نامه یک پسر 9 ساله به دختر همسایه...

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

Farasystem

عضو جدید
کاربر ممتاز
فکر کنم توی سه سال گذشته 1000 بار دیدمش. ولی خیلی قشنگه. یادمه همیشه توی وبلاگم می ذاشتمش. :w27:
 

nimaparham

عضو جدید
کاربر ممتاز
حرف های عشقولانه ی یک کودک




با اینکه بابایم می گوید دهانم هنوز بوی پفک می دهد ولی من تو را عاشق می باشم،

ای دختر همساده! هر بار که با موهای دمب موشی ات به حیاط می ایی تا لی لی بازی کنی و هی دماغت را بالا می کشی از بس هوا سرد می باشد، دل کوچک من خیلی غنج می رود.

ان روز که در استپ هوایی توپ را بالا انداختی که ''کودک فهیم'' و من سوزیدم، فهمیدم که در گلویت گیر کرده می باشم و اصلا فکر نمی کنم که تو از ممد فرنگیز خانوم اینا با ان کت شلوار مسخره اش خوشت می اید.

من از تو خیلی دلگیر می باشم از بس عباس اقای بقال محله لپ تو را کشید که ''کوچولو چی می خوای؟'' و تو بی حیایانه خندیدی و من تا صبح ماهواره ممد فرنگیز خانوم اینا را تماشا کردم که غیرت خونم نرمال شود.

من هر روز لب پنجره منتظرت می نشینم و با دستان کوچولویم هی گیتار می زنم که ''چه خوشگل شدی امروز'' و تو از سرویس مدرسه پیاده می شوی و در حالی که با راننده گنده بک سرویس بای بای می کنی و وسط کوچه مقنعه ات را در می اوری و من ''دلم تنگه برادرجان'' می خوانم و با سوزیدنم می سازم. ان یکی روز که معلمتان ''من بادام دارم'' درس داد و تو گریان امدی که ''دلم بادام می خواهد'' من به تو خیلی بادام دادم و تو خندیدی و نفهمیدی که من به چه دلهره از اجیل فروشی سر کوچه بادام را دزدیدم و اقاهه به من گفت:'' فسقلی الدنگ!''

تو خیلی خوشگل قشنگ می باشی ولی هیچ وقت به زیبایی خانم معلم ما که فامیل سوفیالورن اینا می باشد نمی رسی و بابایم عاشق او می باشد و به زودی با هم همسر می شوند و من خیلی خوشحال می باشم که خانم معلم عزیز که زنی زیبا و مهربان می باشد خیلی برای خوشبختی بابایم تلاش می کند....! خانم معلم می گوید:'' تا همین جا بس می باشد. دیکته عقشولانه بهت گفتم که خسته نشوی!''

من خیلی ناراحت می باشم که خانم معلم از احساسات پاک من سوء استفاده می کند و دیکته های بد اموزی می گوید از بس که همساده ما اصلا دختر ندارد. خانم معلم می گوید:'' من رفتم. به بابایت سلام برسان بگو پول این تدریس خصوصی ها را می کشم روی مهریه !!
 

nimaparham

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق از زبان بچه ها
سوال‌هاي زير را از بچه‌هاي 5 تا 10 ساله پرسيده‌اند. اما انگارجواب‌هاي آنها خيلي بچگانه نيست! بهترين سن براي ازدواج چند سالگي است؟ « ۸۴سالگي! چون در آن سن مجبور نيستيد کار کنيد و مي‌توانيد فقط همديگر را دوست داشته باشيد.» جودي، 8 ساله «مهدکودکم که تمام بشود، مي‌روم و براي خودم دنبال زن مي‌گردم!»
تام، 5 ساله در اولين قرار ملاقات، زن و مردها به هم چه مي‌گويند ؟ «در اولين قرار ملاقات فقط به هم دروغ مي‌گويند و اين معمولا باعث مي‌شود که از هم خوش‌شان بيايد و يک قرار دوم بگذارند.»
مايک، 10 ساله مساله حياتي: بهتر است آدم ازدواج کند يا مجرد بماند؟ «دخترها بهتر است مجرد بمانند، اما پسرها بايد ازدواج کنند چون يک نفر را لازم دارند که دنبالشان راه بيفتد و تميز کند!»

لينت، 9 ساله «بابا اين چيزها سردرد مي‌آورد. من فقط يک بچه‌ام. من همچين بدبختي‌هايي نمي‌خواهم.»

کني، 7 ساله چرا دو نفر عاشق هم مي‌شوند؟ «هيچ کس نمي‌داند چه اتفاقي مي‌افتد، ولي من شنيده‌ام که يک ربط‌هايي به بويي که آدم مي‌دهد دارد، براي همين است که مردم اين قدر عطر و ادکلن مي‌خرند.»

جين، 9 ساله «مي‌گويند يکي به قلب آدم تير مي‌زند و اين حرف‌ها، ولي مثل اينکه بقيه‌اش اين قدر درد ندارد.»

هارلن، 8 ساله عاشق شدن چطوري است؟ «مثل يک بهمن که براي زنده ماندن بايد زود از زير آن فرار کني.»

راجر، 9 ساله «اگر عاشق شدن مثل يادگرفتن حروف الفبا سخت است، من يکي که نمي‌خواهم. خيلي طول مي‌کشد.

» لئو، 7 ساله نقش خوش‌تيپي در عشق «فقط قيافه مهم نيست. من را نگاه کنيد. خيلي خوش‌تيپم. اما هنوز کسي پيدا نکرده‌ام که با من ازدواج کند.» گري،

7 ساله «زيبايي يک چيز ظاهري است، نمي‌تواند خيلي ماندگار باشد.»

کريستينه، 9 ساله چرا عشاق دست هم را مي‌گيرند؟ «مي‌خواهند مطمئن شوند که حلقه‌هايشان نمي‌افتد، چون خيلي بالايش پول داده‌اند.»

ديو، 8 ساله عقايد محرمانه درباره عشق «من عشق را دوست دارم، فقط به شرطي که وقتي تلويزيون کارتون مي‌دهد، اتفاق نيفتد.»

آنيتا، 6ساله «عشق آدم را پيدا مي‌کند، حتي اگر خودت را از آن پنهان کني. من از 5 سالگي تلاش مي‌کنم که خودم را از آن پنهان کنم ولي دخترها مدام پيدايم مي‌کنند.

» بابي، 8ساله «خيلي دنبال عشق نيستم. فکر مي‌کنم کلاس چهارم بودن به اندازه کافي سخت هست.»

رژينا، 10 ساله ويژگي‌هاي شخصي براي اينکه عاشق خوبي باشيد «يکي از شما بايد بلد باشد که خوب چک بنويسد، چون حتي اگر صد هزار کيلو هم عشق داشته باشيد، باز هم يک قبض‌هايي هست که بايد پرداخت کنيد.»

آوا، 8 ساله راه‌هايي که مي‌شود کسي را عاشق خودتان کنيد «به آنها بگوييد که فروشگاه‌هاي زنجيره‌اي شکلات داريد.» دل، 6 ساله «يک سري کارها را نکنيد مثلا اينکه کتاني سبز بدبو داشته باشيد... ممکن است با اين کارتان توجه کسي را جلب کنيد اما توجه، عشق نيست. »

آلونزو، 9 ساله «يکي از راه‌هايش اين است که دختر مورد نظر را براي غذاخوردن بيرون دعوت کنيد. حتما يک چيزي بخريد که دوست دارد؛ مخصوصا سيب‌زميني سرخ کرده.»

بارت، 9ساله چطوري مي‌شود فهميد دو تا آدمي که توي رستوران غذا مي‌خورند عاشق هم هستند؟ «فقط نگاه کنيد و ببينيد که مرد صورت حساب را برمي‌دارد يا نه. اين راهي است که مي‌شود فهميد عاشق شده يا نه.»

جان، 9 ساله «عاشق‌ها فقط به هم خيره مي‌شوند و غذايشان سرد مي‌شود. بقيه بيشتر به غذا توجه مي‌کنند.»

براد، 8 ساله «اگر يکي از آن دسرهايي سفارش بدهند که با آتش درست مي‌کنند، عاشقند. چون يعني قلب خودشان هم آن جوري است... توي آتش

» کريستينه، 9 ساله وقتي مردم مي‌گويند: دوستت دارم، به چه فکر مي‌کنند؟ «به خودشان مي‌گويند: بله واقعا دوستش دارم. ولي کاش مي‌شد حداقل روزي يک بار دوش بگيرد.»

ميشله، 9ساله چطور مي‌شود عاشق ماند؟ «اسم زنتان را فراموش نکنيد... اين کار کل عشق را نابود مي‌کند.

» راجر، 8 ساله «همسرتان را زياد ببوسيد. اين کار باعث مي‌شود او يادش برود که شما هيچ وقت آشغال را بيرون نمي‌گذاريد.» رندي، 8ساله
 

nimaparham

عضو جدید
کاربر ممتاز
سال نو امسال موقه ی سال تحویل فقط منو بابا پای سفله هف سین بودیم
... پال سال مامان هم پیشمون
بود...بابا میگه موقه ی تحویل سال هل دعایی دوس دالی بوکون... هلچی از خدا می خوای بگو... من همش از خدا میخوام که مامان بلگلده پیشمون... اما هل چی دعا می کنم مامان نمیادش
... بابا میگه خدا دعای نینیا لو قبول میکنه...پس چلا دعای منو قبول نمیکونه... حتما" من دختل خوبی نیستم
...!

بابا واسه سفله ی هفت سین 3 تا ماهی با یه تونگ خوگشل خلیده
... بهد یکی از ماهیا چشماش شبیه چشم قوبلاغه است
... انقدددددد خنده داله
... بهد یه بال که خاله شیلین خونه ی ما بود منو بغل کلد و گوفت : این ماهی کوچولویه ی مامانی تویی محشر نینی... ! منم گوفتم :این ماهی بزلگه هم بابا ست ، این چشم بوقولی هم خاله شیلینه
...!!! بهد خاله شیلین منو گوذاشت پایین و لفت
...!
شیلا اینا لوز اول عید لفتن موسافلت... منو بابا و خاله شیلین هم دیلوز با ماشین لفتیم بیلون
... بهد تو وسط جاده یه جا همه ماشینا وایساده بودن و پولیسا صندوق عخب ماشینا لو نیگا می کلدن
... بهد یه آفا پولیسه اومد صندوق عحب ماشین ما لو هم نیگا کلد بهد اومد پیش بابا... بهد بابا به خاله شیلین گوفت : لوسلیتو سلت کن...! بهد آقا پولیسه به بابا گوفت : این خانوم چه نسبتی با شما دالند...؟ بهد بابا یه نگاه عاقل اندل سفیه به پولیسه کلدو گوفت : فکل می کونین چه نسبتی با من دالند ؟!! بهد پولیسه گوفت : خانومتون هستن... ؟!! بهد من بولند گوفتم : نه
... این خاله شیلینه... دوست بابامه
... !!!
بهدش تو لاه ماشین مملی اینا لو دیدیم ... مملی کلشو از شیشه بیلون آوولده بود و هی داد میزد: محشل...محشل...
! بهد مامان مملی از پوشت شیشه واسه بابا دست تکون داد ...بهد بابا هم یه بوق زد... بهد خاله شیلین گوفت این خانومه کیه... ؟ بهد من گوفتم این مامان مملیه
...! بهد مامان مملی کله ی مملی لو کشید داخل ماشین...بهد هنوز شیشه لو نبسته بودن که سگشون کلشو آوولد بیلون و هی میگوفت :هو ..هو...هو...! بهد بابا هم نیگاش کلد... فک کونم داشت با بابا حلف میزد
 

nimaparham

عضو جدید
کاربر ممتاز
تولد من واااااااااااای...املوز تولد من بود ، اینقد خوش گوذشت
...یه عااااالمه هم کادوهای خوگشل خوگشل گیلم اومد
...همه همسایه ها تو جشن تولدم بودن...همه ی نینیای مهد هم دهوت شوده بودن...کامی هم طبخ مهمول خونه ی ما پلاس بود...مملی هم با مامانش اومده بود...یه کت شلوال کوچولوی سیاه با یه کلاوات قلمز پوشیده بود...انقد خنده دال شوده بود
! کامی با همه ی دختلای مهدمون لوبوسی کلد
...! بابا از بیلون یه کیک گونده خلیده بود...پنج تا شمع هم لوی کیک بود...چونکه من دیگه پنج سالم شوده
...موقع فوت کلدن شمها ، تا من خواستم فوت کونم کامیه بی ادب هملو فوت کلد
...! بهد خاله صهبا کیکو تخسیم کلدو همه کیک خولدیم
! بهد چلاغالو خاموش کلدیم و یکی یه دونه فشفشه به نینیا دادیم تا تو تالیکی هی تکون تکون بدن و بلخسیم
...شیلا هم بلف شادی میزد...بهد همه از اون توخمه مولق لنگی ها بلدشتیم و زدیم تو سخف...از اونا که از توشون بلف میاد بیلون
...بهد که توخمه مولقا تموم شود کامی ازمن پولسید : محشل دیگه توخمه مولق ندالین...؟ منم گوفتم: چلا تو یخچال دالیم
...بهد کامی لفت از تو یخچال دو تا توخمه مولق آوولدو انداخت هوا...!وختی چلاغا لو لوشن کلدیم دیدیم که دو تا توخمه مولق لو سل بابا شکسته و زلده ی توخمه مولق از صولتش آویزونه
...! کامیه دولوغگو گوفتش که کال مملی بوده
...! وختی داشتیم میلخسیدیم عمه دیبا لو دیدم که یه گوشه وایساده و همش منو نیگا میکنه
...انگال داشت گلیه میکلد...بهد بابا لفت طلفش و گوفت : هــــــــــــــــی... کمون... چلا دالی گلیه میکنی ..." گودبای پالتی" که نیومدی...تولده...باید خوشحال باشی...!بهد عمه دیبا گوفت:چلا این بچه تو این سن و سال نباید سایه ی مادل بالا سلش باشه
...! وسطای جشن کامی میخواست بله دسشویی...ولی بلد نبود دکمه شلوالشو خودش باز کونه
...بهد مامانش گوفت: قلبونت بشم...الان خودم میاد دکمه شلوالتو باز میکنم...! بهد کامی گوفت: نــــــه...تو نیاااااااااااا...خاله صهبا بیااااااااد شلوالمو دل بیاله
...!!! عمو مانی فیلملدالیه جشن لو بل عوهده گلفته بود و ازمون عسک میگلفت...ولی نمی دونم چلا همش دولبین لو شیلا بود
... وختی مهمونی تموم شد و همه لفتن،عسکای دولبینو لیختیم تو کامپویوتل، بهد منو بابا و شیلا و خاله صهبا نشستیم عکسا لو نیگا کلدیم
... عمو مانی همش از سخف و پاهامون عسک گلفته بود و بخیه عکسا هم از شیلا بود...من تو هیج کودوم از عسکا نبودم
...! من نمی دونم کامی زیل صندلیه خاله صهبا چی گوم کلده بود که همش اون زیل لو می گشت
...!
 

lighthearted

عضو جدید
کاربر ممتاز
کاشکی عشق توی بچگی سراغمون میومد و اون زمان کودکیمون میتونستیم عشقمونو پیدا کنید:redface::redface::redface:

خیلی خیلی ناز بود واقعا خوش به حال پریسا :heart::heart::heart::heart:
 

zakari

عضو جدید
کاشکی عشق توی بچگی سراغمون میومد و اون زمان کودکیمون میتونستیم عشقمونو پیدا کنید:redface::redface::redface:

خیلی خیلی ناز بود واقعا خوش به حال پریسا :heart::heart::heart::heart:
اما اگه پریسا بره دانشگا چی...؟!
اگه عاشق یه پسر دیگه بشه چی...؟!
اگه آقا شایان عشق بچگیش یاذش بره چی...؟!
یا حتی اگه شایان بزرگ بشه و از تصمیمش تو بچگی منصرف بشه چی...؟!


بهترین حالت اینه که هر دوشون توی بچگی محله شون رو عوض کنن تا دیگه اتفاق بدی واسه عشقشون نیفته...
اینطوری عشقشون جاودانه میشه...:crying::crying::crying:
 

godmaycry

عضو جدید
کاربر ممتاز
اما اگه پریسا بره دانشگا چی...؟!
اگه عاشق یه پسر دیگه بشه چی...؟!
اگه آقا شایان عشق بچگیش یاذش بره چی...؟!
یا حتی اگه شایان بزرگ بشه و از تصمیمش تو بچگی منصرف بشه چی...؟!


بهترین حالت اینه که هر دوشون توی بچگی محله شون رو عوض کنن تا دیگه اتفاق بدی واسه عشقشون نیفته...
اینطوری عشقشون جاودانه میشه...:crying::crying::crying:

برات متاسفم.خیلی متاسفم
 

godmaycry

عضو جدید
کاربر ممتاز
اما اگه پریسا بره دانشگا چی...؟!
اگه عاشق یه پسر دیگه بشه چی...؟!
اگه آقا شایان عشق بچگیش یاذش بره چی...؟!
یا حتی اگه شایان بزرگ بشه و از تصمیمش تو بچگی منصرف بشه چی...؟!


بهترین حالت اینه که هر دوشون توی بچگی محله شون رو عوض کنن تا دیگه اتفاق بدی واسه عشقشون نیفته...
اینطوری عشقشون جاودانه میشه...:crying::crying::crying:

ممنون اما چرا واسه من؟ :surprised:

به خاطر اون جملت که قرمزش کردم.حتی اگه بدونن این اتفاقا قراره بیفته بازم دلیل نمیشه همدیگه رو ترک کنن.مهم اینه که اگه بدونن حتی یه ثانیه دیگه پیش هم نیستن اون یه ثانیه رو با هم باشن
 

Similar threads

بالا