نامه تاریخی چارلی چاپلین به دخترش ژاکلین

kittleboy_87

عضو جدید
[FONT=&quot]:gol::gol::gol:[/FONT]
[FONT=&quot]
چارلی چاپلین یکی از نوابغ مسلم سینماست . او در زمانی که در اوج موفقیت بود با اونااونیل ازدواج کرد و از او صاحب 7 یا 8 بچه شد ولی فقط یکی از این بچه ها که جرالدین نام دارد استعدادبازیگری را از پدرش به ارث برده و چند سالی است که در دنیای
[/FONT]​
[FONT=&quot]سینما مشغول فعالیت است و اتفاقا او هم مثل پدرش به شهرت و افتخار زیادی رسیده و در محافل هنری روی او حساب می کنند .[/FONT]​
[FONT=&quot]چند سال پیش وقتی جرالدین تازه می خواست وارد عالم هنر شود ، چارلی برای او نامه ای نوشت که در شمار زیبا ترین و شور انگیزترین نامه های دنیا قرار دارد و بدون شک هر خواننده یا شنونده ای را به تفکر وادار می کند.[/FONT]​
ژرالدين دخترم:

اينجا شب است٬ يک شب نوئل. در قلعه کوچک من همه سپاهيان بی سلاح خفته اند.

نه برادر و نه خواهر تو و حتی مادرت ، بزحمت توانستم بی اينکه اين پرندگان خفته را بيدار کنم ، خودم را به اين اتاق کوچک نيمه روشن٬ به اين اتاق انتظار پيش از مرگ برسانم . من از توليسدورم، خيلی دور...... اما چشمانم کور باد ،اگر يک لحظه تصوير تو را از چشمان من دور کنند.
تصوير تو آنجا روی ميز هست . تصوير تو اينجا روی قلب من نيز هست. اما تو کجايی؟ آنجا در پاريس افسونگر بر روی آن صحنه پر شکوه "شانزليزه" ميرقصی . اين را ميدانم و چنانست که گويی در اين سکوت شبانگاهی ٬ آهنگ قدمهايت را می شنوم و در اين ظلمات زمستانی٬ برق ستارگان چشمانت را می بينم.
شنيده ام نقش تو در نمايش پر نور و پر شکوه نقش آن شاهدخت ايرانی است که اسير خان تاتار شده است. شاهزاده خانم باش و برقص. ستاره باش و بدرخش .اما اگر قهقهه تحسين آميز تماشاگران و عطر مستی گلهايی که برايت فرستاده اند تو را فرصت هشياری داد٬ در گوشه ای بنشين ٬ نامه ام را بخوان و به صدای پدرت گوش فرا دار . من پدر تو هستم٬ ژرالدين من چارلی چاپلين هستم . وقتی بچه بودی٬ شبهای دراز به بالينت نشستم و برايت قصه ها گفتم . قصه زيبای خفته در جنگل ٬قصه اژدهای بيدار در صحرا٬ خواب که به چشمان پيرم می آمد٬ طعنه اش می زدم و می گفتمش برو .
من در رويای دختر خفته ام . رويا می ديدم ژرالدين٬ رويا.......

رويای فردای تو ، رويای امروز تو، دختری می ديدم به روی صحنه٬ فرشته ای می ديدم به روی آسمان٬ که می رقصيد و می شنيدم تماشاگران را که می گفتند: " دختره را می بينی؟ اين دختر همان دلقک پيره .
اسمش يادته؟ چارلی " . آره من چارلی هستم . من دلقک پيری بيش نيستم. امروز نوبت تو است. برقص من با آن شلوار گشاد پاره پاره رقصیدم ٬ و تو در جامه حریر شاهزادگان می رقصی . این رقص ها ٬ و بیشتر از آن ٬ صدای کف زدنهای تماشاگران ٬ گاه تو را به آسمان ها خواهد برد. برو . آنجا برو اما گاهی نیز بروی زمین بیا ٬ و زندگی مردمان را تماشا کن.

زندگی آن رقاصگان دوره گرد کوچه های تاریک را ٬ که با شکم گرسنه میرقصند و با پاهایی که از بینوایی می لرزد . من یکی ازاینان بودم ژرالدین ٬ و در آن شبها ٬ در آن شبهای افسانه ای کودکی های تو ، که تو با لالایی قصه های من ٬ به خواب میرفتی٬ و من باز بیدار می ماندم در چهره تو می نگریستم، ضربانقلبت را می شمردم، و از خود می پرسیدم: چارلی آیا این بچه گربه، هرگز تو را خواهد شناخت؟
[FONT=&quot]تو مرا نمی شناسی ژرالدين . در آن شبهایدور[/FONT][FONT=&quot]٬ [/FONT][FONT=&quot]بس [/FONT]
[FONT=&quot]قصه ها با تو گفتم [/FONT][FONT=&quot]٬ [/FONT][FONT=&quot]اما قصه خود را هرگز نگفتم . اين داستانی [/FONT]
[FONT=&quot]شنيدنی است‌:[/FONT]
[FONT=&quot]داستان آن دلقک گرسنه ای که در پست ترين محلات لندن آواز می خواند و می رقصيد و صدقه جمع می کرد .اين داستان من است . من طعم گرسنگی را چشيده ام . من درد بی خانمانی را چشيده ام . و از اينها بيشتر [/FONT][FONT=&quot]٬[/FONT][FONT=&quot] من رنج آن دلقک دوره گرد را که اقيانوسی از غرور در دلش موج می زند [/FONT][FONT=&quot]٬[/FONT][FONT=&quot] اما سکه صدقه رهگذر خودخواهی آن را می خشکاند [/FONT][FONT=&quot]٬[/FONT][FONT=&quot] احساس کرده ام.[/FONT]​
[FONT=&quot]با اينهمه من زنده ام و از زندگان پيش از آنکه بميرند نبايد حرفی زد . داستان من به کار تو نمی آيد [/FONT][FONT=&quot]٬[/FONT][FONT=&quot] از تو حرف بزنيم . به دنبال تو نام من است:چاپلين [/FONT][FONT=&quot]. با همين نام چهل سال بيشتر مردم روی زمين را خنداندم و بيشتر از آنچه آنان خنديدند [/FONT][FONT=&quot]٬[/FONT][FONT=&quot] خود گريستم[/FONT][FONT=&quot]. [/FONT]
[FONT=&quot]ژرالدين در دنيايی که تو زندگی می کنی [/FONT][FONT=&quot]٬[/FONT][FONT=&quot] تنها رقص و موسيقی نيست .
نيمه شب هنگامی که از سالن پر شکوه تأتر بيرون ميايی
[/FONT][FONT=&quot]٬[/FONT][FONT=&quot] آنتحسين کنندگان ثروتمند را يکسره فراموش کن [/FONT][FONT=&quot]٬[/FONT][FONT=&quot] اما حال آن راننده تاکسی را که ترا به منزل می رساند [/FONT][FONT=&quot]٬[/FONT][FONT=&quot] بپرس [/FONT][FONT=&quot]٬[/FONT][FONT=&quot] حال زنش را هم بپرس.... و اگر آبستن بود و پولی برای خريدن لباس بچه اش نداشت [/FONT][FONT=&quot]٬[/FONT][FONT=&quot] چک بکش و پنهانی توی جيب شوهرش [/FONT][FONT=&quot]بگذار . به نماينده خودم در بانک پاريس دستور داده ام [/FONT][FONT=&quot]٬[/FONT][FONT=&quot] فقط اين نوع خرجهای تو را[/FONT][FONT=&quot]٬[/FONT][FONT=&quot] بی چون و چرا قبول کند . اما برای خرجهای ديگرت بايد صورتحساب بفرستی . [/FONT]​
[FONT=&quot]گاه به گاه [/FONT][FONT=&quot]٬[/FONT][FONT=&quot] با اتوبوس [/FONT][FONT=&quot]٬[/FONT][FONT=&quot] با مترو شهر را بگرد . مردم را نگاه کن[/FONT][FONT=&quot]٬[/FONT][FONT=&quot] و دست کم روزی يکبار با خود بگو :" من هم یکی از آنانهستم ." تو یکی از آنها هستی - دخترم ، نه بیشتر ،هنر پیش از آنکه دو بال دور پرواز به آدم بدهد ، اغلب دو پای او را نیز می شکند .[/FONT]​
[FONT=&quot]و وقتی به آنجا رسیدی که یک لحظه ، خود را بر تر از تماشاگرانرقص خویش بدانی ، همان لحظه صحنه را ترک کن ، و با اولین تاکسی خود را به حومه پاریس برسان . من آنجا را خوبمی شناسم ، از قرنها پیش آنجا ، گهواره بهاری کولیان بوده است . در آنجا ، رقاصه هایی مثل خودت را خواهی دید . زیبا تر از تو ، چالاک تر از تو و مغرور تر از تو . آنجا از نور کور کننده ی نورافکن های تآتر " شانزلیزه " خبری نیست .
نور افکن رقاصگان کولی ، تنها نور ماه است نگاه کن ، خوب نگاه کن . آیا بهتر از تو نمی رقصند؟
[/FONT]​
اعتراف کن دخترم . همیشه کسی هست که بهتر از تو می رقصد .

همیشه کسی هست که بهتر از تو می زند .و این را بدان که درخانواده چارلی ، هرگز کسی آنقدر گستاخ نبوده است که به یک کالسکه ران یا یک گدای کنار رود سن ، ناسزایی بدهد .

من خواهم مرد و تو خواهی زیست . امید من آن است که هرگز در فقر زندگی نکنی ، همراه این نامه یک چک سفید برایت می فرستم .هر مبلغی که می خواهی بنویس و بگیر . اما همیشه وقتی دو فرانک خرج می کنی ، با خود بگو : " دومین سکه مالمن نیست . این مال یک فرد گمنام باشد که امشب یک فرانک نیاز دارد ."

جستجويی لازم نيست . اين نيازمندان گمنام را ٬ اگر بخواهی ٬ همه جا خواهی يافت .
اگر از پول و سکه با تو حرف می زنم
[FONT=&quot]٬[/FONT] برای آن است که ازنیروی فریب و افسون این بچه های شیطان خوب آگاهم[FONT=&quot]٬ [/FONT]من زمانی دراز در سیرک زیسته ام[FONT=&quot]٬[/FONT] و همیشه و هر لحظه[FONT=&quot]٬[/FONT] بخاطر بند بازانی که از روی ریسمانی بس نازک راه می روند[FONT=&quot]٬[/FONT] نگران بوده ام[FONT=&quot]٬[/FONT] اما این حقیقت را با تو می گویم دخترم : مردمان بر روی زمین استوار[FONT=&quot]٬[/FONT]بیشتر از بند بازان بر روی ریسمان نا استوار [FONT=&quot]٬[/FONT]سقوط می کنند . شاید که شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تو را فریب دهد .
[FONT=&quot]آن شب٬ این الماس ٬ ریسمان نا استوار تو خواهد بود ٬ و سقوط تو حتمی است .
شاید روزی ٬ چهره زیبای شاهزاده ای تو را گول زند٬ آن روز تو بند بازی ناشی خواهی بود و بند بازان ناشی ٬ همیشه سقوطمی کنند .
دل به زر و زیور نبند٬ زیرا بزرگترین الماس این جهان آفتاب است و خوشبختانه ٬ این الماس بر گردن همه می درخشد .......

.......اما اگر روزی دل به آفتاب چهره مردی بستی ، با او یکدل باش ، به مادرت گفته ام در این باره برایت نامه ای بنویسد . او عشق را بهتر از من می شناسد. و او برای تعریف یکدلی ، شایسته تر از من است . کار تو بس دشوار است ، این را می دانم .

به روی صحنه ، جز تکه ای حریر نازک ، چیزی بدن ترا نمی پوشاند . به خاطر هنر می توان لخت و عریان به روی صحنه رفت و پوشیده تر و باکره تر بازگشت . اما هیچ چیز و هیچکس دیگر در این جهان نیست که شایسته آن باشد که دختری ناخن پایش را به خاطر او عریان کند .
برهنگی ، بیماری عصر ماست ، و من پیرمردم و شاید که حرفهای خنده دار می زنم .
[/FONT]​
[FONT=&quot]اما به گمان من ، تن عریان تو باید مال کسی باشد که روح عریانش را دوست می داری .[/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]بد نیست اگر اندیشه تو در این باره مال ده سال پیش باشد . مال دوران پوشیدگی . نترس ، این ده سال ترا پیر تر [/FONT]
[FONT=&quot]نخواهد کرد.....[/FONT]

:gol::gol::gol:

برگرفته از :
 

Similar threads

بالا