علّامه
عضو جدید
سلام در اینجا میخوام مناظراتی رو که بین اهل بیت علیهم السلام با مخالفانشون در مباحث خداشناسی صورت گرفته رو براتون میارم. البته لازمه بگم که توضیحات داخل{}از خودمه که اضافه کردم برای توضیح بیشتر تا اگه مطلب روشن نیست یکم واضح بشه. اولین مناظره مناظره امام با یه شخصی که منکر وجود خدا بود:
از هشام نقل است كه گفت: در مصر فردى زنديق مىزيست كه سخنانى از حضرت صادق عليه السّلام به او رسيده بود، روزى به مدينه آمد تا با آن حضرت مباحثه كند؛ وى را نيافت، گفتند به مكّه رفته، آنجا آمد، ما با آن حضرت مشغول طواف بوديم كه به آن حضرت نزديك شده و سلام كرد، حضرت پرسيد: نامت چيست؟ گفت:
عبد الملك (بنده سلطان)،: كنيهات؟: أبو عبد اللَّه (پدر بنده خدا).
حضرت فرمود: اين سلطانى كه تو بنده اويى از سلاطين زمين است يا آسمان؟ و نيز بگو:
پسرت بنده كدام خدا است؛ خداى آسمان يا خداى زمين، بگو!. ولى او ساكت ماند، باز فرمود: بگو! ولى لب نگشود.{در این زمان عده ای که اطراف اون شخص بودن گفتند که دفعه بعد اگر امام از نامت پرسید هیچ نگو تا مثل اینبار مغلوب نشوی)(اما شخص به این خاطر نتوانست جواب بدهد چون که اسم بدون اینکه حقیقتی در خارج داشته باشد ممکن نیست همانطور که مولوی میگوید:
نام فروردین نیارد گل به باغ شب نگردد روشن از اسم چراغ
اسم گفتنی، رو مسمّی را بجوی ماه در بالاست نی در آب جوی
هیچ اسمی بی مسمّی دیدهای؟ یا زگاف و لام گل، گل چیدهای؟
اسم گفتنی، رو مسمّی را بجوی ماه در بالاست نی در آب جوی
هیچ اسمی بی مسمّی دیدهای؟ یا زگاف و لام گل، گل چیدهای؟
تا قیامت عارف ار می می کند تا ننوشد باده مستی کی کند؟}
امام فرمود: وقتى از طواف فارغ شديم نزد ما بيا. زنديق پس از پايان طواف امام عليه السّلام آمده و در مقابل آن حضرت نشست و ما نيز اطرافش بوديم.
امام بدو فرمود: قبول دارى كه زمين زير و زبرى دارد؟ گفت: آرى.
فرمود: زير زمين رفتهاى؟ گفت: نه، فرمود: پس چه ميدانى كه زير زمين چيست؟ گفت: نميدانم ولى گمان مىكنم زير زمين چيزى نيست! امام فرمود: گمان؛ درماندگى است نسبت به چيزى كه به آن يقين نتوانى كرد، سپس فرمود: به آسمان بالا رفتهاى؟ گفت: نه، فرمود: مىدانى در آن چيست؟ گفت: نه.
فرمود: آيا به مشرق و مغرب رفتهاى و پشت آن دو مكان را نظاره نمودهاى؟ گفت: نه.
فرمود: شگفتا از تو كه نه به مشرق رسيدى و نه به مغرب، نه به زمين فرو شدى و نه به آسمان بالا رفتى و نه از آن گذشتى تا بدانى پشت سر آسمانها چيست و با اين حال آنچه را در آنها است منكر گشتى، مگر عاقل چيزى را كه نفهميده انكار مىكند؟!! زنديق گفت: تا حال كسى غير شما با من اين گونه سخن نگفته بود، امام فرمود: بنا بر اين تو در اين موضوع شكّ دارى كه شايد باشد و شايد نباشد! گفت: شايد چنين باشد. امام فرمود:
اى مرد، كسى كه نمىداند بر آنكه مىداند برهانى ندارد، نادان را حجّتى نيست، اى برادر مصرى از من بشنو و درياب كه ما هرگز در باره خدا شكّ نداريم، مگر خورشيد و ماه و شب و روز را نمىبينى كه به افق درآيند، و از هم سبقت بجويند، مىروند و مىآيند و در اين عمل ناچار و مجبورند و مسيرى جز مسير خود ندارند، اگر نيروى رفتن دارند پس چرا بر مىگردند؟ و اگر مجبور و ناچار نيستند چرا شب روز نمىشود و روز شب نمىگردد؟ اى برادر مصرى بخدا آنها براى هميشه به ادامه وضع خود ناچارند.
سپس افزود: براستى آنچه را به او گرويدهايد و گمان مىكنيد كه دهر است، اگر دهر مردم را مىبرد چرا آنها را بر نمىگرداند و اگر بر ميگرداند چرا نمىبرد؟ آيا آسمان را نمىبينى كه افراشته است و زمين نهاده شده، بدون آنكه آسمان بر زمين بيفتد، و چرا زمين بالاى طبقاتش سرازير نمىگردد و به آسمان نمىچسبد!؟ خدا كه پروردگار و مولاى زمين و آسمان است آنها را نگه داشته!.
راوى گويد: فرد زنديق بدست امام عليه السّلام ايمان آورد، و حضرت به هشام فرمود: او را نزد خود بدار و تعليمش ده. ( احتجاج-ترجمه جعفرى، ج2، ص: 195)
آخرین ویرایش: