مصاحبه با خانواده گلشیفته

pesare irani

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
يك خانه زيبا، يك خانواده هنرمند و حرف هاي واقعي»؛ اين كلمه ها همه چيزهايي است كه مي توانم درباره اين خانه و خانواده بگويم.
خانواده فراهاني در خانه اي زندگي مي كنند كه به هر گوشه اش نگاه مي كني، يادي از يك نفر يا وسيله اي كه نشاني از يك خاطره باشد، مي بيني. فهيمه خانم رحيم نيا زياد اهل خاطره نيست اما بهزاد فراهاني هميشه در حرف هايش خاطره مي گويد و مي رود سراغ تاريخ. اين خانواده ? فرزند دارد؛ شقايق، آذرخش و گلشيفته. اردشير رستمي، فرزندخوانده شان هم در زندگي، آنها را همراهي كرده است.
شقايق و گلشيفته فراهاني فرزندان بزرگ و كوچك اين خانواده اند كه در سينما حضور آشنايي دارند. آذرخش هم در زمينه موسيقي فعال است. اين روزها، آذرخش تنها فرزند خانه است و طبقه دوم را مال خودش كرده. رحيم نيا و فراهاني جواب هاي تصنعي و غيرواقعي نمي دهند؛ حرف هايشان واقعي است؛ حرف هايي از زندگي، فرزندان و تئاتر. در پايان گفت وگو خانم رحيم نيا مي گويد: «يادمان رفت از نقاشي بگوييم». رحيم نيا علاوه بر اينكه بازيگر تئاتر است، سال هاي طولاني است كه نقاشي مي كشد.
? بيشتر، خاطره برايتان مهم است يا حالا؟
زياد به خاطرات فكر نمي كنم؛ يادم هم نمي ماند. چيزي در گذشته بوده كه باعث شده امروز اين جوري شود. من وقتي ندارم كه به خاطرات گذشته فكر كنم زمان با سرعت عجيبي مي گذرد و من عقب مي مانم. من سعي ام را مي كنم تا جايي كه مي توانم عقب نمانم ولي باز عقب مي مانم. زمان براي من خيلي زود گذشته.
? شايد خوش گذشته كه فكر كرده ايد سريع گذشته!
آن قدر عاشق زندگي بوده ام كه گذشت روزها را حس نكرده ام. من هنوز خودم را در ?-??سالگي احساس مي كنم.
? چه حسي بوده كه هنوز همراهتان است؟
حس حركت، پويايي، آموختن و مفيد بودن و احساس كردن.
? چقدر اين حس از درون خودتان بوده، چقدر از خانواده؟
اين حسي است كه از درون خودم مي جوشد و به بقيه منتقل مي شود. ديگران هم كمك كرده اند.
? خسته نشده ايد؟
اصلا. نه حوصله ام سر رفته، نه خسته شده ام.
? روز كلافگي نداشتيد؟
اصلا نبوده.
? تفريح هم زياد مي رويد؟
چيزهايي كه من با آنها خوشحال مي شوم شايد كوچك باشند، اما براي من مهم هستند. مثلا وقتي بهزاد برايم ليموترش مي خرد، كه من در خانه ليموترش ندارم؛ همين خيلي مرا خوشحال مي كند.
? هيچ وقت شده از مسائل مربوط به خودتان خوشحال شويد، جاي اينكه فقط براي بقيه خوشحال شويد؟
بيشترين چيزي كه دوست دارم زماني است كه تئاتر كار مي كنم؛ فرقي هم برايم نمي كند كه تماشاچي باشد يا نه. زمان بازي كردن تئاتر، زيباترين لحظه زندگي من است.
? شما با خاطرات زندگي مي كنيد؟
فراهاني: ما نسلي هستيم كه ?? سال همه نيروي مان را گذاشتيم براي اينكه حاكميت را عوض كنيم. دوران سختي را گذرانديم؛ خيلي سخت. براي بردن يك نمايشنامه روي صحنه رنج فراواني مي برديم. با آروزهاي روي هم تلنبار شده زندگي كرديم و به آرزوهايمان نرسيديم. هميشه تداعي ها با من راه مي روند. از اين سال ها مي گذرم و به كودكي ام مي رسم. هيچ هنرمندي نمي تواند كودكي اش را كه بخش مهمي از خاطرات است فراموش كند؛ اصلا نشئگي لحظه هاي كودكي، فراموش شدني نيست؛ آزادي افزون، مهرباني فراوان، مسئوليت و وظيفه كمتر.
? چه چيزي بيشتر از همه شما را به هم پيوند مي دهد؟
(رحيم نيا به فراهاني نگاه مي كند و لبخند مي زند.)
فراهاني: همين؛ لبخندش را ديدي؟ همين لبخند.
رحيم نيا: هدف زندگي ما مشترك است. چيزهايي كه دوست داريم مشترك است اما روش هايمان فرق دارد.
? غير از كار.
رحيم نيا: مسئله كار نيست. ما بيشتر برايمان رشد فرهنگي و انسانيت مهم است؛ هم براي خود ما، هم اطرافيانمان. من بيشتر معتقد به ديده شدن هستم تا تئوري و حرف زدن. محبت هم ديدني است.
? نقش بچه ها در اين رابطه چه بوده؟
اين پيوند را بيشتر از همه بچه ها حفظ كردند. من نمي دانم جاهاي ديگر دنيا چه جوري است اما اينجا يك مسئله را تجربه كرده ام؛ حداقل در هر خانواده يك نفر بايد از حق خودش بگذرد تا خانواده حفظ شود.
? و اين فرد مادر است؟
اولين قرباني هميشه مادر است.
? براي شما هم اين اتفاق افتاد؟
صددرصد. من خودم را نديدم و هيچي نخواستم. من هميشه رنج بردم از اينكه چيزهايي كه دوست داشته ام انجام دهم، انجام نداده ام؛ اين رنج هميشه با من بوده به طوري كه آگاهانه كاري كردم كه شقايق قرباني نباشد. بعد ديدم اين كار در اجتماع بهش لطمه زد.
? اشتباه كرديد؟
نه، اشتباه نكردم. من بچه هايم را آزاد بزرگ كردم؛ بچه هايي خلاق. اما به درد زندگي محدود نمي خورند.
? از كي احساس كرديد در زندگي محو شده ايد؟
اين را حس نكردم، زندگي با من چنين كرد.
? از لحظه ورود بچه ها؟
از لحظه اي كه شقايق در من زاده شد. من را براي بارداري كنار گذاشتند. من نمي خواستم حذف شوم، ولي شدم. همين يك مسئله پيچيده است. من زمان را از دست دادم و اتفاقي كه بايد برايم بيفتد، نيفتاد. من گلي را در جاي خودم مي بينيم و از اين مسئله خيلي خوشحالم. اين خوشحالي ? وجه دارد؛ يكي براي شخص گلي، يكي هم براي تجربه هايي كه بايد مي كردم و نشد. خيلي چيزها هم شقايق بايد به دست مي آورد كه نشد. اميدوارم شرايطي به وجود آيد كه شقايق هم به خواسته هايش برسد او دختر بسيار خلاق و هنرمندي است گرافيست و طراح خوبي هم هست و زمينه خوبي براي كارگرداني دارد.
? چقدر اين رنج را مي ديديد؟
فراهاني: چيزي كه بر سر فهيمه آمد، ممكن است دلايل كوچكي درون خانواده داشته باشد اما بيشتر مسئله اش به بيرون مربوط مي شود؛ وقتي فهميدند باردار شده از كار اخراجش كردند.
? چه سالي بود؟
??. وقتي فهيمه اخراج شد، تنها راه زندگي، كوچ كردن بود. ما قرار گذاشته بوديم كه ادامه تحصيل بدهيم. خودم هم مي خواستم بدانم جهان چطوري است. وقتي دگرگوني در اين ملك احساس شد برگشتيم. يادم است تا سال?? من را در تئاتر شهر راه نمي دادند. ما را از جامعه تئاتري كنار گذاشتند. ما رفتيم تئاتر پارس كار اجرا كرديم. بعد ديديم هيچ كاري نمي توانيم بكنيم. گفتيم بچه دار شويم. خوشبختانه تولد آذرخش و گلي روح تازه اي به زندگي مان بخشيد. آن سال ها در موسسه نشر، كار ويراستاري و ترجمه انجام مي دادم.
? با وجود فقر بچه دار شديد؟
ما هميشه اميدوار بوديم شرايط بهتر شود. سخت كوشي من در حدي بود كه دور از چشم فهيمه از شهري به شهر ديگر مسافر مي بردم. در همين حال در زيرزمين يك خانه ساكن بوديم كه نه حق داشتيم موسيقي كار كنيم، نه حق داشتيم آواز بخوانيم. از يك سو فهيمه هنر را از دست داده بود، از سوي ديگر فقر فشار مي آورد و از طرف ديگر در يك زيرزمين زندگي مي كرديم.
? پس بچه براي شما فراتر از حضور بچه در يك زندگي معمولي بود؟
بله.
? چرا در فرانسه نمانديد؟
چه فايده داشت؟ من از مهاجرت متنفرم.
رحيم نيا: بحث تنفر نيست.
فراهاني: من از غربت نشيني متنفرم.
رحيم نيا: مي شد يك زندگي راحت در بعضي كشورها داشت اما چيزي كه در زندگي ما را خوشحال مي كند، رابطه ما با اطرافيانمان است. فرانسه كه بوديم شب تا صبح خواب ايران را مي ديديم؛ خواب دوست ها و آشناهايمان را. همه چيز زيبا بود اما به ما تعلق نداشت و ما به آن جا تعلق نداشتيم.
? سهمي از خودتان آنجا نداشتيد؟
رحيم نيا: خيلي خوب بود اما احساس كرديم زندگي ما موقتي است. زندگي اصلي ما درايران جريان دارد.
فراهاني: بعد هم كه برگشتيم مدارك فهيمه را بردم براي استخدام ولي استخدامش نكردند.
رحيم نيا: فرض كن استخدام هم مي كردند؛
? تا بچه داشتم؛ با وجود بچه ها نمي شد كار كرد. مسئوليت بچه ها خيلي سنگين است. بايد آگاهانه آنها را تربيت كرد.
? اين تربيت آگاهانه باعث شده كه ? فرزند متفاوت داشته باشيد؟
بچه ها وقتي به دنيا مي آيند، هر كدام ذات خودشان را دارند. پدر و مادرها هم، هر چقدر به جلو مي روند به خاطر تغيير آگاهي خودشان، رفتارشان عوض مي شود. بچه هاي اول هميشه قرباني اند. كم كم پدر و مادرها ياد مي گيرند اشتباهاتشان را تصحيح كنند. من در حالي كه بچه ها را شير مي دادم، دست ديگرم كتاب بود تا درباره آنها بخوانم. هم رفتار ما با آنها تفاوت داشت هم جامعه.
? ظاهرا اين ميان شرايط شقايق با بقيه متفاوت است.
شقايق، حاصل تضاد است. ? سالش بود كه رفتيم فرانسه. بعد برگشتيم ايران. بعد انقلاب شد. ?? سالش بود كه رفت آلمان، استراليا و آمريكا. آذرخش و گلي بچه هاي انقلابند.
? تضاد در خانواده تان هم بود؟
بله، بهزاد از جامعه روستايي بود، من شهري. تضاد اول در خانواده ه ها بود. با شناخت از هم، اين تضاد كمتر شد.
? فضاي نوجواني شما با فضاي نوجواني فرزندان تان متفاوت بود؟
رحيم نيا: من وقتي با بهزاد ازدواج كردم دانشجوي دانشكده هنرهاي تزئيني بودم. تا آن موقع به تئاتر هم نرفته بودم. هيچ كس موافق كار تئاتر من نبود ولي شرايطم به گونه اي بود كه با وجود مخالفت ها جلو رفتم. پدرم ايران نبود و من با مادربزرگ و خاله ام زندگي مي كردم. من رفتم، چون دليل كارم را مي دانستم.
? آنجا با هم آشنا شديد؟
بله. در گروه هنر ملي با هم آشنا شديم. يك سال طول كشيد تا تصميم گرفتم با بهزاد ازدواج كنم. او خيلي متفاوت بود اما همه به شدت مخالف بودند. پدرم گفت يا بهزاد را انتخاب كنم، يا آنها را. من كه به انتخاب خود اطمينان داشتم بهزاد را انتخاب كردم و مطمئن بودم كه آنها هم روزي متوجه حقيقت خواهند شد.
? وقتي آقاي فراهاني را انتخاب كرديد، رابطه تان با خانواده تان چه شد؟
تا وقتي شقايق به دنيا آمد، با ما رابطه نداشتند. وقتي شقايق به دنيا آمد و ديدند ما زندگي خوبي داريم، نظرشان عوض شد.
? پس براي ازدواج، منطقي فكر نكرديد؟
من با عشق ازدواج كردم.
? اشتباه نكرديد؟
نه، من زندگي سختي را گذراندم. زندگي با بهزاد آسان نيست، چون آدم متفاوتي است و اگر شناخت درستي از شخصيتش نداشته باشي، زندگي برايت سخت مي شود. بهزاد به اصولي كه به آنها معتقد است، بسيار پايبند است.
? چه اصولي؟
اصول اخلاقي و انساني.
? ظاهرا نظم خانه را شما حفظ مي كنيد؟
بله، ولي شايد ويژگي مثبتي نباشد. من به نظم معتقدم. سعي كردم اين نظم را به بچه ها هم آموزش دهم. درباره گلي موفق بودم. وقتي گلي به دنيا آمد از بهزاد خواستم دخالتي در تربيتش نكند.
? اين نظم به تربيت خودتان برمي گشت؟
از بچگي طوري بزرگ شدم كه تابع نظم بودم. با ازدواج با بهزاد كم كم اين حالت در من متعادل شد.
? سهم شما در تربيت بچه ها چه بود؟
فراهاني: در سال هايي كه فرصت كار نداشتيم، شب ها با آذرخش و گلي مي رفتيم در كوچه پس كوچه هاي يوسف آباد قدم مي زديم. سعي مي كردم علاقه به ادبيات و هنر را در وجود آنها بكارم.

? چه جوري؟
برايشان قصه مي گفتم، خاطره تعريف مي كردم.
? همبازي بچه ها نبوديد؟
فكر كنم من اين قدر كه با گلي، آذرخش و اردشير فوتبال بازي كردم، هيچ پدري بازي نكرده.
رحيم نيا: و قايم موشك.
فراهاني: من و گلي يك طرف مي ايستاديم، آذرخش و اردشير طرف ديگر.
? چرا حرف هاتان درباره بچه ها را با شقايق شروع نكرديد؟
شقايق در شرايط خاصي بزرگ شد. چيزي كه من به بچه هايم ياد دادم، سختكوشي، كمي غرور، يك كمي دشمن شناسي و عشق به مردم است. هرگز هم نگذاشتم هنردوستي در آنها بميرد.
? هيچ وقت احساس نكرديد كه كم وقت گذاشته ايد؟
نه، يكي دو تا اشتباه تاريخي اين وسط پيش آمد ولي من تلاشم را كردم. ما شقايق را به عشق آموختن كارگرداني حركات موزون به آلمان فرستاديم تا بعد به چكسلواكي برود و درس بخواند. وقتي به آلمان رفت، تنش هاي اتحاد جماهير شوروي و چكسلواكي شروع شد. او ديگر نمي توانست به چكسلواكي برود. خاله شقايق پيشنهاد داد او به استراليا برود. شقايق به استراليا رفت، بعد هم آمريكا. سرنوشت شقايق هي عوض مي شد. او بايد مي رفت چكسلواكي درس مي خواند ولي نشد.
? به شانس اعتقاد داريد؟
نه.
? فكر نمي كنيد شقايق بدشانس بوده؟
وقتي مي گوييد شانس، احساس مي كنم به ساحت مقدس انسان توهين مي كنيد.
? شما به تراژدي اعتقاد نداريد؟
تحليل من از تراژدي، به معني سرنوشت نيست.
? شما چطوري وارد اين حرفه شديد؟
شرايط خيلي پيچيده اي بود. من پدرم تعزيه خوان بود؛ نقش امام را مي خواند. از ?سالگي در تعزيه بودم.
? وقتي وارد حرفه تئاتر شديد، طرد نشديد؟
نه، من ??سالم بود كه در راديو و تئاتر كارم را شروع كردم؛ تئاتر را با سركيسيان شروع كردم. پدر و مادرم در روستا زراعت مي كردند. اينجا با دايي ام بودم. بعد از مدتي دايي ام را هم ترك كردم. آدم مستقلي بودم.
رحيم نيا: خانواده بهزاد دوست نداشتند او وارد اين كار شود.
فراهاني: پدرم مي گفت يا معلم شو يا سرهنگ.
? شما چطوري وقت بچه ها را پر مي كرديد؟
رحيم نيا: روي ميز ما هميشه پر از مداد و رنگ و كاغذ، قيچي، چسب و دفتر نقاشي بود. چيزي كه اين ميان خيلي مهم بود، مطالعه بود. وقتي بچه ها كوچك بودند برايشان كتاب مي گرفتم و با هم مي خوانديم. عاشق كتاب بودند. آذرخش وقتي كمي سنش بيشتر شد براي خودش كتاب مي خريد و داستان مي نوشت. اولين بار كه داستان هايش را خواندم، از شوق گريه كردم.
? دوست داشتيد بچه ها چه كاره شوند؟
خيلي فكر نكردم؛ فقط سعي داشتم خلاق باشند.
? دوست نداشتيد گلي موسيقيدان شود، نه بازيگر؟
اولش ناراحت بودم، چون خودم تجربه بدي از بازيگري داشتم؛ دوست نداشتم او اذيت شود...
فراهاني: كسي با مخالفتت جنگيد؟
رحيم نيا: شقايق گلي را به سمت بازيگري سوق داد. بازيگري آن قدر جذاب است كه وقتي وارد شوي، ماندگارش مي شوي. خودش مي گويد كار موسيقي را هم ادامه خواهد داد.
فراهاني: براي دل تو نمي گويد؟
? بين بچه ها فرق هم گذاشته ايد؟
رحيم نيا: فرق نه. من آرزو دارم بچه هايي كه هنوز نتوانسته اند خلاقيتشان را نشان دهند، زمينه بروز استعدادشان برايشان فراهم شود.
فراهاني: براي من بچه ها با هم هيچ فرقي ندارند؛ هيچ كدامشان هم به نظرم موفق تر از بقيه نبوده اند. شقايق در شرايط جنگ گلادياتوري زندگي كرد و هنوز سرپاست. كار آذرخش هم واقعا خوب است.
بچه هاي من هر كدام در شرايط متفاوت اجتماعي بزرگ شدند. گلي به نسبت، شرايط آرامي را تجربه كرد. آذرخش در جنگ بزرگ شد. شقايق هم زندگي پيچيده اي داشت.
رحيم نيا: گلي شخصيتش به گونه اي است كه مرتب به آدم ابراز علاقه مي كند. در شديدترين گرفتاري ها باز به ما زنگ مي زند، پيغام مي گذارد، به ديدنمان مي آيد ونسبت به ما احساس مسئوليت مي كند.
فراهاني:گاهي گلي يادداشت هايي برايم مي گذارد كه تنم مي لرزد. يادم است يك بار ?? تا قلب روي كاغذ كشيده بود و نوشته بود «بابا دوستت دارم». ابراز محبت شقايق و آذرخش به شكل ديگري است. من گاهي در وجود آذرخش محبت هاي پيچيده، خاص و عميق ديده ام كه در كس ديگري نديده ام. احساس هاي شقايق هم خاص خودش است. گاهي چيزهايي از شقايق مي بينم كه ياد ??سالگي خودم مي افتم. من از موفقيت گلي همان قدر خوشحال مي شوم كه از موفقيت هر بازيگر ديگري هم خوشحال مي شوم. موفقيت گلي براي من همان قدر دوست داشتني است كه موفقيت باران كوثري يا ترانه عليدوستي.
? ازتان گله هم مي كنند؟
رحيم نيا: خيلي زياد. اگر پاي حرف هاي آنها بشينيد فكر مي كنيد ما بدترين پدر و مادر دنيا بوده ايم. گاهي اطرافيان به ما يادآوري مي كنند كه خيلي هم پدر و مادر بدي نبوده ايم.
فراهاني: بگذاريد يك مثال بزنم؛ يادم است آذرخش كوچك بود. يك دوچرخه داشت كه ?ساعت با آن دور حياط چرخ مي زد. وقتي بزرگ تر شد، تقاضاي دوچرخه بزرگي كرد. ما نمي توانستيم برايش دوچرخه بگيريم.
? رحيم نيا: داشتيم، بهزاد به يك دليل ديگر دوچرخه نگرفت.
فراهاني: آن موقع يوسف آباد زندگي مي كرديم؛ خيابان هاي پرشيب با تقاطع هاي وحشتناك. اگر براي آذرخش دوچرخه مي گرفتم، حتما در آن خيابان ها مي مرد.
رحيم نيا: اشتباه بهزاد اين بود كه به آذرخش دليل نگرفتن دوچرخه را نمي گفت و هي مي گفت مي خرم.
? شما بيشتر، بچه ها را بيرون مدرسه به كلاس هاي مختلف مشغول مي كرديد؟
بچه ها را خيلي كلاس مي گذاشتم. دكتر اميرحسين آريان پور محبت كردند و درباره آموزش بچه ها با من صحبت كردند. او به من گفت فرصت تجربه كردن محيط بيرون را براي بچه ها فراهم كن. براي من مهم نبود كه معدل كل ??شود يا ??؛ مهم اين بود كه چيزي ياد بگيرند. آنها را به تئاتر، سينما، نمايشگاه هاي نقاشي، موزه ها، پارك ها و طبيعت مي برديم كاري كا مادرها امروز كمتر براي بچه هايشان انجام مي دهند و سام، نوه عزيز ما هم از اين جريان مستثنا نيست.
? به اين ترتيب آداب مدرسه براي بچه ها سخت نبود؟
فراهاني: بعضي وقت ها بوده، گاهي نبوده.
رحيم نيا: درباره آذرخش خيلي اذيت شدم. وقتي از مدرسه به خانه مي آمد؛ مي دانستم خانه، تنها جايي است كه او مي تواند خودش را خالي كند. گلي هم خيلي با من همراهي مي كرد؛ در خانه منفجر مي شد. طبعا باتوجه به روابط پدر و پسري، با پدرش هم خيلي حرف نمي زد. به همين ترتيب انفجارهاي پدرش هم در خانه بود.
? به خاطر بچه ها رابطه تان تخريب نشد؟
در يك دوره زماني شد. من با تمام وجود با بچه ها بودم. آن موقع زندگي ام لطمه زيادي ديد.
? بعد ترميم شد؟
رحيم نيا: تا حدود زيادي بله.
? اول گفتيد بچه ها تأثير مثبت گذاشتند، حالا مي گوييد منفي!
من مي خواستم بچه ها سالم و آزاد بزرگ شوند؛ اين سخت بود.
فراهاني: روابط عاطفي انسان ها در دوره هاي مختلف، متفاوت است.
ازليت يك رابطه وقتي تثبيت شد مسائل كوچك پيش مي آيد. شايد گاهي درگيري پيدا شود ولي مهم نيست. من به اين معنا رسيده ام كه تا ابد با اين بانو زندگي كنم. يك بار به دليلي در حمام بيهوش شد، اگر نرسيده بودم سرش به وان مي خورد. من عزيزان زيادي را از دست داده ام ولي وقتي فهيمه بيهوش شد تازه فهميدم اگر نباشد چه بلايي سرم مي آيد.
? اگر يك روز يكي از بچه ها بيايد خانه و بگويد كسي را اتفاقي كشته، چكار مي كنيد؟
فراهاني: خودم را به جايش معرفي مي كنم.
? فداكاري؟
نه، اين حركت يك پدر است؛ يك پدر واقعي و معمولي.
 

Similar threads

بالا