یکیو میشناختم مثل اینکه اسمش علی بود یا مثل اینکه نه خدایا مرتضی یا تقی بود
وقتی که پنج سالش شد انگشت شستش برید خون از دستش جاری شد رنگ از رخسارش پرید
وقتی که پنج سالش شد انگشت شستش برید خون از دستش جاری شد رنگ از رخسارش پرید
تا اومد اشک جم بشه تو چشاش از فرط درد مادرش گفت بغض نکن ماشالله دیگه شدی یک مرد
مرد که گریه نمی کنه!
مرد که گریه نمی کنه!!
مرد که گریه نمی کنه!!!
اون علی یا مرتضی یا تقی یا نه حمید گریشو خوب نگه داشت ..بغضشم نترکید..وقتی که ده سالش شد یه روز توی مدسه
مرد که گریه نمی کنه!!
مرد که گریه نمی کنه!!!
اون علی یا مرتضی یا تقی یا نه حمید گریشو خوب نگه داشت ..بغضشم نترکید..وقتی که ده سالش شد یه روز توی مدسه
افتاد زیر کتک معلم هندسه...تا اشک تو چشاش جم شد از خجالت و از درد ..معلم سرش داد زد مگه نیستی تو یک مرد!!
مرد که گریه نمی کنه!
مرد که گریه نمیکنه!!
مرد که گریه نمی کنه!!!
مرد که گریه نمیکنه!!
مرد که گریه نمی کنه!!!
وقتی که پسرک رسید به سن سخت بلوغ دختر همسایشون میکرد بدجور شلوغ..یه روز که با دوچرخه پز میداد جلوی اون
باباش سرش داد زد اینقدر تند نرو حیوون!!!
باباش سرش داد زد اینقدر تند نرو حیوون!!!
دختر همسایه با دوستاش بهش خندیدن..خوشبختانه اینبار اشکشو ندیدن!!
مرد که گریه نمی کنه!
مرد که گریه نمی کنه!!
مرد که گریه نمی کنه!!!
مرد که گریه نمی کنه!!
مرد که گریه نمی کنه!!!
چند سال گذشتو تقی یا مرتضی یا علی مردی شدو زن گرفتو زنشو دوس داشت ولی زنش با ناراحتی میگفت:
تو بی احساسی......تا حالا نکردی یه گریه اساسی
زنش ازش جدا شد رفت با یک مرد جوون.....که واسش اشک میریزه مث یه رود روون!
اون علی بیچاره یا مرتضی یا حمید...از زور ناراحتی دیگه نفسش برید!!!!!!!
زنش ازش جدا شد رفت با یک مرد جوون.....که واسش اشک میریزه مث یه رود روون!
اون علی بیچاره یا مرتضی یا حمید...از زور ناراحتی دیگه نفسش برید!!!!!!!
مرد که گریه نمی کنه!!!