مراقب قضاویتهایتان باشید@@@@@

sama jooon

عضو جدید
کاربر ممتاز
:gol:
مراقب قضاویتهایتان باشید:gol:
چون ممکن انها شما را شرمنده کنند!
در یک عصر پاییزی ، فرد سالخورده ای اتومبیل خود را در حاشیه جاده متوقف کرد و وارد رستورانی شد.سوپ گرمی گرفت و تنها پشت میزی نشست.
همان موقع یادش آمد که نمک برنداشته است. پس بلند شد و بعد از گرفتن نمکدان، دوباره به طرف میز رفت که یکدفعه متوجه شد مرد سیاهپوستی در جای او نشسته و به آرامی مشغول خوردن سوپ اوست.بادی به غبغب انداخت و با خودش گفت:این سیاهپوست باید ادب شود.درس خوبی به او می دهم.سپس رفت سر همان میزنشست و با خودش گفت: سر میز شست
و با خیرخواهی اجازه داد که او کمی از سوپش را بخورد . بعد کاسه را به طرف خودش کشید و قاشقش را در سوپ فرو برد تا آن را با او شریک شود.مرد سیاهپوست به آرامی کاسه را به سمت خودش کشید و به خوردن ادامه داد.
او نیز سعی کرد کاسه را آهسته به طرف خودش بکشد تا او هم بتواند بخورد.سرانجام سوپ تمام شد. پس از ان ، مرد سیاهپوست از جای خود بلند شد و با اشاره از او خواست کمی صبر کند. سپس با یک ظرف بزرگ سیب زمینی سرخ کرده برگشت و مثل سوپ، انها را با او شریک شد.
بعد از غذا ، آنها با هم خداحافظی کردند و او به سمت دستشویی رفت. وقتی که بر گشت متوجه شد که کیفش پایین صندلی نیست. شروع به داد و فریاد کرد و مدام می گفت : وای نباید به آن مرد اعتماد می کردم! و این فریادها ادامه داشت تا زمانی که کیف او را پایین صندلی میز کناری در حالی که یک کاسه سوپ سرد روی ان بود پیدا کردند.
هیچ کس به سوپ او دست نزده بود و این خود او بود که اشتباه سر میز مرد سیاهپوست نشسته و در غذای او شریک شده بود.
قلب هر انسانی ، بهشت یا جهنم اوست !
 

???zendegi

عضو جدید
ببخشید ولی این یکی دیگه واسم تکراری بود با این وجود مرسی;)
 

Similar threads

بالا