تولد و دوران كودكى
محمد تقى مصباح يزدى، 11 بهمن 1313، در دامان پرمهر خانواده اى متدين و مذهبى در شهر يزد به دنيا آمد. زندگى پدر و مادر استاد در منزل ميراثىِ مادريشان با سختى بسيار مى گذشت. مادر با كمك خاله ها، در خانه جوراب مى بافت تا پدر براى گذران زندگى جوراب ها را در مغازه بفروشد. اين شغل بسيار كم درآمدى بود؛ به طورى كه پدر مى بايست هر از چندى مبلغى قرض مى كرد تا به كارش سامانِ دوباره دهد.
با وجود همه سختى ها اين خانواده بسيار مذهبى و شيفته اهل بيت(عليهم السلام) در آن دوران خفقان رضاخانى، كه برپا كردن مراسم عزادارى مطلقاً ممنوع بود، شب هاى محرم در زيرزمين منزل، مجلس توسل و عزادارى برقرار مى كردند، و شب هاى جمعه دعاى كميل و ذكر حديث و صبح هر جمعه نيز دعاى ندبه برگزار مى گشت؛ به طورى كه پدر دعاى ندبه را حفظ شده بود و آن را از بر مى خواند.
همين علاقه و دلبستگى به دين و علاقه مندى به خاندان عصمت و طهارت(عليهم السلام) سبب شد كه اولين فرزند خانواده «محمدتقى» نام گيرد.
دوران مدرسه
روزگار كودكى محمدتقى در آغوش خانواده اى اينچنين پاكدل و باصفا، با اندوخته هايى ارزشمند از تربيت ناب دينى سپرى شد، و او براى كسب دانش و معرفت بيشتر راهى دبستان گرديد. محمد تقى چنان مشتاق دانستن بود كه همه ساله در امتحانات پايانى، شاگرد ممتاز مدرسه شناخته مى شد و همين امر موجب محبوبيت او نزد مدير و معلمان مدرسه گشته بود، و آنان وى را تشويق مى كردند كه با ادامه اين شيوه درس خواندن، از مخترعان و مكتشفان و دانشمندان برجسته ميهن باشد. اما محمدتقى آرزويى ديگر داشت. او تنها به تحصيل علوم دينى و كسب معارف الهى مى انديشيد، و بر همين اساس بود كه در انشاى كلاس چهارم نوشت مى خواهد به نجف برود و درس دينى بخواند. اين انشا آموزگار و هم شاگردى هاى محمدتقى را شگفت زده كرد؛ چه هم كلاس ها كه خود آرزو داشتند روزى خلبان، سرهنگ، وزير، وكيل يا... شوند، مى ديدند شاگرد ممتاز مدرسه عجب پيشه اى براى آينده اش در نظر گرفته است!
اين شگفتى در آن دوران بى سبب نبود؛ دورانى كه جامعه هيچ اقبالى به علوم دينى نداشت. از اين گذشته روحانى و عالم دينى به ديده تحقير نگريسته مى شد، و دستگاه تبليغات رضاخانى بيشترِ مردم را به روحانيان بدبين ساخته بود. البته پيرمردها و پيرزن هايى بودند كه به طور سنتى علايقى مذهبى داشتند؛ اما براى نسل جوان آن روز، از اسلام جز نامى نمانده بود. اغلب روحانيان، به زور يا به دلخواه، از لباس روحانيت خارج شده، به كسب و كار مشغول بودند، و علماى اسلام در فقر بسيار شديدى، كه تصور آن براى مردم اين زمان دشوار است، به سر مى بردند. حال در چنين روزگارى اگر كسى مى گفت كه مى خواهد آخوند شود، بسيار شگفت انگيز بود.
افزون بر تربيت و آموزش هاى پدر و مادر، آنچه محمدتقى را به اين سوى مى كشيد جذبه معنوىِ شيخ احمد آخوندى بود. شيخ احمد، روحانى دل سوخته و متعهدِ ساكن نجف بود. او هر از چندى براى سركشى به موقوفه اى كه متولى آن بود به يزد مى آمد و ميهمان خانه آنان مى شد. حالات عرفانى و عبادى او بسيار زيبا و باشكوه بود. شيخ نيمه هاى شب بيدار مى شد و وضو مى ساخت. سپس فانوس كوچكى به دست مى گرفت و به مسجد مى رفت و بين الطلوعين به خانه باز مى گشت. مشاهده اين حالات، تأثيرى عميق بر روحيه محمدتقى گذاشت، و اين تأثير آن گاه دو چندان شد كه شيخ به او گفت: «بچه اى كه به اين خوبى نماز مى خواند و به اين خوبى درس مى خواند چه بجا و مناسب است كه طلبه و عالم دينى بشود». اينچنين بود كه عشق به فراگيرى علوم و معارف الهى در جان او زبانه كشيد، و بعد از آن ديگر هيچ ذوق و شوقى نداشت جز هجرت به نجف و تحصيل علوم دينى.
آغاز طلبگى
محمدتقىِ نوجوان در سال تحصيلى 26ـ1325 دوره ابتدايى را به پايان برد. انتظار به سر آمده بود و شيفتگى به فراگيرى علوم دين موجب شد كه او به جاى گذراندن تعطيلات و تفريحات، از همان ابتداى تابستان وارد حوزه علميه يزد شود. محمدتقى در يكى از حجره هاى مدرسه شفيعيه ـ واقع در ميدان خان ـ ساكن شد و بى اعتنا به وضع نابسامان حوزه، و مخروبه بودن مدارس و حجره ها، و نيز فقدان استاد و برنامه درسى منظم، چنان به درس و بحث و مطالعه اهتمام ورزيد كه در مدت چهار سال، تمام مقدمات و سطوح متوسطه را تا رسايل و مكاسب، با تحقيق و جديت فوق العاده اى به پايان برد؛ حال آنكه گذراندن اين مدارج، به طور معمول حدود هشت سال زمان مى طلبيد.
البته او اين پيشرفت ها و موفقيت ها را بيشتر مرهون عنايات و زحمات استادان خود، به خصوص مرحوم حاج شيخ محمدعلى نحوى مى داند؛ چه آن مرحوم براى تعليم وى وقتِ زيادى صرف مى كرد و به صورت خصوصى درس مى گفت، و هرقدر كه او آمادگى داشت، كوتاهى نمى كرد. همچنين به جاى مباحثه، پرسش هايى براى او مطرح مى ساخت، يا از او مى خواست كه خلاصه درس ها را بنويسد و بعد آن خلاصه ها را به عربى برگرداند؛ آن گاه اين نوشته هاى عربى را مى گرفت و تصحيح مى كرد.
استادان ديگرى كه او در اين دوره از محضرشان بهره برد از اين قرارند: مرحوم حاج محمدعلى نحوى كه در همان مدرسه شفيعيه حجره داشت. او ادبيات و بخش چشم گيرى از سطوح را نزد مرحوم نحوى آموخت؛ مرحوم شيخ عبدالحسين عرب و عجم كه استاد شرح نظام او بود؛ مرحوم آقا سيدعلى رضا مدرسى ـ شاگرد آقا ضيا عراقى ـ مقدارى از شرح لمعه و رسايل را به او تعليم داد؛ و بالاخره حاج ميرزامحمد انوارى، كه قسمت هايى از قوانين الاصول را در محضر ايشان فرا گرفت.
محمدتقى، همچنين در كنار دروس رسمى حوزه، با انگيزه علم دوستى و حقيقت جويى، برخى علوم روز از قبيل فيزيك، شيمى، فيزيولوژى و زبان فرانسه را نزد روحانى فرهيخته اى به نام «محقّقى رشتى» كه بعدها از سوى مرحوم آيت الله العظمى بروجردى به آلمان اعزام شد، مى آموخت.
محمد تقى مصباح يزدى، 11 بهمن 1313، در دامان پرمهر خانواده اى متدين و مذهبى در شهر يزد به دنيا آمد. زندگى پدر و مادر استاد در منزل ميراثىِ مادريشان با سختى بسيار مى گذشت. مادر با كمك خاله ها، در خانه جوراب مى بافت تا پدر براى گذران زندگى جوراب ها را در مغازه بفروشد. اين شغل بسيار كم درآمدى بود؛ به طورى كه پدر مى بايست هر از چندى مبلغى قرض مى كرد تا به كارش سامانِ دوباره دهد.
با وجود همه سختى ها اين خانواده بسيار مذهبى و شيفته اهل بيت(عليهم السلام) در آن دوران خفقان رضاخانى، كه برپا كردن مراسم عزادارى مطلقاً ممنوع بود، شب هاى محرم در زيرزمين منزل، مجلس توسل و عزادارى برقرار مى كردند، و شب هاى جمعه دعاى كميل و ذكر حديث و صبح هر جمعه نيز دعاى ندبه برگزار مى گشت؛ به طورى كه پدر دعاى ندبه را حفظ شده بود و آن را از بر مى خواند.
همين علاقه و دلبستگى به دين و علاقه مندى به خاندان عصمت و طهارت(عليهم السلام) سبب شد كه اولين فرزند خانواده «محمدتقى» نام گيرد.
دوران مدرسه
روزگار كودكى محمدتقى در آغوش خانواده اى اينچنين پاكدل و باصفا، با اندوخته هايى ارزشمند از تربيت ناب دينى سپرى شد، و او براى كسب دانش و معرفت بيشتر راهى دبستان گرديد. محمد تقى چنان مشتاق دانستن بود كه همه ساله در امتحانات پايانى، شاگرد ممتاز مدرسه شناخته مى شد و همين امر موجب محبوبيت او نزد مدير و معلمان مدرسه گشته بود، و آنان وى را تشويق مى كردند كه با ادامه اين شيوه درس خواندن، از مخترعان و مكتشفان و دانشمندان برجسته ميهن باشد. اما محمدتقى آرزويى ديگر داشت. او تنها به تحصيل علوم دينى و كسب معارف الهى مى انديشيد، و بر همين اساس بود كه در انشاى كلاس چهارم نوشت مى خواهد به نجف برود و درس دينى بخواند. اين انشا آموزگار و هم شاگردى هاى محمدتقى را شگفت زده كرد؛ چه هم كلاس ها كه خود آرزو داشتند روزى خلبان، سرهنگ، وزير، وكيل يا... شوند، مى ديدند شاگرد ممتاز مدرسه عجب پيشه اى براى آينده اش در نظر گرفته است!
اين شگفتى در آن دوران بى سبب نبود؛ دورانى كه جامعه هيچ اقبالى به علوم دينى نداشت. از اين گذشته روحانى و عالم دينى به ديده تحقير نگريسته مى شد، و دستگاه تبليغات رضاخانى بيشترِ مردم را به روحانيان بدبين ساخته بود. البته پيرمردها و پيرزن هايى بودند كه به طور سنتى علايقى مذهبى داشتند؛ اما براى نسل جوان آن روز، از اسلام جز نامى نمانده بود. اغلب روحانيان، به زور يا به دلخواه، از لباس روحانيت خارج شده، به كسب و كار مشغول بودند، و علماى اسلام در فقر بسيار شديدى، كه تصور آن براى مردم اين زمان دشوار است، به سر مى بردند. حال در چنين روزگارى اگر كسى مى گفت كه مى خواهد آخوند شود، بسيار شگفت انگيز بود.
افزون بر تربيت و آموزش هاى پدر و مادر، آنچه محمدتقى را به اين سوى مى كشيد جذبه معنوىِ شيخ احمد آخوندى بود. شيخ احمد، روحانى دل سوخته و متعهدِ ساكن نجف بود. او هر از چندى براى سركشى به موقوفه اى كه متولى آن بود به يزد مى آمد و ميهمان خانه آنان مى شد. حالات عرفانى و عبادى او بسيار زيبا و باشكوه بود. شيخ نيمه هاى شب بيدار مى شد و وضو مى ساخت. سپس فانوس كوچكى به دست مى گرفت و به مسجد مى رفت و بين الطلوعين به خانه باز مى گشت. مشاهده اين حالات، تأثيرى عميق بر روحيه محمدتقى گذاشت، و اين تأثير آن گاه دو چندان شد كه شيخ به او گفت: «بچه اى كه به اين خوبى نماز مى خواند و به اين خوبى درس مى خواند چه بجا و مناسب است كه طلبه و عالم دينى بشود». اينچنين بود كه عشق به فراگيرى علوم و معارف الهى در جان او زبانه كشيد، و بعد از آن ديگر هيچ ذوق و شوقى نداشت جز هجرت به نجف و تحصيل علوم دينى.
آغاز طلبگى
محمدتقىِ نوجوان در سال تحصيلى 26ـ1325 دوره ابتدايى را به پايان برد. انتظار به سر آمده بود و شيفتگى به فراگيرى علوم دين موجب شد كه او به جاى گذراندن تعطيلات و تفريحات، از همان ابتداى تابستان وارد حوزه علميه يزد شود. محمدتقى در يكى از حجره هاى مدرسه شفيعيه ـ واقع در ميدان خان ـ ساكن شد و بى اعتنا به وضع نابسامان حوزه، و مخروبه بودن مدارس و حجره ها، و نيز فقدان استاد و برنامه درسى منظم، چنان به درس و بحث و مطالعه اهتمام ورزيد كه در مدت چهار سال، تمام مقدمات و سطوح متوسطه را تا رسايل و مكاسب، با تحقيق و جديت فوق العاده اى به پايان برد؛ حال آنكه گذراندن اين مدارج، به طور معمول حدود هشت سال زمان مى طلبيد.
البته او اين پيشرفت ها و موفقيت ها را بيشتر مرهون عنايات و زحمات استادان خود، به خصوص مرحوم حاج شيخ محمدعلى نحوى مى داند؛ چه آن مرحوم براى تعليم وى وقتِ زيادى صرف مى كرد و به صورت خصوصى درس مى گفت، و هرقدر كه او آمادگى داشت، كوتاهى نمى كرد. همچنين به جاى مباحثه، پرسش هايى براى او مطرح مى ساخت، يا از او مى خواست كه خلاصه درس ها را بنويسد و بعد آن خلاصه ها را به عربى برگرداند؛ آن گاه اين نوشته هاى عربى را مى گرفت و تصحيح مى كرد.
استادان ديگرى كه او در اين دوره از محضرشان بهره برد از اين قرارند: مرحوم حاج محمدعلى نحوى كه در همان مدرسه شفيعيه حجره داشت. او ادبيات و بخش چشم گيرى از سطوح را نزد مرحوم نحوى آموخت؛ مرحوم شيخ عبدالحسين عرب و عجم كه استاد شرح نظام او بود؛ مرحوم آقا سيدعلى رضا مدرسى ـ شاگرد آقا ضيا عراقى ـ مقدارى از شرح لمعه و رسايل را به او تعليم داد؛ و بالاخره حاج ميرزامحمد انوارى، كه قسمت هايى از قوانين الاصول را در محضر ايشان فرا گرفت.
محمدتقى، همچنين در كنار دروس رسمى حوزه، با انگيزه علم دوستى و حقيقت جويى، برخى علوم روز از قبيل فيزيك، شيمى، فيزيولوژى و زبان فرانسه را نزد روحانى فرهيخته اى به نام «محقّقى رشتى» كه بعدها از سوى مرحوم آيت الله العظمى بروجردى به آلمان اعزام شد، مى آموخت.