مادر

nafis...

مدیر بازنشسته
يه بار زنگ خونمون رو زدند
پدرم که اتفاقاً اون روز منزل ما بودند بدون اينکه بپرسن کيه در رو باز کردند . ديدم يه پيرزناومد داخل حياط
زود رفتم ببينم چيکار داره چون همينجوري داشت ميومد داخل اتاق!
يه هو استرس برم داشت .
گفتم بله مادر امري دارين ؟
يه صداي سوووت گوش آزاري هم از سمعکش به گوش مي رسيد .
گفت : يه جا ندارين من بيام بخوابم ؟ گفتم جااااااااان ؟ نه مادر بفرمائين بيرون خواهشاً . جامون کجا بود بابا . گفت حالا چرا اينجوري صحبت مي کني ؟ (یکم ترسیده بودم )
گفتم چيجوري ؟ بابا ما جا نداريم . بفرمائين بيرون مادر .
رفت ...

خلاصه اون روز گذشت ... چند بار ديگه هم تو کوچه ديدمش ... هر دفعه داشت از يکي سوال مي پرسيد يا يکي راه رو نشونش مي داد يا يکي دستشو مي گرفت .
يه بار که يه زن دستشو گرفته بود و داشت مي بردتش کنجکاو شدم از مغازه دار توي کوچه پرسيدم :
علي آقا اين پيرزنه جريانش چيه ؟ انگار کسي رو نداره درسته؟ يه جووريه نه ؟
علي آقا يه آهي کشيدو گفت : خدا عاقبت همه مارو به خير کنه .
فلان خونه رو ديدي اونجا که زيرش يه مغازه هم داره ؟
گفتم آره ديدم
گفت : مال اين پيرزنه هست که البته آلزايمر
(فراموشي ) داره
پسرش هم خونه و مغازه رو گرفته و مادرش رو انداخته بيرون . مادرشم هر روز بايد التماس اينو اون رو کنه تا عصاي دستش باشن .
.
.
.
.
.
.
.
.
.

يه هو انگار غم دنيا رو سرم خراب شد ...
.
.
.
.
پياده پشت سرشون راه افتادم و فکر کردم ...
.
.
.
.
به شب بيداري هاي مادر
به غصه هاي مادر
به تر و خشک کردن ها
به درد زايمان
به تحمل 9 ماه بارداري
به خوراندن شيره جان به فرزند
به همه سختي ها ... به همه سختي ها
به همه سالها

.
.
.
.
و آخر هم اين ؟
مادر ...
.......... مادر ..
 

تیکا

عضو جدید
کاربر ممتاز
واااااااااااااااي

داغ دلم تازه شد
اين خاطره من هم واقعيه
حدودا يه سال پيش
يكي از دوستام وسايلش رو توي خونه جديدش چيده بود
ما هم رفتيم پيشش
صبح يه پير مرد كه خيلي قيافشم مهربون بود بهم گفت دخترم در اين خونه رو باز ميكني
منم گفتم كليد دارين
فقط تكرار مي كرد من پيرم نمي تونم اينجا خونه خودمه
هوا خيلي خيلي سرد بود
بهش گفتم من كه نمي تونم
گفت پيچ گوشتي دارين؟بازم تكرار مي كرد كه من پيرم و...
منم رفتم بالا به دوستم گفتم ..اونم به همسايه روبروييش گفت .
خانمه خيلي ريلكس گفت اره اين صابخونس...آلزايمر داره ..بچه هاش ااومدن اينجا خونه رو ازش گرفتن و كليدا رو عوض كردن
وقتي ميرن سر كار در رو قفل نمي كنن
اينم ميره بيرون و وقتي مي خواد بياد بلد نيست
مي گفت تا حالا چند بار بهشون گفتيم

بازم رفتيم پايين
آقاهه فقط به من مي گفت كمكم كن
دلم يه ذره شده بود
گفتم من نمي تونم كاري كنم ... مي ترسيدم فرداش بيان بگن تو در رو باز كردي پدرمون رفت تو و يه چيزيش شد
خانومه اشاره كرد كه برين و كاريتون نباشه و سر آقاهه داد زد
الهي بميرم كه با اون دستاي لرزونش داشت با پيچگوشتي سعي مي كرد

چند بار ديگه توي خيابون ديدمش
گاهي مثه ديوونه ها گريه مي كنم توي كوچه تا برسم خونه
نمي دونين چقدر مهربون نگاه مي كنه به آدم

خدا خودش عاقل كنه اين بچه ها رو.....
 

nafis...

مدیر بازنشسته
واااااااااااااااي

داغ دلم تازه شد
اين خاطره من هم واقعيه
حدودا يه سال پيش
يكي از دوستام وسايلش رو توي خونه جديدش چيده بود
ما هم رفتيم پيشش
صبح يه پير مرد كه خيلي قيافشم مهربون بود بهم گفت دخترم در اين خونه رو باز ميكني
منم گفتم كليد دارين
فقط تكرار مي كرد من پيرم نمي تونم اينجا خونه خودمه
هوا خيلي خيلي سرد بود
بهش گفتم من كه نمي تونم
گفت پيچ گوشتي دارين؟بازم تكرار مي كرد كه من پيرم و...
منم رفتم بالا به دوستم گفتم ..اونم به همسايه روبروييش گفت .
خانمه خيلي ريلكس گفت اره اين صابخونس...آلزايمر داره ..بچه هاش ااومدن اينجا خونه رو ازش گرفتن و كليدا رو عوض كردن
وقتي ميرن سر كار در رو قفل نمي كنن
اينم ميره بيرون و وقتي مي خواد بياد بلد نيست
مي گفت تا حالا چند بار بهشون گفتيم

بازم رفتيم پايين
آقاهه فقط به من مي گفت كمكم كن
دلم يه ذره شده بود
گفتم من نمي تونم كاري كنم ... مي ترسيدم فرداش بيان بگن تو در رو باز كردي پدرمون رفت تو و يه چيزيش شد
خانومه اشاره كرد كه برين و كاريتون نباشه و سر آقاهه داد زد
الهي بميرم كه با اون دستاي لرزونش داشت با پيچگوشتي سعي مي كرد

چند بار ديگه توي خيابون ديدمش
گاهي مثه ديوونه ها گريه مي كنم توي كوچه تا برسم خونه
نمي دونين چقدر مهربون نگاه مي كنه به آدم

خدا خودش عاقل كنه اين بچه ها رو.....


من به این معتقدم که هرکاری اینجا انجام بدیم یه روز نتیجشو میبینیم.
واقعا گاهی بیمعرفتیه که این جور با پدر و مادرمون رفتار میکنیم
 

تیکا

عضو جدید
کاربر ممتاز
من به این معتقدم که هرکاری اینجا انجام بدیم یه روز نتیجشو میبینیم.
واقعا گاهی بیمعرفتیه که این جور با پدر و مادرمون رفتار میکنیم


درسته
پير شدن عزيزان هم يه جور آزمايشه
مخصوصا پدر و مادر كه خدا اينقد به احترام بهشون تاكيد داره
ممنون عزيز بابت تاپيك
 
آخرین ویرایش:

Fateme_bay

عضو جدید
کاربر ممتاز
وای امان از آلزایمر
خدا نصیب کافر نکنه...بد مرضیه...
خاله مادرم و البته مادر بزرگم...
خاله مادرم رو خدا رحمت کنه...نمیگم چه بلاهایی سر دایی بیچارم نیاورد:redface:
اما مادر بزرگم..نزدیک 80 و خورده ای سالشه...آلزایمر داره
وقتی پیشش نشستی یه شعری رو صدبار واست میخونه...هرچی بهش میگی زهرا مامان همین الان این شعر رو واسم خوندی میگه: میدونم ولی..ادامه میده..یا یه قضیه ای رو واست هزار بار پشت سر هم تعریف میکنه...به خود زنی میرسی از دستش
فشار خونش 16 هه..نباید گوشت بخوره یا نمک...حتی قند زیاد هم واسش خوب نیست
جالبش اینجاست که عاشق شکلات و شیرینی و شکره..!قاشق قاشق شکر میخوره
براش اگه یه بسته شکلات بخری..در کمتر از نیم ساعت همشو میخوره
اما قند نمیخوره میگه مرض قند میاره!!!!!!:biggrin:
خدا حفظش کنه...خیلی باحاله
 

Nazi_Elite

عضو جدید
کاربر ممتاز
وای امان از آلزایمر
خدا نصیب کافر نکنه...بد مرضیه...
خاله مادرم و البته مادر بزرگم...
خاله مادرم رو خدا رحمت کنه...نمیگم چه بلاهایی سر دایی بیچارم نیاورد:redface:
اما مادر بزرگم..نزدیک 80 و خورده ای سالشه...آلزایمر داره
وقتی پیشش نشستی یه شعری رو صدبار واست میخونه...هرچی بهش میگی زهرا مامان همین الان این شعر رو واسم خوندی میگه: میدونم ولی..ادامه میده..یا یه قضیه ای رو واست هزار بار پشت سر هم تعریف میکنه...به خود زنی میرسی از دستش
فشار خونش 16 هه..نباید گوشت بخوره یا نمک...حتی قند زیاد هم واسش خوب نیست
جالبش اینجاست که عاشق شکلات و شیرینی و شکره..!قاشق قاشق شکر میخوره
براش اگه یه بسته شکلات بخری..در کمتر از نیم ساعت همشو میخوره
اما قند نمیخوره میگه مرض قند میاره!!!!!!:biggrin:
خدا حفظش کنه...خیلی باحاله
واقعا خیلی باحاله:D
 

محسن قلی پور

عضو جدید
به رفیقم زنگ زدم گفتم کجایی ؟ گفت : فردا ولنتاینه دارم کادو میخرم . گفتم: شیطون نگفته بودی حالا با کی آشنا شدی؟ گفت : با هیچکس . گفتم: پس واسه کی داری کادو میخری؟
.
.
.
گفت : برای مادرم. عشق من مادرمه ....
 

Nazi_Elite

عضو جدید
کاربر ممتاز
به رفیقم زنگ زدم گفتم کجایی ؟ گفت : فردا ولنتاینه دارم کادو میخرم . گفتم: شیطون نگفته بودی حالا با کی آشنا شدی؟ گفت : با هیچکس . گفتم: پس واسه کی داری کادو میخری؟
.
.
.
گفت : برای مادرم. عشق من مادرمه ....

احسنت
جای شکرش باقی که از اینجور آدماهم پیدا میشن
 
بالا