لذت های کوچک
وقتی کسی رو که دوست داری تماشا میکنی و اون حواسش نیست
از غریبه ای توی خیابان چیزی میپرسی و او با لبخند و حوصله جوابت را میدهد
وقتی مهمونات دستور غذایی رو ازت میپرسن که من در آوردی درستش کردی
وقتی هدیه ات را باز میکند و چشمهایش از خوشحالی برق میزند
از خیابان که رد میشوی راننده ای که حق تقدم با اوست برایت میایستد و
با خوشرویی اشاره میکند که رد شوی
در گرفتاری کارهای اداری کارمندی را میبینی که با حوصله و خوشرویی کارت را انجام میدهد
وقتی دیر رسیده ای و میگوید خودش هم الآن رسیده است
صفحه پیام هایت را باز میکنی و میبینی که از او ایمیلی داری
وقتی از ترس خواب ماندن و دیر رسیدن از خواب میپری و
ناگهان به یاد میاوری امروز تعطیل است
لحظه راه افتادن برای سفری که منتظرش بودی
وقتی علیرغم تمام گرفتاری ها روز تولدت رو فراموش نکرده
هر دو هم زمان یک حرفی را میزنید و بعد میگویید ((چه با هم )) و میخندید
دور که میشود بر میگردد به نگاهی ، دست تکان دادنی و لبخندی
کارش را رها میکند و با حوصله به درد دلت گوش میدهد
در خیابان از جایی میگذری که خاطره ای دور اما شیرین با خود دارد
دیدن اولین قطرات باران روی شیشه خاک گرفته ماشین
خسته و گرسنه به خانه میرسی و غذایی که دوست داری را در یخچال میبینی
وقتی او را میخندانی
دیدن یه سریال با کسی که دوستش داری
لذت خوردن یه فنجون چایی داغ وقتی از سرما نوک دماغت یخ زده
وقت حرف زدن کلمه ای را گم میکنی و او زود حدسش میزند
از غریبه ای توی خیابان چیزی میپرسی و او با لبخند و حوصله جوابت را میدهد
وقتی مهمونات دستور غذایی رو ازت میپرسن که من در آوردی درستش کردی
وقتی هدیه ات را باز میکند و چشمهایش از خوشحالی برق میزند
از خیابان که رد میشوی راننده ای که حق تقدم با اوست برایت میایستد و
با خوشرویی اشاره میکند که رد شوی
در گرفتاری کارهای اداری کارمندی را میبینی که با حوصله و خوشرویی کارت را انجام میدهد
وقتی دیر رسیده ای و میگوید خودش هم الآن رسیده است
صفحه پیام هایت را باز میکنی و میبینی که از او ایمیلی داری
وقتی از ترس خواب ماندن و دیر رسیدن از خواب میپری و
ناگهان به یاد میاوری امروز تعطیل است
لحظه راه افتادن برای سفری که منتظرش بودی
وقتی علیرغم تمام گرفتاری ها روز تولدت رو فراموش نکرده
هر دو هم زمان یک حرفی را میزنید و بعد میگویید ((چه با هم )) و میخندید
دور که میشود بر میگردد به نگاهی ، دست تکان دادنی و لبخندی
کارش را رها میکند و با حوصله به درد دلت گوش میدهد
در خیابان از جایی میگذری که خاطره ای دور اما شیرین با خود دارد
دیدن اولین قطرات باران روی شیشه خاک گرفته ماشین
خسته و گرسنه به خانه میرسی و غذایی که دوست داری را در یخچال میبینی
وقتی او را میخندانی
دیدن یه سریال با کسی که دوستش داری
لذت خوردن یه فنجون چایی داغ وقتی از سرما نوک دماغت یخ زده
وقت حرف زدن کلمه ای را گم میکنی و او زود حدسش میزند