قصه خروس زری و گوشی سامسونگ

mansourblogfa

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز




یکی بود…یکی نبود…غیر از خدا هیچکی نبود… توی یه جنگل بزرگ یه خروس زری زندگی میکرد که صبح به صبح سینه ش رو میداد جلو و صداش رو مینداخت سرش و بلند بلند میخوند:
” قوقولی قوقو سحر شد
سیاهی در به در شد
خورشید خانم دراومد
با یک….با یک……
اوهوی… بوق خانم! این چه وضعشه سر صبحی…؟ حجابت رو رعایت کن… تو رو هم جو گرفت؟ ای کله پدر این جوجه اردک قمی نژاد که همه رو از راه به در کرده… چی میخوندم…؟ اه… اصلا یادم رفت.”
بله بچه های من… خروس زری پیرهن پری قصه ما خیلی غیرتی بود و اصلا هم اعصاب نداشت و بیشتر وقتش رو یا با زدن مشت محکم به دهان این و اون میگذروند و یا در حال کنترل سر و وضع موجودات ماده جنگل بود… به هر حال خروس زری توی خانواده ای بزرگ شده بود که غیرتمندی و مراقبت از نوامیس با احکام اسلامی و روحیات انقلابی در هم آمیخته بود و این چیزا دست خودش نبود.
توی این جنگل یه روباهی هم زندگی میکرد که با اینکه هیچ مشکل شخصی با خروس زری نداشت اما خب به اقتضای طبیعتش تیز کرده بود برای خروس زری قصه ما… منتهی آقا روباهه همیشه تیرش به سنگ میخورد و خروس زری دم به تله نمیداد. تا اینکه زمان مسابقات المپیک زمستانی توی کره جنوبی فرا رسید و آقا روباهه فکری به ذهنش رسید. سازش رو برداشت و رفت زیر پنجره خونه خروس زری و اینجوری خوند:
“آی خروس سحری
چشم نخود سینه زری
شنیدم رنگ پرت رفته… ببینم پرتو
یاقوت تاج سرت ریخته… ببینم سرتو!”
خروس زری که خودش هفت خط روزگار بود لای پنجره رو باز کرد و داد زد: ” برو گمشو جاکش… دُم منو هم نمیتونی بخوری…”
روباه اما بدون اینکه کنترل اعصابش رو از دست بده گفت:
“خروس جان این که رنگ پرت رفته و تاج سرت ریخته که تقصیر من نیست… تقصیر تحریم هاست… چرا به من فحش میدی؟… تازه خبر نداری… من اومدم یه چیز دیگه بهت بگم… گوش کن.”
و باز سازش رو کوک کرد و این بار اینجور خوند:
“دیشب زن اون جومونگ نامرد
حیوونهای جنگل رو خبر کرد
داد به هر کدوم یه گوشی سامسونگ
گفت جاش به خروس میدیم دوتا لُنگ!
وقتی که چراشو پرسیدم من
گفتش با خروس زری بدم من!”
خروس زری با شنیدن این صحبتها عِرق ملی ش قل و قل به جوش اومد و رگهای گردنش قلنبه شد و اومد جلوی پنجره و گفت: “آقا روباهه… تو نمیدونی چرا این بی ناموسا به همه گوشی دادن و به من ندادن؟”
روباهه گفت: ” خب معلومه دیگه…به خاطر تحریم هاست!”
خروس زری گفت: ” تحریم چه ربطی به سامسونگ داره؟ ای گه تو قبر این برجام که جز اعصاب خوردی برای ما چیزی نداشته… حالا که اینطور شد منم دیگه گوشی سامسونگم رو میندازم توی چاه مستراح و دو تا فضله هم میندازم روش! ”
روباه که دنبال فرصتی بود که خروس زری نزدیک تر بیاد که بتونه بگیرتش گفت: ” چرا بندازی توی چاه مستراح…؟ بده من برات آبش میکنم جاش جی ال ایکس بگیر… گوشی ملی…خوب و محکم و مقاوم… جای گندمکوب هم میتونی استفاده کنی.”
خروس زری فکری کرد و دید به هر حال این هم ایده بدی نیست… با این کار هم مشت محکمی توی دهن زن جومونگ میزنه و هم از تولید ملی حمایت میکنه… برای همین رفت و از سر طاقچه گوشی سامسونگ اس هفت خودش رو برداشت و اومد جلوی پنجره. اما تا دولا شد که گوشی رو بده به روباه، روباهه جَلدی پرید و خِرِش رو گرفت و کشیدش پائین و هرچی خروس داد زد و فحش داد و تهدید کرد و خواست مشت محکم بزنه - روباه که لقمه چرب و نرمی گیرش اومده بود به هیچ جاش حساب نکرد و بردش خونه و جاتون خالی نباشه ترتیب خروس رو داد.
بعد از اینکه حیوونهای جنگل و البته خورشید خانم فهمیدن که روباه چی کار کرده از اونجا که همه شون از دست خروس زری پیرهن پری و بد دهنی ها و تعصبات خرکی ش به ستوه اومده بودن جمع شدن و پیش روباه رفتن و ازش تشکر کردن و اینجوری شد که اهالی جنگل در کنار همدیگه سالیان سال بدون سرخر به خوبی و خوشی زندگی کردن.
بله بچه های من… هیچوقت الکی سر هیچی غیرتی نشین و اول از صحت و سقم مطلب مطمئن بشین… میگن همون فردای اون روز از شرکت سامسونگ یه بسته برای خروس اومد در خونه ش که توش یک گوشی نوت هشت بود ولی دیگه خیلی دیر بود و آقا خروسه تقریبا به طور کامل هضم شده بود و دیگه نم نم در آستانه دفع شدن بود.
قصه ما به سر رسید… کلاغه هم که دیگه تکلیفش معلومه!
 
آخرین ویرایش:

Similar threads

بالا