قصابي و پيرزن

saeedhashemee

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
توی قصابی بودم که یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وایستاد … یه آقای خوش تیپی هم اومد تو گفت: ابرام آقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم … آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه هاش … همینجور که داشت کارشو می‌کرد رو به پیرزن کرد گفت: چی مِخی نِنه ؟ پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت : هَمی ره گُوشت بده نِنه!



قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت : پُونصَد تُومَن فَقَط آشغال گوشت مِشِه نِنه … بُدُم ؟ پیرزن یه فکری کرد گفت بده نِنه !

قصاب اشغال گوشت‌های اون جوون رو می‌کند می‌ذاشت برای پیره زن …..اون جوونی که فیله سفارش داده بود همینجور که با موبایلش بازی می‌کرد گفت : اینارو واسه سگت می‌خوای مادر؟

پیرزن نگاهی به جوون کرد گفت: سَگ ؟ جوون گفت آره … سگ من این فیله‌هارو هم با ناز می‌خوره …

سگ شما چجوری اینارو می‌خوره ؟ پیرزن گفت : مُخُوره دیگه نِنه … شیکم گوشنه سَنگم مُخُوره …

جوون گفت نژادش چیه مادر ؟ پیرزنه گفت بهش مِگن تُوله سَگِ دوپا نِنه …ایناره بره بچه هام ماخام اّبگوشت بار بیذارم !

جوونه رنگش عوض شد … یه تیکه از گوشتای فیله رو برداشت گذاشت رو اشغال گوشتای پیرزن …

پیرزن بهش گفت: تُو مَگه ایناره بره سَگِت نگیریفته بُودی ؟ جوون گفت چرا ! پیرزن گفت ما غِذای سَگ نِمُخُورم نِنه … بعد گوشت فیله رو گذاشت اونطرف و اشغال گوشتاش رو برداشت و رفت !

قصابه شروع کرد به وراجی که خوبی به این جماعت نیومده آقا … و از این خزعبلات … و

من همینجور مات مونده بودم.
 

Similar threads

بالا