فرمانده‌ای که خبر شهادتش را امام زمان(عج) داد.

Esmaeilpoor

عضو جدید


سردار شهید محمد ابراهیم موسی پسندی در روز دوازدهم خردادماه 1340 در شهرستان چالوس به دنیا آمد.

وی در لشکر 25 کربلا «مسئول طرح و عملیات» بود.

این سردار دلاور اسلام به همراه همسر شهیده‌اش «مرضیه عاملی» در روز نُهم اردیبهشت ماه سال 1362 در جاده آبادان - خرمشهر به شهادت می‌رسند.

سرباز امام زمان(عج)

در جواب نامه همسر شهیده‌اش که نوشته بود: خوشحالم همسرم سرباز امام زمان(عج) هست. نوشت، سرباز امام زمان(عج)، آن بسیجی است که جمجمه‌اش را به حق عاریه می‌دهد.






شام فرمانده


صالح خواجه‌جان می‌گوید: محمدابراهیم هیچ وقت دوست نداشت شناخته شود و همیشه سعی می‌کرد گمنام بماند، به دلیل همین هم خانواده و دوستان، اطلاعات دقیقی از محل و نوع مسئولیت او نداشتند.

یک روز مادرش را در بیمارستان چالوس بستری کردند، من در لشکر 92 زرهی اهواز خدمت می‌کردم و از آنجایی که محمدابراهیم جبهه را ترک نمی‌کرد و به خانه نمی‌آمد، از منزل تماس گرفتند و از من خواستند تا موسی را پیدا کنم و ماجرا را با او در میان بگذارم.

به پایگاه شهیدبهشتی اهواز رفتم و با پرس و جوهای زیاد به هر طریقی که بود، توانستم او را در واحد اطلاعات عملیات پیدا کنم.

محمدابراهیم پس از احوالپرسی، مرا به سنگر برد و با کنسرو بادمجان و کمی نان از من پذیرایی کرد.

گفتم پس کمی از کنسرو می‌خورم تا شام اصلی را بیاورند.

محمدابراهیم گفت: بخور که شام دیگری در کار نیست، با تعجب پرسیدم: شام‌تان همین است؟ محمدابراهیم گفت: مگر عیبی دارد؟ گفتم: این‌جوری که می‌گفتند شما برای خودت اینجا برو بیایی داری و کلی آدم زیر دستت است، خندید و گفت: من اینجا کاره‌ای نیستم و در ثانی اینجا همه از یک نوع غذا می‌خورند.

همیشه لباس خاکی بسیجی بر تن داشت و لباس سبز آرم‌دار سپاهی را نمی‌پوشید و می‌گفت: «می‌خواهم نیروهای بسیجی با من راحت باشند.» بارها ناشناس همراه آنان به کندن کانال می‌پرداخت و از مشکلات آنان آگاه و در جلسات به رفع آن می‌پرداخت.






چند روز قبل از شهادت، از مادرش خواست لباس سبز سپاه را برایش بفرستد و در غروب نهم اردیبهشت سال شصت و دو همزمان با روز وفات حضرت زینب(س)، 53 روز پس از ازدواج با لباس سبز سپاهی به ‌همراه همسر شهیده‌اش مرضیه عاملی به آسمانیان پیوستند.



بوی خوش صاحب الزمان(عج)

مادر شهید نقل می‌کند: روزی برای تمیز کردن اتاق محمدابراهیم به داخل اتاقش رفتم.

عطر بسیار خوشی به مشامم رسید و احساس کردم نور خاصی در اتاق است محمد بسیار خوشحال بود و حال خاصی داشت.

به او گفتم: «مادر چرا اتاق تو حال دیگری دارد؟» گفت: «چیزی نیست» خیلی اصرار کردم ولی چیزی نمی‌گفت، پس از کلی خواهش گفت: «به شرطی می‌گویم که تا زمانی که من زنده‌ام به کسی نگویید.»

من قول دادم و محمدابراهیم گفت: «همین الان حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تشریف آورده بود در اتاق من و با هم صحبت کردیم.

اول خوشحالم که سعادت دیدار مولایم نصیبم شد، دوم اینکه آقا مرا به عنوان سرباز اسلام بشارت دادند و سرانجام کارم را شهادت در راه خدا نوید دادند و من در جبهه و خط مقدم همچنین صحنه‌هایی را دیده‌ام.»






فرازهایی از مناجات شهید


اگر یک روز دل‌تان هوای شهید کرد، ما را هم به دلتان راه دهید...

اگر راه افتادید تا سری به دیوار نوشت‌های قدیم بزنید و بوی شهید را آنجا بجویید ما را همسفر کنید...

ما با بوی شهید پر و بال می‌گیریم، ما با بوی شهید رخت آسمان می‌پوشیم و هم بال ملائک قدسی می‌شویم...

اگر روزی شهدا به خوابتان آمدند، ما را هم به دشت خوبتان ببرید...

اگر بوی عباس(ع) به سر سرای کویتان وزید و لباس دلتان و پرچم روحتان را نوازش کرد قسمتی ما را هم کنار بگذارید...

ما هیچ وقت با شهدا خداحافظی نمی‌کنیم...

ما می‌خواهیم هر کدام‌مان سایه یک شهید بر روی زمین باشیم...

ما می‌خواهیم یک بسیجی باشیم...

ما می‌خواهیم هرکدام‌مان سایه یک شهید بر روی زمین باشیم، تا ما هم همسایه دیوار به دیوار خدا باشیم...




دست نوشت امام خامنه ای برای این فرمانده
 

Similar threads

بالا