Sarp
مدیر بازنشسته
...، و مالک! بدان که تو را به شهرهائي مي فرستم که دستخوش دگرگوني ها گرديده، گاه داد و گاه ستم ديده ، ومردم در کار هاي تو چنان مي نگرند که تو در کارهاي واليان پيش از خود مي نگري، و در باره ي تو آن مي گويند که در باره ي آنان مي گوئي...
پس نيکوترين اندوخته ي خود را کردار نيک بدان و هواي خويش را در اختيار گير، ...،
و مباش همچون جانوري شکاري که خوردنشان را غنيمت شماري! چه رعيت دو دسته اند: دسته اي برادر ديني تواند، و دسته اي ديگر در آفرينش با تو همانند. گناهي از ايشان سر مي زند، يا علتهائي بر آنان عارض مي شود، يا خواسته و نا خواسته خطائي بر دستشان مي رود. به خطاشان منگر، و از گناهشان در گذر، ...
و بر بخشش پشيمان مشو و بر کيفر شادي مکن، و به خشمي که تواني خود را از آن برهاني مشتاب، و مگو مرا گمارده اند و من مي فرمايم، و اطاعت امر را مي پايم – توقع دارم - چه اين کار دل را سياه کند و دين را پژمرده و تباه و موجب زوال نعمت است و نزديکي بلا و آفت، و اگر قدرتي که از آن برخورداري ، نخوتي در تو پديد آرد و خود را بزرگ بشماري، بزرگي حکومت پروردگار را که برتر از توست بنگر، که چيست، و قدرتي را که بر تو دارد و تو را بر خود آن قدرت نيست، که چنين نگريستن سرکشي تو را مي خواباند و تيزي تو را فرو مي نشاند و خرد رفته ات را به جاي باز مي گرداند...
و بايد از کارها آن را بيشتر دوست بداري که نه از حق بگذرد، و نه فروماند، و عدالت را فراگيرتر بود و رعيت را دلپذيرتر، که نا خوشنودي همگان خشنودي نزديکان را بي اثر گرداند، و خشم نزديکان خشنودي همگان را زياني نرساند، و به هنگام فراخي زندگاني، سنگيني بار نزديکان بر والي از همه ي افراد رعيت بيشتر است، و در روزگار گرفتاري ياري آنان از همه کمتر، و انصاف را از همه ناخوشتر دارند، و چون درخواست کنند فزونتر از ديگران ستهند و به هنگام عطا سپاس از همه کمتر گزارند، و چون به آنان ندهند ديرتر از همه عذر پذيرند، و در سختي روزگار شکيبايي را از همه کمتر پيشه گيرند...
و از رعيت آن را از خود دورتر دار و با او دشمن باش که عيب مردم را بيشتر جويد، که همه مردم را عيب ها است و والي از هرکس سزاوارتر به پوشيدن آنها است. پس مبادا آنچه بر تو نهان است آشکار گرداني و بايد، آن را که برايت پيدا است بپوشاني، و داوري در آنچه از تو نهان است با خداي جهان است. پس چندان که تواني زشتي را بپوشان تا آن را که دوست داري بر رعيت پوشيده ماند، خدا بر تو بپوشاند. گره هر کينه را – که از مردم داري – بگشاي، و رشته ي هر دشمني را پاره نماي. خود را از آنچه برايت آشکار نيست نا آگاه گير و شتابان گفته ي سخن چين را مپذير، که سخن چين نرد خيانت بازد هر چند خود را همانند خيرخواهان سازد.
...، و آن کس را بر ديگران بگزين که سخن تلخ حق را به تو بيشتر گويد، و آنچه کني يا گوئي – و خدا آن را از دوستانش ناپسند دارد - کمتر ياريت کند. و به پارسايان و راستگويان بپيوند، و آنان را چنان بپرور که تو را فراوان نستايند، و با ستودن کاربيهوده اي که نکرده اي خاطرت را شاد ننمايند، که ستودن فراوان خود پسندي آرد، و به سرکشي وادارد...
و با دانشمندان فراوان گفتگو کن و با حکيمان فراوان سخن در ميان نه، در آنچه کار شهرهايت را استوار دارد و نظمي را که مردم پيش از تو بر آن بوده اند، بر قرار...
و براي داوري ميان مردم از رعيت خود آنرا گزين كه نزد تو برترين است. آنكه كارها بر او دشوار نگردد و ستيز خصمان وي را به لجاجت نكشاند، و در خطا پايدار نبود، و چون حق را شناخت در بازگشت بدان در نماند. و نفس او به طمع ننگرد، و تا رسيدن به حق، به اندك شناخت بسنده نكند ، و در شبهت ها درنگش از همه بيش باشد و حجت را بيش از همه به كار برد، و از آمد و شد صاحبان دعوي كمتر به ستوه آيد و در آشكار گشتن كارها شكيباتر بود و چون حكم روشن باشد در داوري قاطع تر. آنكس كه ستايش فراوان وي را به خودبيني نكشاند و خوش آمدگوئي او را بر نيانگيزاند، و اينان اندك اند. پس داوري چنين كس را فراوان تيمار دار و در بخشش بدو گشاده دستي به كار آر چندانكه نياز وي به مردمان كم افتد، و رتبت او را نزد خود چندان بالا بر كه از نزديكانت كسي در باره وي طمع نكند، و از گزند مردمان نزد تو ايمن ماند ...
و اگر رعيت بر تو گمان ستم برد، عذر خود را آشكارا با آنان در ميان گذار، و با اين كار از بدگماني شان درآر ...
پس در آنچه به عهده گرفته اي خيانت مكن و پيماني را كه بسته اي مشكن و دشمنت را كه در پيمان توست مفريب...
و براي به هم زدنش خلاف معني لفظ رامجوي...
و بپرهيز از شتاب در كارهايي كه هنگام انجام آن نرسيده، يا سستي در آن چون انجامش ممكن گرديده، يا ستيزيدن در كارهايي كه راه راست در آن ناپديدار است، يا سستي ورزيدن آنگاه كه آشكار است. پس هر چيز را در جاي آن بدار و هر كاري را به هنگام آن بگزار...
به هنگام خشم خويشتندار باش و تندي و سركشي ميار و دست قهر پيش مدار و تيزي زبان بگذار، و از اين جمله خودداري كن، با سخن ناسنجيده بر زبان نياوردن، و در قهر تاخير كردن، تا خشمت آرام شود و عنان اختيار به دستت آيد، و چنين قدرتي بر خود نيابي جز كه فراوان به ياد آري كه در راه بازگشت به سوي كردگاري.
(نهج البلاغه. ترجمه ي دکتر سيد جعفر شهيدي. نامه ي 53)
پس نيکوترين اندوخته ي خود را کردار نيک بدان و هواي خويش را در اختيار گير، ...،
و مباش همچون جانوري شکاري که خوردنشان را غنيمت شماري! چه رعيت دو دسته اند: دسته اي برادر ديني تواند، و دسته اي ديگر در آفرينش با تو همانند. گناهي از ايشان سر مي زند، يا علتهائي بر آنان عارض مي شود، يا خواسته و نا خواسته خطائي بر دستشان مي رود. به خطاشان منگر، و از گناهشان در گذر، ...
و بر بخشش پشيمان مشو و بر کيفر شادي مکن، و به خشمي که تواني خود را از آن برهاني مشتاب، و مگو مرا گمارده اند و من مي فرمايم، و اطاعت امر را مي پايم – توقع دارم - چه اين کار دل را سياه کند و دين را پژمرده و تباه و موجب زوال نعمت است و نزديکي بلا و آفت، و اگر قدرتي که از آن برخورداري ، نخوتي در تو پديد آرد و خود را بزرگ بشماري، بزرگي حکومت پروردگار را که برتر از توست بنگر، که چيست، و قدرتي را که بر تو دارد و تو را بر خود آن قدرت نيست، که چنين نگريستن سرکشي تو را مي خواباند و تيزي تو را فرو مي نشاند و خرد رفته ات را به جاي باز مي گرداند...
و بايد از کارها آن را بيشتر دوست بداري که نه از حق بگذرد، و نه فروماند، و عدالت را فراگيرتر بود و رعيت را دلپذيرتر، که نا خوشنودي همگان خشنودي نزديکان را بي اثر گرداند، و خشم نزديکان خشنودي همگان را زياني نرساند، و به هنگام فراخي زندگاني، سنگيني بار نزديکان بر والي از همه ي افراد رعيت بيشتر است، و در روزگار گرفتاري ياري آنان از همه کمتر، و انصاف را از همه ناخوشتر دارند، و چون درخواست کنند فزونتر از ديگران ستهند و به هنگام عطا سپاس از همه کمتر گزارند، و چون به آنان ندهند ديرتر از همه عذر پذيرند، و در سختي روزگار شکيبايي را از همه کمتر پيشه گيرند...
و از رعيت آن را از خود دورتر دار و با او دشمن باش که عيب مردم را بيشتر جويد، که همه مردم را عيب ها است و والي از هرکس سزاوارتر به پوشيدن آنها است. پس مبادا آنچه بر تو نهان است آشکار گرداني و بايد، آن را که برايت پيدا است بپوشاني، و داوري در آنچه از تو نهان است با خداي جهان است. پس چندان که تواني زشتي را بپوشان تا آن را که دوست داري بر رعيت پوشيده ماند، خدا بر تو بپوشاند. گره هر کينه را – که از مردم داري – بگشاي، و رشته ي هر دشمني را پاره نماي. خود را از آنچه برايت آشکار نيست نا آگاه گير و شتابان گفته ي سخن چين را مپذير، که سخن چين نرد خيانت بازد هر چند خود را همانند خيرخواهان سازد.
...، و آن کس را بر ديگران بگزين که سخن تلخ حق را به تو بيشتر گويد، و آنچه کني يا گوئي – و خدا آن را از دوستانش ناپسند دارد - کمتر ياريت کند. و به پارسايان و راستگويان بپيوند، و آنان را چنان بپرور که تو را فراوان نستايند، و با ستودن کاربيهوده اي که نکرده اي خاطرت را شاد ننمايند، که ستودن فراوان خود پسندي آرد، و به سرکشي وادارد...
و با دانشمندان فراوان گفتگو کن و با حکيمان فراوان سخن در ميان نه، در آنچه کار شهرهايت را استوار دارد و نظمي را که مردم پيش از تو بر آن بوده اند، بر قرار...
و براي داوري ميان مردم از رعيت خود آنرا گزين كه نزد تو برترين است. آنكه كارها بر او دشوار نگردد و ستيز خصمان وي را به لجاجت نكشاند، و در خطا پايدار نبود، و چون حق را شناخت در بازگشت بدان در نماند. و نفس او به طمع ننگرد، و تا رسيدن به حق، به اندك شناخت بسنده نكند ، و در شبهت ها درنگش از همه بيش باشد و حجت را بيش از همه به كار برد، و از آمد و شد صاحبان دعوي كمتر به ستوه آيد و در آشكار گشتن كارها شكيباتر بود و چون حكم روشن باشد در داوري قاطع تر. آنكس كه ستايش فراوان وي را به خودبيني نكشاند و خوش آمدگوئي او را بر نيانگيزاند، و اينان اندك اند. پس داوري چنين كس را فراوان تيمار دار و در بخشش بدو گشاده دستي به كار آر چندانكه نياز وي به مردمان كم افتد، و رتبت او را نزد خود چندان بالا بر كه از نزديكانت كسي در باره وي طمع نكند، و از گزند مردمان نزد تو ايمن ماند ...
و اگر رعيت بر تو گمان ستم برد، عذر خود را آشكارا با آنان در ميان گذار، و با اين كار از بدگماني شان درآر ...
پس در آنچه به عهده گرفته اي خيانت مكن و پيماني را كه بسته اي مشكن و دشمنت را كه در پيمان توست مفريب...
و براي به هم زدنش خلاف معني لفظ رامجوي...
و بپرهيز از شتاب در كارهايي كه هنگام انجام آن نرسيده، يا سستي در آن چون انجامش ممكن گرديده، يا ستيزيدن در كارهايي كه راه راست در آن ناپديدار است، يا سستي ورزيدن آنگاه كه آشكار است. پس هر چيز را در جاي آن بدار و هر كاري را به هنگام آن بگزار...
به هنگام خشم خويشتندار باش و تندي و سركشي ميار و دست قهر پيش مدار و تيزي زبان بگذار، و از اين جمله خودداري كن، با سخن ناسنجيده بر زبان نياوردن، و در قهر تاخير كردن، تا خشمت آرام شود و عنان اختيار به دستت آيد، و چنين قدرتي بر خود نيابي جز كه فراوان به ياد آري كه در راه بازگشت به سوي كردگاري.
(نهج البلاغه. ترجمه ي دکتر سيد جعفر شهيدي. نامه ي 53)