عکس های مادران فراموش شده

ar.noorian

عضو جدید
کاربر ممتاز
عکس های مادران فراموش شده












































شاید تنها گناه من این بود که مادر بودم ......:gol:
 
آخرین ویرایش:

Shahram.OTF

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنها چیزی که دوست دارم از بچه های این عزیزان بپرسم اینه که: چرا؟؟؟؟ به کدامین گناه؟؟؟
به گناه اینکه 9ماه حملت کرده؟؟؟ به گناه اینکه شب تا صبح بالای سرت گریه کرد؟؟؟ به گناه این که ......
فقط باید بگم متاسفم:(
 

bahram3

عضو جدید
کاربر ممتاز
خب براي بعضياشون بهتره كه اونجا باشن چون بهتر بهشون ميرسن...اما اونايي كه مراقبت ازشون ممكنه رونبايد اين بلا رو سرشون آورد...
درضمن بايد روزانه چندساعت روبهشون اختصاص داد...
 

arayeh

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایا کمکمون کن که تا همیشه قدر فرشته هایی که به نام مادر بهمون عطا کردیو بدونیم و اینجوری مزد زحماتشونو ندیم.
 

Fateme_bay

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای بابا...:(
یاد خاله مادرم افتادم که نزدیک 40 روزه که فوت کرده...بنده خدا هیچ کسی رو نداشت...نه بچه ای...نه هیچی و هیچی...خواهراش از خودش بدتر..بنده خدا آلزایمر شدید داشت...یه جورایی توهم هم داشت...نزدیک 90 سالش بود

برادرش برای اینکه بهش خدمت کنه بردش گذاشتش خونه سالمندان..قبل از اینکه اونجا بره هرروز با مادر بزرگم میرفتن بیرون گردش
خیابونا رو میگشتن..میرفتن باغ و خلاصه سرشون گرم بود...خونشون شهریار بود توی یکی از روستاهاش...نمیگم سالم بود..نه وضعش خیلی خراب بود..غذای درست و درمون نمیخوردن اما راه میرفت..صحبت میکرد...منظورم اینکه در حد یک پیرزن فرتوت سالم بود

خدا نیامرزه مسئولین بی مسئولیت این آسایشگاه سالمندان رو...از این نظر میگم که ماهی 500 هزار تومن میگرفتن اما دریغ از یه لقمه غذا که دهن این بنده خدا بزارن...هیچی بهش نمیدادن در عرض 2 ماه به اسکلتی تبدیل شد که هرکس میدید فکر میکرد یه مرده ای هستش که از قبر در آمده...به نظرم از شدت ضعف ناشی از غذا نخوردن مرد...من جنازش رو ندیدم اما خانوادم میگفتن که یه اسکلتی بود که یه پوستی روش کشیده بودن...تمام بدنش پر از زخم بستر شده بود...:cry::cry:

جالبه...بچه های یکی از خواهراش که سالها بود حتی سری بهش نزده بودن همچی خاله جان خاله جان راه انداخته بودن که بیا و ببین...در تمام این سالها داییم کارهاش رو انجام میداد..براش همه چیز میخرید پولاش رو از بانک براش میگرفت و حساب همه کارهاش رو داشت اما وقتی مرد...اونایی که حتی برای دیدنش توی آسایشگاه هم نرفته بودن یهو شدن دایه مهربان تر از مادر...
اما فکر میکنید برای چی اینقدر خاله خاله میکردن...دوسه روزی بساط کباب خوری راه انداختن و بعدش هم تموم البته بماند که داییم میگه یه فکرایی هم برای پولاش کردن...خدا میدونه...

:w04::crying2:
 

Similar threads

بالا