زن جلوی میز آرایش نشسته بود و آماده میشد که بره سر کار.
فقط یه زیر پوش نازک تنش بود ...
مرد لبه ی تخت لم داده بود و نگاش میکرد.
نگرانی اینکه زنش بفهمه دیشب کجا بوده دیگه کمرنگ شده بود .
به زن نگاهی کرد و گفت:
ــ تو هم Nivea میزنی؟
تمام نگاه زن غم شد و تنهایی.
و گفت:
ــ آره، من هم Nivea میزنم!
.
.
.
فقط یه زیر پوش نازک تنش بود ...
مرد لبه ی تخت لم داده بود و نگاش میکرد.
نگرانی اینکه زنش بفهمه دیشب کجا بوده دیگه کمرنگ شده بود .
به زن نگاهی کرد و گفت:
ــ تو هم Nivea میزنی؟
تمام نگاه زن غم شد و تنهایی.
و گفت:
ــ آره، من هم Nivea میزنم!
.
.
.