عشق یک طرفه

arasbaran

عضو جدید
این بیت رو از سعدی داشته باش
او را التفات نبودی به صید من .....................من خویشتن اسیر کمند نظر شدم
 

ham31

عضو جدید
سعي كن يه جوري از همه سر باشي توي يه زمينه كه بيشتر به چشم مياد در همين حال بايد خيلي هم سنگين تا كني و كم كم دوست داشتنتو بهش نشون بدي البته همه‌ي ما فقط حرف ميزنيم اگه جاي تو بوديم نميدونستيم چيكار كنيم.
 
آخرین ویرایش:

محمدیان

عضو جدید
کاربر ممتاز
به نظرم بهتره با وقار و سنگینی توی دیدش باشی ، طوری که خوبی هات خیلی تو چشم بیاد ولی بهش زیاد توجه نکن چون هر چی خودت رو کم توجه تر نشون بدی بیشتر جذبت می شه ، ;)
 

ENERJHI

عضو جدید
کاربر ممتاز
به به... انرژی جان تو هم یه پا جوشکار بودی واسه خودت!!! منظورم جوشکاری عاطفیه...
:biggrin::smile::D
به مام یاد میدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟:redface:
آره چه جورشم، همین یه ماه پیش بود این کارو کردم.
ولی همیشه سعی می کنم از اینو اون و کارای قبلی خودم چیزی یاد بگیرم. تا الان اینایی که گفتم جواب دادن
;)
 

cutler

عضو جدید
سلام نمیدونم از کجا شروع کنم چه جوری بهت بگم ........نظرات دوستان رو دیدم .......البته هرکسی یک نظری داره و من به نظر هر کس احترام میذارم وبرای آن ارزش قایلم ..........البته بستگی به شرایط داره و پسر و دختر بودن وخیلی طرز تفکر دو طرف و آیا عشق یک طرفه است؟ ویا نه و هزاران چیز دیگر.......اگر دقت کرده باشی من تاپیک عشق یکطرفه روقبل از تو گذاشتم....البته قصد جسارت یا اینکه بگم آره من فلانم یا فلانم رو ندارم ولی میخوام داستان خودم رو برات بگم تو هم میتونی هر برداشتی که دوست داشتی ازش بکنی.........من در ابتدا عاشق یک دختر شدم اون موقع ها هنوز اینقدر تب عشق مرا فرا نگرفته بود بعد کم کم طی اتفاقاتی و بعد از دو سال تمام هم غمم او شده بود و به کسی غیر از او فکر نمیکردم و از دوری او هر لحظه میمردم تمام فکرم را او گرفته بود در هر جایی بودم فقط به او فکر میکردم و به او می اندیشیدم میدونم که میدونی چقدر سخت بود به این در و اون در زدم ..........هر کاری میکردم فکرش ولم نمیکرد.........درس میخوندم ،ورزش میکردم،بازی میکردم ، راه میرفتم ،میشستم بلند میشدم میخوابیدم بیدار میشدم اون می امد به ذهنم داغون شدم داشتم میمردم ،داشتم خفه میشدم باید به یکی میگفتم باید با یکی در موردش حرف میزدم .........تا اینکه یک نفر فهمید که من بد جوری عاشقم البته من اصلا بروز ندادم اما خیلی تابلو بود .........اون نفر دختر عموم بود که خیلی با هم جور بودیم و همه ی راز هامونو به هم میگفتیم . اون از روی دفتری که معمولا همه دخترا دارن و توش شعر و درد دل و ازاین جور چیزا مینویسن ،از روی شعر هاو مطالب من فهمیده بود منم دیگه فهمیدم که همه چیز رو می دونه براش از سیر تا پیز تعریف کردم و ازش در خواست کمک کردم اونم قول داد که بهم کمک کنه و خلاصه واسطه ی ما بشه و ما رو بهم برسونه .....اون بهش گفت و ما از اون موقع بدبخت شدیم البته اولش خوب بود ولی هر روز بد تر میشد من یه نامه نوشتم که دختر عموم به دستش برسونه و اون جواب نامه رو بده بعد ما یه دو هفته ایی منتظطر نامه شدیم. جوابش که قرار بود از طرف دختر عموم برسه نیومد ما دیگه داشتیم از فشار عشق میمردیم و لحظه لحظه غرق در عشق.........خلاصه دختر عموم که رفته بود جواب نامه رو بگیره اون گفته بود بهش بگو دیگه اون اونجا( یعنی تو راه مدرسشون )وای نسه و این چه نامه ای بود که به من داده و چرا با خون امضا کرده این کثافت کاریا چیه(آخه من برای اثبات عشقم آخر نامه برای اباز علاقه ام انگشتم و بریدم با خونم امضا کردم که ای کاش نمیکردم همچین غلطی رو البته قابل توجه دختر خانوم ها که میگن عشق پسر ها واقعی نیست و همه رو به یه چشم میبینن البته تقصیرم ندارن آدم های بد جور به پست شون خورده ) و من ازش متنفرم ازین صحبت ها...خلاصه دختر عموی ما یه جوری البته با هزار بدبختی بهم گفت .........ما داغون و خسته و نا امید یه مدتی از اون طرف دوری کردیم تا زمان هم به من هم به اون اجازه ی فکر بده اما نشد که نشد من توی درسم موفق نشدم کارم به هنرستان شبانه کشید و اولین تجدیدی های عمرمون و دیدیم و هزاران اتفاق بد و بدتر که برامون افتاد و ناراحتی های روحی ایی که نگرفتیم دستمونم که توی یه شرکت که کار میکردم رفت لای دستگاه و چند تا از انگشتام که له شد وشکست و دو بار عمل کردم و اینم به خاطر این بود که فکرش هنوز بعد از یک سال دنبالم بود آخر تونستم دیپلمم رو با هزار بدبختی بگیرم و دوباره ورزشم و رو از سر بگیرم وبه فکر آینده و ادامه تحصیل و ادامه ی ورزشم در رده ی قهرمانی باشم .تا یک روزی دوباره به اون فکر کردم البته دست خودم نبود فکرش می اومد سراغم من تازه داشتم پیشرفت میکردم اما..........گفتم اون بار با واسطه رفتم جلو این بار خودم میرم .........خلاصه آمارشو گرفتم دیدم سال آخر هنرستان و توی هنرستانیه که دختر عمومم اونجاست ...........روزی رو که رفتم باهاش رو در رو صحبت کنم تا آخر عمرمم یادم نمیره من با چند تا از دوستام رفتم در هنرستانشون بعد با دوستاش از در اومدن بیرونو منم با دوستام افتادیم دنبالشون نمیدونم اون لحظه رو چه جوری وصف کنم من تپش قلب گرفته بودم و دست پام می لرزید به تته پته افتاده بودم خلاصه رفیقم گفت:خاک تو سرت نگاش کن با این هیکلش چه جور می لرزه بدبخت ......دیونه چرا اینجوری میکنی دختر میپره ها.خلاصه گفت تو باید بهت شوک وار شه خلاصه یکی زد زیر گوش ما که از صداش دختره برگشت و ما رو دید و من اومدم بگم ببخشید که رفیقم گفت :خانوم ببخشید این میخواد باهات حرف بزنه منم هنوز توی شوک بودم جای انگشتای رفیقم روی صورتم سنگینی میکرد هی خلاصه با تیکه تیکه صحبت کردن بهش گفتم من خیلی وقت بودمیخواستم یه چیزی رو، رو در رو بهت بگم .آدرنالین خونم رفته بود بالا تپش داشتم صورتم سرخ بود و راه گلوم بسته.خلاصه با هزار بدبختی باهاش حرف زدم و اون شعرایی رو که براش گفته بودم و نشونش دادم واز همه چی براش گفتم ولی اون جوابم رو نداد گفت تو خیلی بچه گانه امدی جلو تو اباز احساسات و عشق بلد نیستی و از این حرف ها براش یه شاخه گل خریده بودم تیپ زده بودم یه نامه هم نوشته بودم اما اون نه گل و گرفت نه نامه رو آخر بهش گفتم من این حرف هارو زدم تا بدونی یکی توی این دنیا هست که خیلی دوست داره همین و بعدش اون گفت تو نمیدونبی من تو چه شرایطی هستم و تو آبروی منو بردی و اگه یکی مارو ببینه چی میشه و خلاصه به این چیزا فکر کردی من گفتم این چیزایی که میگی درست اما تا حالا خودت رو جای من گذاشتی ........اون با تمام غرور و یه کمی مکث گفت نه ............من دیگه نتونستم چیزی بگم اون گفت باید برم وتو پیش من همون احترام سابق رو داری و .......خداحافظ ...........منم پشت سرش گل و کوبوندم به دیدار و نامه رو پرپر کردم و........داد زدم گفتم تو خیلی مغروری همین...............ومن بعد از آن ماجرا تا چند روز دپرس بودم و سر راه مدرسه اش قرار میگرفتم و فقط نگاهش میکردم و اونم از کنارم بی تفاوت رد میشد و من میسوختم نه میتونستم تمرین کنم نه در بخونم .....خلاصه غرورمون هم جلوی اون شکستیمو هیچی و هیچی خلاصه بازنده ما بودیم وبس ......تازه خودمون و کشیده بودیم بالا دو باره غرق شدیم .........تا به خودم اومدم و تصمیم گرفتم منطقی برخورد کنم و درسمو ادمه بدم و ورزش مورد علاقه ام رو در رده ی قهرمانی ......خدا رو شکر الآن بهترم و دارم فعلا زندگیم رو میکنم ولی هنوزم که بعضی موقع ها که میبینمش یه ته احساسی بهش دارم اما یادم می افته که چقدر بهم ضربه زد از هرچی عاشق و معشوق زده میشم و به آیندم و تنها عشق و هدفم یعنی ورزشم ودرسم فکر میکنم ........و برای گذشتهخ متاسف وبه آینده امیدوارم ودر حال زندگی میکنم و گذشته به من درس ها وتجربه های زیادی را برایم رقم زد.من نمیگم مثل من باش یا مثل من رفتار کن ،گفتم بستگی به طرفتو شرایط تو داره وهر کسی یه جور با قضیه برخورد میکنه و راهی رو در پیش میگیره من فقط تجربیات شخصی و اونچه رو که برام اتفاق افتاده بود رو گفتم همین.امیدوارم که به عشقت برسی و خدای نکرده مثل ما شکست نخوری ................
 

arashpak

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام دوستان
یه سوال داشتم
اگه یه دختر به یه پسر علاقمند باشه چی کار بکنه؟؟؟
راستی پسره فقط هم دانشکده ایه
حتی رشتمونم یکی نیست
:heart::cry::cry::cry::heart:

سرشو بالا می گره مثل یه مرد می گه دوست دارم اونم خیلی زیاد
 
  • Like
واکنش ها: NYC

khatriya

عضو جدید
فک کنم به این صراحت نگی بهتره.. یه رابطه عادی رو ایجاد کن.. اگه اونم نظرش همین باشه خودش پیش میره:)
 

mahan 2

عضو جدید
سلام نمیدونم از کجا شروع کنم چه جوری بهت بگم ........نظرات دوستان رو دیدم .......البته هرکسی یک نظری داره و من به نظر هر کس احترام میذارم وبرای آن ارزش قایلم ..........البته بستگی به شرایط داره و پسر و دختر بودن وخیلی طرز تفکر دو طرف و آیا عشق یک طرفه است؟ ویا نه و هزاران چیز دیگر.......اگر دقت کرده باشی من تاپیک عشق یکطرفه روقبل از تو گذاشتم....البته قصد جسارت یا اینکه بگم آره من فلانم یا فلانم رو ندارم ولی میخوام داستان خودم رو برات بگم تو هم میتونی هر برداشتی که دوست داشتی ازش بکنی.........من در ابتدا عاشق یک دختر شدم اون موقع ها هنوز اینقدر تب عشق مرا فرا نگرفته بود بعد کم کم طی اتفاقاتی و بعد از دو سال تمام هم غمم او شده بود و به کسی غیر از او فکر نمیکردم و از دوری او هر لحظه میمردم تمام فکرم را او گرفته بود در هر جایی بودم فقط به او فکر میکردم و به او می اندیشیدم میدونم که میدونی چقدر سخت بود به این در و اون در زدم ..........هر کاری میکردم فکرش ولم نمیکرد.........درس میخوندم ،ورزش میکردم،بازی میکردم ، راه میرفتم ،میشستم بلند میشدم میخوابیدم بیدار میشدم اون می امد به ذهنم داغون شدم داشتم میمردم ،داشتم خفه میشدم باید به یکی میگفتم باید با یکی در موردش حرف میزدم .........تا اینکه یک نفر فهمید که من بد جوری عاشقم البته من اصلا بروز ندادم اما خیلی تابلو بود .........اون نفر دختر عموم بود که خیلی با هم جور بودیم و همه ی راز هامونو به هم میگفتیم . اون از روی دفتری که معمولا همه دخترا دارن و توش شعر و درد دل و ازاین جور چیزا مینویسن ،از روی شعر هاو مطالب من فهمیده بود منم دیگه فهمیدم که همه چیز رو می دونه براش از سیر تا پیز تعریف کردم و ازش در خواست کمک کردم اونم قول داد که بهم کمک کنه و خلاصه واسطه ی ما بشه و ما رو بهم برسونه .....اون بهش گفت و ما از اون موقع بدبخت شدیم البته اولش خوب بود ولی هر روز بد تر میشد من یه نامه نوشتم که دختر عموم به دستش برسونه و اون جواب نامه رو بده بعد ما یه دو هفته ایی منتظطر نامه شدیم. جوابش که قرار بود از طرف دختر عموم برسه نیومد ما دیگه داشتیم از فشار عشق میمردیم و لحظه لحظه غرق در عشق.........خلاصه دختر عموم که رفته بود جواب نامه رو بگیره اون گفته بود بهش بگو دیگه اون اونجا( یعنی تو راه مدرسشون )وای نسه و این چه نامه ای بود که به من داده و چرا با خون امضا کرده این کثافت کاریا چیه(آخه من برای اثبات عشقم آخر نامه برای اباز علاقه ام انگشتم و بریدم با خونم امضا کردم که ای کاش نمیکردم همچین غلطی رو البته قابل توجه دختر خانوم ها که میگن عشق پسر ها واقعی نیست و همه رو به یه چشم میبینن البته تقصیرم ندارن آدم های بد جور به پست شون خورده ) و من ازش متنفرم ازین صحبت ها...خلاصه دختر عموی ما یه جوری البته با هزار بدبختی بهم گفت .........ما داغون و خسته و نا امید یه مدتی از اون طرف دوری کردیم تا زمان هم به من هم به اون اجازه ی فکر بده اما نشد که نشد من توی درسم موفق نشدم کارم به هنرستان شبانه کشید و اولین تجدیدی های عمرمون و دیدیم و هزاران اتفاق بد و بدتر که برامون افتاد و ناراحتی های روحی ایی که نگرفتیم دستمونم که توی یه شرکت که کار میکردم رفت لای دستگاه و چند تا از انگشتام که له شد وشکست و دو بار عمل کردم و اینم به خاطر این بود که فکرش هنوز بعد از یک سال دنبالم بود آخر تونستم دیپلمم رو با هزار بدبختی بگیرم و دوباره ورزشم و رو از سر بگیرم وبه فکر آینده و ادامه تحصیل و ادامه ی ورزشم در رده ی قهرمانی باشم .تا یک روزی دوباره به اون فکر کردم البته دست خودم نبود فکرش می اومد سراغم من تازه داشتم پیشرفت میکردم اما..........گفتم اون بار با واسطه رفتم جلو این بار خودم میرم .........خلاصه آمارشو گرفتم دیدم سال آخر هنرستان و توی هنرستانیه که دختر عمومم اونجاست ...........روزی رو که رفتم باهاش رو در رو صحبت کنم تا آخر عمرمم یادم نمیره من با چند تا از دوستام رفتم در هنرستانشون بعد با دوستاش از در اومدن بیرونو منم با دوستام افتادیم دنبالشون نمیدونم اون لحظه رو چه جوری وصف کنم من تپش قلب گرفته بودم و دست پام می لرزید به تته پته افتاده بودم خلاصه رفیقم گفت:خاک تو سرت نگاش کن با این هیکلش چه جور می لرزه بدبخت ......دیونه چرا اینجوری میکنی دختر میپره ها.خلاصه گفت تو باید بهت شوک وار شه خلاصه یکی زد زیر گوش ما که از صداش دختره برگشت و ما رو دید و من اومدم بگم ببخشید که رفیقم گفت :خانوم ببخشید این میخواد باهات حرف بزنه منم هنوز توی شوک بودم جای انگشتای رفیقم روی صورتم سنگینی میکرد هی خلاصه با تیکه تیکه صحبت کردن بهش گفتم من خیلی وقت بودمیخواستم یه چیزی رو، رو در رو بهت بگم .آدرنالین خونم رفته بود بالا تپش داشتم صورتم سرخ بود و راه گلوم بسته.خلاصه با هزار بدبختی باهاش حرف زدم و اون شعرایی رو که براش گفته بودم و نشونش دادم واز همه چی براش گفتم ولی اون جوابم رو نداد گفت تو خیلی بچه گانه امدی جلو تو اباز احساسات و عشق بلد نیستی و از این حرف ها براش یه شاخه گل خریده بودم تیپ زده بودم یه نامه هم نوشته بودم اما اون نه گل و گرفت نه نامه رو آخر بهش گفتم من این حرف هارو زدم تا بدونی یکی توی این دنیا هست که خیلی دوست داره همین و بعدش اون گفت تو نمیدونبی من تو چه شرایطی هستم و تو آبروی منو بردی و اگه یکی مارو ببینه چی میشه و خلاصه به این چیزا فکر کردی من گفتم این چیزایی که میگی درست اما تا حالا خودت رو جای من گذاشتی ........اون با تمام غرور و یه کمی مکث گفت نه ............من دیگه نتونستم چیزی بگم اون گفت باید برم وتو پیش من همون احترام سابق رو داری و .......خداحافظ ...........منم پشت سرش گل و کوبوندم به دیدار و نامه رو پرپر کردم و........داد زدم گفتم تو خیلی مغروری همین...............ومن بعد از آن ماجرا تا چند روز دپرس بودم و سر راه مدرسه اش قرار میگرفتم و فقط نگاهش میکردم و اونم از کنارم بی تفاوت رد میشد و من میسوختم نه میتونستم تمرین کنم نه در بخونم .....خلاصه غرورمون هم جلوی اون شکستیمو هیچی و هیچی خلاصه بازنده ما بودیم وبس ......تازه خودمون و کشیده بودیم بالا دو باره غرق شدیم .........تا به خودم اومدم و تصمیم گرفتم منطقی برخورد کنم و درسمو ادمه بدم و ورزش مورد علاقه ام رو در رده ی قهرمانی ......خدا رو شکر الآن بهترم و دارم فعلا زندگیم رو میکنم ولی هنوزم که بعضی موقع ها که میبینمش یه ته احساسی بهش دارم اما یادم می افته که چقدر بهم ضربه زد از هرچی عاشق و معشوق زده میشم و به آیندم و تنها عشق و هدفم یعنی ورزشم ودرسم فکر میکنم ........و برای گذشتهخ متاسف وبه آینده امیدوارم ودر حال زندگی میکنم و گذشته به من درس ها وتجربه های زیادی را برایم رقم زد.من نمیگم مثل من باش یا مثل من رفتار کن ،گفتم بستگی به طرفتو شرایط تو داره وهر کسی یه جور با قضیه برخورد میکنه و راهی رو در پیش میگیره من فقط تجربیات شخصی و اونچه رو که برام اتفاق افتاده بود رو گفتم همین.امیدوارم که به عشقت برسی و خدای نکرده مثل ما شکست نخوری ................

چه خبره .................................................؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 

NYC

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام نمیدونم از کجا شروع کنم چه جوری بهت بگم ........نظرات دوستان رو دیدم .......البته هرکسی یک نظری داره و من به نظر هر کس احترام میذارم وبرای آن ارزش قایلم ..........البته بستگی به شرایط داره و پسر و دختر بودن وخیلی طرز تفکر دو طرف و آیا عشق یک طرفه است؟ ویا نه و هزاران چیز دیگر.......اگر دقت کرده باشی من تاپیک عشق یکطرفه روقبل از تو گذاشتم....البته قصد جسارت یا اینکه بگم آره من فلانم یا فلانم رو ندارم ولی میخوام داستان خودم رو برات بگم تو هم میتونی هر برداشتی که دوست داشتی ازش بکنی.........من در ابتدا عاشق یک دختر شدم اون موقع ها هنوز اینقدر تب عشق مرا فرا نگرفته بود بعد کم کم طی اتفاقاتی و بعد از دو سال تمام هم غمم او شده بود و به کسی غیر از او فکر نمیکردم و از دوری او هر لحظه میمردم تمام فکرم را او گرفته بود در هر جایی بودم فقط به او فکر میکردم و به او می اندیشیدم میدونم که میدونی چقدر سخت بود به این در و اون در زدم ..........هر کاری میکردم فکرش ولم نمیکرد.........درس میخوندم ،ورزش میکردم،بازی میکردم ، راه میرفتم ،میشستم بلند میشدم میخوابیدم بیدار میشدم اون می امد به ذهنم داغون شدم داشتم میمردم ،داشتم خفه میشدم باید به یکی میگفتم باید با یکی در موردش حرف میزدم .........تا اینکه یک نفر فهمید که من بد جوری عاشقم البته من اصلا بروز ندادم اما خیلی تابلو بود .........اون نفر دختر عموم بود که خیلی با هم جور بودیم و همه ی راز هامونو به هم میگفتیم . اون از روی دفتری که معمولا همه دخترا دارن و توش شعر و درد دل و ازاین جور چیزا مینویسن ،از روی شعر هاو مطالب من فهمیده بود منم دیگه فهمیدم که همه چیز رو می دونه براش از سیر تا پیز تعریف کردم و ازش در خواست کمک کردم اونم قول داد که بهم کمک کنه و خلاصه واسطه ی ما بشه و ما رو بهم برسونه .....اون بهش گفت و ما از اون موقع بدبخت شدیم البته اولش خوب بود ولی هر روز بد تر میشد من یه نامه نوشتم که دختر عموم به دستش برسونه و اون جواب نامه رو بده بعد ما یه دو هفته ایی منتظطر نامه شدیم. جوابش که قرار بود از طرف دختر عموم برسه نیومد ما دیگه داشتیم از فشار عشق میمردیم و لحظه لحظه غرق در عشق.........خلاصه دختر عموم که رفته بود جواب نامه رو بگیره اون گفته بود بهش بگو دیگه اون اونجا( یعنی تو راه مدرسشون )وای نسه و این چه نامه ای بود که به من داده و چرا با خون امضا کرده این کثافت کاریا چیه(آخه من برای اثبات عشقم آخر نامه برای اباز علاقه ام انگشتم و بریدم با خونم امضا کردم که ای کاش نمیکردم همچین غلطی رو البته قابل توجه دختر خانوم ها که میگن عشق پسر ها واقعی نیست و همه رو به یه چشم میبینن البته تقصیرم ندارن آدم های بد جور به پست شون خورده ) و من ازش متنفرم ازین صحبت ها...خلاصه دختر عموی ما یه جوری البته با هزار بدبختی بهم گفت .........ما داغون و خسته و نا امید یه مدتی از اون طرف دوری کردیم تا زمان هم به من هم به اون اجازه ی فکر بده اما نشد که نشد من توی درسم موفق نشدم کارم به هنرستان شبانه کشید و اولین تجدیدی های عمرمون و دیدیم و هزاران اتفاق بد و بدتر که برامون افتاد و ناراحتی های روحی ایی که نگرفتیم دستمونم که توی یه شرکت که کار میکردم رفت لای دستگاه و چند تا از انگشتام که له شد وشکست و دو بار عمل کردم و اینم به خاطر این بود که فکرش هنوز بعد از یک سال دنبالم بود آخر تونستم دیپلمم رو با هزار بدبختی بگیرم و دوباره ورزشم و رو از سر بگیرم وبه فکر آینده و ادامه تحصیل و ادامه ی ورزشم در رده ی قهرمانی باشم .تا یک روزی دوباره به اون فکر کردم البته دست خودم نبود فکرش می اومد سراغم من تازه داشتم پیشرفت میکردم اما..........گفتم اون بار با واسطه رفتم جلو این بار خودم میرم .........خلاصه آمارشو گرفتم دیدم سال آخر هنرستان و توی هنرستانیه که دختر عمومم اونجاست ...........روزی رو که رفتم باهاش رو در رو صحبت کنم تا آخر عمرمم یادم نمیره من با چند تا از دوستام رفتم در هنرستانشون بعد با دوستاش از در اومدن بیرونو منم با دوستام افتادیم دنبالشون نمیدونم اون لحظه رو چه جوری وصف کنم من تپش قلب گرفته بودم و دست پام می لرزید به تته پته افتاده بودم خلاصه رفیقم گفت:خاک تو سرت نگاش کن با این هیکلش چه جور می لرزه بدبخت ......دیونه چرا اینجوری میکنی دختر میپره ها.خلاصه گفت تو باید بهت شوک وار شه خلاصه یکی زد زیر گوش ما که از صداش دختره برگشت و ما رو دید و من اومدم بگم ببخشید که رفیقم گفت :خانوم ببخشید این میخواد باهات حرف بزنه منم هنوز توی شوک بودم جای انگشتای رفیقم روی صورتم سنگینی میکرد هی خلاصه با تیکه تیکه صحبت کردن بهش گفتم من خیلی وقت بودمیخواستم یه چیزی رو، رو در رو بهت بگم .آدرنالین خونم رفته بود بالا تپش داشتم صورتم سرخ بود و راه گلوم بسته.خلاصه با هزار بدبختی باهاش حرف زدم و اون شعرایی رو که براش گفته بودم و نشونش دادم واز همه چی براش گفتم ولی اون جوابم رو نداد گفت تو خیلی بچه گانه امدی جلو تو اباز احساسات و عشق بلد نیستی و از این حرف ها براش یه شاخه گل خریده بودم تیپ زده بودم یه نامه هم نوشته بودم اما اون نه گل و گرفت نه نامه رو آخر بهش گفتم من این حرف هارو زدم تا بدونی یکی توی این دنیا هست که خیلی دوست داره همین و بعدش اون گفت تو نمیدونبی من تو چه شرایطی هستم و تو آبروی منو بردی و اگه یکی مارو ببینه چی میشه و خلاصه به این چیزا فکر کردی من گفتم این چیزایی که میگی درست اما تا حالا خودت رو جای من گذاشتی ........اون با تمام غرور و یه کمی مکث گفت نه ............من دیگه نتونستم چیزی بگم اون گفت باید برم وتو پیش من همون احترام سابق رو داری و .......خداحافظ ...........منم پشت سرش گل و کوبوندم به دیدار و نامه رو پرپر کردم و........داد زدم گفتم تو خیلی مغروری همین...............ومن بعد از آن ماجرا تا چند روز دپرس بودم و سر راه مدرسه اش قرار میگرفتم و فقط نگاهش میکردم و اونم از کنارم بی تفاوت رد میشد و من میسوختم نه میتونستم تمرین کنم نه در بخونم .....خلاصه غرورمون هم جلوی اون شکستیمو هیچی و هیچی خلاصه بازنده ما بودیم وبس ......تازه خودمون و کشیده بودیم بالا دو باره غرق شدیم .........تا به خودم اومدم و تصمیم گرفتم منطقی برخورد کنم و درسمو ادمه بدم و ورزش مورد علاقه ام رو در رده ی قهرمانی ......خدا رو شکر الآن بهترم و دارم فعلا زندگیم رو میکنم ولی هنوزم که بعضی موقع ها که میبینمش یه ته احساسی بهش دارم اما یادم می افته که چقدر بهم ضربه زد از هرچی عاشق و معشوق زده میشم و به آیندم و تنها عشق و هدفم یعنی ورزشم ودرسم فکر میکنم ........و برای گذشتهخ متاسف وبه آینده امیدوارم ودر حال زندگی میکنم و گذشته به من درس ها وتجربه های زیادی را برایم رقم زد.من نمیگم مثل من باش یا مثل من رفتار کن ،گفتم بستگی به طرفتو شرایط تو داره وهر کسی یه جور با قضیه برخورد میکنه و راهی رو در پیش میگیره من فقط تجربیات شخصی و اونچه رو که برام اتفاق افتاده بود رو گفتم همین.امیدوارم که به عشقت برسی و خدای نکرده مثل ما شکست نخوری ................

......:gol:
 

mare

عضو جدید
لازم نیست سخت بگیرید:smile:
دو راه داره
اولی بیخال بشید تا راحت درس بخوانید و معقولانه را ه زندگی خود تان رو انتخاب کنید
دوم : ازدواج کنید ولی یکی دو سال بعد جدا میشید!!!؟؟؟:biggrin::biggrin::biggrin:
 

vahid321

عضو جدید
کاربر ممتاز
با عرض معذرت از همه دختر خانومها باید بگم من فقط میدونم که دختری که دنبال شوهر میگرده واقعا زار میزنه!! و خیلی تابلو هست !
 

eng_beshak

عضو جدید
با سلام
عزيز ما كه از دوطرفش هم خيري نديديم فقط يه درد بزرگ تو دلمون ساختيم در صورتي كه تاپاي ازدواج هم پيش رفته بوديم دقيقه 90 به بعد همه رشته هامون پنبه شد اصلا عشق خيلي خطرناكه ام بازم دوست دارم كه عاشق بشم اما ................
پس بي خيال يه طرفش باش يا اونو هم عاشق خودت كن اما بازم ميگم خيلي خطر ناكه
 

bahareh s

عضو جدید
کاربر ممتاز
باید چکار کنم اون از من خوشش بیاد؟

به نظر من باید اول ببینی به فرهنگ خانوادت میخوره بعد اینکه با کسی دوست نباشه بعدشم هرکاری که اون دوست داره بکنی یا جلوش کارایی بکنی که جلب توجه شه امیدوارم همونی باشه که بخوای و احساست رو به بازی نگیره عزیزم;):smile::heart::gol:
 

b_xxxxxxeman

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام...
به نظرم اگه میتونی بیخیال شو....یعنی به صلاحته
خودم یه پسرم اما فک میکنم حداقل تو این قضیه پسرا از دخترا نامردترند.....
هیچ پسری حاضر نمیشه اینجوری کسیو دو ست داشته باشه...ممکنه ابرازه علاقه کنه اما مطمئنا باهاش ازدواج نمیکنه.....تو این جور قضایا بهترینه پسرا(از هر نظر)نامردتر از دخترا هستن
من مثال های زیادی از این جور عشقها دارم....اگه خواستین توضیح میدم چی میشه
اما به عنوانه یه برادر بهتون میگم که...بهتره بیخیال بشین
موفق باشین
 

reza.izadi

عضو جدید
بذار عقل برات تصميم بگيره و اين تصميم گيري 70 امتياز داره و عشق و احساسات هم 30 امتياز.
اگه به 65 رسيد خوبه و برو دنبالش ولي اگه امتيازت از 65 كمتر شد بيخيال شي بهتره
 

asiabadboy

عضو فعال
کاربر ممتاز
سلام دوستان
یه سوال داشتم
اگه یه دختر به یه پسر علاقمند باشه چی کار بکنه؟؟؟
راستی پسره فقط هم دانشکده ایه
حتی رشتمونم یکی نیست
:heart::cry::cry::cry::heart:

چون برقی هستی کمکت می کنم .... :w12:

سعی کن یه جورایی بهش نزدیک بشی .... ببین تو چه زمینه ای وجه مشترک دارید .... مثلا درسی .... کلاسی .... تو این مایه ها ....بعد منتظر نتیجه باش ....

نکته اول: هیچوقت علاقتو بهش ابراز نکن

نکته دوم: همواره موضعتو در برابرش حفظ کن تا اگه جور نشد شما چیزی رو از دست نداده باشی

نکته سوم: حواست به درسای تخصصیت هم باشه تا گندش درنیاد :D
 

shadeneh

عضو جدید
ببین عزیزم لازم نیست خودتو اذیت کنی این خیلی خوبه که دختر خودش بتونه حق انتخاب داشته باشه اگه احساس می کنی آدم با جنبه ایه هر چه زودتر برو بهش بگو ولی خیلی از خودت ضعف نشون نده وگرنه ممکنه ازت خوشش نیاد . من خودم قبلا همین کارو کردم و وقتی به پسر مورد علاقم گفتم فهمیدم اونم به من علاقه داشته ولی چون همکلاسی بودیم میترسیده من جوابم منفی باشه ودیگه نتونه با من رودررو شه .... الانم با هم نامزدیم و جالب اینکه اون الان از من آتیشش خیلی تندتره .
 

*سپیده*

عضو جدید
خب اگه اینطوره پس میشه به نتیجه خوب این ماجرا اطمینان داشت ...
ولی یه چیزیو میدونی؟
یه نامردیه بزرگی این وسط هست
اون اینکه اگه دخترا از کسی خوششون بیاد میتونن یه جوری طرفو نرم کنن ولی اگه یه پسر از یکی خوشش بیاد باید از 7 خان رد شه تا بتونه طرفو تازه نرم کنه ، باقیش رو خدا رحم کنه دیگه...
قبول دارین؟
خب اگه پسرام از یکی خوششون بیاد و واقعا عشقشون پاک باشه میتونن خیلی راحت پاپیش بذارن و ...
اما ما دخترا چی باید خودمونو بکشیم تا بالاخره شما بفهمید که...
اما من حاضر نیستم به خاطر علاقه ای که بهش دارم از غرورم مایع بذارم
اگه گفت نه و... فردا با یکی تو دانشکده خواست ...
دیگه تا موقعی که اون تو دانشکده باشه و منم باشم روم نمیشه حتی سرمو بالا بگیرم
:heart::confused::(:heart:
 

*سپیده*

عضو جدید
سلام سپیده خانوم استاد این امربا 8 تا لیسانس و یه دکترا خود منم.
اگر میدونی طرف آدمه و سوء استفاده نمیکنه شک نکن و برو جلو وباهاش صحبت کن،وای به حالت اگه بگی خجالت میکشم و روم نمیشه و از این حرفا.اگر کمک بیشتری خواستی که خصوصی بود پیام خصوصی بفرست و خبرم کن تا بیام،بذار بحثم اینجا ادامه بدیم تا بقیه هم استفاده کنن.

;);););););););););););););)
گفتی که 8 لیسانس داری و یه دکترا بیشتر توضیح بده مال تو چه جور بوده؟
ممنون میشم اگه بیشتر راهنماییم کنی
 
  • Like
واکنش ها: NYC

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
اگه اینجا باشی و بخوای حرفای مارو گوش کنی دیوونه میشی :دی ...
برو پیشه یک مشاور ببین چی میگه .. مطمئن باش به نفعته .
نظره خودمم اینه که اگه طرف خوشش بیاد ازت و بهش بگی فک نکنم مشکلی پیش بیاد .
تجربه ی خودم : اگه بهت جواب نه بده داغون میشی ... من به یکی جواب نه دادم البته خیلی آروم و مودب و یواش یواش ولی نابود شد !
 

*سپیده*

عضو جدید
:gol:سلام
خیلی فکر کردم ........به هیچ نتیجه ایی نرسیدم
دیدم اصلا دختری نیستم که غرورم بذاره برم بهش بگم
خواستم فراموشش کنم دیدم اومدنش به اختیار خودم نبود که حالا با اختیار خودم از ذهنم بیرونش کنم
فقط اینو می دونم که منتظرش می مونم حتی اگه هیج وقت قصد اومدن نداشته باشه
اگه بهشم نرسم از خدا می خوام کسی رو پیدا کنه که لیاقتشو داشته باشه و خوشبختش کنه
کسی که واقعا عاشقه می فهمه چی میگم قشنگی راه عشق به مسیره رسیدن مهم نیست
:gol:..... اه عزیزم دوست دارم تا ابد امیدوارم از چشام بفهمی که چه حسی دارم:gol:
 

meysam480

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
:gol:سلام
خیلی فکر کردم ........به هیچ نتیجه ایی نرسیدم
دیدم اصلا دختری نیستم که غرورم بذاره برم بهش بگم
خواستم فراموشش کنم دیدم اومدنش به اختیار خودم نبود که حالا با اختیار خودم از ذهنم بیرونش کنم
فقط اینو می دونم که منتظرش می مونم حتی اگه هیج وقت قصد اومدن نداشته باشه
اگه بهشم نرسم از خدا می خوام کسی رو پیدا کنه که لیاقتشو داشته باشه و خوشبختش کنه
کسی که واقعا عاشقه می فهمه چی میگم قشنگی راه عشق به مسیره رسیدن مهم نیست
:gol:..... اه عزیزم دوست دارم تا ابد امیدوارم از چشام بفهمی که چه حسی دارم:gol:

با اينكه مكانيكا با برقيا زياد رابطه خوبي ندارن ولي عيبي نداره منم يه چيزايي بگم
عشق واقعا چيز عجيبيه! يه جورايي حالتو مي فهمم ولي امان از عشق يك طرفه امان امان ...
تنها چيزي كه الان ميتونه بنظرم آرومت كنه سپيده جان اينه كه به خدا توكل كني و ازش بخواي كمكت كنه و اون چيزي كه به صلاحت هستو برات پيش بياره ... شايد باورت نشه ولي خيلي كمكت ميكنه. يه سري چيزا بنظرم از دست آدم خارجه و جزء تقدير آدماست و نميشه هيچ جوري عوضشون كرد كسي هم از آينده خبر نداره. ايشا ا... كه بهش برسي ( راستي اگه رسيدي ما رو هم دعوت كنيا عروسي :smile:)
موفق باشي برات دعا مي كنم...
 

NYC

عضو جدید
کاربر ممتاز
خب اگه پسرام از یکی خوششون بیاد و واقعا عشقشون پاک باشه میتونن خیلی راحت پاپیش بذارن و ...
اما ما دخترا چی باید خودمونو بکشیم تا بالاخره شما بفهمید که...
اما من حاضر نیستم به خاطر علاقه ای که بهش دارم از غرورم مایع بذارم
اگه گفت نه و... فردا با یکی تو دانشکده خواست ...
دیگه تا موقعی که اون تو دانشکده باشه و منم باشم روم نمیشه حتی سرمو بالا بگیرم
:heart::confused::(:heart:

ببخشید یه مقدار دیر جواب دادم من فکر کردم تاپیک رفته پایین.
بابا تو که باز گفتی روم نمیشه و این حرفا که.من خیلی خیلی تو این قضایا بودم (امان از این عشق یه طرفه) تو دانشگاه خیلی اتفاق میفته،من دو سال تو خوابگاه بودم و اونجام پر بود از این عشق های یه طرفه. ببین طرف چه جور آدمیه ؟
سر به زیر،پر رو ، معمولیه،تیپش چه جوریه ؟
اینا رو جواب بده تا تخصصی بریم جلو.:gol:
 

Similar threads

بالا