عشق یا عرفان

mona_serendipity

عضو جدید
عرفان یعنی شناخت گوهر درون، و حرکت از ظاهر به باطن
عرفان بر اساس کیفیت هاست، و کیفیت تنها از طریق عشق قابل بررسی هستش. البته اول پله عقل، بعد پله عشق. چون بدون کمیت نمیشه به کیفیت رسید :gol:
 

mr2244

عضو جدید
گلهای سرخ به این زیبایی میشکفند چرا که سعی ندارند به شکل نیلوفر آبی در آیند و نیلوفرهای آبی به این زیبایی شکقته می شوند چرا که درباره ی دیگر گلها افسانه ای به گوششان نخورده است. همه چیز در طبیعت این چنین زیبا در تطابق با یکدیگر پیش میروند. چرا که هیچ کس سعی ندارد با کسی رقابت کند، کسی سعی ندارد با لباس دیگری درآید.فقط این نکته را دریاب! فقط خودت باش و این را آویزه ی گوش کن که هرکاری هم که بکنی نمیتوانی چیز دیگر باشی. همه ی تلاشها بیهوده است. تو باید فقط خودت باشی.
 

ozra.m

عضو جدید
اول عشق ،چون عشق خداییه و اون میتونه عرفانو تو خودش جا بده :)

هر جا که عشق به پروردگار باشد،زنگی در آنجا جریان دارد
 

گلبرگ نقره ای

کاربر فعال تالار زبان انگلیسی ,
کاربر ممتاز
عرفان یعنی.....

عرفان یعنی.....

عرفان یعنی عشقی خالص که به خالق کائنات داری!برای هر کسی پیدا نمی شه!افسوس!!!
اما عشق رو همینجا رو زمینم می شه پیدا کرد!
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
عرفان یعنی عشقی خالص که به خالق کائنات داری!برای هر کسی پیدا نمی شه!افسوس!!!
اما عشق رو همینجا رو زمینم می شه پیدا کرد!
پرنده نقره ای عزیز
این چیزی که الان رو زمین رایج شده و همه دارن به اسم عشق میخونند
من به هیچ وجه قبول ندارم
اونا هنوز فرق دوست داشتن و عشق رو نمیدونند
 

yalda_87

عضو جدید
هفت وادی عرفان (قسمت اول) :

وادی در لغت به معنی رودخانه و رهگذر آب سیل؛ یعنی زمین نشیب هموار کم درخت که جای گذشتن آب سیل باشد و هیمنطور به معنی صحرای مطلق آمده است (لطایف الغات)
در اصطلاح شیخ عطار مراحلی است که سالک طریقت باید طی کند و طی این مراحل را به بیابانهای بی زینهاری تشبیه کرده است که منتهی به کوههای بلند و بی فریادی می شود که سالک برای رسیدن بمقصود از عبور از این بیابانهای مخوف و گردنه های مهلک ناگزیر است و آنرا به وادیها و عقبات سلوک تعبیر کرده است.
به طوریکه. صوفیان مقدم در تصوف هفت مقام تصور کرده اند از این قرار:
1- مقام توبه 2- ورع 3- زهد 4- فقر 5- صبر 6- رضا 7- توکل.

و ده "حال" از این قرار:
1- مراقبه 2- قرب 3- محبت 4- خوف 5- رجا 6- شوق 7- انس 8- اطمینان 9- مشاهده 10- یقین (اللمع ص 42)- اما صوفیان قرون بعد بر این تعداد افزوده اند از جمله ابوعبدالله انصاری به ده وادی معتقد است (شرح منازل السائرین ص 198)- بیان این وادیها و اختلافات صوفیه از حوصله این شرح که بنایش بر اختصار است خارج است (جهت مزید اطلاع ر. ک. : بحث در آثار و افکار و احوال حافظ تالیف دکتر غنی ص 207 تا 227 و کتب معتبر صوفیان از قبیل رساله قشیریه و هجویری و غیره)-

عطار در مصیبت نامه پنج وادی تصور کرده است و در منطق الطیر هفت وادی. از این قرار :
1- طلب 2- عشق 3- معرفت 4- استغنا 5- توحید 6- حیرت 7- فقر و فنا و برای هر یک شرحی بسیار شیوا و دل انگیز آورده است.

طلب :
در لغت بمعنی جستن است (المصادر) و در اصطلاح صوفیان "طالب" سالکی است که از شهوت طبیعی و لذات نفسانی عبور نماید و پرده پندار از روی حقیقت براندازد و از کثرت به وحدت رود تا انسان کاملی گردد (لطایف) – آنرا گویند که شب و روز به یاد خدایت عالی باشد در هر حالی (کشف المحجوب)- در حقیقت «طلب» اولین قدم در تصوف است و آن حالتی است که در دل سالک پیدا می شود تا او را به جستجوی معرفت و تفحص در کار حقیقت و امیدارد. «طالب» صاحب این حالتست و مطلوب هدف و غایت و مقصود سالک است.

عشق :
بزرگترین و سهمناک ترین وادی است که صوفی در آن قدم می گذارد. معیار سنجش و مهمترین رکن طریقت است. عشق در تصوف مقابل عقل در فلسفه است . به همین مناسبت تعریف کاملی از آن نمی توان کرد چنانکه مولانا گوید:
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت

شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
صوفیان در توصیف آن داد معنی داده اند و نقل گفتار آنان در اینجا میسر نیست، فقط به نکته ای از آن اشاره می شود و برای توجه به کیفیت آن می توان به مراجعی که در ذیل می آید مراجعه نمود. سهروردی گوید: «عشق را از عشقه گرفته اند و عشقه آن گیاهیست که در باغ پدید آید. در بن درخت. اول، بیخ در زمینی سخت کند، پس سر برآورد و خود را در درخت می پیچد و همچنان می رود تا جمله درخت را فرا گیرد و چنانش در شکنجه کند که نم در میان رگ درخت نماند و هر غذا که بواسطه آب و هوا بدرخت می رسد به تاراج می برد تا آنگاه که درخت خشک شود.
همچنان در عالم انسانیت که خلاصه موجودات است، درختی ست منتصف القامه که آن بحبة- القلب پیوسته است وحبةالقلب در زمین ملکوت روید... و چون این شجره طیبه بالیدن آغاز کند و نزدیک کمال رسد عشق از گوشه ای سر بردارد و خود را در او پیچید تا بجایی برسد که هیچ نم بشریت در او نگذارد و چندانکه پیچ عشق بر تن شجره زیادتر می شود آن شجره منتصف القامه زردتر و ضعیف تر می شود تا بیکبارگی علاقه منقطع گردد. پس آن شجره روان مطلق گردد و شایسته آن شود که در باغ الهی جای گیرد.» (رسالة فی حقیقة العشق ص 13) «محبت چون بغایت رسد آنرا عشق خوانند و کویند که "العشق محبة مفرطه" و عشق خاص تر از محبت است زیرا که همه عشق محبت باشد اما همه محبت عشق نباشد و محبت خاص تر از معرفت است زیرا که همه محبتی معرفت است. اما همه معرفتی محبت نباشد...
پس اول پایه معرفت است و دوم پایه محبت و سیم پایه عشق. و به عالم عشق که بالای همه است نتوان رسید تا از معرفت و محبت دو پایه نردبان نسازد» (رسالة فی حقیقة العشق ص 12).

عطار در الهی نامه آورده است:
ز شهوت نیست خلوت هیچ مطلوب

کسی کین سر ندارد هست معیوب
ولیکن چون رسد شهوت بغایت

ز شهوت عشق زاید بی نهایت
ولی چون عشق گردد سخت بسیار

محبت از میان آید پدیدار
محبت چون بحد خود رسد نیز

شود جان تو در محبوب ناچیز
ز شهوت در گذر چون نیست مطلوب

که اصل جمله محبوبست محبوب
(الهی نامه ص 48)


بطوریکه گفته شد صوفیان را در توصیف عشق و محبت و محبوب و تقدیم و تأخیر آنها و کیفیت این عشق و تاثیر آن در سالک و لزوم عشق در طریقت بسیار سخن رانده اند و شرح آنهمه در اینجا میسر نیست (جهت مزید اطلاع ر. ک. اللمع ص 57 و رساله قشیریه ص 143 و هجویری ص 392 و منازل السائرین قسم سابع و احیاء العلوم الدین ج 4 ص 251 تا 275 و فتوحات المکیه ج 2 ص 220 و سوانح غزالی و رساله فی حقیقة العشق سهروردی واشعة اللمعات، لمعه هفتم ص 87 و مصباح الهدایه ص 404 و حواشی نگارنده بر اسرارنامه ص 276 و 280).

معرفت :
معرفت نزد علما همان علم است و هر عالم به خدایت عالی عارف است و هر عارفی عالم. ولی در نزد این قوم معرفت صفت کسی است که خدای را به اسماء و صفاتش شناسد و تصدیق او در تمام معاملات کند و نفی اخلاق رذیله و آفات آن نماید و او را در جمیع احوال ناظر داند و از هوا جس نفس و آفات آن دوری گزیند و همیشه در سروعلن با خدای باشد و باو رجوع کند. (رساله قشیریه ص 141) جهت مزید اطلاع بر این اصطلاح ر. ک. مصباح الهدایه ص 90 ببعد و هجویری ص 341 ببعد و منازل السائرین قسم دهم و کیمیای سعادت ص 41 به بعد و فرهنگ مصطلحات عرفاء ذیل کلمه معرفت.

توحید :
در لغت حکم است بر اینکه چیزی یکی است و علم داشتن به یکی بودن آنست و در اصطلاح اهل حقیقت تجرید ذات الهی است از آنچه در تصور یا فهم یا خیال یا وهم و یا ذهن آید (تعریفات) (و نیز ر. ک. رساله قشیریه ص 134 و مصباح الهدایه ص 17 ببعد و هجویری ص 356).

تفرید: نفی اضافت اعمال است بنفس خود و غیبت از رویت آن به مطالعه نعمت و منت حق تعالی (مصباح الهدایه ص 143)- و قوفک بالحق معک (ابن عربی)

عطار گوید:
تو در او گم گرد توحید این بود

گم شدن کم کن تو تفرید این بود
(ص 210 س 3761 منطق الطیر عطار)

شیخ ما (بوسعید) گفت حق تعالی فرد است او را بتفرید باید جستن تو او را به مداد و کاغذ جویی کی یابی (اسرار التوحید ص 201).

تجرید: ترک اعراض دنیوی است ظاهراً و نفی اعراض اخروی و دنیوی باطناً و تفصیل این جمله آنست که مجرد حقیقی آن کسی بود که بر تجرد از دنیا طالب عوض نباشد بلکه باعث بر آن تقرب بر حضرت الهی بود (مصباح الهدایه ص 143)- خالی شدن قلب و سر سالک است از ماسوی الله و بحکم "فاخلع نعلیک" باید آنچه موجب بُعد (دوری) بنده است از حق از خود دور کند (فرهنگ مصطلحات عرفا).

حیرت :
یعنی سرگردانی و در اصطلاح اهل الله امریست که وارد می شود بر قلوب عارفین در موقع تامل و حضور و تفکر آنها را از تامل و تفکر حاجب گردد.
(فرهنگ مصطلحات عرفا).

فقر و فنا :
فقر: در اصطلاح صوفیان عبارتست از فقد مایحتاج الیه (تعریفات)- ابوتراب نخشبی گفت: حقیقت غنا آنست که مستغنی باشی از هر که مثل تست و حقیقت فقر آنست که محتاج باشی بهر که مثل تست (تذکرة الاولیاء ج 1 ص297 و طبقات الصوفیه ص 250- جهت مزید اطلاع بر این اصطلاح صوفیان ر. ک. شرح تعرف ج 3 ص 118 تا120).
فنا: در اصطلاح صوفان سقوط اوصاف مذمومه است از سالک و آن بوسیله کثرت ریاضات حاصل شود و نوع دیگر فنا عدم احساس سالک است بعالم ملک و ملکوت و استغراق اوست در عظت باریتعالی و مشاهده حق. از این جهت است که مشایخ این قوم گفته اند «الفقر سواد الوجه فی الدارین» قشریه ص 36 و هجویری ص 311 و فتوحات المکیه ج 2 ص 512 و مصباح الهدایه ص 426).
 

yalda_87

عضو جدید
هفت وادی عرفان (قسمت دوم) :
مراحل نفس :
عارفانِ عاشق ، براى نفس هفت منزل برشمرده اند كه باید براى رسیدن به مقصود ، به درجه ى نهایى آن ، كه حالت مرضیه بودن است رسید :

1 . نفس امّاره :
در این مرحله ـ چنانكه در سوره ى یوسف آیه ى 53 به آن اشاره شده است ـ نفس حیوانى در زندگى انسان غلبه ى كامل و سلطه ى شدید دارد . با بودن حالت امّارة بالسّوء ، نفس ناطقه به هیچ وجه نمى تواند رخسارهِ ملكوتى خود را تجلّى دهد .
از نفس امّاره جز آثار حیوانیت و بهمیت سر نمى زند . همه ى كارها و حركات و سكنات انسان در این مرتبه ، نشانى از طبیعت حیوانى است و نفس او همیشه به شرارت و بدى امر مى كند .
انسان آلوده به گناه نباید فراموش كند كه رغبت ، میل و اشتهاى به گناه ، از نشانه هاى مهم اسارت نفس امّاره است ، و اجابتِ دعوت نفسى كه همواره انسان را به نافرمانى فرا مى خواند ، خسارتِ جبران ناپذیرى را به دنبال خواهد داشت .
از نظر قرآن كریم و روایات معصومان (علیهم السلام) انسان در این حال ، فرق چندانى با حیوان ندارد و بلكه در پاره اى خصوصیاتِ حیوانى از حیوان نیز بدتر است .
این نفس امّاره ى خطرناك امروزه در میان بیشترِ مردم روى زمین و حتّى در میان ملل به اصطلاح متمدّنى كه غرق هوسرانى و شهوت پرستى هستند ، نفوذ و غلبه دارد و آنان در حیوانیت از بسیارى از حیوانات برترند .
انسان سالك در این مرحله ، با غلبه كردن بر قوّه هاى حیوانى و مادّىِ جسم كه رابطه ى مستقیمى با نفس امّاره دارند سر و كار دارد و باید آنها را براساس فرامین و دستورهاى شرعى رام نماید .


2 . نفس لوّامه :
در این مرحله كه آیه ى دوم سوره ى قیامت به آن اشاره دارد ، قواى عقلى كم كم شروع به نشو و نما مى كند و انسان بیدار شده و میان كارهاى نیك و بد تمیز مى دهد .در این حال یك حسّ درونى او را از ارتكاب بدى باز مى دارد ، ولى این امر درونى هنوز ضعیف است و تأثیر چندانى ندارد ، پس از ارتكاب هركار بدى انسان را دچار یك نوع پشیمانى مى كند .
این توبیخ و ملامت از نفس حیوانى سر نمى زند ; و بطور قطع این ندا ، صداى نفس ناطقه و یا روح ملكوتى است كه انسان را به كسب فضیلت دعوت مى نماید .
اینكه بیشتر بزرگان دین و اولیاى مبین و عرفاى آگاه ، گوشه نشینى و اشتغال به مناجات و نماز و روزه و دورى از زندگى روزانه را براى چند ساعت توصیه نموده اند ، فقط براى این است كه انسان لحظاتى به خود آید و از وسوسه هاى نفس حیوانى آزاد و فارغ شود و تحریك هاى خارجى را فراموش نماید و آتش حرص ها و شهوت هاى خود را مدّتى خاموش سازد ، تا بتواند نداى آسمانى روح را از درون خود بشنود .
سالك در این مرحله نیز باید به رام كردن ومطیع نمودن همان نیروهاى مرموز نفس مشغول شود .


3 . نفس ناطقه یا متفكّره :
در این مرحله قوّه ى تفكّر و تمیز در نفس انسانى به خوبى ظهور كرده و نشو و نماى محسوسى پیدا مى كند .
قدرت نفس در این مرحله ، نتیجه و محصول كوششى است كه انسان نسبت به تربیت نفس و تهذیب و تزكیه آن داشته است : ( وَمَن جَاهَدَ فَإِنَّمَا یجَاهِدُ لِنَفْسِهِ ) « هركس بكوشد ، بطورقطع به نفع خود كوشیده است » .
سه مرحله ى فوق براى سالك ، دوره ى غلبه و تسلّط بر نفس است و وظیفه ى او مراقبت و هدایت و گاهى جنگ با نفس مى باشد .
باید سینه را به سختى ها و زحمت ها و رنج هاى فراوان سپر ساخت ، و به این معنا یقین داشت كه هیچ رنج و دردى بى سود و بدون مزد نمى ماند .
در این رنج ها و كوشش ها مقصود كشتن نفس نیست ; بلكه رام كردن او و انداختن قوایش در مجراهاى جدید صالح سودمند و علوى است ، بطورى كه همه ى هوس ها و حس ها با الهام گرفتن از وحى ، خادم قلب پاك و اراده ى عقلى و الهى نفس ناطقه شوند .


4 . نفس عاقله یا ملهمه :
در این مرحله قوّه ى تعقّل نشو و نماى كامل ، و با قوه ى اراده ى عقلى تجلّى و ظهور مى كند .
در این مرحله حاكم اصلى عقل است و به وسیله ى اراده ى عقلى ، احكام و اوامر عقل در همه ى شئون زندگى جارى خواهد گشت . ( وَنَفْس وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ) .
این دوره را بنا بر آیات فوق از این رو مرحله ى نفس ملهمه مى توان نامید كه در نفس سالك ، نخستین بار پرتو الهام ربّانى افكنده مى شود .
مرحله ى چهارم از آنجا كه در میان سه مرحله ى اول و سه مرحله ى بعد برزخى است ، از این رو به موجب قانون تكامل و برزخیت ، داراى اشكال و صور و قواى هر دو طرف ( مراحل ذكر شده و آنچه ذكر خواهد شد ) مى باشد .
در این مرحله قواى پست و حیوانى ، آخرین درجات قوّت و توان خود را به كار خواهند برد تا موقعیت خود را نگاهدارى كنند ، و از این حیث هم در دل سالك كه مشغول تزكیه ى نفس است ، انقلاب ها و طوفان هاى بسیار قوى و بلكه خونین سر مى زند ، ولى سرانجام قواى پست حیوانى و آمال و هوس هاى خود پرستانه ى نفسانى ، مغلوب انوار قاهره ى قواى برتر معنوى گشته ، ظلمت ، جهالت و غفلت مغلوب نور معرفت و فضیلت خواهد شد .
چون این حقیقت در دل عارف ظهور كرد ، سكوت و آرامش ، با نور الهام ، مشام جان او از فیض آسایش درونى و استراحت وجدانى كه نتیجه ى پیروزى بر نفس حیوانى است ، برخوردار خواهد گشت و لذّت غلبه ى بر نفس را خواهد چشید .
سالك در این مرحله ى از تزكیه ى نفس ، كم كم شروع به چیدن میوه ى شیرین زحمت ها ، كوشش ها ، ناكامى ها ، ریاضت ها و مقاومت هایى كه با متانت و توكّل و ایمان تحمّل نموده مى كند .
( وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنَا ) « كسانى كه در راه ما بكوشند آنان را به راههاى خود راهنمائى مى كنیم » .
از این زمان است كه سالك عملاً وارد مراحل بالاتر شده ، واقعیت آن همه حقایق را كه درباره ى مقام و حالات گوناگون تزكیه ى نفس ، مانند مكاشفات و الهام و جذبه و ذوق و اشتیاق شنیده بود ، حالا از روى یقین احساس مى نماید ، و قوّت قلب و قوّه ى توكّل و ایمان و اعتمادش بر الطاف و فیوضات و هدایتِ پروردگار ، روز به روز قوى تر مى گردد .


5 .نفس مطمئنّه :
در مرحله ى چهارم كه شرح آن گذشت ، با وجود تكامل یافتن قوّه ى تعقّل و اراده ى عقلى ، باز زندگى انسان خواه فردى یا اجتماعى ، به كلّى از خطا و گناه محفوظ نخواهد ماند ، چرا كه قواى نفسانى و حیوانى به كلّى ریشه كن نشده و به عبارت درست تر تبدیل به قواى روحانى نگشته و هنوز خام و نرسیده اند از این رو در بیشتر اوقات ، همان قواى حیوانى بروز كرده و اظهار حیات و توان و قدرت خواهند نمود .
این حال در مسیر زندگىِ سالك بارها پیش مى آید ، و گاهى او را گرفتار وحشت و حیرت و نومیدى مى سازد . ولى عارفان بینادلى كه این مراحل را پشت سر گذاشته اند ، از پیدایش این احوال ما را آگاهى و دلدارى داده اند . پس در این حال و در این حال برگشتها و تنزّلهاى ناگهانى ، نباید دل از دست داد ، و نومید و مضطرب گردید ; بلكه باید به مراقبت افزود و با جان و دل آن حوادث ناگوار و حالهاى پر اضطرار را پذیرفت و به رفع آنها كوشید . چرا كه شرط سلوك و مقتضیات تزكیه ى نفس همین است .
ولى در این مرحله ى پنجم كه نفس عنوان صفت مطمئنّه به خود مى گیرد ، طورى در مقام خویش استوار و برقرار خواهد بود كه دیگر ترس لغزیدن ، سقوط ، مغلوب هوس ها ، فریب هاى نفس حیوانى و گرفتار وسوسه هاى شیطانى شدن باقى نخواهد ماند .
آیینه ى غیب نماى دل عارف و آسمان زندگى اش از ابرهاى سیاهِ دریاى هوى و هوس ها پاك شده و ماهِ دلرباىِ روحِ ملكوتى و با شكوه خود را در آن آسمان پاك تجلّى خواهد داد و نمونه هاى جلوه هاى روح سبحانى خواهد شد .
در این مقام است كه جنگ با نفس ، با پیروزى كامل عقل خاتمه مى یابد ، و نفس حیوانى رام و فرمانبر سالك مى شود و عارف از زنجیر هوس ها و تحریك ها و هیجان هاى شدید نفسانى آزاد مى شود ، و حتى بدن هم پیرو اراده ى الهى او شده و یك راهوار باربردارى مى گردد .


6 . نفس راضیه :
این مرحله مقام عشق و وادى هیجان انگیز رضا و تسلیم است . در این مرحله نفس انسانى به محك امتحان سنجیده مى شود ، و در بوته ى مصایب درونى و روحى ، در آتش شك و شبهه و تزلزل و بیم و امید كه آنها را مغلوب كرده بود یك بار دیگر گداخته خواهد شد ; تا به كلّى صافى و خلوص خود را به دست آورد و پایدار شود . بنابراین ، این مرحله مقام فداى نفس و میدان جانبازى است ، نفس ناطقه ى انسانى باید شایستگى درك لطف ، محبّت ، عنایت ، فیض جبروتى و لاهوتى را به نمایش بگذارد . و در راه عشق خدایى براى فدا كردن خود نیز حاضر و بلكه مشتاق قد باشد .
این مقام عرصه ى عشق بازى مجازى نیست ; بلكه در این جا با جان باید به طور حقیقى بازى كرد ، و حتّى هزاران جان را فداى نام و عشق محبوب نمود ، و پاى كوبان و رقصان به پاى دار وصل شتافت .
در اینجاست كه دیگر فرقى بین مشیت آفریدگار و اراده ى بنده ى او نخواهد ماند ، و انسان از روى معرفت حقیقى اجرا كننده ى اراده ، بلكه یارى دهنده ى اجراى نقشه ى آفرینش و تكامل جهان خواهد گشت .
این مرحله از یك طرف مقام فداى نفس و تسلیم و رضاى محض است ، و از طرف دیگر هنگام تجلّى انوار كشف ، و الهام ، و وصال است . در این مقام دیگر سایه ى جدایى و پرده ى ناتوانى وجود ندارد ، زیرا نور عشق و معرفت سرتاسر زندگى باطنى و ظاهرى عارف را فرامى گیرد و او خطى جز در رضاى حق و تسلیم شدن به اوامر و اراده ى او نمى بیند و نمى شناسد .
در این مقام انتظار وصل با شعله ى آتش جانسوز عشق ، همه ى نیروهاى مخالف و اضداد طبیعت گداخته و با هم درآمیخته مى شود و به قوّه هاى حیات بخش بندگى مى گردند .


7 . نفس مرضیه :
این مرحله بالاترین و آخرین مقام كمال نفس انسانى است ، این مقام ، مقامِ وصل و یگانگى نفس ناطقه با روح است .
در مرحله ى ششم ، رضا و خرسندى از طرف عاشق بود ، ولى عاشق از رضاى معشوق به طور كامل مطمئن نبود و فقط آثارى از خرسندى محبوب را گاهى احساس مى نمود ; ولى در مقام هفتم اطمینان قلبى براى نفس ناطقه حاصل مى شود ، بدین جهت نفس در این مرتبه ، مرضیه خوانده شده است ، به این معنى كه خداى متعال نیز رضاى خود را از نفس ناسوتى اظهار و عشق خود را به وى اثبات و اعلام مى نماید .
در این مقام ، نفس ناطقه با یقین عینى و بلكه با حقّ الیقین مى داند و مى فهمد كه عشق دو طرفى است ; یعنى محبوب نیز پا بسته ى مهر او بوده است ; بلكه او شوریده تر از این مجنون ناسوتى است، چنانكه در حدیث قدسى آمده است : اى فرزند آدم ! من دلباخته ى توأم و این براى تو پنهان است ، پس تو هم دلباخته ى من باش .
آرى ! در این مقام ، پرده از روى آن سرّ خفّى ، كه آفریدگار شیفته ى آفریده ى خویش است ، از پیش چشم عارف برداشته مى شود ، چنانكه از یكى از عارفان عاشق نقل شده كه گفته بود : سى سال خدا را مى طلبیدم ، سرانجام به این نتیجه رسیدم كه او طالب بود و من مطلوب .
احساس و ادراك رسیدن نفس به مقام رضا ، هر روز و هر ساعت و بلكه هر دم كه سالك در دل خود ذوق آن را خواهد چشید ، خود بزرگترین حظّ روحانى و فیض آسمانى و سرور جاودانى است .
در این مقام است كه نفس ناسوتى نه تنها نداى «أنت الحبیب وأنت المحبوب» را مى شنود ; بلكه در صفات محبوب شركت مى كند ، زیرا در این مقام اراده و آرزوى عاشق و معشوق ، یعنى نفس ناطقه و حق ، یكى شده است .
البتّه براى رسیدن به مرحله ى نهایى كه مقام رضا است باید اراده و عمل را بعنوان سلاح برداشت . اراده و عمل به قواعدى كه تنها از طریق انبیا و امامان به ما رسیده است .
در این سیر و سفر پیروى كردن از دستورهاى غیر خدا و مكتب هاى به اصطلاح عرفانىِ بشر ، عین گمراهى است و نه تنها آدمى را به جایى نمى رساند ; بلكه در وادى هلاكت انداخته و عمر او را ضایع مى كند .
 

aramesh_sahar

کاربر فعال
سلام
از زمین هم میشه راهی به آسمون پیدا کرد
چشمها را باید شست...
جور دیگر باید دید...
یا علی:gol:
 

Similar threads

بالا