عسلویه

hasan_g2002

عضو جدید
کاربر ممتاز
فرض کنید شما بعد از کلی خوش شانسی یک کار تو عسلویه پیدا کردید
اول کاری که می کنید چیه؟
با سر قبول می کنید و فردا صبحش ساعت 6 صبح از خونه خارج میشد تا پرواز دیر نشه و پرواز 7:40 کیش ایر شما رو میاره عسلویه
از هواپیما هنوز خارج نشدید که آفتاب و گرما ، گرد و خاک و ریز گرد ، آلودگی هوا و بوی تند گوگرد و از همه بدتر دوری از خانواده و دوستان به شما حمله ور می شود
احتمالا در مسیر فرودگاه تا پالایشگاه یا پتروشیمی زنگ میزنید که بگید حالتون خوبه ولی میبینید همه ( پدر و مادر و ... ) از دوریتون دارند گریه می کنند
دلداریشون می دید و محکم می روید سراغ کار
هفته اول پر انرژی
هفته دوم و سوم هم همین طور
هفته چهارم رو می آیید رست و خانواده رو می بینید که چقدر دلتنگ شما هستند
می گذرد یک 7-8 ماهی که به شما اطلاع می دهند که مادر بیمارستانه
با هر سختی که شده صبح می آیید تهران و با حال عجیبی میرسید بیمارستان
دو سه روزی که میمونید اصرار می کنند که برگرد
دل می کنید از تهران و بر می گردید و گویا باید از مادر دل می کندید
دو سه روز بعد خبر می دهند که وداع آخر است
دلشکسته و داغون میشید و همه تقصیرها رو میندازید گردن خودتان
اگه نرفته بودم ، اگه مونده بودم ، اگه این رشته قبول نمی شدم ، اگه و اگه و .... هزار تا فکر دیگه که هیچکدام فایده ای نداره
داغ یتیمی روی قلب شما نشسته و مرهمی هم جز تنهایی و دلتنگی و غصه و غم نداره
 

Ice Dream

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرگ تقدیر همیشگی انسان بوده... چه تقصیری متوجه انسانهای دیگه س؟
خودتونو با این فکرها عذاب ندین... اونی که از عذاب شما عذاب می کشه مادرتونه... مرگ سراغ همه میاد گاهی با دلیل و گاهی بی دلیل...
 

ELAHE.R

عضو جدید
یعنی وقتی که منم از دوری همسرم گلایه میکنم، اونم پیش خودش از این فکرا میکنه و تقصیرارو میندازه گردن خودش؟ ولی من به عنوان یکی از همون اعضای خانواده ای که میگین هیچ وقت همسرمو به خاطر نبودش سرزنش نمیکنم. شاید بعضی وقتا از دوریش ناراحت بشم ولی فقط از سر دلتنگیه... حالا من مطمئنم این مادری که گفتین هم همینطوری بوده...
 

kayvan90

عضو جدید
فرض کنید شما بعد از کلی خوش شانسی یک کار تو عسلویه پیدا کردید
اول کاری که می کنید چیه؟
با سر قبول می کنید و فردا صبحش ساعت 6 صبح از خونه خارج میشد تا پرواز دیر نشه و پرواز 7:40 کیش ایر شما رو میاره عسلویه
از هواپیما هنوز خارج نشدید که آفتاب و گرما ، گرد و خاک و ریز گرد ، آلودگی هوا و بوی تند گوگرد و از همه بدتر دوری از خانواده و دوستان به شما حمله ور می شود
احتمالا در مسیر فرودگاه تا پالایشگاه یا پتروشیمی زنگ میزنید که بگید حالتون خوبه ولی میبینید همه ( پدر و مادر و ... ) از دوریتون دارند گریه می کنند
دلداریشون می دید و محکم می روید سراغ کار
هفته اول پر انرژی
هفته دوم و سوم هم همین طور
هفته چهارم رو می آیید رست و خانواده رو می بینید که چقدر دلتنگ شما هستند
می گذرد یک 7-8 ماهی که به شما اطلاع می دهند که مادر بیمارستانه
با هر سختی که شده صبح می آیید تهران و با حال عجیبی میرسید بیمارستان
دو سه روزی که میمونید اصرار می کنند که برگرد
دل می کنید از تهران و بر می گردید و گویا باید از مادر دل می کندید
دو سه روز بعد خبر می دهند که وداع آخر است
دلشکسته و داغون میشید و همه تقصیرها رو میندازید گردن خودتان
اگه نرفته بودم ، اگه مونده بودم ، اگه این رشته قبول نمی شدم ، اگه و اگه و .... هزار تا فکر دیگه که هیچکدام فایده ای نداره
داغ یتیمی روی قلب شما نشسته و مرهمی هم جز تنهایی و دلتنگی و غصه و غم نداره

حالا عزيزم به اين فكر كن:شما كار توي عسلويه رو قبول نكردي.حالا هرچي ميگردي كار گيرت نمياد....درد خودت كه هيچ مادرت هم بايد غصه بخوره روت نميشه توي خونه بموني همش از خونه ميزني بيرون مادرت هر روز بيشتر از ديروز نگرانت ميشه.همش تو فكر اينه كه خدايا چرا بچه ي من؟؟!!!..........حالا فكر كن چند وقت همينجوري بگذره مادرت شبونه واست گريه كنه نگران آينده بچش باشه .........حالا ببين وقتي فوت كنه.......تو به خودت نميگي تقصير من بود كه مادرم رفت شايد اگه ميرفتم عسلويه اين بلا سر مادرم نميومد.....شايد اگه اون غصه ي بيكاريه منو نميخورد الان زنده بود...........
دوست عزيز زندگي بالا پايين داره........چه شما بخواي چه نخواي اتفاقات روي روال خاص خودش حركت ميكنه.......شما تعيين كننده نيستي.......خدا رو شكر كن مادرت خيالش از آينده ي تو راحت بوده و رفته ............اينطور نيست؟؟
 
بالا