ضرورت بازنگري در فلسفه ارسطويي

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار




انسان به علوم مختلفي نياز دارد و آگاهي از اين علوم هم، راههاي مختلف دارد هر علمي اگر از راه مناسب و صحيح خود به دست نيايد، نه تنها انسان را به نتيجه نميرساند، بلكه او را دچار حيراني ميكند. براي آگاهي از زبانها بايد به اهل آن زبان مراجعه نمود. هيچگاه با نشستن و فكر كردن و برهان عقلي، معناي لغات به دست نميآيد؛ چنانكه براي آگاهي از امور مربوط به گذشتگان بايد به گزارشهاي معتبر تاريخي توجه نمود و راه نقل معتبر را پيمود. در مباحث تجربي هم بايد تنها به تجربه روي آورد. همچنين در مباحث عقلي و فلسفه نيز، بايد از استدلال عقلي بهره گرفت.
با توجه به اين مقدمه، موضوع بحث ما كه فعلا «پيشفرضهاي اثبات خدا»، است، نيز بحثي كلامي و فلسفي بوده و روش آن، عقلي است. پس ما در اين مباحث، تابع عقل هستيم. بنابراين، اگر فيلسوفي بي دين، برهان يا سخن عقل‌پذير، ارائه دهد از او ميپذيريم. اگر دانشمندي مؤمن و بسيار با تقوي، نيز مطلبي را بيان كرده باشد كه دليلي عقلي برصحت آن نداشته باشيم، يا دليل عقلي بر خلاف آن باشد، با رعايت احترام، آن را نخواهيم پذيرفت. لذا نقد كلام فيلسوفان مؤمن، مخالفت با فلسفه يا مخالفت با مسلمين، تلقي نگردد و پذيرش كلام حق از غير مؤمن نيز به معناي تأييد آنها در همه مسائل نيست. از طرفي ما بدون آگاهي از اشكالات و سخنان خوب و بد ديگران و برطرف نمودن اشكالاتي كه بعضي از جاها در كلام بزرگان مشاهده ميكنيم، نميتوانيم چهرۀ زيباي حقيقت را ‌ببينيم و آن را به دنيا و تشنگان حقيقت، نشان دهيم. پس ناچار بايد در جاي خود، نقد كنيم و در سايۀ نقدها است كه علم توليد ميشود. ما خود نيز پذيراي انتقادهاي عقلي شما هستيم و دست ياري به سوي همه شما دراز مي‌كنيم.
بحث ما، «كلام و فلسفه جديد» است. كلام جديد از لحاظ موضوع، با كلام قديم فرق ندارد. هر دو در مورد خدا و دين به شكل استدلالي و عقلي، بحث مي‌كند. تفاوت اين دو در برخي از مباحث و شبهاتي است كه در كلام قديم مطرح نبوده، ولي اکنون مطرح است. پس در كلام جديد به شبهات جديد هم پرداخته ميشود و به آن‌ها، جواب استدلالي، داده مي‌شود.
در غرب، كلام با فلسفه يكي است. «هر گزارهاي كه از طريق علوم حسي و تجربي نتوان كشف كرد و بايد از طريق عقل به آن رسيد، گزاره فلسفهاي است»، در مورد هر چه باشد: در مورد «اصل وجود»، يا درباره «اصل شناخت»، يا درباره «خدا»؛ حتي درباره سياست و اخلاق هم، اگر ريشهيابي عقلي شود، باز فلسفه است. در اين صورت، اين تعريف فلسفه، هم فلسفه مرسوم در حوزه را شامل است و هم كلام را در قسمتي از حوزه علميه قم، تابه حال، فلسفه به قول مطلق به معناي خاصي به كار ميرفت که همان افكار ارسطو و افلاطون درباره «موجود بما هو موجود» بود؛ اگرچه بعضي بزرگان مانند ابن سينا و فارابي و غيره توضيحات و تغييراتي هم دادهاند؛ ولي ريشه و اصول تفكرات ابن سينا و فارابي (و مولف اسفار)، از ارسطو و افلاطون است.
بحث ما، در «خدا شناسي»، اعم است: هم فلسفه و كلام قديم خودمان را شامل مي‌شود و هم فلسفه جديد را.
ما اگر بخواهيم جواب گوي دنياي جديد باشيم، نبايد خود را در يك چارچوب فلسفه خاصي، مثلاً فلسفه ارسطوئي و افلاطوني زنداني كنيم. با يك مثال روشن مي‌شود كه چرا فلسفه و كلام قديم، پاسخگو نيست، يكي آن كه در فلسفه جديد، اشكالاتي كرده اند كه تا به حال در كتاب هاي حوزه علميه مسلمانان، وجود نداشته است. ما بايد اين ها را بدانيم و جواب دهيم. اين اشكالات از طريق دانشگاه‌ها، در كشور ما، آمده است و در كتاب هاي دانشگاهي و به خصوص در رشته هاي علوم انساني مثل تاريخ فلسفۀ غرب و فلسفه سياسي و غيره وارد شده است. فلسفه جديد، اشكالاتي را به اساتيد و دانشجويان اين رشته‌ها القا کرده است که سرچشمه اين شبهات و اشكالات، به منطق ارسطو بازمي گردد.

اشكال بر منطق ارسطويي:
ارسطوئيان مي‌گويند: مراعات قوانين منطقي ارسطو، فكر را از خطا حفظ مي‌كند(تعصم مراعاتها الفكر عن الخطأ) . غالب كساني كه منطق درس مي‌دهند، الان هم به اين تعريف، اعتقاد دارند. اما واقعا چنين نيست؛ مراعات منطق ارسطو، فكر را از خطا حفظ نمي‌كند؛ غربي ها مي‌گويند چنين نيست و ارسطوئيان جواب مي‌دهند كه: «اگر اشتباه كردي به جهت اين بوده است كه به منطق ارسطويي به طور كامل عمل نكرده ايد؛ امّا اگر كامل و درست به ضوابط برهان ارسطوئي، عمل كنيد، اشتباه نمي‌كنيد». غربي ها در پاسخ ارسطوئيان مي‌گويند: «اگر درست و كامل هم، به منطق ارسطو عمل كني، باز فكر از خطا حفظ نمي‌شود. زيرا آن طور كه ارسطو گفته، صورت برهان، عبارت است از قياس، و ماده آن، يقينيات شش گانه است. يقينيات ششگانه عبارتند از: حسيات، حدسيات، تجربيات، متواترات، فطريات و اوليات. اما اوليات؛ مثل قضيه «اجتماع نقيضين محال است». اين نوع قضايا تعدادشان خيلي كم است. اگر هم در قياس بيايد، كبري قرار مي‌گيرد و صغراي برهان از حس، حدس يا تجربه خواهد بود. قضاياي حسي يا حدسي يا تجربي هم، همه خطاپذير هستند. نتيجه برهان هم تابع اخس مقدمتين است؛ پس برهان ارسطويي، خطاپذير است چون در حسيات و حدسيات و تجربيات، امكان خطا وجود دارد و در نتيجه منطق ارسطويي، فكر را از خطا حفظ نمي‌كند».
ارسطو با همين منطق، با دو دانشمند قبل از خود مخالفت كرد. اولي ذيمقراطيس است كه نظريه اتم را داد و گفت: «جسم از ذرات ريزي تشكيل شده است كه بين آن فاصله است» (اين را گويا به طور عقلي از انقباض و انبساط اجسام كشف كرده بود) . اما ارسطو بر اساس منطق حس گرايانه اش گفت: «اين حرف درست نيست؛ ما از طريق حس مي‌بينيم جسم به هم چسبيده است. ذرات كوچكي كه از هم فاصله داشته باشند (به نام اتم)، در جسم ديده نمي‌شود و حس هم خطا نمي‌كند. همين مخالفت ارسطو با نظريه أتمي ذيمقراطيس، باعث شد نظريه أتمي ذيمقراطيس زير خاك بماند تا پس از دو هزار سال كه در غرب منطق حسي ارسطوئي، كنار زده شد، و در نتيجه نظريه أتمي دوباره زنده شد.
يكي ديگر فيثاغورث بود. اين عالم رياضي و هيأت، گفت: «زمين دور خورشيد مي‌گردد نه بالعكس» .
ارسطو مخالفت كرد و گفت: «ما با چشم خود مي‌بينيم كه خورشيد و ستارگان و ماه هر روز از اين طرف بيرون مي‌آيند و از آن طرف فرو ميروند؛ يعني هر روز خورشيد به دور زمين ميگردد».
راسل در تاريخ فلسفه‌اش ميگويد: «دو هزار سال تسلط افكار ارسطو بر اروپا نگذاشت علم پيشرفت كند و با كنار رفتن آن، علم ترقي كرد».
اشكال ديگر به منطق ارسطويي در تصورات و معرّف است. وقتي تصوري از حس سرچشمه بگيرد، خطابردار است. همانطور كه جسم را متصل ميبينيم، ولي در واقع اين طور نيست؛ يا مانند آب که ابن سينا اين گونه تعريف كرده است: «آب مايعي است خنك كننده»، در حالي که اين شناخت حسي از آب، تعريف ماهيت واقعي آب نيست. اگر حقيقت آب اين است، الكل و بنزين هم خنك كننده هستند. ارسطوئيان ميگويند: «معلومات ذهني در ماهيت، همان موجودات خارجي است، منتهي به وجود ذهني آن. پس ما از طريق حس ميتوانيم به ماهيت اشياء پي ببريم». اما در علوم جديد اين حرف درستي نيست، ما از راه حس نميتوانيم به كنه ماهيت اشياء پي ببريم. امام صادق (عليهالسلام) در روايتي به دانشمند هندي.. ....در باره حواس مي‌فرمايد: إِنَّهَا لَا تُعرَفُ مِنَ الاَشْياءِ الّا الظَّاهِر2
«يعني حس، ظاهر چيزها را نشان ميدهد، نه ماهيت باطني آنها را».
اشكالي بر فلسفه ارسطويي: فلسفه ارسطويي هم مبتني بر همين منطق خطاپذير است. پس آن هم خطابردار است.


اما اشكال بر فلسفه ارسطوئي:
اولاً: اثبات واجب الوجود، اثبات خدا نيست. اثبات خدا، اخص است؛ «خدا واجب الوجودي است كه عالم و مختار است». اگر ما، علم و اختيار را براي واجب الوجود، اثبات كرديم، خدا اثبات شده؛ و گر نه منكرين خدا هم چيزي كه قائم به ذات باشد را قبول دارند.
ثانياً: فلسفه ارسطويي از تعريف صحيح «علم و اختيار» و بالاخص از تعريف صحيح «علم و اختيار خدا »، عاجز است، چه رسد به اثبات آنها براي خدا.
ثالثاً: حال اگر نظريه ارسطوئيان درباره تعميم «قاعده سنخيت» به خدا هم به ميان بيايد، ديگر ارسطوئيان، ارتباطي بين خالق و مخلوق نميتوانند درست كنند:
مرحوم ملاصدرا در«اسفار» در جلد سوم در قسمت ربط بين حادث و قديم، در ده صفحه، سعي کرده تا اين ربط را درست كند، در حالي كه باز اين ربط برقرار نمي‌شود:
«چون افلاك قديم است، به حيث قديم بودنش با خدا رابطه دارد و از حيث اين كه هر دور آن، حادث است، با حوادث رابطه دارد».
- اما الان، علم ثابت كرده كه نه افلاك و نه «خورشيد، ماه، زمين و ستارگان»، هيچ كدام قديم نيستند. چند تُن از انرژي خورشيد در هر روز كم مي‌شود تا زماني كه خاموش شود. قرآن هم ميفرمايد: <إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ » يعني روزي كه خورشيد در هم پيچيده (خاموش) مي‌شود.

اما اينك به سراغ علم كلام مي‌رويم.
كلام قابل دفاع است؛ اما اينجا هم بعضي، اشكالاتي بر علم كلام وارد كرده‌اند؛ مثلا دربارهي برهان نظم، هفت اشكال مطرح كردهاند كه بايد آنها را جواب داد. اين اشكالها بر پيشفرضهاي برهان نظم است و هيچ علمي نميتواند از پيش فرض خود، دفاع كند.
1- يكي از پيشفرضهاي اين برهان، قانون عليت است. هيوم اين قانون را (به معنايي كه ارسطوئيان مي‌گويند) . رد ميكند. او قانون عليت را تجربي مي‌داند لذا تا به اشكال هيوم جواب ندهيم، نمي‌توان برهان نظم را اثبات كنيم يا آن را براي اثبات خدا بكار ببنديم.
2- يكي ديگر از پيش فرض هاي بحث خدا شناسي، تصور خدا است؛ بعضي از آن ها مي‌گويند: اصلا تصور خدا، ممكن نيست و تصديق بلاتصور هم جايز نيست.
آقايي آمده آن را جواب دهد، گفته است: «درست است كه تصديق بلاتصور، محال است اما تنها جايي كه تصديق بلاتصور جايز است، تصديق خدا است» . اين جواب صحيح نيست. زيرا محال، استثناء بردار نيست. هر چيزي برهان مي‌خواهد. (اين از علوم نقلي نيست تا بگوييد عام است و با خاص تخصيص مي‌خورد) . اگر ثابت شد تصوري از خدا نداريم، ديگر نمي‌توانيم بحث از اثبات خدا كنيم. بدون تصور موضوع، حتي نميتوان از آن موضوع سخن گفت، يا درباره آن فكر، كرد چه رسد به اثبات آن.
در روايتي از حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام آمده: «در ذهنت هر تصوري از خدا بكني، آن تصور هرگز تصور خدا نيست» . در روايت ديگر، شخصي مي‌پرسد: «آيا ميتوانيم خدا را تصور كنيم؛ يعني كلمه خدا، قابل فهم است»؟ امام صادق(ع) جواب ميدهد: «بله، اگر نتوانيم آن را بفهميم، چگونه او را بپرستيم» . آيا اين دو روايت، با هم جمع ميشوند؟ البته که قابل جمع است، اما فهم و تعمق بيشتر لازم دارد.
پوزيتويستها ميگويند: «خدا قابل اثبات نيست؛ زيرا فقط چيزي قابل اثبات است كه قابل تصور حسي باشد، آنها عقيده دارند: «تنها تصورات حسي هستند كه نخستين تصوراتا ند و از واقعيت خارجي حكايت مي‌كنند»؛ حتي نزد آنان، فلسفه و علوم عقلي هم غير قابل اثبات و بازي با الفاظ است .
اينها و بسياري ديگر، از مسائلي است كه در كلام جديد مطرحند. لذا بايد با نقادي عقلي به آن پرداخته شود و جواب قانع كننده براي عقلاي جهان داده شود.
پس كلام و فلسفه قديم، پاسخگوي كامل شبهات امروز، نيست؛ لذا تدوين يك «فلسفه‌اصلاح‌شده» و «كلام‌پاسخ‌گو»، ضرورت دارد.
حكيمي فلاطوري ، درباره «ارسطو» مي‌گويد:
«سال‌هاست كه كسي عقائد ارسطو را به عنوان حقيقت، تلقّي نمي‌كند.
. . . آخر، كدام عقول عشره؟ كدام افلاك؟ چگونه ما عقائدمان را بر اموري مبتني كنيم كه اصلاً پايه ندارد.»
وي درباره فلسفه «افلاطوني» مي‌گويد:
«فلسفه افلاطوني بر مُثل و ايدهها مبتني است و مُثل چيزي نيست كه اكنون بتوان وجود آنها را اثبات كرد و هيچ فيلسوفي هم نيست كه امروز به وجود آنها معتقد باشد.»
او درباره فلسفه «ملاصدرا» مي‌گويد:
«پايه‌هايي كه فلسفه صدرالمتألهين بر آن، استوار بوده فرو ريخته است. »
دكتر سيد يحيي يثربي نيز مي‌گويد:
«چنين معروف است كه صدرا در حكمت متعاليه‌اش فلسفه مشّاء، اشراق، كلام و عرفان را جمع كرده است. بسياري از پيروان او نيز اين كار بيسابقه و شگفت‌انگيز او را ستوده‌اند. اما من بر خلاف آنان، چنين ادعايي را نه تنها منطقي و درست نمي‌دانم بلكه داراي عوارض و آثار منفي نيز مي‌دانم. »



سید محمد رضا علوی سرشکی
 
بالا