شهید سرلشگر خلبان علیرضا حراف

مسعود.م

متخصص والیبال باشگاه ورزشی
کاربر ممتاز
شهید حراف در سال 1332 در شیراز متولد و در سال 1351 وارد هوانیروز شد.پس از اتمام دوره ی آموزش اساتید امریکایی از هوش بالای شهید اطلاع پیدا کردند و وی را بلافاصله به فراگیری دوره ی استاد خلبانی اعزام کردند و وی در اوان جوانی به عنوان استاد خلبان هلیکوپتر شکاری کبرا شروع به کار کرد
شهید حراف داخل هلیکوپتر بل 205 و در کنارش استاد خلبان آمریکایی را مشاهده میکنید.​
اساتید خلبان آمریکایی آن زمان همگی از قهرمانان جنگ ویتنام محسوب میشدند​
به نظر شما کدام یک قهرمان ترند ؟!​
سرهنگ خلبان عبدالله نجفی بدون شک برای تمام آشنایان با هوانیروز دوران جنگ نامی آشناست. وی اهل شیراز است و انسانیست بسیار خاکی و بی ریا.از حماسه های او میتوان یکی به شکار هلیکوپتر عراقی اشاره کرد.اما همانطور که خود او و دیگران میدانند او جان خود را مدیون شهید حراف است.جریان از این قرار است: در یکی از عملیاتها که وی در آن حضور داشت (به فرماندهی شهید حراف) به قصد شکار تانکهای عراقی راهی شده بودند.پس از شکار موفقیت آمیز تک تک تانکهای عراقی و اتمام مهمات به پیشنهاد شهید حراف با اسکید (پایه ی هلیکوپتر) به چادرهای باقی مانده در منطقه میکوبیدند. پس از اتمام ماموریت در هنگام خروج از معرکه متوجه میشوند یکی از موتورهای هلی کوپتر نجفی آتش گرفته است و وی مجبور به نشستن داخل نیروهای عراقی میکند.زمان برای رسیدن هلیکوپتر رسکیو(نجات) بسیار کم بود به همین دلیل شهید حراف در یک اقدام متبحرانه داخل نیروهای عراقی و در کنار هلی کوپتر نجفی نشست و با سرعت عبدالله نجفی و کمک خلبان را که روی اسکید هلیکوپتر تشسته بودند از منطقه خارج کرد! هلی کوپتر صدمه دیده لحظه ای بعد در میان آتش کاملا سوخت.
خاطره ای دیگر به نقل از سرهنگ خلبان هوانیروز غلامرضا علیزاده نیلی در کتاب رقص دلفین ها راجع به شهید حراف: بالگرد هاي ضد تانك به هنگام هدف گيري در ارتفاع کم از سطح زمین قرار می گیرند و پس از شلیک موشک تاو، کمک خلبان آن را تا لحظه برخورد به هدف کنترل و هدایت می کند در این زمان یک یا دو فروند بالگرد کبری با پشتیبانی آتش در کنارش قرار می گیرند.این امر باعث می گردد حجم آتش سنگین دشمن به روی بالگردها بیشتر شده و مشکلاتی برای خلبانان به وجود بیاورد. هر زمان با شهید حراف پرواز می کردم با اعلام قبلی در فاصله ای که برای عراقیها قابل رویت بود نزدیک به سطح زمین و با سرعتی کم اقدام به پرواز می نمود.این مسئله باعث می شد گرد و خاک زیادی به هوا برخاسته و نتیجتا توجه دشمن بدان سمت جلب شود.عراقیها با فرض اینکه بالگردی مورد هدف قرار گرفته و در حال سقوط است اقدام به هدایت آتش به آن سو می نمودند.در حقیقت شهید حراف خود را طعمه قرار می داد تا خلبانان موشک انداز بتوانند به راحتی کار خود را انجام دهند.
شهید حراف با این کار عملا یک دستورالعمل به نبرد کبرا با تانک اضافه کرد. اما این دستورالعمل به غیر از یک هلیکوپتر کبرا نیاز به یک خلبان شجاع مثل حراف دارد (که در هوانیروز کم نبود) که با از خود گذشتگی خود را در معرض موشک و توپ قرار دهد تا دوستان همرزمش بتوانند با آسودگی به شکار ادوات دشمن بپردازند.

حراف اولین اسرا را از عراق گرفت !

همانطور که از نامه پایین پیداست اولین اسرای عراقی که از هلیکوپتر در گرفتن آنها استفاده شد توسط سروان خلبان علیرضا حراف صورت گرفت.داستان را جناب آقای حسن حراف، برادر محترم شهید حراف اینگونه برایمان گفتند :

طبق گفته شهيد حراف قبل از شهادت
كه بنده شنيدم ، در عمليات فتح المبين بعد از انهدام تجهيزات نيروهاي عراقي

بوسيله رزمندگان، شهيد حراف


مشاهده میکند که
حدود 17 نفر از از نیروهای عراقی در حال فرار هستند. حراف بلافاصله هلیکوپترش(کبرا) را جلوی آنها نشانده و دست خالی بدون هیچ ترس و واهمه ای از هلیکوپتر پیاده شده و به سمت آنها میرود.

يكي از آنهاخود را به مردن زده بود و شهيد حراف

ضمن حواله يك لگد جانانه به مزدور
فوق ، اسلحه ای که او زیر پیراهنش پنهان کرده بود را به غنیمت میگیرد و اسرا نیز دقایقی بعد به پشت جبهه تخلیه میشوند .
همان اسلحه به عنوان تشویق این عمل شجاعانه، به شهید حراف اهدا میگردد.

با تشکر از آقای حسن حراف برای ارسال عکس ها و خاطرات شهید حراف
میخواهم با حراف پرواز کنم...
در آخرین پرواز شهید حراف کمک خلبان وی مشخص شده بود. شهید خدادادی در آن زمان در مرخصی به سر میبرد که زودتر از موعد مقرر خود را به گروه رساند و درخواست پرواز کرد. فرمانده عملیات او را که دید گفت چند روز از مرخصی تو باقی مانده چرا آمدی که خدادادی در جواب پاسخ میدهد ماندن برایم غیر قابل تحمل بود.آمده ام بجنگم. آیا حراف امروز پرواز میکند؟ فرمانده عملیات پاسخ میدهد: بله اما کمک خلبانش مشخص شده و تو نمیتوانی با حراف پرواز کنی. شهید خدادای به سرعت به سراغ کمک حراف رفته و به او میگوید امروز جای خود را به من بده. اما هر چه اصرار میکرد جوای سر بالا میشنید. او میگفت من مدتها منتظر چنین پروازی هستم نمیتوانم جای خودم را به تو بدهم. خلاصه آنقدر خدادادی التماس کرد تا اینکه او علی رغم میل باطنی جای خودش را به او داد.
شهید ستوان خلبان خدادادی(نفر سمت راست)​

تاریخ روز دهم اردیبهشت 1361 را نشان میداد. گرماگرم عملیات بیت المقدس بود. با روشن شدن هوا عملیات هوانیروز در سه مرحله به سرپرستی حراف شروع شد.

مرحله اول به نحو احسن انجام شد و اکیپ حراف ضربه محلکی به توپخانه دشمن وارد کرد و نیروهای خودی را که محاصره شده بودند نجات داد. مرحله دوم بود که هلیکوپترش مورد اصابت موشک قرار گرفت و در کمتر از چند ثانیه ،در کوهی از آتش و دودناپدید شد. در این موقع بود که حراف در میان شعله های آتش پروازی دیگر به سوی معبود آغاز کرد!
وی در طول جنگ صاحب 2 فرزند بود و فرزند سوم ایشان بعد از شهادتش به دنیا آمد.
پیکر مطهرش اینک در شیراز آرام گرفته است.

اما خدادادی هنوز زنده بود. بلافاصله او را به بیمارستان سوانح و سوختگی تهران منتقل کردند. اما چون شدت سوختگی زیاد بود او را به بیمارستان بانک ملی انتقال دادند.روی تخت بیمارستان دائما از حراف میپرسید! پزشکان کوشش فراوانی برای نجات جان خلبان با غیرت ما کردند اما به دلیل سوختگی زیاد (70 درصد سوختگی) دفتر زندگی او در ظهر روز چهاردهم اردیبهشت ماه 1361 بسته شد و روح با شکوهش به ملکوت اعلی پیوست! او دومین فرزندش را که هشت ماه انتظاز دیدنش را کشیده بود، ندید. زیرا دومین فرزندش در مراسم بزرگداشت چهلمین روز شهادتش به دنیا آمد! نام او ایمان است. ایمان پدر را ندید ولی دائما سراغش را میگیرد!
نخل ها پرواز میکنند...
به سوی لباس رزم رفت.سرتاسری سبز پرواز را به تن پوشید و کلاه مشکی استاد خلبانی را بر سر گذاشت.در مقابل همسر ایستاد و پاکت سربسته ای به او داد : اگر شهید شدم برابر نامه داخل پاکت عمل کنید! فرزندم اگر پسر بود مجتبی و اگر دختر بود مریم باشد!
وارد پایگاه شد. خلبان علیرضا حراف را همه می شناختند. چشمانش در میان یاران به دنبال او بود. وقتی دید از دور می آید، جرگه را شکافت و در آغوش هم فرو رفتند. لب هایشان هم زمان با هم به نجوا باز شد .
-مثل همیشه با هم و همپرواز با هم.
علیرضا حراف و قدرت الله خدادادی از تیزپروازان هوانیروز بودند. غرش توفنده ی مشک آنها زبانزد نیروهای جبهه بود.
برق آسا آسمان اصفهان را شکافتند و قله ی رفیع زرد کوه را پشت سر گذاشتند. مقصد پرواز آنها جنوب و خرمشهر بود.باید آزاد میشد. نخل های سوخته و شط غریب شهر ، چشم به راه آنها و دیده به آزادی داشتند. تماس رادیویی خلبان حراف ، بالگردها را در منطقه دهلاویه و نزدیک سوسنگرد فرود آورد. عملیاتی در پیش بود.فتح المبین را به پیروزی رسانیده بودند و حالا نگاه ها به سوی خرمشهر بود.
دستور عملیات صادر شد و اولین تیم پروازی بال گشود. حراف و خدادادی در نوک بودند. سه فروند بالگرد جنگنده و یک فروند بالگرد نجات ، برق آسا به سوی تانک ها یورش بردند. ارتفاعات تیزه و برقازه و وسیبور و رقابیه و میشداغ، با شلیک توفنده موشکهای آنها آزاد گردید. یورش تیم دوم آزاد سازی جاده دزفول و دشت عباس و عین خوش را به دنبال داشت.سومین پرواز به شب خورد و پرواز ناممکن شد. ملخ بالگردها که از حرکت ایستاد به سوی آب روان شدند.حراف همه را کنار زد و گفت : اول من وضو میگیرم چون فردا شهید می شوم.همه با تعجب به او به او نگاه کردندخدادادی زیر لب نجوا کرد اگر او باشد من هم هستم.
همه دور هم جمع شده بودند اما حراف از جمع خارج شد. خدادادی خود را به او رساند و روی تپه کنارش نشست و گفت : تو که رفیق نیمه راه نبودی!
حراف در جوابش گفت : اگر قدرت داشتم راه کربلا را باز میکردم و دل های تشنه ی این مردم را به زیارت سیراب می کردم.
فردا صبح آماده پرواز بودند که خبرنگار به سوی حراف رفت اما حراف به هیچ عنوان حاضر به مصاحبه نشد.
سپیده در حال زدن بود که پرواز کردند.همان تیم دیروز و مثل همیشه حراف و خدادادی در نوک حمله و در چپ و راست دو بالگرد کبرای دیگر.با هر شلیکی تانکی مشتعل میکردند و با هر راکتی خودرویی به آتش کشیده می کشیدند.فریاد الله اکبر نیروهای پیاده خبر از پیش روی همه جانبه می داد. فتحی بزرگ در پیش بود.وجب به وجب و خانه به خانه خرمشهر پیش می رفتند و بر نخل های سوخته و در و دیوار شکسته بوسه می زدند.
غریو "خرمشهر آزاد شد" سقف آسمان را شکافت و تا آخرین نقطه مملکت پیچید.دشمن خیل خیل دست ها و زیر پوش های سفید را بالا می برد و تسلیم می شد. حراف و تیم پروازیش همچنان به آتش میکشیدند و پرواز می کردند. فریاد( مهمات تمام کردیم) خدادادی ، حراف را به خود آورد.دستور عقب نشینی را صادر کرد.
خروج آنها مصادف با ورود دومین تیم جنگنده هوانیروز شد. تیم اول به محل استقرارا بازگشت و نیروهای فنی به سرعت مهمات گذاری کردند. حراف و خدادادی با تیمشان پرواز کردند. حراف اخرین نجوایش را از دل سیم به گوش خدادادی می رساند: قدرت ، آماده باش آخرین پرواز است.
ساعتی از پرواز نگذشته است. نگاه یاران هوانیروز به دل آسمان دوخته شده است. باید پیدایشان شود.
اولین بالگرد کبرا از راه می رسد. دمی نیز بال زنان در کنارش می نشیند. سومی هم که بالگرد نجات است پایه هایش زمین را لمس میکند. چهارمین کبری؟ نگاهها گره میخورد و نگرانی در آنها موج میزند.
نجواهای حراف و خدادادی هنوز باز نگشته اند دهان به دهان شنیده میشود و یکباره همگی به سوی سه بالگرد زمین گیر هجوم می برند. سرهای 6 خلبان به روی دست ها و شانه هایشان تکان میخورد...
خرمشهر آزاد می شود و نخل ها به پرواز در می آیند.
پل صدای آشنای گام ها را به سینه میفشارد و شط غرورآگین سر به سینه ساحل میساید.

شهید حراف در مرکز عکس و در سمت راستش شهید خدادادی
سرانجام شهيد سروان خلبان عليرضا حراف در تاريخ دهم اردیبهشت 1361 در منطقه جنوب حين اجراي ماموريت آزاد سازی خرمشهر به همراه کمک خود شهید ستوان خلبان قدرت الله خدادادی به درجه رفيع شهادت نايل گرديد و آرزوی خود یعنی آزادی خرمشهر و هلاکت دشمنان وطن اجدادی خویش را ندید.
 

Similar threads

بالا