شعر

isfahan-sp

عضو جدید
تو می‌مانی

تو می‌مانی

[h=2]تو می‌مانی[/h]
نمی‌میرد دلی کز عشق می‌گوید

و دستانی که در قلبی، نهال مهر می‌کارد
نمی‌خوابد دو چشم عاشق نور و طلوع روشن فردا

و خاموشی ندارد، آن لبان آشنا، با ذکر خوبی‌ها

نخواهد مُرد آن قلبی که در آن عشق جاوید است
تو می‌مانی

در آواز پرستوهای آزاد و رها
آن سوی هر دیوار
تو می‌خوانی
بهاران با ترنم‌های هر باران
تو می‌بینی

گل زیبای باورهای نابت، غنچه خواهد کرد
نهال پاک ایمانت، دوباره سبز خواهد شد
نسیم صبح،

عطر آن سلام مهربانت هدیه خواهد داد
و با امواج دریا
بوسه بر دستان ساحل میزنی با عشق
تو را با مرگ کاری نیست

تو، خاموشی نخواهی یافت
الهی روح زیبا در بدن داری
تو نامیرای جاویدی
تو در هر شعله می‌مانی

تو در هر کوچه باغ عاشقی
با مهر می‌خوانی
و آواز تو را
حتی سکوتت را

لبان مردمان شهر، می‌بوسد
دوباره عشق می‌جوشد
تو چون نوری

سیاهی می‌رود،
اما تو می‌مانی..
کیوان شاهبداغی
 

isfahan-sp

عضو جدید
بی حضور تو

بی حضور تو

[h=2]بی حضور تو[/h]
در انتظار توام
در چنان هوایی بیا
که گریز از تو ممکن نباشد
..
تو

تمام تنهایی‌هایم را
از من گرفته‌ای
خیابان‌ها
بی حضور تو

راه‌های آشکار
جهنم‌اند
شمس لنگرودی
 

isfahan-sp

عضو جدید
مرز جنون

مرز جنون

[h=2]مرز جنون[/h]
کلماتم را
در جوی سحر می‌شویم
لحظه‌هایم را
در روشنی باران‌ها

تا برای تو شعری بسرایم، روشن
تا که بی‌دغدغه بی‌ابهام
سخنانم را
در حضور باد

این سالک دشت و هامون
با تو بی‌پرده بگویم
که تو را
دوست می‌دارم تا مرز جنون
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
 

isfahan-sp

عضو جدید
شبان عاشق

شبان عاشق

[h=2]شبان عاشق[/h]
من همان شبان عاشقم
سینه چاک و ساکت و غریب
بی‌تکلف و رها
در خراب دشتهای دور
در پی تو می‌دوم

ساده و صبور
یک سبد ستاره چیده‌ام برای تو
یک سبد ستاره

کوزه ای پرآب
دسته‌ای گل از نگاه آفتاب
یک عبا برای شانه‌های مهربان تو
در شبان سرد

چاروقی برای گامهای پرتوان تو
در هجوم درد
من همان بلال الکنم
در تلفط تو ناتوان
آه از عتاب!
سلمان هراتی
 

isfahan-sp

عضو جدید
زهر شیرین

زهر شیرین

[h=2]زهر شیرین[/h]
تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق،
که نامی خوش‌تر از اینت ندانم.
وگر – هر لحظه – رنگی تازه گیری،
به غیر از زهر شیرینت نخوانم.

تو زهری، زهر گرم سینه‌سوزی،
تو شیرینی، که شور هستی از توست.
شراب جام خورشیدی، که جان را

نشاط از تو، غم از تو، مستی از توست.
بسی گفتند: – «دل از عشق برگیر!
که: نیرنگ است و افسون است و جادوست!»
ولی ما دل به او بستیم و دیدیم

که او زهر است، اما … نوشداروست!
چه غم دارم که این زهر تب‌آلود،
تنم را در جدایی می‌گدازد

از آن شادم که در هنگامه‌ی درد،
غمی شیرین دلم را می‌نوازد.
اگر مرگم به نامردی نگیرد:

مرا مهر تو در دل جاودانی‌ست.
وگر عمرم به ناکامی سرآید؛
تو را دارم که مرگم زندگانی‌ست.
فریدون مشیری
 

isfahan-sp

عضو جدید
خوش خیال کاغذی

خوش خیال کاغذی

[h=2]خوش خیال کاغذی[/h]
دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطره‌ات طلاست
یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟
عاشقم.. با من ازدواج می‌کنی؟
اشک گفت: ازدواج اشک و دستمال کاغذی!؟
تو چقدر ساده‌ای خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما، تو مچاله می‌شوی

چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی
پس برو و بی‌خیال باش
عاشقی کجاست؟ تو فقط دستمال باش!
دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش دوید خون درد
آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکه‌ای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او با تمام دستمال‌های کاغذی فرق داشت
چون که در میان قلب خود دانه‌های اشک کاشت.
عرفان نظرآهاری
 

isfahan-sp

عضو جدید
اسم دلم

اسم دلم

[h=2]اسم دلم[/h]
وقتی دلم به سمت تو مایل نمی‌شود
باید بگویم اسم دلم، دل نمی‌شود
دیوانه‌ام بخوان که به عقلم نیاورند
دیوانه‌ی تو است که عاقل نمی‌شود


تکلیف پای عابران چیست؟ آیه‌ای
از آسمان فاصله نازل نمی‌شود
خط می‌زنم غبار هوا را که بنگرم
آیا کسی ز پنجره داخل نمی‌شود؟


می‌خواستم رها شوم از عاشقانه‌ها
دیدم که در نگاه تو حاصل نمی‌شود
تا نیستی تمام غزل‌ها معلق‌اند
این شعر مدتی‌ست که کامل نمی‌شود
زنده‌یاد نجمه زارع
 

isfahan-sp

عضو جدید
وفای شمع

وفای شمع

وفای شمع

مردم از درد نمی‌آیی به بالینم هنوز
مرگ خود می‌بینم و رویت نمی‌بینم هنوز
بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از سرم
شمع را نازم که می‌گرید به بالینم هنوز

آرزو مرد و جوانی رفت و عشق از دل گریخت
غم نمی‌گردد جدا از جان مسکینم هنوز
روزگاری پا کشید آن تازه گل از دامنم

گل به دامن می‌فشاند اشک خونینم هنوز
گر چه سر تا پای من مشت غباری بیش نیست
در هوایش چون نسیم از پای ننشینم هنوز
سیم‌گون شد موی غفلت همچنان بر جای ماند

صبح‌دم خندید من در خواب نوشینم هنوز
خصم را از ساده‌لوحی دوست پندارم رهی
طفلم و نگشوده چشم مصلحت‌بینم هنوز
رهی معیری
 

persian-pelast

عضو جدید
بادبادک

بادبادک

[h=2]بادبادک[/h]
مهربانم
دیگر نگران تنهایی من نباش
این روزها
دل خوش به محبت غریبه ای هستم
و فانوسی که گهگاه تو برایم روشن می کنی
بیاندیش به بادبادک های بر باد رفته
و کوکانی که پشت چراغ های قرمز
به جای بادبادک معصومیتشان را به باد می دهند
سمانه گل محمدی
 

persian-pelast

عضو جدید
خوش به حالش

خوش به حالش

[h=2]خوش به حالش[/h]
خوش به حال آنکه قلبش مال توست
حال و روزش هر نفس، احوال توست
خوش به حال آنکه چشمانش تویی
آرزوهایش همه آمال توست
آنکه دستش تا ابد در دست تو
کوچ او از غصه ها با بال توست
من خطاکارم خداوندا، ولی
دیدگانم تا ابد دنبال توست

 

Arezoya

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام دوستان.من خیلی وقت پیش تو یه کتابی یه شعری خوندم که خیلی دوسش داشتم اما اسم شعره یادم نیس فقط میدونم تو این مایه ها بود....یه شاهزاده سوار بر اسبی از مسیری رد میشد....در ضمن فک کنم شعر نو بود....کسی از دوستان اطلاع داره کدوم شعره و شاعرش کیه؟....ممنون میشم اگه کمکم کنین:gol:
پ.ن: شعره تو یه کتابی بود که جلد نداشت منم بچه بودم برا همین اسم کتاب یادم نیست.
 

shirazy

عضو جدید
سلام
بعد از مدتها سر می زنم به این گروه
می بینم بیش از چهار سال است که کسی اینجا چیزی ننوشته
به نظرم این یک نقطه ضعف برای تیم مدیریتی سایت است که نتوانسته جذاب کند فضا را
نشانه ی این ضعف هم می تواند بدون پاسخ ماندن یا دیر پاسخ دادن به همین مطلب من باشد
 

Similar threads

بالا