سپید و سیاه(در اندیشه ایرانی)

dara_ando

عضو جدید
برتراندراسل می گوید: هرگز حاضر نیستم به خاطر عقایدم بمیرم، چرا که ممکن است عقایدم اشتباه باشند.


در اندیشهی ایرانی جهان به دو بخش نیک و بد یا همان اهورا و اهریمن تقسیم شده است. جهان در جنگی مدام بین نیک و بد پیش میرود و گاه یکی بر دیگری برتری مییابد. این اندیشه، نوعی مطلقگرایی و سیاه و سفید کردن دنیا را به دنبال دارد. همانطور که دردیگر دینهای موجود درخاورمیانه همین اندیشه به اشکال گوناگونی نشو ونما دارد. پان ایرانیستها که محور توجهشان، ستودن ایران باستان و اندیشههای آن دوره است در ذهنشان هرگز دیدگاه سیاه و سفید کردن جهان در اندیشهی زرتشت نمود نمییابد. همانطور که معتقدین به اسلام یا ادیان دیگر، اعتقادات خود را ازین منظر به پرسش و پاسخ نمیکشند. موضوع اما فقط این نیست بلکه موضوع این است که معمولا اندیشهی ایرانی را میخواهند در تقابل با اندیشهی اسلامی بگذارند (که اگر چنین بود، از منظر فکری، اسلام در ایران راه نمی یافت) و حداقل از این یک نظر اشتباه میکنند. چون درنگاه مطلقنگر زرتشت به جهان اگر تفاوتی هم با اسلام باشد در این است که سیاه و سفید کردن یا همان حق و باطل کردن جهان در اندیشهی زرتشت بسیار پررنگتر از اندیشهی اسلامی است. اسلام البته فقط در ایران و شاید چند کشور همسایهی ما دارای چنین تقسیم بندیایی از جهان شده است، چون هر دین به محض وارد شدن به سرزمینی، با آمیختن به فرهنگ مردم آن سرزمین شکل خاص خود را که مناسب همان سرزمین باشد مییابد.
سیمون دوبوار در خاطرات سفرش به برزیل مینویسد که” کلیساهای آنجا تهرنگی از بتپرستی را با خود داشت. من مسیح آنها را نمیشناختم و شمایلها و گردنبندها و عروسکهای قدیسینی که فراوان در هر گوشه و کنار شهر به فروش میرفت برایم جلوهای تازه از مسیحیت بود و گویی با دین دیگری مواجه بودم. گاه از خودم سوال میکردم اینها مسیحی هستند و فرانسویان هم مسیحی هستند؟این همه تفاوت در مذهبی مشترک از مجا میآید؟ جز اینکه بگوییم از فرهنگی که این دین را بر دوش خود حمل میکند؟”*
قصدم دامن زدن به جدال قدیمی نیست. بلکه نگاهم به فرهنگ است. فرهنگی که ما ایرانیها سالیان سال است با خود به پیش راندهایم و تا حال چه بخواهیم و چه نخواهیم بر شانههای ما بودهاست اما هیچگاه برنگشتهایم تا نگاهی به خود بیندازیم که راستی چرا همواره و برای کوچکترین رفتارهای روزانهمان به تقسیمبندی نیک و بد از مردم، کارها، اندیشهها و رفت و آمدها و… غیره دست میزنیم . در ذهن خود محاسبه میکنیم و بعد همان که به نظرمان نیک است را بیچون و چرا انجام میدهیم و برای آنکه به نظرمان بد آمده است ذرهای تامل نمیکنیم که به این نتیجه برسیم نه نیک سراپا بی نقص است و نه آن چه بد میپنداریم سراپا دور ریختنی . این اندیشه درنگاه به شعر و داستان، سینما، موسیقی و همچنین شخصیت هنرمندان و بعد اهالی سیاست و فوتبال کشیدهشده و هرگز حاضر نیستیم که دایرهی نیک و بدمان را کمی فراختر کنیم تا شعاعهایی از این دو دایره حداقل در هم تداخل داشتهباشند. نگاه سیاه و سفیدی ما به جهان و انسانها باعث شده که اگر کسی را بد بدانیم دیگر تمام پیرامون اوهم بد میشود و اگرخوب، تمام گناهانش یک شبه بخشیده میشود- کاری که این روزها در مورد شخصیتهای سیاسی و هنری خیلی رایج شده – و اگرهم کسی مخالفت کند اصلا حاضر به گوش سپردن به حرفها و دلایلش نیستیم شاید به همان اندازه که او نیز حاضر به شنیدن نیست چون دایرهی نیک و بد او تفاوت دارد.
برعکس در اندیشهی یونانی که فرهنگ غرب بر اساس آن ساخته شده، جهان چنان متنوع است که مرز نیک و بد کاملا درهم رونده و نامشخص است. خدایان متعدد یونان باستان به اندازهی هم صفات نیک دارند و صفات بد و اگر فقط خالق بدی باشند یا خالق خوبی، بازهم در آن تنوع فراوان چندان به حساب نمیآیند که بر اندیشهی غربی این زمانه تاثیری از خوب و بد به جا گذارند.
بهانهام بر این نوشتار که برخلاف دیگر نوشتههای این وبلاگ چندان ارتباط مستقیمی با ادبیات ندارد، گفتگویی در فیس بوک بود که اشاره به همین دوگانگی در اندیشهی زرتشت داشتم و دوستانی آمدند با ایمیل که نیک و بد زرتشت را به حق و باطل اسلام ترجیح میدهند در حالی که من هیچ مقایسهای نکردهبودم، در ذهنشان خودبه خود اینطور تداعی شدهبود که من اگر طرفدار این نباشم، حتما طرفدار آن هستم و از دایرهی خوبهای آنها خارج میشوم. مهم نیست که کسی در دایرهی خوبهای دیگری باشد یا نباشد، مهم ایناست که دایرهی خوب و بدهای خودش وسیعتر باشد چنان وسیع که رنگ خالص سیاه و سفید از بین برود و جهانش کمی خاکستری با ترکیبی از گوناگونی رنگها شود. حالا هم که با چفیهای درگردن کوروش میروند که دعوای عربی- ایرانی را تمام کنند، بازهم فراموش شده که ذات این اندیشه، خودبهخود جنجالبرانگیز و اهل جنگ است . تفاوت ندارد که یکی باشند یا نباشند چون تلقی تقسیم جهان، نادرست است و باعث عقب افتادگی در درک معناهای گستردهی جهان پیرامون میشود ورنه چرا با این اتحاد صوری بازهم مشکل پان ایرانیستها حل نشد؟ اندیشهای که در ذات خود به دوگانگی میانجامد تا ابد در جنگ دوگانگی خود خواهد بود . گاه با طرفداران دیگرانی که به نیک و بدهای دیگری اعتقاد دارند و گاه با کسانی که به نیک و بد و تقسیم جهان اعتقادی ندارند. مهم جدالی مستمر است که به نابودی فرهنگ میانجامد یا حداقل ایستایی آن در طول قرنهای مدید.

.................................:gol:
 

Similar threads

بالا