سوزان یگانه

comudf

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
سکوت که میکنی

گفتی:
آمده ام که بمانم
و می خواهم
رها شوم درودن هستی تو.

لبریز تو شدم
لبریز طرح لبانت
لبریز حرکت دستت
لبریز حس بودن تو
بوسیدمت
و عریان بودم
مثل ماه تاب
بوسیدمت
و بیکرانم کنار تو جای گرفت

حواس واژه نیست
تا صبورم تویی
حواس انتظار نیست
تا بی قرار توام
اما،
سکوت که میکنی
میترسم نباشی.
 

comudf

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
فقط یک آرزو

اگر آواز می خوانم،
اگر اندوه،
از چشمان من پیداست،
اگر راه گلویم را گرفته،
بغض پنهانی،
اگر دریا نه یک رودم،
به سمت خود پریشانی،
اگر باران ندارم،
ابر بی بارم،
اگر دیوانه ام، مستم،
فقط یک آرزو دارم،
بدانی:
"دوستت دارم"


 

comudf

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
همه فرصت ما

همۀ فرصت تو،
که کنارم باشی
و خروشیدن تو،
به هراس دل من.
همۀ فرصت من،
که کنارت باشم
و شبی تا به سحر،
با خیالی ساده،
همۀ زندگیم را به تو تقدیم کنم.
همۀ فرصت ما:
تلفن بود و صدای تو،
که می گفت: سلام.


 

comudf

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
راز مگو

پنجره تا پنجره
فاصله تا فاصله
رفتم و مست آمدم،
وای بر این حوصله.
باز مرا مست کن،
بی خبر از هست کن،
بوی تو یک جام از،
سِکر شراب سُله.
وای سرم گیج رفت،
باز شدی زلزله،
آمدی و رد شدی،
از پس این پنجره.
چشم،
تو را دیده باز.
حس،
تو را چیده باز.
چشم من و دست من،
آخر از این فاصله؟!
لحظۀ دیدار تو،
واژه که یادم نبود
از گذر ثانیه،
هیچ حواسم نبود
باز هم آخر نشد،
لب زلبم وا شود.
راز مگوی دلم،
پیش تو رسوا شود.
رفتی و تاریک، من
کوچۀ باریک، من
باز در این نو بهار،
زخمۀ پائیر، من
آه از این عاشقی
که نتوانیش گفت.
ترسم از آنست دل
ساده ببازیش و مفت.
کاش که جرأت کنم
باز کنم پنجره ،
بلکه شود اندکی،
کم کنم این فاصله.

 

comudf

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
صدا

فریاد نه،
باور ما،
عشق پاک میخواهد.
وقتی که عشق آمده باشد،
هیچگاه،
بودن صدا نمی خواهد.


 

comudf

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
میسپارم نام بیرنگ تو را بر کاغذ

میسپارد
نام بیرنگ تو را،
بر کاغذ.
دست من حس تو را مینوشد
آنچنان محو فروریختنی،
که تن واژه به من می خندد.
که سپید کاغذ،
پر از خط خطی حس من است.
اندکی تاب بیار،
تا تو را رسم کنم.
تا تو را نه
بودن پیش تو را وصف کنم.
وحشی کوچک من تاب بیار،
تا من عاشق بشوم.


 

comudf

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
باش تا باشم

هی
سوأل و
هی
سوأل
هی
دلم لبریز تفسیر محال
هی
خیالم رنگ رنگ از یادتو
هی
دلم در انتظار لحظۀ دیدار تو
هی
بهانه از نبودنهای تو
هی
هراسانم فراموشم کنی
چون چراغی،
با طلوع صبح خاموشم کنی
هی
تنم میلرزد اینجا نیستی
سردم است و
فکر سرما نیستی
هی
تو میخندی به رویاهای من
کی تو باور میکنی شکل محبتهای من
هی
تو عشقی،
من تمنایی خموش
می بری از یاد من هی عقل و هوش
هی
به قلبم هی نزن آرام من
باش تا باشم کنارت
عشق بی پروای من
 

comudf

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
همه میگویند:

این آینه ها،
که تماشا گه توست،
رنگ و رو رفته شدند!
همه میگویند:
این خاطره ها،
که گذشت است زمانهای دراز،
از تن حادثه شان،
خسته و کهنه شدند!
همه میگویند:
ما پیر شدیم!
تو بگو باور من،
کی زمان،
چهره ما را اینسان،
پیرو فرتوت،
در این آینۀ تار انداخت،
که نفهمیدم من؟!
کی،
همه خاطره ها مان با هم،
کهنه شد،
رفت از یاد؟!
پس چرا من،
هر روز،
روی ماهت را باز،
مثل آن روز نخست،
شاد و بی سایه و نو میبینم؟
پس چرا من،
هر روز،
بیشتر از دیروز،
دوستت میدارم؟!
پس چرا من،
از تو،
نشدم خسته و
عاشقترم هر روز به تو؟!
تو بگو باور من،
این زمان از دل ما جا مانده،
یا که ما جاماندیم،
از هراس گذر عمر
و از چرخ زمان؟
 

comudf

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
من و

من،
با،
تو و
تو.
یاد میگیرم من،
باور ما شدنِ،
دستمان را با تو.
یاد میگیرم من،
صبح و شب را باتو.
و پس از این دیدار،
من،
نه،
من،
نه،
که تو را،
جای خود می بینم،
در تب آینه ها.
من،
نه،
من،
نه،
که تو را،
جای خود میریزم،
به تن ثانیه ها.
جای من باش و
بتاب.
جای من باش و
بخند.
جای من سایه بکش.
جای من باران باش.
جای من هر چه که می خواهی باش.
جای من باش
که من،
اینچنین بودن را
به خودم یاد دهم.
جای من باش
که من
بودنم را با تو،
یاد دنیا بدهم.

 

comudf

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
خواب

چرا هر وقت میخوابم
تو رو تو خواب میبینم؟!
چرا لبهای تو رو
سرخ و بی تاب میبینم؟!
چرا باز دلت میخواد
منو زا براه کنی؟!
تو میای به خواب من
که آتیش به پا کنی؟!
مثل روز اولت
با همون موی سیات
منو دنبال خودت
میکشونی با نگات
کجا میبری منو
بگو از من چی میخوای؟!
چرا بر میگردی باز
تو که من رو نمیخوای؟!
حتی توی خوابمم
هی باهام قهر میکنی
لذت دیدنتو
واسه من زهر میکنی
آخه چی میشد اگه
مهربون من بودی؟!
بی وفا نمیشدی
همزبون من بودی؟!
حالا که حتی تو خواب
منو تنها میذاری
حالا که فقط تو خواب
به دلم پا میذاری
بهتره منم برم
سراغ یار دیگه
شاید آروم شه دلم
با یه دلدار دیگه
میرمو نگاهتو
من فراموش میکنم
آتیش عشقی و من
تو رو خاموش میکنم
دیگه به چشات بگو
توی خواب من نیان
هی بهم دروغ نگن
که هنوز منو میخوان
 

comudf

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
خداحافظی

میدونی امـــروز روز بـــــزرگیه!
آخــه بـــاز وقــت خداحــافـــظـیه!
با تو دنـیـا یـــه جـورایی آبی بود
با تـو شـب، آسمـونم مـهـتابی بود
با صدات آشنا بـودن زمـزمه هام
نبـودی، ترانـه‏هـات بـودن بـاهـام
با تو مهـربون بودن رنگ چشـام
یاد هیچ کس رو نذاشـتن پیش پام
با تو حـتی اگـه بارون میـگرفـت،
هـمه جـا رنگ بیـابون میـگرفـت،
نـمی تـرســیدم هـراسـون نـبـودم
با تـو مـثـل بـیـد مجـنـون نـبـودم
وقـتی دیدمتت چشات بارونی بود
غـم دنـیـا تـو دلـت زنـدونــی بـود
گـفـتـم از دلـت میـشـورم غــمارو
بـر می گـردونـم بهـت شــادیــارو
اومـدم تـا مـهـــربون تـو بـاشــــم
همــدم شـــیرین زبون تو باشــــم
اومــدم تا دلـت آروم بـگــــیــــره
دوباره ترانه‏هات جون بگـیــــره
اومــدم که همســـفر بشــم باهات
بـگـیـرم خســتگــیا رو از پاهات
خواســتم عاشــقـت کـنـم اما نشـد
عشــق مـن تـوی دل تو جـا نشــد
نشــد از خودم بگــم یکــم بـرات
تا شـــاید بفـــهـمی لایـقـم بــرات
نشــــد از نـگـام بخــونی حـرفمو
نگــرفـتی دوتا دســت ســـردمــو
تو خواستی که من عاشقت باشـم
چطوری میشـــد شــقایقت باشــم؟
حالا روز و شب برام فرق نداره
مثل اون وقتا چشــام برق نداره
حالا خیلی وقـتـه که جـات خـالیه
تــو نــمــیـدونی دلــم چـه حــالیه
کی دیگه میشـناسه خنده هامونو؟
کی میفهمه حرف گریه ها مونو؟
کی میدونه تو کجایی، من کجـام؟
کی ستاره می شماره توی شـبام؟
کی برامون خبر از هـــم میاره ؟
کی میدونه دلامون چی کم داره؟
کی میدونه ما چه حرفایی زدیـم؟
کی میفهمه ما خوبیم یا مهه بدیم؟
کی میتونه بگه تقصــیر کی بود؟
این جــدایی تو بگو کار کی بود؟
هیچ کــی ما رو یه جا باهم ندیده
آخه کی احســاس ما رو فهمیده ؟
دیگه شـــعرامون ترانه نمیشــن
قصه هامون عاشـقانه نمیشــــن
دیـــگه دنیا هـــم با ما را نیمیاد
دیـــگه رفتنم بهونه نــمی خواد
دیگه وقتشه بریم یه جـــای دور
ماکه نیستیم واسه‏هم سنگ‏صبور
دیــگه وقتشــه خداحافظی کـنیم
جــــدا از هــمدیگه زندگی کنیم.
 

comudf

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
پری

(به پری کوچکی که نمیدانم حالا کجاست)
پری ناز برفی
خاتون شهر قصه
بانوی فصل سرما
غم تو دلش نشسته

نگاش یه کوه درد
مغرور و خیس و خسته
حس میکنم که بغضش
راه گلوشو بسته

حرف دوست دارم رو
از تو نگام می‏خونه
اما دلش نمی‏خواد
دیگه پیشم بمونه

همش دعا میکنم
بازم با من بمونه
اما پری برفی
خونش تو آسمونه

لحظۀ سال تحویل
برای من عذابه
پری کوچیک من
واسه همیشه خوابه

پری برفی من
کاشکی یه روز دوباره
بشه تو رو ببینم
بهم نگو محاله

پری خوشگل من
میخوام یادت بمونه
یکی همیشه اینجاست
که عاشقت میمونه

پری ناز برفی
به پای تو میمونم
بازم ترانه هامو
برای تو میخونم

 

comudf

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
بپا

روی قلب من پا نذاری
یه شبی تو خواب منو جا نذاری

بپا
دزدا توی تاریکی دشت
دلی رو که من بهت هدیه دادم
یکدفه غارت نکنن

بپا
بینمون یه دیوار نکشن
عکسمونو ننداذن تو روزنامه
اسممونو ننویسن
توی اون لیست سیاه

بپا
آدمایی که دل ندارن
یا دارن اما دلاشون از گله
واسه احساس ما قیمت نذارن

بپا
دیونه نشی یهو بخوای
منو مثل مجنون آواره کنی
نگی این حرفا مال تو قصه هاست
منو اینجوری پشیون نکنی

هرچی دوست داری بگو
اما تورو قسم میدم
که منو نذاری بی خبر بری
که چراغ دل ویرونمو خاموش نکنی

تو که از بهارو گل حرف میزنی
عزیز من
چرا زندگیمو پائیز میکنی

بیا باور بکنیم که با همیم
بیا مثل هرچی عاشق رو زمینه
دوتایی سفر کنیم

بریمو دلامونو
از سیاهی های شب بگیریمو
به صبح بدیم



همه اینارو نوشتم
که بگم عاشقتم
که بگم
دلم برات پر میزنه

اما حیف

تو دیگه رفتی و من
مثل بادبادک سرگردونی
تو آسمون
دنبالت میگردمو نمیتونم ببینمت

اما باز داد میزنم:

دوست دارم
 
بالا