سنگ قبر مرحوم حسین پناهی و وصیت نامه ی عجیب ش

mahtisaa

عضو جدید



قَــبر مرا نـيم متر کمتر عميق کَــنيد تا پنجاه سانت به خدا نزديکتر باشم


بعد از مرگم ، انگشت‌هاي مرا به رايگان در اختيار اداره انگشت‌ نگاري قرار دهيد


به پزشک قانوني بگوييـد روح مرا کالبد شکافي کند ، من به آن مشکوکم


ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک ‌کاري کنند


عبور هرگونه کابل برق ، تلفن ، لوله آب يا گاز از داخل گور اينجانب اکيـــدا ممنوع است


بر قبر من پنجره بگذاريد تا هنگام دلتنگي ، گورستان را تماشا کنم


کارت شناسايي مرا لاي کـفنم بگذاريد ، شايد آنجا هم نيـاز باشد


مواظب باشـيد به تابوت من آگهي تبليـغاتي نچسبانند


روي تابوت و کفن من بنويسيد : اين عاقبت کسي است که زگهواره تا گور دانش بجُـست


دوست ندارم مردم قبرم را لگد مال کنند . در چمنزار خاکم کنيـد


کساني که زير تابوت مرا مي‌گيرند ، بايد هم قد باشند


شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهـيد


گواهيـنامه رانندگـيم را به يک آدم مستحق بدهـيد ، ثواب دارد


در مجلس ختم من گاز اشک‌ آور پخش کنيد تا همه به گريه بيـفـتند


از اينکه نمي ‌توانم در مجلس ختم خودم حضوريابم قبلا پوزش مي طلبم
 

ICE-G

عضو جدید
کاربر ممتاز
مر30.
ادم عجیب و خاصی بود.
توی کلمه از حرفاش یه دنیا حرف نگفته داشت.
روحش شاد.
 

milititi*

عضو جدید
ممنون...جالب بود...منم شنیدم آدم خاص و عجیبی بود....میگن اوایل آخوند بود..به روستای دور میفرستن..طبق جواب مصلحت آمیزی که به سوال پیرزن روستایی داد...مراجع دیگه اعتراض کردن...کلا از دنیای حوزه بیرون اومد
روحش شاد:gol:
 

mortal01

عضو جدید
اکبر عبدی همبازی مرحوم حسین پناهی، خاطره‌ای از همکار سابقش می‌گوید که خواندن آن خالی از لطف نیست.
اکبرعبدی می‌گوید: «یک روز سر سریال بودیم. هوا هم خیلی سرد بود. از ماشین پیاده شد بدون کاپشن. گفتم: حسین این جوری اومدی از خانه بیرون؟ نگفتی سرما می‌خوری؟! گفت: کاپشن قشنگی بود نه؟ گفتم: آره. گفت: من هم خیلی دوستش داشتم ولی سرراه یکی را دیدم که اون هم دوستش داشت و هم احتیاجش داشت. من فقط دوستش داشتم!»
 

WOMIS

عضو جدید
(به بهشت نمیروم اگر مادرم آنجا نباشد)
چقدر حرص میخورم میبینم این جمله رو از این بزرگوار تقلید میکنن وحتی اسمشم نمیارن:(
 

sahar hosseiny

عضو جدید
"به کلیسا میروم و در مقابل گیاهان اعتراف میکنم زیرا گیاهان بی واسطه با خدا حرف میزنند."
روحش شاد یه پا بهلول بود.
 

peiman66

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
و رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان چای داغ را
از میان دویست جنگ خونین
به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی
آن ها را
با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم
 

Similar threads

بالا