سرزمين روياها

گلابتون

مدیر بازنشسته
دوستان گرامي و ادب دوست ...در اين تاپيك ميخواهيم باهم سرزميني را خلق كنيم همه از جنس رويا ...ذهن خلاقانه و بي پرواي خود را به پرواز در آوريد و با نگاهي به دوردست ترين نقطه خيالتان ... اوج احساسات خود را بيان نماييد

گلابتون :gol:
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
نگاهم را به آسمان ميدوزم ... ابرها همچون قويي سپيد در ميان آبي آسمان درگردشند ...
دستانم را به اطراف باز ميكنم سرم را بالا ميگيرم نسيمي ملايم ميان گيسوانم به رقص مي آيد... و صورتم را مي نوازد. .
.در حالتي خلسه وار رها ميشوم ....
صداي ترنم پرندگان را ميشنوم صداي جويبار
و سردي بوسه هاي پي در پي علفهاي خيس را بر كف پاهايم...
و من با فشار انگشت پايي زمين را ترك ميگويم ... دلم از سينه كنده ميشود...شوقي كودكانه سراپايم را ميگيرد ... اشتياق رسيدن به اوج ... ميروم بالا ....
ميروم بالا.... بالاتر ... باز هم... آه....چه دل انگيز است اين پرواز ...
پروازي رويا گونه ... پر از اشتياق رفتن ....بازهم رفتن ... از اين زمين جدا گشتن...
در آسمان چرخي ميزنم . به اطراف مينگرم... به جولانگاه پرندگان ... همراه ميشوم با پرستو ها ... از بالاي جنگلي سرسبز ميگذرم ...
عطر اقاقيها فضا را ميشكافد... جانم به وجد مي آيد... دلم ميخواهد بيايم پايين و در جنگل قدم بزنم...
آرام... آرام به زمين ميرسم پاي بر فرش سبز چمنها ميگذارم ... وهمي سبز همه جا را پوشانده ... نور زيباي خورشيد از لابلاي درختان بر روي گياهان ميتابد...سنفوني باد و برگ چه گوش نواز ....
به بالا كه نگاه ميكنم ميبينم روزنه نوري از بين درختان ميتابد انگار ميكنم كه خداوند دريچه ايي از عرش كبرياييش به روي زمينيان گشاده ....لبخند ميزنم و انگشتانم را به لبانم ميفشارم و بوسه اي براي خداي خوبم ميفرستم...
آرام و آرامتر و بي آنكه فشاري بر علفهاي خيس و نمناك بياورم راه ميروم...
بر جاذبه زمين فايقم....
پيش ميروم در اين انبساط سبز عاشقانه ...پرشهاي كوتاه سنجاقكها از فراز علفهاي بلند...گردش پروانه ها ي رنگارنگ ...تداعي رنگين كمان... چهچه هاي بي صبرانه بلبلي مست .. در دوردست ... دست دلم را ميگيرد و ميبرد....
وه چه زيبا ..بر لب چشمه ايي ميرسم برآمده از عمق احساسم .. پاك و زلال و بي آلايش ...
بوي دل انگيز بهار نشسته در كنار پامچالهاي سپيد ... بر تن اين چشمه پير دست ميكشم و انگشتانم بوي آب ميگيريد ... من نيز چون سهراب سبز ميشوم ... سبز و تشنه ...
خم ميشوم تا جرعه ايي بنوشم... نفسم آب را نوازش ميكند ... احساسش را درميابيم ... حس اشتياقش را ميبينم كه چگونه از اعماق وجودش به بالا مي آيد.. و مينوشم و حسي زلال درتمامي وجودم جاري ميشود.
.. و همانطور كه سر بر سجاده آب دارم دو ركعت نماز عشق ميخوانم... چه دل انگيز ميشود جانم...و چه روشن ميشود نگاهم

گلابتون:gol:
 
آخرین ویرایش:

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آنگاه که از گل زیبای صداقت خالی می شویم
و پیوند سست دروغین را تجربه می کنیم
آنجا دلمان سخت می گیرد
و دست های بسته مان را می نگریم
دستهایی که قادر نیستنددر راستای چشمان حقیقت قدم بردارند
شاید چیز هایی بر خاک زبانمان می روید
که تمامی در راستای علف های هرزه ره می سپرند
و این زمین استعداد مقدس خویش رااز دست می دهد
و کفران نعمتی در تاروپود درخت ریشه می دواند
هنوز باید بسیار با خودمان خلوت کنیم
و در تار و پود وجدانمان کنکاش نماییم
من همان خاکم که این چنین سخن می گویم
و این چنین خاطرات خویش رادر جوهر کلمات می ریزم
اگر از جانب ما گذری کردی
دستانت را در عطر متانت گل ها شستشو ده
و از پرواز همین گنجشکی که پشت پنجره محو شد
برایم عبایی بباف
تا آیینه در تمام جانم ریشه بدواند
و سنگریزه ای در چهره ی آن خدشه ای نیندازد
زندگی با همه فراز و نشیبش
همچنان عقربه زنده زمانی است
که راهمان را بر سرزمین رویا ها می گشاید.
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بپرس از برگ درختها
مي تواني بشماري برگ درختهاي دنيارا؟
جمع مي كنم نگاهي بهاري براي ديدن
بپرس كه اگر دنيا بلرزد
روزي جاده تورا خواهم يافت
اگر اين رويا تنها رويا باشد
رويايم را همه جا مي كوبم
تا حقيقت ببيند كه رويايم
تا اسمان هم مي رود
مي تواني ببيني چقدراسمان بزرگ ست؟
جمع مي كنم ستاره هارا در دستهايم
بپرس از ماه بيدار
كه اگر روز و شب نبود
باز هم شمع روشنم را در راهم داشتم
تصوير ارزوي من از تو دورست
ان را در لبخندم نگاه داشته ام
بپرس از خورشيد مهر
مي تواني خورشيد را در اغوش بگيري؟
من ذره هاي گرمايش را در دلم نگاه مي دارم
اري
دوست مي دارم بهانه هاي رويايم را
بگذار جمع كنم رويايي بي نظير تا......
 

باران بهاری

عضو جدید
کاربر ممتاز
نگاهم را به آسمان ميدوزم ... ابرها همچون قويي سپيد در ميان آبي آسمان درگردشند ...



دستانم را به اطراف باز ميكنم سرم را بالا ميگيرم نسيمي ملايم ميان گيسوانم به رقص مي آيد... و صورتم را مي نوازد. .
.در حالتي خلسه وار رها ميشوم ....
صداي ترنم پرندگان را ميشنوم صداي جويبار
و سردي بوسه هاي پي در پي علفهاي خيس را بر كف پاهايم...
و من با فشار انگشت پايي زمين را ترك ميگويم ... دلم از سينه كنده ميشود...شوقي كودكانه سراپايم را ميگيرد ... اشتياق رسيدن به اوج ... ميروم بالا ....
ميروم بالا.... بالاتر ... باز هم... آه....چه دل انگيز است اين پرواز ...
پروازي رويا گونه ... پر از اشتياق رفتن ....بازهم رفتن ... از اين زمين جدا گشتن...
در آسمان چرخي ميزنم . به اطراف مينگرم...


گلابتون:gol:

گلاب جون!خیلی زیبا بود..خیلی..منو یاد پرواز چند شب پیشم انداختی..بین خواب و بیداری..بعد از مدتها..؛اما صبح روز بعد فراموشم شده بود..تا این که الان با خوندن متن شما، نمی دونم از کدوم لایه ی ذهنم یک دفعه بیرون پرید..ممنونم ازت..خیلی..خیلی زیاد..:gol:
برای این که اسپم نکرده باشم،یک بند از یه شعری رو که قبلا" درباره ی پرواز گفته بودم، می نویسم:
..چشمان من در حسرت پرواز،باز است
کو یک پرنده تا کنم او را تماشا؟
پرواز کن تا انتهای دور آفاق
پرواز کن تا من نیفتم بی تو از پا
:gol:
(اگه پیداش کنم کاملش رو می نویسم.به هر حال عذر می خوام اگه اسپم شد.)
 
آخرین ویرایش:

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
در خیال من
فصل بی زوال عشق نقش بسته است
ستاره ای در آسمان
و نرگسی که گر، به آب دیده آبیاریش کنیم
راهمان دهد
به خلوت نگاه، پر بهار
به آشیان آن کبوتران بی قرار
به دیدگان اشکبار
به سالهای انتظار....
 

بابك طراوت

عضو جدید
کاربر ممتاز
گلاب جان تصويرذهني من از نوشته شما همچين صحنه ايي بود
ممنون كه اينقدر واضح و شفاف روياتونو به نمايش گذاشتيد

 
آخرین ویرایش:

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
يک روز گريبانِ خود را خواهم گرفت
و به او خواهم گفت:
در خوابِ هيچ کبوتری
اين‌همه آسمان، گلگون نبوده است!


و من زير همين آسمان بودم
و من فکر می‌کردم
خوابِ آينه می‌بينم،
اما وقتی که صبح شد
سايه‌ی درختی از دور پيدا بود...
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
پسرک ‏گفت: عاشق‏ها زود می‏میرند دخترک هزار بار نوشت: وقتی که عاشق نباشی، زندگی تمرین مشق مرگ می‏شود
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
صدای آشنای کسی
پشت درختهای اقاقی پیچید
صدای شاخه ی باران
صدای رود
که شعر هجرت می خواند
نگاه کن!
اقیانوس به انتظار میعاد
در فردا نشسته است
به مشایعت روز آمدم
تا دل بدریا زنم
دیوار فریاد
را شکستم.....
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]من از خیالم من به رنگ رویایم کوله باری دارم از طراوت بی نیازی.[/FONT]
 

samis48

عضو جدید
ماه نازنین من ، سلام:
بار دیگر قلم شور نوشتن در سر گرفته و بی تاب شده است برای نگاریدن.
بی آنکه بدانم برای چه و برای که ، صفحه را آراستم برای صحبت چلچله هایی که سخن فراوان داشتند ، اما ناگفته و ناشنیده فراموش شدند در مبهم سکوت .
بگذار کمی از خودم بگویم باری دیگر و به گونه ای دیگر.
در باورم نمگنجد که باز این منم همان همدم همیشه شیدای تو.
بگذار روی همیشه زیبایت را به گرمی بوسه ام میهمان کنم ، تا مبادا گمان کنی فاصله احساسمان را تباه ساخته ! نه ، هرگز..
تو همیشه در تمام فضای من موج میزنی بی نظیر من..
تو چه؟ مرا به یاد داری هنوز؟ همان انتهای شب غم انگیز تو! من ؛ همان لحظه ای که تو غروب میکنی و بی فروغ میشوی...
میبینی! چه غم بار است... حضور من لحظه ی غروب توست!
و چه نارواست داستان همیشگی بود ونبود!
خواستم به حضور جاودانت برسم ، تا شاید لحظه ای و آنی ، نگاهی از سر آرامش به روی بی همتایت بیاندازم و دنیای شب گرفته ام را به سپیدی سحر در آمیزم.
روزگارم را که خود میبینی ، و دیدی که چه بر سر تمام یاس های سپیدمان آمد ...
دیدی که بار سفر را چه عاشقانه و غریب بستم و راهی جاده ای شدم که در میان راه ناچار و مبهوت تنها ماندم و بی همسفر...
از آن لحظه ، من ماندم و دنیا دنیا تنهایی ، من شدم تنها مسافر جاده شب!
از آن لحظه صدای پاهای خسته ام در تمام فضای مه گرفته شب خفه میشد و هیچ تلنگری سکوتی را پریشان نمیکرد...
هر دم سبدهای بلورین اشکواره هایم را نثار آنانی میکردم که که مرا گم کرده بودند...
در تمام سیاهی گم شدم ، گاهی احساس میکردم بند بند وجودم بوی وهم آور شب گرفته است !
گاه از خود می هراسیدم و راه رفت را به برگشت ، بر میگرداندم!
اما نمیشد ، در دورترین نقطه ی جاده ، صدایی بس گنگ نامم را هنوز هم صدا می زد . ..
باید می رفتم.. باید تا انتها می رفتم ... شاید در پایان جاده حیاتی بود و شاید هم.. سرابی !
با هر دم حس می​
کردم هرچه به درون راه میدهم ، ذره ذره سیاهی است که هیچ گاه فکر نور از سرش نگذشته !
و من چه باز دم میکردم؟ ذره هایی که شاید هنوز سیاه سیاه نبودند! افسوس....
کم کم خو گرفتم با دنیای تاریک این جاده ی تنها ، جاده ای که تنها عابرش دستان لرزانم را بی مهابا رها کرد..
هر قدم که بر میداشتم در لحظه بیشتر فرو میرفتم تا پیش!
گویی فقط در یک لحظه مانده بودم اسیر...
هنوز هم نمیدانم آن صدایی که مرا میخواند حقیقت بود یا یک خیال باطل...
در تمام آن هیاهوی ساکت و ساکن تنهایی ها ، فقط آنی یک جمله از خاطر شب گرفته ام گذشت..
" فراتر از پرواز کار ماست! "
مگر نه اینکه این تمام بودن من بود زمانی! ؟
باید میتوانستم باری دیگر بالی بر هم بزنم و آسمان را مرور کنم !
جاده ی غم آلود شب خویش را عاشقانه تر آذین بستم و عاشق تر از ابتدا به انتهای ناپیدا نظر دوختم ...
هنوز هم همان قصه است ! : من ، جاده ، شب !
اما دیگر نه شبی که مرا در خویش محبوس سازد و گرفتار...
شب من نورباران عشق است
عشقی که هیچ چشمی نمی تواند ببیندش.
باز هم اوج خواهم گرفت در دل شب . را ه را تنها و عاشق طی خواهم کرد تا بی انتهایی که هرگز دیدنی نیست
تا انتهای خویش خواهم رفت...
ماه نازنین من ، چشم براه نوازش آسمانیت هستم ، دستم را بار دیگر بگیر
و اینبار تو پرواز را آواز کن....

منتظرت خواهم ماند....
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من به باغ سبز رویا های خود
چشمهایت را پر از باران کنم
دامنی نرگس بچینم
یاس و مریم نیز هم
پس بیایم با دلی سرشار عشق
با نگاهی مست از لبخند و نور
هر گلی چیدم
ترا مهمان کنم...
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
به یاد ان روزها سکوتم را نمی شکنم
می خواهم در رویایم همه را تکرار کنم
دلم دفتر گذشته را باز کرده
با نگاهی به صندوقچه ام
طومارش را باز می کنم
دلتنگی امانم نمی دهد
تمنای تکرار لحظه هارا دارد
تکرار حس لحظه های رفته از یاد
چه بی صدا کنارشان گذاشتم
و چه فریاد کنان کنارم هستند
و زمان همه را در خود ربود
اه دل تنگم
باور ندارد
 

amarjani200

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوست دارم فردا که از خواب بلند شدم از کسی دروغی نشوم حتی به چند ساعت هم راضیم
دوست دارم ببینم که سواره ها به احترام عابران بایستند
دوست دارم محیط کارم پر باشد از صمیمیت بین انسانها
دوست دارم کف خیابانها زباله دانی نباشد
دوست دارم به همه سلام کنم و همه به من لبخند بزنند
دوست دارم همیشه بتوانم به درخواست کمکی پاسخ بگویم
دوست دارم فردا هیچ گدایی را سر راهم نبینم
و دوست دارم فردا همه نگاهها عاشق باشند
 

amarjani200

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوست دارم فردا که از خواب بلند شدم از کسی دروغی نشوم
دوست دارم ببینم که سواره ها به احترام عابران می ایستند
دوست دارم محیط کارم پر باشد از صمیمیت بین انسانها
دوست دارم کف خیابانها زباله دانی نباشد
دوست دارم به همه سلام کنم و همه به من لبخند بزنند
دوست دارم همیشه بتوانم به درخواست کمکی پاسخ بگویم
دوست دارم فردا هیچ گدایی را سر راهم نبینم
و دوست دارم فردا همه نگاهها عاشق باشند
 

amarjani200

عضو جدید
کاربر ممتاز
هی با تو هستم
آرزو!
یادت هست
باران که می آمد
من به وسعت آسمان احساس عاشقی میکردم.
شب که به سراغم می آمدی
سلامنوش ستاره های بیدار میشدم
و گاه
بیگاه
تو را در خیال ماه میدیدم
حسرت شبانه هم رفیق عشق بازی من میشد.
کاش شبها هم تابستانی بودند
گستاخ و بی پروا
گویی تا آسمان شب چند قدمی بیشتر راه نمانده.
امروز باز هم باران بارید...
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خوابی از گذشته
رویایم را لرزانده
صدای ریزش دیواره رویایم
ترس را درتپشهای قلبم غرق کرده
بایدها ونبایدهای پیش
مدتهاست که نجوایشان
سکوتم را شکسته
سوزشان نفسهایم را حبس کرده
باید پروازشان دهم
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
قصر آرزوهایم را برای حضور سبزت فراهم کردم ای نازنین آسمانها....
بر بلندای ابرهای باشکوه و کوه های سربه فلک کشیده....
همچون عقابی تیز پرواز....
تو بسان قو و من به مانند کبوتر....
دست در دست هم به سوی آن منزلگاه رویاها پرواز کنیم...!
 

samis48

عضو جدید
یک دو سه
بیقرار
تند
سریع
پر تپش
بارید....
ابر برایمان بارید...
بیا سریعتر بیا
بدون چتر بیا تا قرشته های باران بر شانه ات مهمان شوند و
تو مست شوی از عطر آسمان...
نگاه کن
تنها یک قدم دیگر تا انتهای رویا باقیست....
پرواز کن....
آسمان منتظر است ...
ابر با بیشه عهد بست تا هنوز نرسیدی ببارد...
پرواز کن
ثانیه ها
منتظرند.....
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
دیشب وقتی با بوی دلتنگی هایم آمدی
ماه هم مثل من هول کرده بود!
چهره اش را دیدی؟!زرد زرد بود...
هیچ نگفتی و باران نگاهت را بر چشمانم باریدی
نپرسیدی از حالم
می خواستم بگویم...
می خواستم از انتظار تو بگویم...
که چه زجری بود اما این دلم صدایش در نمی آمد
انگارلال شده بود !!
دیدمت که می روی دوباره خواستم فریاد بزنم نه !!
انتظار دوباره نه!!
وقتی از خواب پریدم
بالشم بوی دلتنگی می داد
دوباره کی برمی گردی؟!
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
وقتی که دوباره ماه با آن همه نور،
از سینه ی تیره ی شب من سر زد
یاد تو،ستاره ای شد
اما موهوم...
آن وقت دلم به خاطر تو پر زد
چشمم که به خواب تو درآمیخته شد،
دیدم که صدای تو به گوشم آمد
طولی نکشید دست خیس باران،
انگشت به شیشه ی اتاقم زد
در را که گشودم، به خیالم باران،
تصویر غمی شد که تو در دل داری
کاش می فهمیدی روح مرا با غصه ی خود
چقدر می آزاری...
هر وقت که قرص ماه را می بینی،
یا نم نم باران که به در می زند،
تو خوب بدان!
این شب غمگین، مرا
تا صبح،
به یاد تو می اندازد!...

 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
دلم باز بهانه دارد...
برای دیدن رویت امشب دلم باز بهانه دارد
همان بهانه همیشگی که دل هوای تو را دارد
برای همدلی کردن برای درد دل با تو
سری به شانه گذاشتن هق هق تو گریه را دارد
مرا می برد با خود خیال سبز این رویا
من و تو باران ، من و تو دریا
دو دستمان درهم دو پایمان در راه
صدای احساس دل غزل می گفت با ما
به زیر نم نم باران من و تو تنها بودیم
هوا هوای دل بود و ترانه می خواندیم
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای پرنده ی آزاد،
صدای تو به آشیانه ی خواب من می رسد،
و بالهالی خواب آلود من
به رویای سفری
بر فراز ابرها فرو می رود...
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
می دونستی؟



می دونستی که شدی همدم این دل



می دونستی که شدی ملکه ی این ذهن



می دونستی که شدی رویای خوابام



می دونستی که شدی متن کتابام



می دونستی که چقدر بی تو اسیرم



اسیر عشقم،بی تو می میرم



می دونستی که برام چقدر عزیزی



توی قلبو ذهنمی ، برام طبیبی



می دونستی که فقط تو رو دوست دارم



عاشق توام و فقط تو رو می پرستم



می دونستی که چقدر دلم اسیره



بی تو این ثانیه ها جونمو می گیره



می دونستی که چقدر تنهایی سخته



بی تو این فاصله ها هم پره درده



می دونستی که شدی این دلو جونم



رفتی توی پوستمو، تو گوشت و خونم



می دونستی می بینم اسمتو هرجا



سر در خیابونا،توی کتابا



می دونستی که دارم بی تو می میرم



توی این تاریکی شبام اسیرم



می دونستی که چقدر دلم گرفته



عاشق چشات شده و تنها شکسته



می دونستی که شدی مبدا فکرم



می دونستی که شدی مقصد شعرام



می دونستی که دلم پیشت اسیره



دستام یخ می زنه، بی تومی میره



نکنه ندونی و تنهایی رد شی



بشی یک مسافر و عاشق شب شی



نکنه بی تو بمیرم تو این خواب



نکنه منو بذارن زیراین خاک



چقدر سخت میشه اونوقت روزگارم



بی تو من تو این شباچه بی پناهم



لحظه هام گمشده تو دردای کالم



کمکم کن تا ببینی بی گناهم

 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
بايد کنار خاطره ها ايستاد
بايد کنار خاطره ثاقب را
در گوش ساعات و سال
در گوش سالها و سفرها خواند
بايد تمام سفرها را با نام خاطره آغازيد
اي خوب روزگار شيدايي
در دل هواي با تو بودن
در سر هواي تو را ديدن
بعد از تو، روزهاي من
ستوه و تنهايي است
بعد از تو پنجره غمگين است

بعد از تو ، خآطره ها و سراب ديدارت
بعد از تو سال من قرني
بعد از تو ساعتم ساليست
بعد از تو خاطره هاي تو خواهد ماند
بعد از تو.... بي تو.... هر آوازي
آواز ياد تو و ....درد پاييز است
بعد از تو فصل پاييز است
بعد از تو ...فصل پاييز است ...

 
بالا