زنگ تفریح ... گپ و گفت های خودمونی!

khaNuMi

عضو جدید
کاربر ممتاز
حس دوستی و همکاری

در مهد كودك هاي ايران 9 صندلي ميذارن و به 10 بچه ميگن هر كي نتونه سريع براي خودش يه جا بگيره باخته و بعد 9 بچه و 8 صندلي و ادامه بازي تا يك بچه باقي بمونه. بچه ها هم همديگر رو هل ميدن تا خودشون بتونن روي صندلي بشينن.
در مهد كودك هاي ژاپن 9 صندلي ميذارن و به 10 بچه ميگن اگه يكي روي صندلي جا نشه همه باختين. لذا بچه ها نهايت سعي خودشونو ميكنن و همديگر رو طوري بغل ميكنن كه كل تيم 10 نفره روي 9 تا صندلي جا بشن و كسي بي صندلي نمونه. بعد 10 نفر روي 8 صندلي، بعد 10 نفر روي 7 صندلي و همينطور تا آخر.
با اين بازي ما از بچگي به كودكان خود آموزش ميديم كه هر كي بايد به فكر خودش باشه. اما در سرزمين آفتاب، چشم بادامي ها با اين بازي به بچه هاشون فرهنگ همدلي و كمك به همديگر و كار تيمي رو ياد ميدن.

نه ما و نه بزرگانمان کارکردن با هم را نیازموخته ایم ، بلکه هر روز درس های جدیدی از تکنیک های حذف و زیر پا گذاشتن یکدیگر را می آموزیم!
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
سلام این متنو وقتی خوندم خوشم اومده گفتم شمام ببینید

دانشجو




دانشجو در ملل مختلف


دانشجوی ژاپنی: به شدت مطالعه می کند و برای تفریح ربات می سازد!


دانشجوی مصری: درس می خواند و هر از گاهی بر علیه حسنی مبارک، در و پنجره دانشگاهش را می شکند!


دانشجوی هندی: او پس از چند سال درس خواندن عاشق دختر خوشگلی می شود و همزمان برادر دوقولویش که سالها گم شده بود را پیدا می کند. سپس ماجراهای عاشقانه و اکشنی پیش می آید و سرانجام آندو با هم عروسی می کنند و همه چیز به خوبی و خوشی تمام می شود!


دانشجوی عراقی: مدام به تیرها و خمپاره های تروریست ها جاخالی می دهد و در صورت زنده ماندن به درس خواندن ادامه می دهد!


دانشجوی چینی: درس می خواند و در اوقات فراغت مشابه یک مارک معروف خارجی را می سازد و با یک دهم قیمت جنس اصلی می فروشد!


دانشجوی اسرائیلی: بیشتر واحدهایی که او پاس کرده، عملی است او دوره کامل آموزشهای رزمی و کماندویی را گذرانده و مادرزادی اقتصاد دان به دنیا می آید!


دانشجوی گینه بی صاحاب!: او منتظر است تا اولین دانشگاه کشورش افتتاح شود تا به همراه بر و بچ هم قبیله ای اش درس خواندن را تجربه کند!


دانشجوی پاکستانی: او بشدت درس می خواند تا در صورت کسب نمره ممتاز، به عضویت القاعده یا گروه طالبان در بیاید!



دانشجوی اوگاندایی: درس می خواند و در اوقات بیکاری بین کلاس؛ چند نفر از قبیله توتسی را می کشد!


دانشجوی انگلیسی: نسل دانشجوی انگلیسی در حال انقراض است و احتمالا تا پایان دوره کواترناری! منقرض می شود ولی آخرین بازماندگان این موجودات هم همواره درس می خوانند!


دانشجوی کوبایی: او چه دلش بخواهد چه نخواهد یک کمونیست است و باید باسواد باشد و همینطور باید برای طول عمر فیدل کاسترو و جزجگر گرفتن جمیع روسای جمهوری امریکا دعا کند!


دانشجوی ایرانی: عاشق تخم مرغ آب پز و املت است! به همبرگر و پیتزا هم بیشتر از کله پاچه و آبدوغ خیار اهمیت می دهد.
سرکلاس عمومی چرت می زند و سر کلاس اختصاصی جزوه می نویسد!
سیاسی نیست ولی سیاسی ها را دوست دارد و هر طور شده به سیاست هم کشانده میشود.
معمولا لیگ تمام کشورهای بالا را دنبال می کند!
عاشق تقدیم عبارت “خسته نباشید” به استاد است، البته نیم ساعت مانده به آخر کلاس!
هر روز دوپرس از غذای دانشگاه را می خورد و هر روز هم به غذای دانشگاه بد و بیراه می گوید!
او سه سوته عاشق می شود! اگر با اولی ازدواج کرد که کرد، و الا سیکل عاشق شدن و فارغ شدن او بارها تکرار می شود!
جزء قشر فرهیخته جامعه محسوب می شود ولی هنوز دلیل این موضوع مشخص نشده؛ که چرا صاحبخانه ها جان به عزرائیل می دهند ولی خانه به دانشجوی پسر نمی دهند!
او چت می کند! ایمیلش را مرتب چک می کند! خیابان متر می کند و در یک کلام عشق و حال می کند!
و چه حالی می کند با پیش نیاز و میان ترم و کوییز و پروژه و کنفرانس و پایانترم و مشروط و ستاره دار و بی ستاره و …

خدائیش دانشجوی ایرانی اگه آسایش و آرامش داشته باشه و تو کف مشکلات و مخارج سنگین دوران دانشجویی و نگران بیکاری بعد از فارغ التحصیلی و غیره و ذالک نباشه از دانشجوهای همه دنیا سرتره ولی حیف و صد حیف که به دلایل معلوم و نامعلوم نسل دانشجوی ایرانی درسخوان در خطر انقراض است یا اینکه نمیشه چندان به ادامه تحصیل این نمونه از دانشجو در دانشگاه های داخلی دل بست!!!

 

shalizeh-0123

عضو جدید

اموزش اشپزی مرد به زن:

زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود.

ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد : مواظب باش ، مواظب باش ، یه کم بیشتر کره توش بریز….

وای خدای من ، خیلی زیاد درست کردی … حالا برش گردون … زود باش

باید بیشتر کره بریزی … وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم ؟؟ دارن می‌سوزن مواظب باش ، گفتم مواظب باش ! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمی‌کنی … هیچ وقت!! برشون گردون ! زود باش ! دیوونه شدی ؟؟؟؟ عقلتو از دست دادی ؟؟؟ یادت رفته بهشون نمک بزنی … نمک بزن … نمک …

زن به او زل زده و ناگهان گفت : خدای بزرگ چه اتفاقی برات افتاده ؟! فکر می‌کنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده درست کنم؟

شوهر به آرامی گفت : فقط می‌خواستم بدونی وقتی دارم رانندگی می‌کنم، چه بلائی سر من میاری.
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
جالبه

جالبه

خیلی از آدما اینجورین ...وقتی بهشون خیلی نزدیک می شی کم کم یه هو ازت خیلی فاصله می گیرن ...و وقتی ازشون دور می شی دنبالت می گردن...
ولی رفیق اگه یه روز دیدی من دارم کم کم ازت دور می شم ، بدون دوس دارم بیای سمتم نه این که می خوام یه هو ازت فاصله بگیرم ...
پس هر کی رو می خوای ، نخواه ، تا خودش بخواد و اگه نخواست ، نخواه ، چون هرچقد هم بخوای ٬ نمی خواد ...
می دونی رفیق، بدی ما این که تا وقتی فاصله داریم فک می کنی تو زندگیمون هیچ غمی نیست ولی وقتی نزدیک می شیم همه چی عوض می شه ، پس شاید بهتر ...
احساس می کنم باز خسته ام ، باز باس بخوابم ، باز باس بگذره ، یا شایدم باز باس تموم شه و باز دوباره شروع شه و اونقد شروع شه و تموم شه که دیگه همه چی تموم شه ، تمومه تموم ...
ما آدما چقد عجیبیم ...
خیلی...
ما آدما خیلی به درد دیگران می خوریم ، ولی وقتی به خودمون می رسیم به هیچ درد نمی خوریم ...
خیلیامون فک می کنیم خیلیای دیگه خیلی بارشون ، شایدم خیلیا هم فک می کنن ما خیلی بارمون ...ولی خودمون خوب می دونیم که هیچی بارمون نیست و هر چی می گیم فقط واسه گفتن نه شنیدن...
خیلی چیزا دیگه مثه قبلنا نیست ...
خیلیا رفتن که جاشون خیلی خالی و خیلیا نرفتن ولی نیستن که جاشون اونقدراهم خالی نیست ، خیلیا هم که هستن خیلی مثه قبلنا نیستن ، با خیلیا دیگه نمی شه گرم گرفت و خیلیا دیگه بات گرم نمی گیرن ...
خیلی چیزارم دیگه نمی شه گفت...
بیخیال...
بگذریم ...
شاید باز باس بگذره ...
 

shalizeh-0123

عضو جدید
خیلی از آدما اینجورین ...وقتی بهشون خیلی نزدیک می شی کم کم یه هو ازت خیلی فاصله می گیرن ...و وقتی ازشون دور می شی دنبالت می گردن...
ولی رفیق اگه یه روز دیدی من دارم کم کم ازت دور می شم ، بدون دوس دارم بیای سمتم نه این که می خوام یه هو ازت فاصله بگیرم ...
پس هر کی رو می خوای ، نخواه ، تا خودش بخواد و اگه نخواست ، نخواه ، چون هرچقد هم بخوای ٬ نمی خواد ...
می دونی رفیق، بدی ما این که تا وقتی فاصله داریم فک می کنی تو زندگیمون هیچ غمی نیست ولی وقتی نزدیک می شیم همه چی عوض می شه ، پس شاید بهتر ...
احساس می کنم باز خسته ام ، باز باس بخوابم ، باز باس بگذره ، یا شایدم باز باس تموم شه و باز دوباره شروع شه و اونقد شروع شه و تموم شه که دیگه همه چی تموم شه ، تمومه تموم ...
ما آدما چقد عجیبیم ...
خیلی...
ما آدما خیلی به درد دیگران می خوریم ، ولی وقتی به خودمون می رسیم به هیچ درد نمی خوریم ...
خیلیامون فک می کنیم خیلیای دیگه خیلی بارشون ، شایدم خیلیا هم فک می کنن ما خیلی بارمون ...ولی خودمون خوب می دونیم که هیچی بارمون نیست و هر چی می گیم فقط واسه گفتن نه شنیدن...
خیلی چیزا دیگه مثه قبلنا نیست ...
خیلیا رفتن که جاشون خیلی خالی و خیلیا نرفتن ولی نیستن که جاشون اونقدراهم خالی نیست ، خیلیا هم که هستن خیلی مثه قبلنا نیستن ، با خیلیا دیگه نمی شه گرم گرفت و خیلیا دیگه بات گرم نمی گیرن ...
خیلی چیزارم دیگه نمی شه گفت...
بیخیال...
بگذریم ...
شاید باز باس بگذره ...

:cry:
 

افشـین

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اموزش اشپزی مرد به زن:

زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود.

ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد : مواظب باش ، مواظب باش ، یه کم بیشتر کره توش بریز….

وای خدای من ، خیلی زیاد درست کردی … حالا برش گردون … زود باش

باید بیشتر کره بریزی … وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم ؟؟ دارن می‌سوزن مواظب باش ، گفتم مواظب باش ! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمی‌کنی … هیچ وقت!! برشون گردون ! زود باش ! دیوونه شدی ؟؟؟؟ عقلتو از دست دادی ؟؟؟ یادت رفته بهشون نمک بزنی … نمک بزن … نمک …

زن به او زل زده و ناگهان گفت : خدای بزرگ چه اتفاقی برات افتاده ؟! فکر می‌کنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده درست کنم؟

شوهر به آرامی گفت : فقط می‌خواستم بدونی وقتی دارم رانندگی می‌کنم، چه بلائی سر من میاری.


آی گفتی ! :D

مرسی :gol:
 

Mr.Pouyan

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی از آدما اینجورین ...وقتی بهشون خیلی نزدیک می شی کم کم یه هو ازت خیلی فاصله می گیرن ...و وقتی ازشون دور می شی دنبالت می گردن...
ولی رفیق اگه یه روز دیدی من دارم کم کم ازت دور می شم ، بدون دوس دارم بیای سمتم نه این که می خوام یه هو ازت فاصله بگیرم ...
پس هر کی رو می خوای ، نخواه ، تا خودش بخواد و اگه نخواست ، نخواه ، چون هرچقد هم بخوای ٬ نمی خواد ...
می دونی رفیق، بدی ما این که تا وقتی فاصله داریم فک می کنی تو زندگیمون هیچ غمی نیست ولی وقتی نزدیک می شیم همه چی عوض می شه ، پس شاید بهتر ...
احساس می کنم باز خسته ام ، باز باس بخوابم ، باز باس بگذره ، یا شایدم باز باس تموم شه و باز دوباره شروع شه و اونقد شروع شه و تموم شه که دیگه همه چی تموم شه ، تمومه تموم ...
ما آدما چقد عجیبیم ...
خیلی...
ما آدما خیلی به درد دیگران می خوریم ، ولی وقتی به خودمون می رسیم به هیچ درد نمی خوریم ...
خیلیامون فک می کنیم خیلیای دیگه خیلی بارشون ، شایدم خیلیا هم فک می کنن ما خیلی بارمون ...ولی خودمون خوب می دونیم که هیچی بارمون نیست و هر چی می گیم فقط واسه گفتن نه شنیدن...
خیلی چیزا دیگه مثه قبلنا نیست ...
خیلیا رفتن که جاشون خیلی خالی و خیلیا نرفتن ولی نیستن که جاشون اونقدراهم خالی نیست ، خیلیا هم که هستن خیلی مثه قبلنا نیستن ، با خیلیا دیگه نمی شه گرم گرفت و خیلیا دیگه بات گرم نمی گیرن ...
خیلی چیزارم دیگه نمی شه گفت...
بیخیال...
بگذریم ...
شاید باز باس بگذره ...

متن قشنگی بود ..جا داره چند بار بخونیمش .
 

khaNuMi

عضو جدید
کاربر ممتاز
قطعه گمشده خیلی جالبه

قطعه گمشده خیلی جالبه

قطعه ی گم شده
آدم هميشه دنبال قطعه اي گم شده است،
هيچ آدمي را نمي توان يافت كه قطعه خود را جستجونكند
فقط نوع قطعه هاست كه فرق مي كند، يكي به دنبالدوستي است
ديگري در پي عشق؛ يكي مراد مي جويد و يكي مريد
يكي همراه مي خواهد و ديگري شريك زندگي، يكي همقطعه اي اسباب بازي
به هر حال آدم هرگز بدون قطعه خود يا دست كم بدونآرزوي يافتن آن نمي تواند زندگي كند
گستره اين آرزو به اندازة زندگي آدم است و آرزوهايآدم هرگز نابود نمي شوند
بلكه تغيير موضوع مي دهند. حتي آن كه نمي خواهدآرزويي داشته باشد
آن كه آرزويش را از كف داده است
آنكه ايمان خود را به آرزويش از دست داده است
تمامي تلاشش باز براي گريز از تنهايي است
عشق، رفاقت، شهرت طلبي ... همه به خاطر هراس از تنها ماندن است
وشايد قوي ترين جذابيت وصال در همين باشد
كه آدمي در هنگام وصال هرگز گمان نمي برد كه روزيتنها خواهد ماند
تو گاهي خيال مي كني گمشده خود را باز يافته اي
اما بسيار زود درمي يابي كه اين بازيافته ات قدريبزرگتر از بخش گمشده توست
يا قدري كوچكتر
گاهي او را مي يابي و مدت كوتاهي در خوشبختي رسیدنبه او به سر مي بري و
اما گاه او رشد مي كند و از خلاء تو يا حتي خودتو بزرگتر مي شود و ديگر در درونت نمي گنجد
آن گاه او بدل به قطعه گم شده يك نفر ديگر مي شودو
تو را براي جستن دايره خود ترك مي كند
گاه نيز تو بزرگ مي شوي و
او كوچك باقي مي ماند و روزي ناگهان درمي يابي كه(او) قطعه گم شده ي تو نبود
گاهي هم (او) را مي يابي و اين بار از ترس آنكهمبادا از دست تو ليز بخورد و برود
سفت نگهش مي داري ، دو دستي به او مي چسبي و
ناگهان گمشده تو زير بار اين فشار خرد و له مي شود
و سرانجام نيز از دست مي دهي اش
احمقانه است اما تو از ترس تنها ماندن
تنها مي ماني
گاه ته دلت حتي مي ترسي كه قطعه گم شده ات را پيداكني
كه مبادا دوباره گمش كني
همیشه آن كس كه بيشتر دوست دارد، ضعيف تر است وبيشتر رنج مي برد
و همين ضعف است كه احساس بي ثباتي به آدم مي بخشد
زيراآدم تماميت خود را منوط به چيزي مي كند كه ثباتيندارد
ما همواره خود را قطعه هايي گم شده حس مي كنيم.ما همواره در انتظار نشسته ايم؛
درانتظار كسي كه از راه برسد و ما را با خود ببرد،كه بيايد و ما را كامل كند
بدون او ما همواره خود را گمشده و تنها و ناقص حسمي كنيم
برخي از ما شايد براي هميشه در انتظار (او) بمانيمو بنشينيم و بپوسيم
برخي از ما ، ديروز، امروز و هر روز قطعه هايي گمشدهبوده ايم
گاهي بعضي ها با ما جور در مي آيند، اما همراه نميشوند
گاهي نيز آدم هايي را مي يابيم كه با ما همراه ميشوند اما جور در نمي آيند
برخي وقت ها ما آدم هايي را دوست داريم كه دوستماننمي دارند
همان گونه كه آدم هايي نيز يافت مي شوند كه دوستماندارند ، اما ما دوستشان نداريم
به آناني كه دوست نداريم اتفاقي در خيابان بر ميخوريم و همواره بر مي خوريم
اما آناني را كه دوست مي داريم همواره گم مي كنيم
و هرگز اتفاقي در خيابان به آنان بر نمي خوريم
برخي رابطه ها ظريفند ، به طوري كه به كوچكتريننسيمي مي شكنند
و برخي رابطه ها چنان زمختند كه روح ما را زخميمي كنند
برخي بيش از اندازه، قطعه گم شده دارند و چنان تهياند و
روحشان چنان گرفتار حفره هاي خالي است
كه تمام روح ما نيز كفاف پر كردن يك حفره خالي درونآنان را ندارد
برخي ديگر نيز بيش از اندازه قطعه دارند و هيچ حفرهاي، هيچ خلائي ندارند تا ما برايشان پُركنيم
برخي هرگز ما را نمي بينند ونمي يابند و برخي ديگر
بيش از اندازه به ما خيره مي شوند
بعضي وقت ها هم بعضي ها توي زندگي تو راه مي يابند
اما هیچ گاه تو را نمي فهمند
مثل شمع کوچکی که راهت را کمی روشن کرده است ولی
دستت را سوزانده است
گاه ما براي يافتن گمشده خويش، خود را مي آراييم
گاه براي يافتن (او) به دنبال پول، علم، مقام، قدرتو همه چيز مي رويم
و همه چيز را به كف مي آوريم و اما (او) را از كفمي دهيم
گاهي اويي را كه دوست مي داري احتياجي به تو ندارد
زيرا تو او را كامل نمي كني
تو قطعه گمشده او نيستي
تو قدرت تملك او را نداري
گاه نيز چنين كسي تو را رها مي كند
و گاهي نيز چنين كسي به تو مي آموزد كه خود نيزكامل باشي
بي نياز از قطعه هاي گم شده
او شايد به تو بياموزد كه خود به تنهايي سفر راآغاز كني
راه بيفتي ، حركت كني
او به تو مي آموزد و تو را ترك مي كند
اما پيش از خداحافظي مي گويد: شايد روزي به هم برسيم
مي گويد و مي رود
و آغاز راه برايت دشوار است
اين آغاز، اين زايش،‌ برايت سخت دردناك است
وداع با دوران كودكي دردناك است،‌كامل شدن دردناكاست، اما گريزي نيست
و تو آهسته آهسته بلند مي شوي، و راه مي افتي وميروي
و در اين راه رفتن دست و بالت بارها زخمي مي شود
اما آبدیده مي شوي و مي آموزي كه از جاده هاي ناشناسنهراسي
از مقصد بي انتها نهراسي، از نرسيدن نهراسي
و تنها
بروي و بروي و بروي:heart:
:heart::heart::heart::heart::heart:





 

khaNuMi

عضو جدید
کاربر ممتاز

I've
learned... That under everyone's hard shell is someone who wants to
be appreciated and loved.
آموختم که در زیر پوسته سخت هر کس انسانی وجود داره که می خواد قدرش رو بدونن و دوستش داشته باشن


 

**زهره**

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی از آدما اینجورین ...وقتی بهشون خیلی نزدیک می شی کم کم یه هو ازت خیلی فاصله می گیرن ...و وقتی ازشون دور می شی دنبالت می گردن...
ولی رفیق اگه یه روز دیدی من دارم کم کم ازت دور می شم ، بدون دوس دارم بیای سمتم نه این که می خوام یه هو ازت فاصله بگیرم ...
پس هر کی رو می خوای ، نخواه ، تا خودش بخواد و اگه نخواست ، نخواه ، چون هرچقد هم بخوای ٬ نمی خواد ...
می دونی رفیق، بدی ما این که تا وقتی فاصله داریم فک می کنی تو زندگیمون هیچ غمی نیست ولی وقتی نزدیک می شیم همه چی عوض می شه ، پس شاید بهتر ...
احساس می کنم باز خسته ام ، باز باس بخوابم ، باز باس بگذره ، یا شایدم باز باس تموم شه و باز دوباره شروع شه و اونقد شروع شه و تموم شه که دیگه همه چی تموم شه ، تمومه تموم ...
ما آدما چقد عجیبیم ...
خیلی...
ما آدما خیلی به درد دیگران می خوریم ، ولی وقتی به خودمون می رسیم به هیچ درد نمی خوریم ...
خیلیامون فک می کنیم خیلیای دیگه خیلی بارشون ، شایدم خیلیا هم فک می کنن ما خیلی بارمون ...ولی خودمون خوب می دونیم که هیچی بارمون نیست و هر چی می گیم فقط واسه گفتن نه شنیدن...
خیلی چیزا دیگه مثه قبلنا نیست ...
خیلیا رفتن که جاشون خیلی خالی و خیلیا نرفتن ولی نیستن که جاشون اونقدراهم خالی نیست ، خیلیا هم که هستن خیلی مثه قبلنا نیستن ، با خیلیا دیگه نمی شه گرم گرفت و خیلیا دیگه بات گرم نمی گیرن ...
خیلی چیزارم دیگه نمی شه گفت...
بیخیال...
بگذریم ...
شاید باز باس بگذره ...

عالی بود .خیلی ی ی
ممنون دوست عزیز
 

shalizeh-0123

عضو جدید
الان از حالت مخفی درش میارم طفلکو

چی شده؟

يكي از دوستام ارشد باعباني شركتيده،ميگه امتحان خوب بوده،و مجازم ميشه........
ولي ميخواد بي خيال شه،و الان شروع كنه واسه امسال يه رشته ديگه تو ارشد بخونه،به نظرتون چي بخونه بهتره؟؟؟
ميگفت باغباني بازار كار نداره............
ميخواد زودتر شروع كنه.........
رشته رو تصميم بگيره و بخونه!!!
 

shalizeh-0123

عضو جدید
ببخشيد من بايد برم..........:redface:
لطف كن نظرتو بذار بعدا ميام ميبينم..............
ممنون:smile:
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
يكي از دوستام ارشد باعباني شركتيده،ميگه امتحان خوب بوده،و مجازم ميشه........
ولي ميخواد بي خيال شه،و الان شروع كنه واسه امسال يه رشته ديگه تو ارشد بخونه،به نظرتون چي بخونه بهتره؟؟؟
ميگفت باغباني بازار كار نداره............
ميخواد زودتر شروع كنه.........
رشته رو تصميم بگيره و بخونه!!!
اگه قبول میشه بگو حتما بره
واسه دکتری شاید تا اونموقع رشته فضای سبز بیادکه دکتری هنوز نداره

بعدشم همه کشکه
کل رشته های کشاورزی اصلش روی یه بیس میچرخه
فقط دارن بازی میکنن با عناوین

اگه قبول نکرد میگه نه
بهم بگو تا بهش بگم چه رشته ایو انتخاب کنه
 

shalizeh-0123

عضو جدید
اگه قبول میشه بگو حتما بره
واسه دکتری شاید تا اونموقع رشته فضای سبز بیادکه دکتری هنوز نداره

بعدشم همه کشکه
کل رشته های کشاورزی اصلش روی یه بیس میچرخه
فقط دارن بازی میکنن با عناوین

اگه قبول نکرد میگه نه
بهم بگو تا بهش بگم چه رشته ایو انتخاب کنه

مرسي.........:smile:
 

**زهره**

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر اتفاقي مي افتد به نفع ماست
توي كشوري يه پادشاهي زندگي ميكرد كه خيلي مغرور، ولي عاقل بود يک روز براي پادشاه انگشتری به عنوان هديه آوردند ولي روی نگين انگشتر چيزي ننوشته بود و خيلي ساده بود.
شاه پرسيد اين چرا اين قدر ساده است ؟ و چرا چيزي روي آن نوشته نشده است؟
فردي كه آن انگشتر را آوره بود گفت:
من اين را آورده ام تا شما هر آنچه كه ميخواهيد روي آن بنويسيد.

شاه به فكر فرو رفت كه چه چيزي بنويسد كه لايق شاه باشد و چه جمله اي به او پند ميدهد؟ همه وزيران را صدا زد وگفت:
وزيران من، هر جمله و هرحرف با ارزشي كه بلد هستيد بگوييد.
وزيران هم هر آنچه بلد بودند گفتند، ولي شاه از هيچكدام خوشش نيامد. دستور داد كه بروند عالمان و حكيمان را از كل كشور جمع كنند و بياورند وزيران هم رفتند و آوردند.
شاه جلسه اي گذاشت و به همه گفت كه هر كسي بتواند بهترين جمله را بگويد جايزه خوبي خواهد گرفت
هر كسي چيزي گفت باز هم شاه خوشش نيامد تا اينكه يه پير مردي به دربار آمد و گفت با شاه كار دارم.
گفتند تو با شاه چه كاري داري؟
پير مرد گفت برايش جمله اي آورده ام
همه خنديدند و گفتند تو و جمله. اي پير مرد تو داري ميميري، تو را چه به جمله خلاصه پير مرد با كلي التماس توانست آنها را راضي كند كه وارد دربار شود، شاه گفت تو چه جمله اي آورده اي؟
پير مرد گفت: جمله من اينست "هر اتفاقي كه براي ما مي افتد به نفع ماست"
شاه به فكر فرو رفت و خيلي از اين جمله استقبال كرد و جايزه را به پير مرد داد. پير مرد در حال رفتن گفت: ديدي كه هر اتفاقي كه مي افتد به نفع ماست
شاه خشمگين شد و گفت چه گفتي؟ تو سر من كلاه گذاشتي
پير مرد گفت نه پسرم
به نفع تو هم شد، چون تو بهترين جمله جهان را يافتي
پس از اين حرف پير مرد رفت
شاه خيلي خوشحال بود كه بهترين جمله جهان را دارد و دستور داد آن را روي انگشترش حك كنند
از آن به بعد شاه هر اتفاقي كه برايش پيش ميآمد ميگفت:
هر اتفاقي كه براي ما ميافتد به نفع ماست
تا جائي كه همه در دربار اين جمله را ياد گرفنه وآن را ميگفتند:
كه هر اتفاقي كه براي ما ميافتد به نفع ماست
تا اينكه يه روز پادشاه در حال پوست كندن سبيبي بود كه ناگهان چاقو در رفت و دو تا از انگشتان شاه را بريد و قطع كرد، شاه ناراحت شد و درد مند وزيرش به او گفت:
هر اتفاقي كه ميافتد به نفع ماست
شاه عصباني شد و گفت انگشت من قطع شده تو ميگوئي كه به نفع ما شده به زندانبان دستور داد تا وزير را به زندان بيندازد وتا او دستور نداده او را در نياورند
چند روزي گذشت يك روز پادشاه به شكار رفت و در جنگل گم شد تنهاي تنها بود ناگهان قبيله اي به او حمله كردند و او را گرفتند و مي خواستند او را بخورند شاه را بستند و او را لخت كردند اين قبيله يك سنتي داشتند كه بايد فردي كه خورده ميشود تمام بدنش سالم باشد ولي پادشه دو تا انگشت نداشت
پس او را ول كردند تا برود
شاه به دربار باز گشت و دستور داد كه وزير را از زندان در آورند. وزير آمد نزد شاه و گفت:
با من چه كار داري؟
شاه به وزير خنديد و گفت:
اين جمله اي كه گفتي هر اتفاقي ميافتد به نفع ماست درست بود، من نجات پيدا كردم ولي اين به نفع من شد ولي تو در زندان شدي اين چه نفعي است شاه اين راگفت و او را مسخره كرد.
وزير گفت: اتفاقاً به نفع من هم شد
شاه گفت: چطور؟
وزير گفت: شما هر كجا كه ميرفتيد من را هم با خود ميبرديد، ولي آنجا من نبودم اگر مي بودم آنها مرا ميخوردند. پس به نفع من هم بوده است.
وزير اين را گفت و رفت.
نكته اخلاقي: هر اتفاقي كه ميافتد به نفع ماست
اگر اين جمله را قبول داشته باشيد و آن را با ور كنيد، ميفهميد كه چه ميگويم:
خدایا
حکمت قدم هایی که برایم برمیداری بر من آشکار کن ، تا درهایی را که بسویم میگشایی ، ندانسته نبندم
و درهایی که به رویم میبندی ، به اصرار نگشایم
 

Hamid Ghobadi

عضو جدید
کاربر ممتاز
خواهش میکنم :cool:
بیخود نیست بهم میگن حمید تکرو که! :surprised:


درود بر همه بچه های کشاورزی ...
 
بالا