زندگی نامه نی نی...قسمت4

alikia

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام من داودم

بعدا اینکه بابا اینا بخاطر یارانه دست به بچه دار شدن زدن کلا زندگیمون عوض شد

از بی جای داداش حسنو تو لیوان اب سرد میشستن

داداش کامرانم رفتش بعد تعداد بالا بچه ها سر کار
کارش تو کافی نت بود

مهدیم شد لات سر کوچه هاو خفت گیرو همشم تو قلیون سراها بود
 

alikia

عضو جدید
کاربر ممتاز
از صدای احسان شاهین ترسی
د ابراهیمم خوابش گرفت

من تو این شلوغی های خونمون چشم دختر دکتر همسایه رو گرفت

تا نظرمو بهش گفتم نمیدونم چرا اینطوری کرد شکلشو

یکی از شرط ازدواج بامن این بود که منم درس خونو مهندس بشم
 

alikia

عضو جدید
کاربر ممتاز
داداش رامین تا فهمید مهندس شدم مندش

شغلم باید پیدا میکردم بخاطر همین رفتم تو یه اشچز خونه مشغول کار شدم

یه شرط دیگه زنمم این بود 3 تا داداش بی حیامو دعوت نکنم عروسی

بعد کلی دعا اخر روز معود فرا رسیدوبه من جواب بله داد

و ازدواج کردیم



این داستان ادامه دارد...........
 

9356769

عضو جدید
خیلی وقته ازت خبری نیست داداش..............

خیلی با حال بود مخصوصا این یکی.................:D

 

Similar threads

بالا