روزی فیل حاکم از قصردور شد.......

غضنفرخان

عضو جدید
روزی فیل حاکم از قصردورشده وبا رسیدن به روستائی درمجاورت شهر، از روی
مزارع و کشتزارهای روستائیان عبور کرده خسارات سنگینی را به کشاورزان وارد
نموده و در آن حوالی به پرسه زنی پرداخت . اهالی روستا از ترس حاکم که فردی مستبد بود ، کاری به کار حیوان نداشته و ناچاربه چاره اندیشی پرداختند .
آنان متفق القول تصمیم گرفتند که همگی مردان و ریش سفیدان روستا به همراه
کدخدای ده که - مختصر آشنائی نیز با یکی از درباریان داشت - به قصر
حاکم رفته و شکایت نزد او برند .
همچنانکه به قصر نزدیک و نزدیکتر میشدند هول و هراس بیشتری از هیبت حاکم ظالم بر جان اهالی روستا می افتاد و یکی یکی جیم میشدند ، ا اینکه عده بسیار
اندکی از آنان وارد قصر شده و از حاکم تقاضای ملاقات نمودند
درهمین اثنا که - آنان منتظر بارعام حاکم بودند ، ازاطاقهای مجاور نیز صدای
ضعیف ناله و ضجه بگوش میرسید و ترس و هراس بیشتری اهالی روستا را فرا میگرفت .بالاخره نوبت به ایشان رسید و کدخدا اول از همه وارد تالار شد و تا پیشگاه حاکم جلو رفت ، اما همچنان ساکت منتظر ماند تا اجازه صحبت به وی داده شود .
پیشکار مخصوص حاکم در گوش وی چند کلمه ای را پچ پچ نمود و سپس حاکم با درهم کشیدن صورت به کدخدا اشاره نمود که شرح حال بازگوید
کدخدا با صدای آرام شروع به صحبت کرد : " قربان ، هیچ میدانید که فیل شما
از قصر گریخته و اکنون در حوالی روستای ما به گشت زنی مشغول است ؟ خواستم بگویم که فیل شما بشدت .... "
در واقع میخواست بگوید که فیل شما بشدت به روستائیان آسیب زده ، اما دید که حاکم با خشم و غضب از تخت خود برخاسته و فریاد زد : " فیل من بشدت چه ؟"
کدخدا این بار خود را کاملا باخت ، نگاهی به پشت سر و اطراف انداخت ، اما کسی
از اهالی روستا را آن دور و برها نبود . هول و هراس کاملا بر وی مستولی شده و
لذا بسرعت فکری کرد و با صدای لرزان گفت ": قربان خواستم بگویم فیل شما بشدت احساس تنهائی میکند ، لذا خواهش میکنم در صورت امکان یک فیل دیگر هم برای رفع تنهایی ایشان به ده ما بفرستید "
 

Similar threads

بالا