رسماً استعفا می دهم

rahajo0on

عضو جدید
کاربر ممتاز
بدينوسيله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
و مسئوليتهای يک کودک هشت ساله را قبول می کنم.

می خواهم به يک ساندويچ فروشی بروم
و فکر کنم که آنجا يک رستوران پنج ستاره است.
...
می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است،
چون می توانم آن را بخورم!

می خواهم زير يک درخت بلوط بزرگ بنشينم
و با دوستانم بستنی بخورم .

می خواهم درون يک چاله آب بازی کنم
و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم.

می خواهم به گذشته برگردم،
وقتی همه چيز ساده بود،
وقتی داشتم رنگها را،
جدول ضرب را و شعرهای کودکانه را
ياد می گرفتم،
وقتی نمی دانستم که چه چيزهايي نمی دانم
و هيچ اهميتی هم نمی دادم .

می خواهم فکر کنم که دنيا چقدر زيباست
و همه راستگو و خوب هستند.

می خواهم ايمان داشته باشم که هر چيزی ممکن است
و می خواهم که از پيچيدگيهای دنيا بی خبر باشم .

می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم،
نمی خواهم زندگی من پر شود از کوهی از مدارک اداری،
خبرهای ناراحت کننده، صورتحساب، جريمه و ...

می خواهم به نيروی لبخند ايمان داشته باشم،
به يک کلمه محبت آميز،
به عدالت،
به صلح،
به فرشتگان،
به باران،
و به . . .

اين دسته چک من، کليد ماشين،
کارت اعتباری و بقيه مدارک،
...مال شما...

من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم .


كي موافق با من؟؟؟؟
 

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
بدينوسيله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
و مسئوليتهای يک کودک هشت ساله را قبول می کنم.

می خواهم به يک ساندويچ فروشی بروم
و فکر کنم که آنجا يک رستوران پنج ستاره است.
...
می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است،
چون می توانم آن را بخورم!

می خواهم زير يک درخت بلوط بزرگ بنشينم
و با دوستانم بستنی بخورم .

می خواهم درون يک چاله آب بازی کنم
و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم.

می خواهم به گذشته برگردم،
وقتی همه چيز ساده بود،
وقتی داشتم رنگها را،
جدول ضرب را و شعرهای کودکانه را
ياد می گرفتم،
وقتی نمی دانستم که چه چيزهايي نمی دانم
و هيچ اهميتی هم نمی دادم .

می خواهم فکر کنم که دنيا چقدر زيباست
و همه راستگو و خوب هستند.

می خواهم ايمان داشته باشم که هر چيزی ممکن است
و می خواهم که از پيچيدگيهای دنيا بی خبر باشم .

می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم،
نمی خواهم زندگی من پر شود از کوهی از مدارک اداری،
خبرهای ناراحت کننده، صورتحساب، جريمه و ...

می خواهم به نيروی لبخند ايمان داشته باشم،
به يک کلمه محبت آميز،
به عدالت،
به صلح،
به فرشتگان،
به باران،
و به . . .

اين دسته چک من، کليد ماشين،
کارت اعتباری و بقيه مدارک،
...مال شما...

من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم .


كي موافق با من؟؟؟؟
این وسط کی استعفا داده ؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!! شما !!!!!!!!!!!! از چی از کی
 

م مژگان

عضو جدید
کاربر ممتاز
بدينوسيله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
و مسئوليتهای يک کودک هشت ساله را قبول می کنم.

می خواهم به يک ساندويچ فروشی بروم
و فکر کنم که آنجا يک رستوران پنج ستاره است.
...
می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است،
چون می توانم آن را بخورم!

می خواهم زير يک درخت بلوط بزرگ بنشينم
و با دوستانم بستنی بخورم .

می خواهم درون يک چاله آب بازی کنم
و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم.

می خواهم به گذشته برگردم،
وقتی همه چيز ساده بود،
وقتی داشتم رنگها را،
جدول ضرب را و شعرهای کودکانه را
ياد می گرفتم،
وقتی نمی دانستم که چه چيزهايي نمی دانم
و هيچ اهميتی هم نمی دادم .

می خواهم فکر کنم که دنيا چقدر زيباست
و همه راستگو و خوب هستند.

می خواهم ايمان داشته باشم که هر چيزی ممکن است
و می خواهم که از پيچيدگيهای دنيا بی خبر باشم .

می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم،
نمی خواهم زندگی من پر شود از کوهی از مدارک اداری،
خبرهای ناراحت کننده، صورتحساب، جريمه و ...

می خواهم به نيروی لبخند ايمان داشته باشم،
به يک کلمه محبت آميز،
به عدالت،
به صلح،
به فرشتگان،
به باران،
و به . . .

اين دسته چک من، کليد ماشين،
کارت اعتباری و بقيه مدارک،
...مال شما...

من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم .


كي موافق با من؟؟؟؟
منم استعفا میدم.......
ممنون از مطلبت.....
 

rahajo0on

عضو جدید
کاربر ممتاز
این وسط کی استعفا داده ؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!! شما !!!!!!!!!!!! از چی از کی
:cry:
اگه اینجوریه منم استعفا میدم
;)
منم اضافه کنید
;)
منم استعفا میدم.......
ممنون از مطلبت.....

;):cry::cry:کاش جدا می شدم استعفا داد
 

hannaneh-sh

عضو جدید
کاربر ممتاز
اهکی فک کردی! دوران کودکی تموم شد و رفت، ما موندیم و حسرت و حسرت و حسرت...
 

سعيد؟

عضو جدید
خانه‌ام آتش گرفته‌ست، آتشي جانسوز.
هر طرف ميسوزد اين آتش،
پرده‌ها و فرش‌ها را، تارشان با پود.
من به هر سو ميدوم گريان،
در لهيب آتش پر دود؛
و زميان خنده‌هايم، تلخ،
و خروش گريه‌ام، ناشاد،
از درون خستهء سوزان،
مي كنم فرياد، اي فرياد! اي فرياد!
خانه‌ام آتش گرفته‌ست، آتشي بيرحم.
همچنان ميسوزد اين آتش،
نقش‌هائي را كه من بستم بخون دل،
بر سر و چشم در و ديوار،
در شب رسواي بي ساحل.
واي بر من، سوزد و سوزد
غنچه‌هائي را كه پروردم به دشواري.
در دهان گود گلدانها،
روزهاي سخت بيماري.
از فراز بامهاشان، شاد،
دشمنانم موذيانه خنده‌هاي فتحشان بر لب،
بر من آتش بجان ناظر.
در پناه اين مشبك شب.
من بهر سو ميدوم، گريان از اين بيداد.
مي‌كنم فرياد، اي فرياد! اي فرياد!
واي بر من، همچنان ميسوزد اين آتش
آنچه دارم يادگار و دفتر و ديوان؛
و آنچه دارد منظر و ايوان.
من بدستان پر از تاول
اينطرف را ميكنم خاموش،
وز لهيب آن روم از هوش؛
زآن دگر سو شعله برخيزد، بگردش دود.
تا سحرگاهان، كه ميداند، كه بود من شود نابود.
خفته‌اند اين مهربان همسايگانم شاد در بستر،
صبح از من مانده بر جا مشت خاكستر؛
واي، آيا هيچ سر بر ميكنند از خواب،
مهربان همسايگانم از پي امداد؟
سوزدم اين آتش بيدادگر بنياد.
مي‌كنم فرياد، اي فرياد! اي فرياد!
 

ایران86

کاربر فعال
خانه‌ام آتش گرفته‌ست، آتشي جانسوز.
هر طرف ميسوزد اين آتش،
پرده‌ها و فرش‌ها را، تارشان با پود.
من به هر سو ميدوم گريان،
در لهيب آتش پر دود؛
و زميان خنده‌هايم، تلخ،
و خروش گريه‌ام، ناشاد،
از درون خستهء سوزان،
مي كنم فرياد، اي فرياد! اي فرياد!
خانه‌ام آتش گرفته‌ست، آتشي بيرحم.
همچنان ميسوزد اين آتش،
نقش‌هائي را كه من بستم بخون دل،
بر سر و چشم در و ديوار،
در شب رسواي بي ساحل.
واي بر من، سوزد و سوزد
غنچه‌هائي را كه پروردم به دشواري.
در دهان گود گلدانها،
روزهاي سخت بيماري.
از فراز بامهاشان، شاد،
دشمنانم موذيانه خنده‌هاي فتحشان بر لب،
بر من آتش بجان ناظر.
در پناه اين مشبك شب.
من بهر سو ميدوم، گريان از اين بيداد.
مي‌كنم فرياد، اي فرياد! اي فرياد!
واي بر من، همچنان ميسوزد اين آتش
آنچه دارم يادگار و دفتر و ديوان؛
و آنچه دارد منظر و ايوان.
من بدستان پر از تاول
اينطرف را ميكنم خاموش،
وز لهيب آن روم از هوش؛
زآن دگر سو شعله برخيزد، بگردش دود.
تا سحرگاهان، كه ميداند، كه بود من شود نابود.
خفته‌اند اين مهربان همسايگانم شاد در بستر،
صبح از من مانده بر جا مشت خاكستر؛
واي، آيا هيچ سر بر ميكنند از خواب،
مهربان همسايگانم از پي امداد؟
سوزدم اين آتش بيدادگر بنياد.
مي‌كنم فرياد، اي فرياد! اي فرياد!
جالب بود...
 

me-myself

عضو جدید
کاربر ممتاز
من خودم قبل از اونکه استعفا بدم از بزرگسالی اخراجم کردن :surprised:
الان من رسما بچه محسوب میشم اینجا:smile:
 

angeli

عضو جدید
اولین روز دبستان بازگرد
کودکی ها، شاد و خندان باز گرد
باز گرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسب های چوبکی
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانا ترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد و چاپلوس
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوز و سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفتر ها به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی با پا روی برگ
همکلاسیهای من یادم کنید
باز هم در کوچه فریادم کنید
 

angeli

عضو جدید
همکلاسیهای درد و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می شد باز کوچک می شدیم
لا اقل یک روز کودک می شدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت به خیر
یاد درس آب و بابایت به خیر
ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن
 

آوای علم

مدیر تالار مشاوره
مدیر تالار
مهم اینکه انسان هر جایی هست تو هر شرایط تو هر سنی از زندگیش لذت ببرد ویاد گذشته نباشه

گذشته ان لحظه ای است که تو در حال می سازی واینده همون لحظه ای که تو در انتظارش واروزهایش حال خود را تخریب میکنی

پس در حال زندگی کن تا شاد باشی وکامروا:gol:
 

valery

عضو جدید
بدينوسيله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
و مسئوليتهای يک کودک هشت ساله را قبول می کنم.

می خواهم به يک ساندويچ فروشی بروم
و فکر کنم که آنجا يک رستوران پنج ستاره است.
...
می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است،
چون می توانم آن را بخورم!

می خواهم زير يک درخت بلوط بزرگ بنشينم
و با دوستانم بستنی بخورم .

می خواهم درون يک چاله آب بازی کنم
و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم.

می خواهم به گذشته برگردم،
وقتی همه چيز ساده بود،
وقتی داشتم رنگها را،
جدول ضرب را و شعرهای کودکانه را
ياد می گرفتم،
وقتی نمی دانستم که چه چيزهايي نمی دانم
و هيچ اهميتی هم نمی دادم .

می خواهم فکر کنم که دنيا چقدر زيباست
و همه راستگو و خوب هستند.

می خواهم ايمان داشته باشم که هر چيزی ممکن است
و می خواهم که از پيچيدگيهای دنيا بی خبر باشم .

می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم،
نمی خواهم زندگی من پر شود از کوهی از مدارک اداری،
خبرهای ناراحت کننده، صورتحساب، جريمه و ...

می خواهم به نيروی لبخند ايمان داشته باشم،
به يک کلمه محبت آميز،
به عدالت،
به صلح،
به فرشتگان،
به باران،
و به . . .

اين دسته چک من، کليد ماشين،
کارت اعتباری و بقيه مدارک،
...مال شما...

من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم .


كي موافق با من؟؟؟؟
من خودم نی نی هستم
همیشه هم نی نی میمونم
 
من همه مسئولیتای همه تون رو می پذیرم

هیچی مثل دردناکی احساس و آگاهی آدم رو انسان نمی کنه

همتون برید قاطی فرشته های کوچولو و دوست داشتنی

من به جای همتون بار امانت رو گردن می گیرم

حالا کی می خواد بازم کوچولو بشه و تو خوش خیالی خودش روزها رو تموم کنه؟
 

Similar threads

بالا