نگران نباش
آنقدر امروز و فرداهای نیامدن را دیده ام
که دیگر هیچ
وعده بی سرانجامی خواب و خیال آرزویم را آشفته نمی کند!
حالا یاد گرفته ام
که فراموشی دوای درد همه نیامدن ها و نداشتن ها و نخواستن هاست.
یادگرفته ام که از هیچ لبخندی ،خیال دوست داشتن به سرم نزند
یاد گرفته ام که بشنوم و به روی خود نیاورم
که فرداها هیچ وقت نمی آیند….
شاید حال گاهی نازیبا باشد
شاید گذشته تلخ باشد
زندگی پر از درد باشد
اما درد اصلی ان
هست
که نتوانی لبخند بزنی بر زندگی
ارام بلند شوی
و با صدای بلند سوت بزنی
انوقت به زندگی بگویی
میخواهی زمینم بزنی بزن
اما باز به کمک خدایم
بلند میشوم
و پیش میروم