رد پای احساس ...

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد



زیباترین شعرم را
روزی می خوانی
که دستم را گرفته باشی
تا این خود عاشقانه ای باشد
با دستخط تو
بی آنکه نوشته باشم
 

vidaaaa

عضو جدید

بعضی آدما یهو میان...​
یهو زندگیتو عوض میکنن...​
یهو میشن همه ی دلخوشیت...​
یهو میشن دلیل خنده هات...​
یهو میشن دلیل نفس کشیدنت...​
بعد همینجوری یهو میرن...​
یهو گند میزنن به آرزوهات...​
یهو میشن دلیل همه ی غصه هات و همه ی اشکات...​
یهو میشن سبب بلا...​
 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
میکــــشم
انـــتــظـــــ ـار را میـگویـم
تا آن روزیــ ـ که بیایی
فقط!
دیر نکن . .
مـــن بی صبـرانــه
میکشمـــــ !

 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ماندن به پای تو فایده نداشت...!
رفتم،
دیدی چه خوب ترک کردنت را بلدم...؟؟؟
خواستم دوستت داشته باشم اما نفهمیدی...
تماشا میکنم...
میخواهم ببینم آنهایی که دورت را شلوغ کرده اند مثل من پشتت هستند؟؟؟
تورا آنقدر که من می خواستم می خواهند؟؟؟
ولی به همان شلوغی دورت قسم...
پشتت خالیست...
به حرف هایم خواهی رسید...
اما دیگر قصه من و تو تمام شد...
حال یک زندگی جدید ساخته ام...
یک زندگی بدون تـــــــ ــ ـ ــــــو...

حماقت تمام.....!!!
 

پسر بهاری

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل من تنگِ تو شد، کاش که پیدا بشوی
که بیایی و در این تنگیِ دل جا بشوی
تو فقط آمده بودی که دل از من ببری؟
بروی، دور شوی، قصه و رویا بشوی؟
انقلابی شده در سینه ی من، فتنه ی توست
سبزیِ چشم تو باعث شده رسوا بشوی
من پس انداز دلم را به تو دادم که تو هم
بیمه ی عمر دلم روز مبادا بشوی
غرق عشق تو شدم، بلکه تو شاید روزی
دل به دریا بزنی، عازم دریا بشوی
حیف ما نیست که یک زوج موفق نشویم؟
حیف از این نیست که تو این همه تنها بشوی؟
نم باران، لب دریا، غم تو، تنگ غروب
دل من تنگِ تو شد، کاش که پیدا بشوی

«احسان نصری»

 

پسر بهاری

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آدمی دیوانه چون من یار می خواهد چه کار!
این سر بی عقل من دستار می خواهد چه کار!

شعر خود را از تمام شهر پنهان کرده ام
یوسف بی مشتری بازار می خواهد چه کار!

هر کسی در خود فرو رفته ست دستش را نگیر
کشتی مغروق سکاندار می خواهد چه کار!
 

الهه معماري

عضو جدید
تن داده ام در این نبرد از پا بیفتم
حتی اگر از چشم خیلی ها بیفتم

دیگر نمی خواهم برای با تو بودن
چون بختکی بر جانِ این دنیا بیفتم
...

وقتی نمی فهمد کسی گنجشکها را
زخمی بزن بر بالهایم تا بیفتم


تا سرنوشتِ ماه در دستانِ برکه ست
هی می پلنگم تا از این بالا بیفتم

ترسی نخواهم داشت از بازیِ تقدیر
از اینکه روزی امتحانم را بیفتم

اصلا چه فرقی می کند وقتی نباشی
بر روی پاهایم بمانم یا بیفتم..

 

bahar_cve

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
ﺍﺯ ﻓﮑﺮ ﻣﻦ ﺑﮕﺬﺭ
ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺗﺨﺖ ﺑﺎﺷﺪ
"ﻣﻦ" ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﯽ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺑﺎﺷﺪ
ﺍﯾﻦ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺿﺮﺑﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ
ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﺮ ﺳﺨﺖ ﺑﺎﺷﺪ
ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺎ ﮐﻢ ﺑﺴﺎﺯﺩ
ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺩﺍﺭﺩ ﻫﻢ ﺑﺴﻮﺯﺩ ﻫﻢ ﺑﺴﺎﺯﺩ
ﻫﺮﭼﻨﺪ ﺩﺷﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﺎﺑﮕﯿﺮﻡ
ﺗﺎ ﺍﻧﺘﻘﺎﻣﻢ ﺭﺍ ﺍﺯﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﮕﯿﺮﻡ
ﻣﻦ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﻡ ﺁﺯﺍﺭﮐﺎﻓﯽ ﺳﺖ
ﺭﺍﻫﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﭘﯿﺶ ﺭﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﮐﺎﻓﯽ ﺳﺖ
ﺟﺰ ﺩﺭﺩﻫﺎ ﺳﻬﻤﻢ ﻧﺒﻮﺩ ﺍﺯ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ
ﻟﻄﻔﺎ ﺑﺮﻭ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺳﺮﻡ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﮐﺎﻓﯽ ﺳﺖ
ﻟﺞ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺟﺴﻤﺖ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺯﻧﺪﻩ ﻫﺴﺘﯽ
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﺍﻧﮑﺎﺭﮐﺎﻓﯽ ﺳﺖ
ﺑﺎ ﺳﺎﺯ ﺩﻧﯿﺎ ﮔﺮﭼﻪ ﻣﺠﺒﻮﺭﻡ ﺑﺮﻗﺼﻢ
ﺣﺮﻓﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﭼﻮﻥ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺩﺍﺭ ﮐﺎﻓﯽ ﺳﺖ
ﻣﻦ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ام ﺩﻟﮕﯿﺮﻡ ﺍﺯ ﺗﻮ
ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭘﺲ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ﺍﺯ ﺗﻮ
ﺍﺯ ﻓﮑﺮ ﻣﻦ ﺑﮕﺬﺭ
ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺗﺨﺖ ﺑﺎﺷﺪ
"من" ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﯽ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺑﺎﺷﺪ...

 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
حرف دل
از هیایهوی واژه ها خسته ام من سکوتم را از اوراق شب آموخته ام ،
آیا سکوت روشن ترین واژه نیست ؟
همیشه در خلوت مرگ را مجسم دیده ام ،
آیا مرگ خونسرد ترین واژه نیست ؟
تا چشم گشودم از چشم دنیا......
شبی - شاید امشب - زیر نور یک واژه خواهم نشست
نام خونسرد معشوقعه ام را بر حواس پنج گانه ام خواهم کوفت
و همزمان پایین آخرین برگ خاطراتم خواهم نوشت
پایان
 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
نسیتی...!!
پیاده روهای این خیابانها خراب شده اند
مست اند
خیال برشان داشته
که تو دست در گردن من داری
نمیدانند
من با هر بارانی
اندوه فراموش شده ام را
با خود به خیابان میبرم
و تویی در کار نیست...
 

الهه معماري

عضو جدید
این گونه که تنهایی به من پبله کرده

پروانگی، سرنوشتِ محتوم من است!

شک ندارم..

برای این که دورت نباشم

دیگر شمعِ هیچ محفلی نخواهی شد!
 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز





زمستان است
زمین برفی و فصل زمستان
هوای ابری و درگیر باران
نمای مرده ی بی روح وبی جان
درختان،شاخه های لخت و عریان
شبیه دسته ای روح پریشان
سفید-قله های-کوهساران
فضای خلوت-کوچه-خیابان
عبوری با قدم های شتابان
نگاه از منظر در مه گرفته
سلام دستها در جیب پنهان
زمستان است زمستان است زمستان
هوا سرد است سرها در گریبان!
 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
به بزرگیت افتخار کن…

به بزرگیت افتخار کن…


تو باشرافتی اگر…
آبروی دیگران را مانند آبروی خودت محترم بدانی.
تو آزادی، اگر…
خودت را کنترل کنی، نه دیگران را
تو مهربانی، اگر…
وقتی دیگران مرتکب اشتباهی میشوند، آنها را ببخشی.
تو شادی، اگر…
گُلی را ببینی و بخاطر زیباییش خدا را شکر کنی.
تو ثروتمندی، اگر…
بیش از آنچه نیاز داری نداشته باشی.
و دوست داشتنی هستی، اگر…
دردهایت تو را از دیدن دردهای دیگران کور نکرده باشد…
اگر چنین است
به بزرگیت افتخار کن…
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
کاش

دلتنگی بیماری بود

بستری می شدی

درش می آوردند

دورش می انداختند

یا در شیشه های الکل نگه می داشتند

تا به بیمارهای دیگر بگویند

این دلتنگی بزرگ را ما در آوردیم

حیف که با دلتنگی هیچ کاری نمی شود کرد

باید آن را کشید

مثل حبس.


- مریم اسلامی

 

bahar_cve

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
برای اینکه حالم رو بفهمی
میخوام دل بسپری عاشق بشی تو
میخوام مثل من آزرده خاطر
پر از تلخی ؛پر از هق هق بشی تو

برای اینکه حالم رو بفهمی
میخوام دل بسپری دیونه باشی
یکی پیدا شه عشقت رو نفهمه
تو هم با غصه ها هم خونه باشی

برای‌اینکه‌حالم رو بفهمی
میخوام چشم انتظاری رو بفهمی
نیاد اونی که دل دادی به عشقش
برنجی؛ گریه زاری رو بفهمی

شبا از غصه ها خوابت نگیره
روزا کابوس شبها رو بببنی
بگیره از تو آغوشش رو اونوقت
بترسی حس کنی بی سرزمینی .

پریشون باشه احوالت همیشه
نفهمی مرده ای یا زنده هستی
با تقدیرت بجنگی‌واسه ی اون
بدونی آخرش بازنده هستی .

برای اینکه حالم رو بفهمی
میخوام دل بسپری عاشق بشی تو
میخوام مثل من آزرده خاطر
پر از تلخی ؛پر از هق هق بشی تو



_الهام دیداریان_
 
آخرین ویرایش:
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا