رازي‌ از منظر ماجه‌ فخري‌ (عرب‌)

wwwparvane

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=2]رازي‌ از منظر ماجه‌ فخري‌ (عرب‌)[/h]
از كِنْدي‌ مي‌آغازيم‌ كه‌...
2-1- بيداري‌ فلسفي‌ كه‌ در پي‌ ورود فلسفه‌ي‌ يوناني‌، و مقارن‌ با ظهور روح‌ بحث‌ آزاد كه‌ تا آن‌ زمان‌ ناشناخته‌ بود، پديد آمد سرانجام‌ بعضي‌ از عقايد اساسي‌ اسلامي‌ را در معرض‌ خطر قرار داد. متكلّمان‌ معتزله‌ كه‌ با اين‌ جريان‌ بحث‌ آزاد آشنايي‌ يافتند به‌ طور كلي‌ توانستند ضربه‌ي‌ فلسفه‌ي‌ اصالت‌ عقلي‌ يوناني‌ را كه‌ موجد اين‌ جريان‌ بود جذب‌ كنند. با اين‌ همه‌، بعضي‌ از متفكران‌ آنها مانند نظّام‌ بزرگ‌ (متوفّي‌ در حدود 230/845) به‌ حكم‌ قوّت‌ نظر تجريدي‌ بر آن‌ شدند كه‌ در جهت‌ مذهب‌ طبيعي‌ گام‌ بردارند، بي‌آنكه‌ عقيده‌ي‌ اسلامي‌ خود به‌ شئون‌ الهي‌ را از دست‌ بدهند يا در مفهوم‌ صحت‌ كلام‌ مُنْزَل‌ ترديد كنند. (1)

در اين‌ باره‌، مورد كندي‌ ، شايان‌ توجّه‌ خاص‌ است‌. ممكن‌ است‌ تصوّر شود كه‌ موقف‌ كندي‌، در مقام‌ نخستين‌ مدافع‌ صاحب‌ نظام‌ تفكّر يوناني‌ نسبت‌ به‌ عقيده‌ي‌ اسلامي‌، اگر موقف‌ شكّاكي‌ صريح‌ نبود، باري‌ موقف‌ مؤمني‌ محتاط‌ بود. ولي‌ بايد گفت‌ كه‌ اين‌ متفكّر برجسته‌ي‌ جامع‌الاطراف‌ چنين‌ موقفي‌ نداشت‌، زيرا اهتمام‌ او به‌ كلام‌ كم‌ از اهتمامش‌ به‌ فلسفه‌ نبود. نه‌ تنها مطالعه‌ در تفكّر يوناين‌ خللي‌ در ايمان‌ او به‌ مظاهر اساسي‌ اعتقاد اسلامي‌، مانند خلقت‌ جهان‌ در زمان‌، بعث‌ ابدان‌، حقيقت‌ مشيّت‌ الهي‌ (كه‌ در همه‌ چيز ساري‌ و جاري‌ است‌)، و اعتبار وحي‌ پيامبري‌ پديد نياورد، بلكه‌ از آن‌ مهم‌تر، او هيچ‌ ترديدي‌ نكرد در اينكه‌ بينشهاي‌ فلسفي‌ خود را در خدمت‌ معتقدات‌ اسلامي‌ خود بگمارد. بنابراين‌، بر خلاف‌ مدافعان‌ بعدي‌ فلسفه‌ي‌ يوناني‌ در برابر هجوم‌ شكّاكيّت‌ مذهبي‌ تقريباً در كمال‌ استوار باقي‌ ماند. آنچه‌ با اطمينان‌ نسبي‌ مي‌توان‌ گفت‌ اين‌ است‌ كه‌ كندي‌ از جهت‌ تاريخي‌ شخصيتي‌ فريد بود. حتي‌ در درون‌ مكتب‌ خود او نيز (به‌ شهادت‌ رفتار مشهورترين‌ شاگردش‌ احمدبن‌طيّب‌ سرخسي‌، كه‌ تا زمان‌ مغضوبيت‌ و قتلش‌ در 286/899، معلّم‌ و نديم‌ معتضد خليفه‌ي‌ عباسي‌ بود)، ممكن‌ نبود كه‌ موج‌ شك‌ را مدّتي‌ دراز متوقف‌ يا منحرف‌ كرد. درباره‌ي‌ زندگي‌ و انديشه‌ي‌ اين‌ فيلسوف‌ موفق‌ و مرفّه‌ (2) اطلاع‌ اندكي‌ در دست‌ است‌، او ظاهراً از استاد خود كه‌ از او مشهورتر بود، پير وي‌ مي‌كرد و مانند او علاقه‌ي‌ بسيار به‌ مطالعه‌ي‌ منطق‌ و كلام‌ و نجوم‌ داشت‌. سرخسي‌ در پي‌ موفّقيت‌ خود و تقرّبي‌ كه‌ در دربار به‌ دست‌ آورده‌ بود، گويا از حدود الفت‌ و محرميّت‌ با خليفه‌ فراتر رفته‌ و در گفتگو با او وارد در موضوعاتي‌ شده‌ بود كه‌ رنگ‌ معتقدات‌ زندقه‌ داشت‌. اين‌ وضع‌، به‌ اضافه‌ي‌ مَنْزَلت‌ ممتازي‌ كه‌ او در دربار به‌ هم‌ زده‌ بود، (3) سبب‌ شد كه‌ سرانجام‌ خليفه‌ اشارت‌ به‌ قتل‌ او كند. اگر به‌ روايت‌ بيروني‌، كه‌ محلّ وثوق‌ بسيار است‌، اعتماد كنيم‌، سرخسي‌ شكوك‌ ديني‌ خود را به‌ گفتگوهاي‌ خصوصي‌ با خليفه‌ محدود نكرد، بلكه‌ آنها را در رسالات‌ متعدّدي‌ كه‌ در آنها پيامبران‌ را به‌ شيّادي‌ متهم‌ مي‌كرد، نوشت‌. (4)

گويا گرايشهاي‌ معتزلي‌ سرخسي‌ مانند گرايشهاي‌ استادش‌ كندي‌ مستحكم‌ بود. (5) و دغدغه‌هاي‌ عقل‌ گرايانه‌ي‌ ناشي‌ از اين‌ گرايشها از عوامل‌ اساسي‌ شكوك‌ ديني‌ او و مخصوصاً حملات‌ او به‌ مفهوم‌ پيامبري‌ بود. جريان‌ مبتني‌ بر عقل‌ گرايي‌ كه‌ معتزله‌ به‌ راه‌ انداخته‌ بودند سرانجام‌ اين‌ مفهوم‌ را با خود برد.
با اين‌ حال‌، از او بسي‌ افراطي‌تر در مخالفت‌ با كلّ بناي‌ عقيده‌ي‌ ديني‌، ابن‌راوندي‌ (متوفّي‌ در حدود 297/910) آزادانديش‌ مشهور بود كه‌ به‌ حكم‌ اعتقادش‌ به‌ فلسفه‌اي‌ ظاهراً اصيل‌، با تهوّري‌ فوق‌العاده‌ قدم‌ در راه‌ پرخطر شك‌ ديني‌ نهاد. اگر ناگزير از اعتماد به‌ منابعي‌ باشيم‌ كه‌ ترديدي‌ در عداولت‌ آنها با راوندي‌ نيست‌، منابعي‌ كه‌ از طريق‌ آنها اخبار بسيار اندكي‌ از الحاد اين‌ راوندي‌ به‌ ما رسيده‌ است‌. ظاهراً بايد بپذيريم‌ كه‌ اين‌ آزادانديش‌ قضاياي‌ بزرگ‌ فوق‌ طبيعي‌ مربوط‌ به‌ وحي‌ و معجزه‌ و، به‌ موجب‌ يكي‌ از منابع‌، امكان‌ پاسخ‌ عقلاني‌ رضايت‌بخشي‌ به‌ مسئله‌ي‌ وجود خدا و حكمت‌ تدابير او را انكار مي‌كرده‌ است‌. (6) (سلسله‌ كتابهايي‌ كه‌ حاوي‌ اين‌گونه‌ آراء بوده‌ مانند ديگر آثار مظنون‌، بر جاي‌ نمانده‌ است‌). به‌ روايت‌ منبع‌ ديگري‌ كه‌ عداوت‌ كمتري‌ با ابن‌راوندي‌ داشته‌، او وحي‌ را به‌ كلي‌ غيرضروري‌ خوانده‌ است‌. گفته‌اند كه‌ بنا بر استدلال‌ او عقل‌ آدمي‌ قادر به‌ نيل‌ به‌ معرفت‌ خدا و تمييز ميان‌ خير و شرّ است‌ و اين‌ رأيي‌ است‌ موافق‌ با تعاليم‌ اكثر معتزله‌، كه‌ او نخست‌ به‌ آنها وابسته‌ بوده‌ است‌. بنابراين‌، وحي‌ به‌ كلّي‌ غير لازم‌ و معجزات‌، كه‌ دعوي‌ نبوت‌ قائم‌ بر آن‌ است‌، جملگي‌ باطل‌ است‌. مهم‌ترين‌ اعجاز از نظر اسلام‌، يعني‌ تقليد ناپذير بودن‌ كمال‌ ادبي‌ قرآن‌، به‌ عقيده‌ي‌ او غير قابل‌ قبول‌ است‌، زيرا خلاف‌ عقل‌ نيست‌ كه‌ عربي‌ (يعني‌ حضرت‌ محمد (ص‌)) به‌ قدري‌ در كمال‌ ادبي‌ بر ديگر عربها برتري‌ داشته‌ باشد كه‌ كتابش‌ بي‌چون‌ و چرا بهترين‌ كتاب‌ باشد. با اين‌ همه‌، اين‌ برتري‌ ضرورتاً مستلزم‌ هيچ‌ امر خارق‌ العاده‌ و معجزه‌ آسايي‌ نيست‌. وانگهي‌ شك‌ نيست‌ كه‌ اين‌ اعجاز ادبي‌ در نزد كساني‌ كه‌ زبان‌ عربي‌ بر ايشان‌ زباني‌ بيگانه‌ است‌ دليل‌ چندان‌ معتبر قانع‌كننده‌اي‌ نيست‌. (7)
ديگر آراء منسوب‌ به‌ ابن‌راوندي‌ از قبيل‌ ازليّت‌ جهان‌، برتري‌ آيين‌ ثنوي‌ بر آيين‌ توحيدي‌، بطلان‌ حكمت‌ الهي‌، (8) همه‌ مؤيّد اين‌ معني‌ است‌ كه‌ اين‌ متفكّر، كه‌ در آغاز متألّه‌ معتزلي‌ بسيار توانا و گرانقدري‌ بود، بعداً بر اثر شدت‌ استقصاء و تبحّر در تحقيق‌، معروض‌ شكوك‌ خطرناكي‌ شده‌ و پاسخها و عبارات‌ نغز متكلّمان‌ ديگر وافي‌ به‌ اقناع‌ او نبوده‌ است‌.

ابن‌ راوندي‌ با وجود شهرت‌ و گستاخي‌ فكري‌ باورنكردني‌اش‌ كه‌ به‌ حدّي‌ رسيد كه‌ جرئت‌ تقليد قرآن‌ و استهزاي‌ حضرت‌ محمد (ص‌) به‌ خود داد، (9) در تاريخ‌ آزادانديشي‌ در اسلام‌ تحت‌الشعاع‌ معاصر بزرگ‌تر فارسي‌ زبان‌ خود، ابوبكر محمدبن‌ زكريّاي‌ رازي‌ واقع‌ شد، كه‌ بزرگ‌ترين‌ خلاف‌ انديش‌ در كلّ تاريخ‌ اسلام‌ و بي‌گمان‌ مشهورترين‌ مرجع‌ طبي‌ در قرن‌ چهارم‌ / دهم‌ بود. رازي‌ در ري‌، از اعمال‌ خراسان‌ به‌ دنيا آمد، و بعضي‌ منابع‌ نوشته‌اند كه‌ در جواني‌ عود مي‌نواخت‌ و بعضي‌ ديگر گفته‌اند كه‌ بيش‌ از آنكه‌ به‌ فلسفه‌ و طب‌ روي‌ آورد، شغل‌ صرّافي‌ داشته‌ است‌. در طّب‌ به‌ درجه‌اي‌ رسيد كه‌، ظاهراً پيش‌ از سي‌ و دو سالگي‌، رئيس‌ بيمارستان‌ شهر زادگاه‌ خود شد و چندي‌ بعد اداره‌ي‌ بيمارستان‌ بغداد را بر عهده‌ گرفت‌. به‌ گفته‌ي‌ يكي‌ از ثقات‌، مردم‌ عموماً او را به‌ عنوان‌ «طبيب‌ بي‌همتاي‌ اسلام‌» مي‌شناختند. (10) از جزئيات‌ زندگي‌ و خصايل‌ شخصي‌ رازي‌، علاوه‌ بر آنچه‌ گفتيم‌، چيزي‌ جز اين‌ نمي‌دانيم‌ كه‌ او از سر تفنن‌ به‌ كيميا نيز مي‌پرداخت‌؛ مردي‌ بود بسيار مهربان‌ و بخشنده‌ و كوشا، و اندك‌ زماني‌ پيش‌ از مرگ‌، به‌ سبب‌ علاقه‌ي‌ مفرط‌ به‌ مطالعه‌، به‌ بيماري‌ آب‌ مرواريد مبتلا شد، ولي‌ از معالجه‌ي‌ آن‌ خودداري‌ مي‌كرد، زيرا مي‌گفت‌: دنيا را بيش‌ از آن‌ ديده‌ است‌ كه‌ بخواهد باز هم‌ آن‌ را ببيند (قدا بصرت‌ من‌ الدنيا حتي‌ مللت‌»). (11) در گذشت‌ او احتمالاً در 313/925 يا 320/932 رخ‌ داده‌ است‌. (12)
 
بالا