*** دیدار حضوری 5 - نمایشگاه کتاب تهران ***

*** دیدار حضوری 5 - نمایشگاه کتاب تهران ***


  • مجموع رای دهندگان
    35

Mossit

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام

من کیم ؟

اینجا کجاست ؟

منوو دزدیدن

نه ....

اره خوب اومدم

بابام اومد دنبالم

ممنون به خاطر خلاص کردنم از دردسر مترو
نه منظورم این بود که تو چطوری حساب کردی که ما 7 تومن سود کردیم؟
 

zeinab68

عضو جدید
کاربر ممتاز
حالا تو این عمر چندین ساله ات به یکی یه خیر رسوندی ها!:D
امیر میگم خوب شد همه چیز دست به دست هم داد ما استفاده نکردیم ها!

اره شانس آوردی

ای بابا باعث و بانیش من بودم از مصطفی تشکر می کنین؟!
بابا دمتون گرم

آآآآا راس میگیا

دست شما هم درد نکنه .. بنده خدا مصطفی
 

sunset_69

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای بابا مثل اینکه خودمون باید بشینیم واسه خودمون تعریف کنیم وقایع امروز رو!!!!!!
مخاطب ها براشون مهم نیست چه خبر بوده!!!!!!!!!!!

سلااااااام
چرا بگید چه خبر بوده من مشتاقم بدونم پشت پردهها رو هم که بعدا از آقا حسام میپرسم.
چه خبر بود؟
حالا از جنبه های خیلی خوبشم زیاد نگید که اون وقت من دلم کلی میسوزه که نیومدم.
زینب جونم زود بگو چه خبر بود اونجا.
 

hesam02

عضو جدید
سلااااااام
چرا بگید چه خبر بوده من مشتاقم بدونم پشت پردهها رو هم که بعدا از آقا حسام میپرسم.
چه خبر بود؟
حالا از جنبه های خیلی خوبشم زیاد نگید که اون وقت من دلم کلی میسوزه که نیومدم.
زینب جونم زود بگو چه خبر بود اونجا.

سلااااام... صیح همگی بخیر باشه
حسام هستم ، دارنده گواهینامه ISO9001 در زمینه جاسوسی و تبادل اطلاعات ، برنده 20 جایزه بین المللی در زمینه جاسوسی ، دریافت 7 دیپلم افتخار از CIA
 

sunset_69

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلااااام... صیح همگی بخیر باشه
حسام هستم ، دارنده گواهینامه ISO9001 در زمینه جاسوسی و تبادل اطلاعات ، برنده 20 جایزه بین المللی در زمینه جاسوسی ، دریافت 7 دیپلم افتخار از CIA

سلام
وای یعنی میخوایید بگید همه ی این استرس ها ظاهر سازی بود واسه ی جمع کردن اطلاعات و فروختنشون؟
بابا شما دیگه کی هستید:cry::cry::cry::cry:
 

hesam02

عضو جدید
ziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiing

ziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiing

سلام
وای یعنی میخوایید بگید همه ی این استرس ها ظاهر سازی بود واسه ی جمع کردن اطلاعات و فروختنشون؟
بابا شما دیگه کی هستید:cry::cry::cry::cry:

دست شما درد نکنه دیگه:cry::cry::cry: یه دفعه تو عمرمون خواستیم شوخی کنیماا:cry::cry::cry: خودتون نمی ذارید:cry::cry:
 

zeinab68

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلااااااام
چرا بگید چه خبر بوده من مشتاقم بدونم پشت پردهها رو هم که بعدا از آقا حسام میپرسم.
چه خبر بود؟
حالا از جنبه های خیلی خوبشم زیاد نگید که اون وقت من دلم کلی میسوزه که نیومدم.
زینب جونم زود بگو چه خبر بود اونجا.

سلام

چشم میگم عزیزم
 

zeinab68

عضو جدید
کاربر ممتاز
اول از همه بگم که ما تو جمعمون یه مهمون عزیز هم داشتیم

JUJU کاربر فعال تالار شیمی هم تو جمع ما بود

من توی مترو ایشونو دیدم و به اتفاق از خروجی مصلی به محل قرار رفتیم

از دور تا مصطفی رو دیدم گفتم به بچه ها اونجان .. جوجو گفت ایول همه ی بچه های تونو میشناسی .. گفتم مصطفی از 2 کیلومتری تابلوئه :d

....

خلاصه رسیدم دیدم مصطفی و امیر حسین و احسان و حسام اومدن ... مصطفی یه دور بچه ها رو معرفی کردو من رفتم انتشارات جنگل کتاب بگیرم تا حسین آقا بیاد ( حسین یعقوبی )

..

ادامه دارد ...
 

sunset_69

عضو جدید
کاربر ممتاز
اول از همه بگم که ما تو جمعمون یه مهمون عزیز هم داشتیم

JUJU کاربر فعال تالار شیمی هم تو جمع ما بود

من توی مترو ایشونو دیدم و به اتفاق از خروجی مصلی به محل قرار رفتیم

از دور تا مصطفی رو دیدم گفتم به بچه ها اونجان .. جوجو گفت ایول همه ی بچه های تونو میشناسی .. گفتم مصطفی از 2 کیلومتری تابلوئه :d

....

خلاصه رسیدم دیدم مصطفی و امیر حسین و احسان و حسام اومدن ... مصطفی یه دور بچه ها رو معرفی کردو من رفتم انتشارات جنگل کتاب بگیرم تا حسین آقا بیاد ( حسین یعقوبی )

..

ادامه دارد ...
ممنون
منتظر قسمت های بعدی این داستان میمانیم
 
سلااااااام
چرا بگید چه خبر بوده من مشتاقم بدونم پشت پردهها رو هم که بعدا از آقا حسام میپرسم.
چه خبر بود؟
حالا از جنبه های خیلی خوبشم زیاد نگید که اون وقت من دلم کلی میسوزه که نیومدم.
زینب جونم زود بگو چه خبر بود اونجا.

سلام من دیشب تهدید به مرگ شدم بنابراین حرفی نمی زنم!!!!!!!
 

د ا ن ش گ ا ه

عضو جدید
کاربر ممتاز
ممنون
منتظر قسمت های بعدی این داستان میمانیم
بقیش رو خودم میگم
من هم آخرین نفر ملحق شده به گروه بودم.رفتیم زیر یه سایه ناهار خوردیم
حسام بیسکوییت ساقه طلایی خورد
زینب خانم همبرگر خورد
بقیه هم ژامبون خوردیم
زیرمون هم مقوا اندختیم
از اونجا که من و آقا مصطفی و آقا امیرحسین هم دانشگاه بودیم شروع کردیم به صحبت راجب اساتید و خنده و از این حرفها
آقا حسام ساکت ترین فرد جنع بود و آقا مصطفی شلوغ ترین فرد جمع یعنی جمع رو داشت اداره میکرد.من هم که متهم شدم به ایجاد تشنج.آخه نزدیک بود دوباره یه جنگ حضوری بین سرامیک و متالورژی راه بیندازم:smile:
بعدش از هم جدا شدیم هر کی جدا
من در هنگام گشت زنی در غرفه های دانشگاهی به طور اتفقی یک مرتبه حسین آقا و یک مرتبه هم آقا حسام رو دیدم
اگه چیزی مونده بچه ها بگید
 

hesam02

عضو جدید
بقیش رو خودم میگم
من هم آخرین نفر ملحق شده به گروه بودم.رفتیم زیر یه سایه ناهار خوردیم
حسام بیسکوییت ساقه طلایی خورد
زینب خانم همبرگر خورد
بقیه هم ژامبون خوردیم
زیرمون هم مقوا اندختیم
از اونجا که من و آقا مصطفی و آقا امیرحسین هم دانشگاه بودیم شروع کردیم به صحبت راجب اساتید و خنده و از این حرفها
آقا حسام ساکت ترین فرد جنع بود و آقا مصطفی شلوغ ترین فرد جمع یعنی جمع رو داشت اداره میکرد.من هم که متهم شدم به ایجاد تشنج.آخه نزدیک بود دوباره یه جنگ حضوری بین سرامیک و متالورژی راه بیندازم:smile:
بعدش از هم جدا شدیم هر کی جدا
من در هنگام گشت زنی در غرفه های دانشگاهی به طور اتفقی یک مرتبه حسین آقا و یک مرتبه هم آقا حسام رو دیدم
اگه چیزی مونده بچه ها بگید
مرسی آقا مهدی
من هم پشت پرده ها رو تو دفترچه ام یادداشت کردم که به زودی رو خواهم کرد
 

Roozbeh69

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام ......... معلومه كه خيلي بهتون خوش گذشته ، آقا حسامم كه گم نشد و ختم به خير شد
ولي گزارشتون ناقص بود
زينب خانم دوشنبه يه وقتي بذار گزارش كامل رو ازت بگيرم
من ديگه برم درس بخونم
bye
 

zeinab68

عضو جدید
کاربر ممتاز
ادامه ی دیدار :

خلاصه رفتم کتاب خریدمو اومدم .. چند دقیقه بعد هم حسین آقا اومد

از ویژگی ظاهری بچه ها نمی گم دوست داشتید بگید پسرا خودشون بیان تعریف کنن

اما از برخورد ها بگم که اول از همه مهمن عزیزمون یه پسر اقا مودب و مهربون بودن

مصطفی هم که همه میشناسن ته معرفته

امیرحسین هم خیلی بچه ی مثبت و درس خونی میزد .. قیافه غلط انداز بود :D خیلی آقا و مودب

احسان اقا هم که سرامیستی اصلا هر چی صفت خوبه تو سرامیست هاست نیاز به تعریف نداره .. همه چیز بهترینش در ایشون بود ( شکلکه باد کردن )

وااای حسام یعنی خیلی سوژه بود .. همش می خواستیم اذیتش کنیم .. خیلی آروم بود .. والبته خیلی هم بچه درس خونو پر از اطلاعات و با سواد

حسین اقا هم میدیدمش یاد isi میفتادم :D

آقا مرتضی ( د ا ن ش گ ا ه ) هم که استاد بزرگ یودن

ادامه دارد
 

zeinab68

عضو جدید
کاربر ممتاز
بقیش رو خودم میگم
من هم آخرین نفر ملحق شده به گروه بودم.رفتیم زیر یه سایه ناهار خوردیم
حسام بیسکوییت ساقه طلایی خورد
زینب خانم همبرگر خورد
بقیه هم ژامبون خوردیم
زیرمون هم مقوا اندختیم
از اونجا که من و آقا مصطفی و آقا امیرحسین هم دانشگاه بودیم شروع کردیم به صحبت راجب اساتید و خنده و از این حرفها
آقا حسام ساکت ترین فرد جنع بود و آقا مصطفی شلوغ ترین فرد جمع یعنی جمع رو داشت اداره میکرد.من هم که متهم شدم به ایجاد تشنج.آخه نزدیک بود دوباره یه جنگ حضوری بین سرامیک و متالورژی راه بیندازم:smile:
بعدش از هم جدا شدیم هر کی جدا
من در هنگام گشت زنی در غرفه های دانشگاهی به طور اتفقی یک مرتبه حسین آقا و یک مرتبه هم آقا حسام رو دیدم
اگه چیزی مونده بچه ها بگید

چقدر خلاصه گفتی
 
بالا