تو دانشگاه ما دختر پسرا با هم خوبن،فقط استادارو میچزونن
من یه خاطره داشتم از خارج دانشگاه دیگه با اجازتون همین جا نوشتمش
چند وقت پیش تابستون با 3 تا از دوستام رفتیم پارک ازادی شیراز (جاتون خالی خیلی خوش گذشت) شام رو به یکی از همین فست فود های کنار پارک رفتیم.دو تا از دوستام که از همون اول همبر سفارش دادن منو و یکی دیگه از دوستام که داشتیم لیست غذاها رو نگاه می کردیم چشمون به هات داگ افتاد .ما هم که تا حالا هات داگ نخورده بودیم گفتیم سفارش بدیم ببینیم چیه این هات داگ که این قدر ازش تعریف می کنن.بله این شد که با هم رفتیم برای سفارش طرف پرسید تنوری می خواید یا ساده .ما دوتا چشمون 4 تا شد موندیم چی بگیم ولی از اونجایی که من زیاد تمایلی به ضایع شدن ندارم سریع خودمو جمع و جور کردم گفتم ساده.یه ربع ساعتی نشستیم تا بالاخره غذای ما رو اوردن.غذا رو که گذاشتن رو میز این بار چشامون شد 6 تا.ساندویجه سه برابر ساندویج های معمولی بود منو دوستم به هم نگاه می کردیم نمی دونستیم چی بگیم اون دو تای دیگه هم که داشتن رو ما می خندیدن و هی متلک بارمون می کردن.خلاصه با تمام همتی که از خودمون نشون دادیم بیشتر از یک سومشو نتونستیم بخوریم.
موقعی که داشتیم شاممونو می خوردیم من حواسم بود بعضی ها که شامشون رو می خوردن می رفتن دستشویی کنار در ورودی دستشونو با مایع می شستن.مایع دستشوییه خیلی بوش خوب بود.بعد که ما هم غذامونو خوردیم دوستام از مغازه رفتن بیرون من گفتم شما برید تا من دستمو بشورم بیام.من که حسابی از بوی مایع دستشوییه خوشم اومده بود کلی ازشو ریختم رو دستم چشتون روز بد نبینه هر کار کردم اب از شیر دستشویی بیرون نمی اومد حالا یک دقیقه پیش هم یکی قبل من رفته بود دستشو شسته بود...به شیره نگاه کردم دیدم یه شکل عجیبی داشت تا حالا از این شیر ها تو هیچ خونه ای ندیده بودم .من یواشکی و اروم اروم بدون این که کسی بفهمه از مغازه با دستاس پر از مایع رفتم بیرون و خودمو به چمن های پارک رسوندم بدون این که دوستام بفهمم دستمو با چمن ها پاک کردم. فردا شب از قضا باز رفتیم پارک ازادی و شام رو خواستیم بریم رستوران بعد از کلی جر و بحث بالاخره دوستامو راضی کردم تا بریم همون فست فود دیشبی.رفتیم سفارش دادیم پشت میز نشستیم من تمام حواسم به شیر دستشوییه بود تا بالاخره یکی رفت دستشو بشوره.الان که یادم میاد نمی دونم وقتی اون صحنه رو دیدم چجوری جلو خودمو گرفتم که نخندم.شیر دستشویی چشم الکترونیکی داشت از اینایی که دست زیرشون میگیری خودش اب ازش میاد
بعداز امتحانات بود که نمره یکی از درسارو گرفتیم اما متاسفانه استاد نمره کم داده بود! هرچی اعتراض زدیم پرسوجو کردیم تا استادو پیدا کنیم فایده ای نداشت! تا یه چیزی به ذهنم رسید بعداز اینکه پرسیدم استاد کی میاد دانشگاه؟! به دوستم گفتم اگه من فرصت نکردم بیام دانشگاه تو بهم اطلاع بده تا به گوشیت تماس بگیرم و با استاد صحبت کنم اما اونم توی این وضعیت حساس با یکی از بچه ها همدست شدو خلاصه فیلم همانا تقلید صداهم همانا...! کلی التماسو خواهش از کسی که فکر میکردیم استادخلاصه بعد از این همه شوخیو خنده دوباره که دوستم تماس گرفت موفق شدم واقعا" بااستاد صحبت کنم...
چه حالی ازت گرفتن خیلی خنده داربوده قیافه تو ودوستات دیدنی بوده تو هی
چکار کنیم دیگه! واقعا" مسخره بود!لامسب خیلی شبیه استاد حرف میزد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
دفتر خاطرات یک نو عروس | زنگ تفريح | 1 | ||
به پایان آمد این دفتر حکایت باقی....................حکایت های روزگار خودتان را بگویید | زنگ تفريح | 9 | ||
دفتر تلفن آقا پسر و دختر خانوما چجوریه ؟ ؟ + طنز | زنگ تفريح | 4 | ||
دفتر ازدواج و طلاق | زنگ تفريح | 82 | ||
دفتر تیلیفونی یه اصفانی | زنگ تفريح | 7 |