31 شهریور ...1 مهر ...دفاع شروع شد ...روزای تلخ و پر از حادثه روزایی که تجلیگاه عشق و فداکاری شدن و مظلومیت جوونا ..روزایی که بعدا شیرینی های زیادی رو به ارمغان آورد ...روزایی که زن و مرد بودن معنی نداشت ...همه با هم بودن ...روزایی که صدای خمسه خمسه ها ...گلوله ها بین ناله ها و ضجه زدنهای مادرای بی فرزند گم میشدن ...خیلی دلم میخواد از دفاع مقدسمون حرف بزنم ولی ...این کارو سید باید برامون انجام بده ...به هر حال هشت سال از زندگیش رو تو جبهه ها سپری کرده ...
اولین بار که سید رو دیدم و فهمیدم جانبازه خیلی خوشحال شدم..اون موقع ها خیلی عاشق شهید و شهادت بودم ...تو بسیج که فعالیت میکردم تا میتونستم واسه شهیدا تبلیغ میکردن ... ...تو مدرسه همه منو با این ویژگی میشناختن ... اما خاطرات سید رو خوندم ..اونام همش یه خاطره بود مثل خیلی خاطره ها که تو کتابا خونده بودم ..ولی یه چیزی تو کلام سید بود که هیچ کدوم از اون خاطره ها نداشتن ...خاطره هاش خیلی زنده بود ...اونموقع تازه فهمیدم من هیچی از شهید نمی دونم ... چقد پیش شهدا احساس شرمندگی کردم اونجا بود احساس کردم شهدا مثل آب یه دریان که من تو ساحل گیر کردم و نمی تونم خودم رو به اون آب برسونم ...خیلی هم عطش دارم ...اینو مدیون سیدم ..خداحفظش کنه ...
همین قصه باعث شد دنبال کتاب دا بگردم و بخونمش ... ولی هربار فراموش میکردم بخرمش تا فهمیدم خالم این کتاب رو داره ازش قرض گرفتم...خودش میگفت هر وقت این کتاب و میخوندم مینشستم گریه میکردم ...شب اول از ساعت 12 شب شروع کردم این کتاب رو خوندم ساعت 2 شد و بقیش رو گذاشتم برای فردا اوایل کتاب درباره جنگ نبود زندگی خود سیده زهرا بود یکم جلوتر...کتاب خیلی دردناک بود و جذاب ولی درکش برام سخت بود تعجب کردم ..ولی از همه واضحتر صحنه های کابوسش بود ..انگار اونا رو هزار بار تو تلویزیون دیده بودم...یکم فکر کردم ...به خودم حق دادم اینا رو درک نکنم ...گفتم تقصیر من نیست تقصیر مسئولینه..تقصیر معلمامه ...چون از دفاع مقدس و شهید فقط به ماچهارتا سرود و متن ادبی یاد دادن این شهد درک ما از یه شهید ..اما کابوسها اینقد که تو تلویزیون فیلم اکشن ..هیولایی ... بخش کردن فیلم جبهه و جنگ پخش نکردن واسه همین کابوساش که یه چیزایی تو مایه های روح و جن و پری بود رو بیشتر میفهمیدم ... ولی این کتاب بهم درک داد ...هر چی جلوتر میرفتم بهتر و بیشتر درک میکردم چون منم رفته بودم توکتاب انگار برا منم جنگ شروع شده بود ...
دا یه چیزی دیگست ...تو این کتاب واقعیت ها تلخ و شیرین نوشته شده بود داستان زندگی شیر دختری که با دستای خودش پدر و برادرش رو دفن کرد ..جنازه هزار نفر رو جابه جا کرد
کتابی که از وقتی تو دستم گرفتمش وارد زندگیم شد ... حالا همه رو به شکل شخصیت های توی داستان میبینم
اونقد فکرم رو مشغول کرد که یه عصر بعد کلی مطالعه این کتاب که میخواستم یکم استراحت کنم ...تو قلبم به خودم گفتم من نباید بخوابم شاید بازم عراقی ها شهر رو زدن ...باید برم کمک ...نمی دونم چرا این جمله رو گفتم ..وقتی فهمیدم چی گفتم زدم زیر خنده ... کل فکر و ذکرم شده بود این کتاب ...یه حال و هوایی داره این کتاب که نگو ..اصلا دلم نمیخواد تموم بشه ....دلم میخواست این کتاب مال خودم بود تا هر روز از اول بخونمش کتاب 812 صفحه ای که روزی بیشتر از 7 ساعت می شنیم و مطالعه اش میکنم دیروز از ساعت 12 ظهر تا 2 شب بدون هیچ فاصله ای داشتم این کتاب رو میخوندم ...حالا منم همراه با آدمای این کتاب گریه میکردم ...گاهی اونقد گریه میکردم که اشک جلوی چشام رو میگرفت و نمی تونستم کتاب بخونم ..گریه که میکردم دوباره میرفتم سروقت کتاب ...حالا فکر نکنین این کتاب پر درده ..من به این دردا گریه نمیکردم واسه مظلومیت شهدا ...واسه آوارگی هموطنام ...واسه صحنه های قشنگی که تو این کتاب به وجود می اومد گریه میکردم ... خیلی جاها هم خندیدم ...
این همه که وراجی کردم واسه این بود که توصیه کنم حتما یه بار این کتاب رو بخونید ...این کتاب محشره ...
با این کتاب مظلومیتهای جوونا رو با چشاتون میبینید ... میبینید چطور به خاک و خون کشیده شدن ...
واقعا ارزش داره که چهار پنج روز از این دنیا فاصله بگیرید بشینید توی یه اتاق پر نور و این کتاب ور بخونید و با هیچکسم ارتباط برقرار نکنید تا وقتی کتاب تموم بشه ...
البته من که میدونم اگه سید خاطراتش رو کتاب کنه از دا هم بهتر میشه ...
میخواستم یه تاپیک بزنم برای اینکه احساستون رو به شهدابگید ...هفته دفاع مقدسه ...میخواستم از این فرصت استفاده کنیم تا دوباره تجدید پیمان کنیم با شهدا ...خودتون با هر جمله ای و هر جوری که دوست دارید براشون درد دل کنید ...
اولین بار که سید رو دیدم و فهمیدم جانبازه خیلی خوشحال شدم..اون موقع ها خیلی عاشق شهید و شهادت بودم ...تو بسیج که فعالیت میکردم تا میتونستم واسه شهیدا تبلیغ میکردن ... ...تو مدرسه همه منو با این ویژگی میشناختن ... اما خاطرات سید رو خوندم ..اونام همش یه خاطره بود مثل خیلی خاطره ها که تو کتابا خونده بودم ..ولی یه چیزی تو کلام سید بود که هیچ کدوم از اون خاطره ها نداشتن ...خاطره هاش خیلی زنده بود ...اونموقع تازه فهمیدم من هیچی از شهید نمی دونم ... چقد پیش شهدا احساس شرمندگی کردم اونجا بود احساس کردم شهدا مثل آب یه دریان که من تو ساحل گیر کردم و نمی تونم خودم رو به اون آب برسونم ...خیلی هم عطش دارم ...اینو مدیون سیدم ..خداحفظش کنه ...
همین قصه باعث شد دنبال کتاب دا بگردم و بخونمش ... ولی هربار فراموش میکردم بخرمش تا فهمیدم خالم این کتاب رو داره ازش قرض گرفتم...خودش میگفت هر وقت این کتاب و میخوندم مینشستم گریه میکردم ...شب اول از ساعت 12 شب شروع کردم این کتاب رو خوندم ساعت 2 شد و بقیش رو گذاشتم برای فردا اوایل کتاب درباره جنگ نبود زندگی خود سیده زهرا بود یکم جلوتر...کتاب خیلی دردناک بود و جذاب ولی درکش برام سخت بود تعجب کردم ..ولی از همه واضحتر صحنه های کابوسش بود ..انگار اونا رو هزار بار تو تلویزیون دیده بودم...یکم فکر کردم ...به خودم حق دادم اینا رو درک نکنم ...گفتم تقصیر من نیست تقصیر مسئولینه..تقصیر معلمامه ...چون از دفاع مقدس و شهید فقط به ماچهارتا سرود و متن ادبی یاد دادن این شهد درک ما از یه شهید ..اما کابوسها اینقد که تو تلویزیون فیلم اکشن ..هیولایی ... بخش کردن فیلم جبهه و جنگ پخش نکردن واسه همین کابوساش که یه چیزایی تو مایه های روح و جن و پری بود رو بیشتر میفهمیدم ... ولی این کتاب بهم درک داد ...هر چی جلوتر میرفتم بهتر و بیشتر درک میکردم چون منم رفته بودم توکتاب انگار برا منم جنگ شروع شده بود ...
دا یه چیزی دیگست ...تو این کتاب واقعیت ها تلخ و شیرین نوشته شده بود داستان زندگی شیر دختری که با دستای خودش پدر و برادرش رو دفن کرد ..جنازه هزار نفر رو جابه جا کرد
کتابی که از وقتی تو دستم گرفتمش وارد زندگیم شد ... حالا همه رو به شکل شخصیت های توی داستان میبینم
اونقد فکرم رو مشغول کرد که یه عصر بعد کلی مطالعه این کتاب که میخواستم یکم استراحت کنم ...تو قلبم به خودم گفتم من نباید بخوابم شاید بازم عراقی ها شهر رو زدن ...باید برم کمک ...نمی دونم چرا این جمله رو گفتم ..وقتی فهمیدم چی گفتم زدم زیر خنده ... کل فکر و ذکرم شده بود این کتاب ...یه حال و هوایی داره این کتاب که نگو ..اصلا دلم نمیخواد تموم بشه ....دلم میخواست این کتاب مال خودم بود تا هر روز از اول بخونمش کتاب 812 صفحه ای که روزی بیشتر از 7 ساعت می شنیم و مطالعه اش میکنم دیروز از ساعت 12 ظهر تا 2 شب بدون هیچ فاصله ای داشتم این کتاب رو میخوندم ...حالا منم همراه با آدمای این کتاب گریه میکردم ...گاهی اونقد گریه میکردم که اشک جلوی چشام رو میگرفت و نمی تونستم کتاب بخونم ..گریه که میکردم دوباره میرفتم سروقت کتاب ...حالا فکر نکنین این کتاب پر درده ..من به این دردا گریه نمیکردم واسه مظلومیت شهدا ...واسه آوارگی هموطنام ...واسه صحنه های قشنگی که تو این کتاب به وجود می اومد گریه میکردم ... خیلی جاها هم خندیدم ...
این همه که وراجی کردم واسه این بود که توصیه کنم حتما یه بار این کتاب رو بخونید ...این کتاب محشره ...
با این کتاب مظلومیتهای جوونا رو با چشاتون میبینید ... میبینید چطور به خاک و خون کشیده شدن ...
واقعا ارزش داره که چهار پنج روز از این دنیا فاصله بگیرید بشینید توی یه اتاق پر نور و این کتاب ور بخونید و با هیچکسم ارتباط برقرار نکنید تا وقتی کتاب تموم بشه ...
البته من که میدونم اگه سید خاطراتش رو کتاب کنه از دا هم بهتر میشه ...
میخواستم یه تاپیک بزنم برای اینکه احساستون رو به شهدابگید ...هفته دفاع مقدسه ...میخواستم از این فرصت استفاده کنیم تا دوباره تجدید پیمان کنیم با شهدا ...خودتون با هر جمله ای و هر جوری که دوست دارید براشون درد دل کنید ...