*==**دا **==*

رز سیاه

عضو جدید
کاربر ممتاز
31 شهریور ...1 مهر ...دفاع شروع شد ...روزای تلخ و پر از حادثه روزایی که تجلیگاه عشق و فداکاری شدن و مظلومیت جوونا ..روزایی که بعدا شیرینی های زیادی رو به ارمغان آورد ...روزایی که زن و مرد بودن معنی نداشت ...همه با هم بودن ...روزایی که صدای خمسه خمسه ها ...گلوله ها بین ناله ها و ضجه زدنهای مادرای بی فرزند گم میشدن ...خیلی دلم میخواد از دفاع مقدسمون حرف بزنم ولی ...این کارو سید باید برامون انجام بده ...به هر حال هشت سال از زندگیش رو تو جبهه ها سپری کرده ...
اولین بار که سید رو دیدم و فهمیدم جانبازه خیلی خوشحال شدم..اون موقع ها خیلی عاشق شهید و شهادت بودم ...تو بسیج که فعالیت میکردم تا میتونستم واسه شهیدا تبلیغ میکردن ... ...تو مدرسه همه منو با این ویژگی میشناختن ... اما خاطرات سید رو خوندم ..اونام همش یه خاطره بود مثل خیلی خاطره ها که تو کتابا خونده بودم ..ولی یه چیزی تو کلام سید بود که هیچ کدوم از اون خاطره ها نداشتن ...خاطره هاش خیلی زنده بود ...اونموقع تازه فهمیدم من هیچی از شهید نمی دونم ... چقد پیش شهدا احساس شرمندگی کردم اونجا بود احساس کردم شهدا مثل آب یه دریان که من تو ساحل گیر کردم و نمی تونم خودم رو به اون آب برسونم ...خیلی هم عطش دارم ...اینو مدیون سیدم ..خداحفظش کنه ...
همین قصه باعث شد دنبال کتاب دا بگردم و بخونمش ... ولی هربار فراموش میکردم بخرمش تا فهمیدم خالم این کتاب رو داره ازش قرض گرفتم...خودش میگفت هر وقت این کتاب و میخوندم مینشستم گریه میکردم ...شب اول از ساعت 12 شب شروع کردم این کتاب رو خوندم ساعت 2 شد و بقیش رو گذاشتم برای فردا اوایل کتاب درباره جنگ نبود زندگی خود سیده زهرا بود یکم جلوتر...کتاب خیلی دردناک بود و جذاب ولی درکش برام سخت بود تعجب کردم ..ولی از همه واضحتر صحنه های کابوسش بود ..انگار اونا رو هزار بار تو تلویزیون دیده بودم...یکم فکر کردم ...به خودم حق دادم اینا رو درک نکنم ...گفتم تقصیر من نیست تقصیر مسئولینه..تقصیر معلمامه ...چون از دفاع مقدس و شهید فقط به ماچهارتا سرود و متن ادبی یاد دادن این شهد درک ما از یه شهید ..اما کابوسها اینقد که تو تلویزیون فیلم اکشن ..هیولایی ... بخش کردن فیلم جبهه و جنگ پخش نکردن واسه همین کابوساش که یه چیزایی تو مایه های روح و جن و پری بود رو بیشتر میفهمیدم ... ولی این کتاب بهم درک داد ...هر چی جلوتر میرفتم بهتر و بیشتر درک میکردم چون منم رفته بودم توکتاب انگار برا منم جنگ شروع شده بود ...
دا یه چیزی دیگست ...تو این کتاب واقعیت ها تلخ و شیرین نوشته شده بود داستان زندگی شیر دختری که با دستای خودش پدر و برادرش رو دفن کرد ..جنازه هزار نفر رو جابه جا کرد
کتابی که از وقتی تو دستم گرفتمش وارد زندگیم شد ... حالا همه رو به شکل شخصیت های توی داستان میبینم
اونقد فکرم رو مشغول کرد که یه عصر بعد کلی مطالعه این کتاب که میخواستم یکم استراحت کنم ...تو قلبم به خودم گفتم من نباید بخوابم شاید بازم عراقی ها شهر رو زدن ...باید برم کمک ...نمی دونم چرا این جمله رو گفتم ..وقتی فهمیدم چی گفتم زدم زیر خنده ... کل فکر و ذکرم شده بود این کتاب ...یه حال و هوایی داره این کتاب که نگو ..اصلا دلم نمیخواد تموم بشه ....دلم میخواست این کتاب مال خودم بود تا هر روز از اول بخونمش کتاب 812 صفحه ای که روزی بیشتر از 7 ساعت می شنیم و مطالعه اش میکنم دیروز از ساعت 12 ظهر تا 2 شب بدون هیچ فاصله ای داشتم این کتاب رو میخوندم ...حالا منم همراه با آدمای این کتاب گریه میکردم ...گاهی اونقد گریه میکردم که اشک جلوی چشام رو میگرفت و نمی تونستم کتاب بخونم ..گریه که میکردم دوباره میرفتم سروقت کتاب ...حالا فکر نکنین این کتاب پر درده ..من به این دردا گریه نمیکردم واسه مظلومیت شهدا ...واسه آوارگی هموطنام ...واسه صحنه های قشنگی که تو این کتاب به وجود می اومد گریه میکردم ... خیلی جاها هم خندیدم ...
این همه که وراجی کردم واسه این بود که توصیه کنم حتما یه بار این کتاب رو بخونید ...این کتاب محشره ...
با این کتاب مظلومیتهای جوونا رو با چشاتون میبینید ... میبینید چطور به خاک و خون کشیده شدن ...
واقعا ارزش داره که چهار پنج روز از این دنیا فاصله بگیرید بشینید توی یه اتاق پر نور و این کتاب ور بخونید و با هیچکسم ارتباط برقرار نکنید تا وقتی کتاب تموم بشه ...
البته من که میدونم اگه سید خاطراتش رو کتاب کنه از دا هم بهتر میشه ...
میخواستم یه تاپیک بزنم برای اینکه احساستون رو به شهدابگید ...هفته دفاع مقدسه ...میخواستم از این فرصت استفاده کنیم تا دوباره تجدید پیمان کنیم با شهدا ...خودتون با هر جمله ای و هر جوری که دوست دارید براشون درد دل کنید ...
 

*mana

عضو جدید
کاربر ممتاز
31 شهریور ...1 مهر ...دفاع شروع شد ...روزای تلخ و پر از حادثه روزایی که تجلیگاه عشق و فداکاری شدن و مظلومیت جوونا ..روزایی که بعدا شیرینی های زیادی رو به ارمغان آورد ...روزایی که زن و مرد بودن معنی نداشت ...همه با هم بودن ...روزایی که صدای خمسه خمسه ها ...گلوله ها بین ناله ها و ضجه زدنهای مادرای بی فرزند گم میشدن ...خیلی دلم میخواد از دفاع مقدسمون حرف بزنم ولی ...این کارو سید باید برامون انجام بده ...به هر حال هشت سال از زندگیش رو تو جبهه ها سپری کرده ...
اولین بار که سید رو دیدم و فهمیدم جانبازه خیلی خوشحال شدم..اون موقع ها خیلی عاشق شهید و شهادت بودم ...تو بسیج که فعالیت میکردم تا میتونستم واسه شهیدا تبلیغ میکردن ... ...تو مدرسه همه منو با این ویژگی میشناختن ... اما خاطرات سید رو خوندم ..اونام همش یه خاطره بود مثل خیلی خاطره ها که تو کتابا خونده بودم ..ولی یه چیزی تو کلام سید بود که هیچ کدوم از اون خاطره ها نداشتن ...خاطره هاش خیلی زنده بود ...اونموقع تازه فهمیدم من هیچی از شهید نمی دونم ... چقد پیش شهدا احساس شرمندگی کردم اونجا بود احساس کردم شهدا مثل آب یه دریان که من تو ساحل گیر کردم و نمی تونم خودم رو به اون آب برسونم ...خیلی هم عطش دارم ...اینو مدیون سیدم ..خداحفظش کنه ...
همین قصه باعث شد دنبال کتاب دا بگردم و بخونمش ... ولی هربار فراموش میکردم بخرمش تا فهمیدم خالم این کتاب رو داره ازش قرض گرفتم...خودش میگفت هر وقت این کتاب و میخوندم مینشستم گریه میکردم ...شب اول از ساعت 12 شب شروع کردم این کتاب رو خوندم ساعت 2 شد و بقیش رو گذاشتم برای فردا اوایل کتاب درباره جنگ نبود زندگی خود سیده زهرا بود یکم جلوتر...کتاب خیلی دردناک بود و جذاب ولی درکش برام سخت بود تعجب کردم ..ولی از همه واضحتر صحنه های کابوسش بود ..انگار اونا رو هزار بار تو تلویزیون دیده بودم...یکم فکر کردم ...به خودم حق دادم اینا رو درک نکنم ...گفتم تقصیر من نیست تقصیر مسئولینه..تقصیر معلمامه ...چون از دفاع مقدس و شهید فقط به ماچهارتا سرود و متن ادبی یاد دادن این شهد درک ما از یه شهید ..اما کابوسها اینقد که تو تلویزیون فیلم اکشن ..هیولایی ... بخش کردن فیلم جبهه و جنگ پخش نکردن واسه همین کابوساش که یه چیزایی تو مایه های روح و جن و پری بود رو بیشتر میفهمیدم ... ولی این کتاب بهم درک داد ...هر چی جلوتر میرفتم بهتر و بیشتر درک میکردم چون منم رفته بودم توکتاب انگار برا منم جنگ شروع شده بود ...
دا یه چیزی دیگست ...تو این کتاب واقعیت ها تلخ و شیرین نوشته شده بود داستان زندگی شیر دختری که با دستای خودش پدر و برادرش رو دفن کرد ..جنازه هزار نفر رو جابه جا کرد
کتابی که از وقتی تو دستم گرفتمش وارد زندگیم شد ... حالا همه رو به شکل شخصیت های توی داستان میبینم
اونقد فکرم رو مشغول کرد که یه عصر بعد کلی مطالعه این کتاب که میخواستم یکم استراحت کنم ...تو قلبم به خودم گفتم من نباید بخوابم شاید بازم عراقی ها شهر رو زدن ...باید برم کمک ...نمی دونم چرا این جمله رو گفتم ..وقتی فهمیدم چی گفتم زدم زیر خنده ... کل فکر و ذکرم شده بود این کتاب ...یه حال و هوایی داره این کتاب که نگو ..اصلا دلم نمیخواد تموم بشه ....دلم میخواست این کتاب مال خودم بود تا هر روز از اول بخونمش کتاب 812 صفحه ای که روزی بیشتر از 7 ساعت می شنیم و مطالعه اش میکنم دیروز از ساعت 12 ظهر تا 2 شب بدون هیچ فاصله ای داشتم این کتاب رو میخوندم ...حالا منم همراه با آدمای این کتاب گریه میکردم ...گاهی اونقد گریه میکردم که اشک جلوی چشام رو میگرفت و نمی تونستم کتاب بخونم ..گریه که میکردم دوباره میرفتم سروقت کتاب ...حالا فکر نکنین این کتاب پر درده ..من به این دردا گریه نمیکردم واسه مظلومیت شهدا ...واسه آوارگی هموطنام ...واسه صحنه های قشنگی که تو این کتاب به وجود می اومد گریه میکردم ... خیلی جاها هم خندیدم ...
این همه که وراجی کردم واسه این بود که توصیه کنم حتما یه بار این کتاب رو بخونید ...این کتاب محشره ...
با این کتاب مظلومیتهای جوونا رو با چشاتون میبینید ... میبینید چطور به خاک و خون کشیده شدن ...
واقعا ارزش داره که چهار پنج روز از این دنیا فاصله بگیرید بشینید توی یه اتاق پر نور و این کتاب ور بخونید و با هیچکسم ارتباط برقرار نکنید تا وقتی کتاب تموم بشه ...
البته من که میدونم اگه سید خاطراتش رو کتاب کنه از دا هم بهتر میشه ...
میخواستم یه تاپیک بزنم برای اینکه احساستون رو به شهدابگید ...هفته دفاع مقدسه ...میخواستم از این فرصت استفاده کنیم تا دوباره تجدید پیمان کنیم با شهدا ...خودتون با هر جمله ای و هر جوری که دوست دارید براشون درد دل کنید ...
:gol::gol::gol:
از کتاب دا نوشتی دیگه آبجی
 

fatiostad

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
31 شهریور ...1 مهر ...دفاع شروع شد ...روزای تلخ و پر از حادثه روزایی که تجلیگاه عشق و فداکاری شدن و مظلومیت جوونا ..روزایی که بعدا شیرینی های زیادی رو به ارمغان آورد ...روزایی که زن و مرد بودن معنی نداشت ...همه با هم بودن ...روزایی که صدای خمسه خمسه ها ...گلوله ها بین ناله ها و ضجه زدنهای مادرای بی فرزند گم میشدن ...خیلی دلم میخواد از دفاع مقدسمون حرف بزنم ولی ...این کارو سید باید برامون انجام بده ...به هر حال هشت سال از زندگیش رو تو جبهه ها سپری کرده ...
اولین بار که سید رو دیدم و فهمیدم جانبازه خیلی خوشحال شدم..اون موقع ها خیلی عاشق شهید و شهادت بودم ...تو بسیج که فعالیت میکردم تا میتونستم واسه شهیدا تبلیغ میکردن ... ...تو مدرسه همه منو با این ویژگی میشناختن ... اما خاطرات سید رو خوندم ..اونام همش یه خاطره بود مثل خیلی خاطره ها که تو کتابا خونده بودم ..ولی یه چیزی تو کلام سید بود که هیچ کدوم از اون خاطره ها نداشتن ...خاطره هاش خیلی زنده بود ...اونموقع تازه فهمیدم من هیچی از شهید نمی دونم ... چقد پیش شهدا احساس شرمندگی کردم اونجا بود احساس کردم شهدا مثل آب یه دریان که من تو ساحل گیر کردم و نمی تونم خودم رو به اون آب برسونم ...خیلی هم عطش دارم ...اینو مدیون سیدم ..خداحفظش کنه ...
همین قصه باعث شد دنبال کتاب دا بگردم و بخونمش ... ولی هربار فراموش میکردم بخرمش تا فهمیدم خالم این کتاب رو داره ازش قرض گرفتم...خودش میگفت هر وقت این کتاب و میخوندم مینشستم گریه میکردم ...شب اول از ساعت 12 شب شروع کردم این کتاب رو خوندم ساعت 2 شد و بقیش رو گذاشتم برای فردا اوایل کتاب درباره جنگ نبود زندگی خود سیده زهرا بود یکم جلوتر...کتاب خیلی دردناک بود و جذاب ولی درکش برام سخت بود تعجب کردم ..ولی از همه واضحتر صحنه های کابوسش بود ..انگار اونا رو هزار بار تو تلویزیون دیده بودم...یکم فکر کردم ...به خودم حق دادم اینا رو درک نکنم ...گفتم تقصیر من نیست تقصیر مسئولینه..تقصیر معلمامه ...چون از دفاع مقدس و شهید فقط به ماچهارتا سرود و متن ادبی یاد دادن این شهد درک ما از یه شهید ..اما کابوسها اینقد که تو تلویزیون فیلم اکشن ..هیولایی ... بخش کردن فیلم جبهه و جنگ پخش نکردن واسه همین کابوساش که یه چیزایی تو مایه های روح و جن و پری بود رو بیشتر میفهمیدم ... ولی این کتاب بهم درک داد ...هر چی جلوتر میرفتم بهتر و بیشتر درک میکردم چون منم رفته بودم توکتاب انگار برا منم جنگ شروع شده بود ...
دا یه چیزی دیگست ...تو این کتاب واقعیت ها تلخ و شیرین نوشته شده بود داستان زندگی شیر دختری که با دستای خودش پدر و برادرش رو دفن کرد ..جنازه هزار نفر رو جابه جا کرد
کتابی که از وقتی تو دستم گرفتمش وارد زندگیم شد ... حالا همه رو به شکل شخصیت های توی داستان میبینم
اونقد فکرم رو مشغول کرد که یه عصر بعد کلی مطالعه این کتاب که میخواستم یکم استراحت کنم ...تو قلبم به خودم گفتم من نباید بخوابم شاید بازم عراقی ها شهر رو زدن ...باید برم کمک ...نمی دونم چرا این جمله رو گفتم ..وقتی فهمیدم چی گفتم زدم زیر خنده ... کل فکر و ذکرم شده بود این کتاب ...یه حال و هوایی داره این کتاب که نگو ..اصلا دلم نمیخواد تموم بشه ....دلم میخواست این کتاب مال خودم بود تا هر روز از اول بخونمش کتاب 812 صفحه ای که روزی بیشتر از 7 ساعت می شنیم و مطالعه اش میکنم دیروز از ساعت 12 ظهر تا 2 شب بدون هیچ فاصله ای داشتم این کتاب رو میخوندم ...حالا منم همراه با آدمای این کتاب گریه میکردم ...گاهی اونقد گریه میکردم که اشک جلوی چشام رو میگرفت و نمی تونستم کتاب بخونم ..گریه که میکردم دوباره میرفتم سروقت کتاب ...حالا فکر نکنین این کتاب پر درده ..من به این دردا گریه نمیکردم واسه مظلومیت شهدا ...واسه آوارگی هموطنام ...واسه صحنه های قشنگی که تو این کتاب به وجود می اومد گریه میکردم ... خیلی جاها هم خندیدم ...
این همه که وراجی کردم واسه این بود که توصیه کنم حتما یه بار این کتاب رو بخونید ...این کتاب محشره ...
با این کتاب مظلومیتهای جوونا رو با چشاتون میبینید ... میبینید چطور به خاک و خون کشیده شدن ...
واقعا ارزش داره که چهار پنج روز از این دنیا فاصله بگیرید بشینید توی یه اتاق پر نور و این کتاب ور بخونید و با هیچکسم ارتباط برقرار نکنید تا وقتی کتاب تموم بشه ...
البته من که میدونم اگه سید خاطراتش رو کتاب کنه از دا هم بهتر میشه ...
میخواستم یه تاپیک بزنم برای اینکه احساستون رو به شهدابگید ...هفته دفاع مقدسه ...میخواستم از این فرصت استفاده کنیم تا دوباره تجدید پیمان کنیم با شهدا ...خودتون با هر جمله ای و هر جوری که دوست دارید براشون درد دل کنید ...

کتاب "دا" نقل واقعی از زمان جنگه... هر کی که اون دوران رو حس کرده با خوندن این کتاب به حال و هوای اون زمان برمیگرده و روحی تازه میکنه و هر که هم که اون زمان رو درک نکرده با خوندنش متوجه میشه چه فداکاریهایی انجام شده تا یک وجب از خاک این کشور دست بیگانگان و نا اهلان نیافته....
متشکرم از اینکه خوندن این کتاب رو یادآوری کردید...:w27:
 

babi charlton

عضو جدید
کاربر ممتاز
دستت درد نکنه آبجی
عجب کتابیه
همین یه ماه پیش خریدمش
تا حالا چهار نفر خوندنش تو یه ماه
هر کی میشینه پاش تا تمومش نکنه پانمیشه
ولی انصافا بعضی جاهاش خیلی دردناکه
:w27:
 

babi charlton

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی کتاب جالبیه
تنها کتابی از جنگه که کلیشه ای نیست
به خیلیا دادم بخونن..........
آره انصافا
هر کی کتابو میبینه ور میداره میره :w25:

:biggrin:
رنگش به سلیقه خودم بود، تو حتی همون بابک هم به سلیقه خودت نبوده:d

اسپم نکن علی...
من کی اسپم کردم؟:surprised:
مگه من مثل توام؟ :w16:
گیر دادیاhttp://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon8.gif
 

Eshragh-Archi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
31 شهریور ...1 مهر ...دفاع شروع شد ...روزای تلخ و پر از حادثه روزایی که تجلیگاه عشق و فداکاری شدن و مظلومیت جوونا ..روزایی که بعدا شیرینی های زیادی رو به ارمغان آورد ...روزایی که زن و مرد بودن معنی نداشت ....... ...


پارسال همین موقه ها بود داشتم کتابشو میخوندم..

یه هفته ای تمومش کردم..

دستت درد نکنه رز عزیز..:gol:

 

رز سیاه

عضو جدید
کاربر ممتاز
فرازهایی از دا ....

در این سالها به دفعات افرادی از جاهای مختلف برای مصاحبه و ثبت خاطرات با من تماس گرفتند و اصرار کردند .از جمله شهید والا مقام آوینی ولی همیشه از صحبت کردن طفره رفتم و راضی به این کار نشدم زیرا معتقد بودم اگر کاری برای رضای خدا انجام می دهیم نباید در بوق و کرنا کنیم .اما در دوره ای شرایط به گونه ای پیش رفت که همه آنهایی که برای حفظ و صیانت از این آب و خاک و نظام مقدس جمهوری اسلامی از همه چیز خود گذشتند متهم به جنگ طلبی شدند .اینجا بود که مصمم شدم از دفاع مقدسمان دفاع کنم و این ......
 

رز سیاه

عضو جدید
کاربر ممتاز
فرازهایی از دا وحشتناک...جسد غرقه به خون

کمی آن طرف تر از در پیکر پسر جوانی را دیدم که به شکل دلخراشی به شهادت رسیده بود .نمی توانستم بیشتر از این به او نگاه کنم چه برسه به اینکه جابه جایش کنم .آخر ,پایین تنه اش از قسمت کمر و لگن بر اثر موج انفجا شکافته و به هم پیچیده شده بود .طوری که پاهایش خلاف جهت تنه رو به بالا افتاده بودند .یک دستش از ناحیه کتف کاملا له شده بود .بقیه قسمت ها هم وضع بهتری نداشتند تقریبا تمام بدن جوان تکه تکه و لهیده شده بود.دردناک تر از همه وضع پدر و مادر سالخورده جوان بود که هر دو نابینا بودند ......
 

رز سیاه

عضو جدید
کاربر ممتاز
ستون پنجمی ها جاسوس یا قاتل ؟


علاوه بر خمپاره عراقی ها و جنگ قتل و غارتهای منافقین و ستون پنجمی ها هم بود .
یک بار که هیچ کدام از مردهاخانه نبودند در خانه را زدند گفتیم کیه ؟
گفت در را باز کنید برقتون اشکال پیدا کرده
گفتیم برقمون اشکالی نداره
گفت چرا برق های اینجا اشکال پیدا کرده
با اینکه مردی در خانه نبود ولی ما گفتیم صبر کنید تا مردمان را بیدار کنیم
گفت نه مشکلی نیست شما چراغ راهرو را خاموش کنید ما از بیرون سیم برق را درست میکنیم
ما دوباره گفتم خوب اگه لازم است آنها را صدا کنیم که دیگر جوابی نیامد از این دست ماجرای منافقین که مرتب به گوشمان میرسید کم نبود مثلا.شنیده بودیم که منافقین رفت و آمدهای یکی از برادران سپاهی را زیر نظر گرفته بودند و در فرصتی زن و سه بچه اش را سر بریده اند ....
 

رز سیاه

عضو جدید
کاربر ممتاز
حجاب حتی بعد شهادت ...حرمت نگه داشتن یعنی این ...

دوباره برگشتم به امیدآنکه اشتباه دیده باشم خم شدم و توی صورتش نگاه کردم انگار توی صورتش نور پاشیده بودند .علاوه بر ان نوعی احساس رضایت و خوشایندی را در صورتش میدیدم .دست بردم و مقنعه سرمه ای رنگش را مرتب کردم و موهای غرقه به خونش را پوشاندم .دلم نمی آمد با آن حساسیتی که در حفظ حجابش داشت حالا حرمتش شکسته شود .اشک هایم بی صدا در آمد و بغض درد آلودی به گلویم چنگ انداخته بود کاش اصلا ندیده بودمش محبتش توی این چند روز بدجوری به دلم نشسته بود .... گفتم با احتیاط و یواش بلند کنیم باشه ؟ پرستار گفت اینکه چیزی نمی فهمه یعنی چیزی حس نمی کنه چه یواش چه محکم چرا اینقد حساسی ؟با بغض گفتم :آخه این عزیز مادرش بوده این جوری درباره اش حرف نزن ....
 

رز سیاه

عضو جدید
کاربر ممتاز
به بعضی چیزها نمی توانستم دست بزنم .جنین های سقط شدهای که موج انفجار باعث شده بود قیافه های وحشتناکی داشته باشند بدجور مرا میترساند ...بچه های کوچک را هم دلم نمی آمد بردارم آنها وجودم را می سوزاندند .نوزاد شش هفت ماهه ای خیلی دلم را سوزاند معلوم بود او را از بیمارستان آورده اند زیر گلویش گاز گذاشته و چسب زده بودند ...
 

رز سیاه

عضو جدید
کاربر ممتاز
سپاه هم لشکر مخلص خداست ...
مرور زمان این اعتقادم را تقویت میکرد.می دیدم تمام کسانی که جذب سپاه شده اند برای رضای خدا کار می کنند کسی به فکر حقوق و مزایا نیست حتی بعد مدتی که جهان آرا برایشان حقوقی در نظر گرفت برای این پول برنامه های دیگری ریختند علی اولین حقوقش را به فقرا بخشید ماه های بعد از ان مقداری از حقوق را به من و لیلا میداد و بقیه را همره دوستانش خوار و بارو مایحتاج می خریدند و شبانه به درخانه های فقیرانی که شناسایی کرده بودند می بردند این دوران دوران قشنگی بود فضای انقلاب , امنیت و آرامش برایمان به ارمغان می آورد ...
 

رز سیاه

عضو جدید
کاربر ممتاز
پدر ش شهید شد ..بعد شش روز برادرش نیز به او پیوست

با اینکه فضای مسجد مثل بیرون روشن نبود به نظرم آمد جایی که پیکر بابا را گذاشته اند هاله ای از نور پوشانده و روشن تر کرده است .خیلی بی تاب شدم ..می لرزیدم پاهایم سست شده بود نتوانستم بایستم دو زانو روی زمین افتادم و با کمک دستهایم که به شدت میلرزید خودم را به زحمت جلو کشیدم .درهمان حال چند بار صدایش کردم : بابا بابا , آرزو داشتم یک بار دیگر مثل همیشه در جوابم بگوید دالکم , اشک تمام صورتم را پوشانده بود وقتی به پیکرش رسیدم نفسم به شماره افتاد قلبم به شدت فشرده شد انگار توی یک گرداب در حال دست و پا زدن بودم .داشتم خفه میشدم از ته قلبم نالیدم یا حسین با دستانم که رمق در انها نبود سر بابا را بلند کردم و به سینه ام چسباندم .از روی کفن شروع کردم به بوسیدن.....گفتم خودم میرم توی قبر صدای گریه همکاران بابا بلند شد رفتم توی قبر و گفتم بابا رو بدید ........


علی, علی آمده بود .ان قدر خوشحال بودم که سر از پا نمی شناختم ..آخرین مکالمه ام با علی یادم است سه چهار ماه پیش بود (زمانی که بیمارستان بود ) ...سرش را توی بغلم گرفتم چشمهایش باز بود و لبخند قشنگی روی لبهایش بود خاک های صورتش را پاک کردم ترکش پهلویش را سوراخ کرده بود ....به طرف قبر که آمدیم صدای علی تو گوشم پیچید وقتی دا به او میگفت علی عروسی تو رو کی میبینم میگفت عروسی من روز شهادت منه ..در این لحظات به من خیلی سخت گذشت وقتی فکر میکردم این بهترین لحظه زندگی علی است به خودم میگفتم من هم باید در شادی علی شرکت کنم ....گفتم من خودم میخواهم علی را بخوابانم پیکر را بلند کردند من سرش را گرفتم و زینب تنه اش را احساس کردم کمرم شکست نه از سنگینی پیکر علی بلکه از غم از دست دادنش ......
 

موژی

عضو جدید
دستت درد نکنه آبجی
عجب کتابیه
همین یه ماه پیش خریدمش
تا حالا چهار نفر خوندنش تو یه ماه
هر کی میشینه پاش تا تمومش نکنه پانمیشه
ولی انصافا بعضی جاهاش خیلی دردناکه
:w27:




سلام
به منم میگید از کجا میتونم این کتابو تهیه کنم؟
یا هم بهم قرضش بدین ...:redface::redface::redface:
 

babi charlton

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
به منم میگید از کجا میتونم این کتابو تهیه کنم؟
یا هم بهم قرضش بدین ...:redface::redface::redface:
علیک سلام
چرا نمیگیم
از کتابفروشی :surprised:
اگه مونده باشه :D
اینی که من خریدم چاپ صدو بیستو یکمش بود،خودشم یکی مونده بود
تا حالا هم خودم فقط چند صفحشو حوندم ،اومدم دیدم نیست، عمم برده بود :cry:
وگرنه حتما به شما قرضش میدادم
باور کن :w16:
 

موژی

عضو جدید
علیک سلام
چرا نمیگیم
از کتابفروشی :surprised:
اگه مونده باشه :D
اینی که من خریدم چاپ صدو بیستو یکمش بود،خودشم یکی مونده بود
تا حالا هم خودم فقط چند صفحشو حوندم ،اومدم دیدم نیست، عمم برده بود :cry:
وگرنه حتما به شما قرضش میدادم
باور کن :w16:


مهندس جان منظورم انتشاراتش بود
بعدشم من از روز اولم میدونستم شما کتاب قرض بده نیستی








http://www.sweetim.com/s.asp?im=gen&lpver=3&ref=12&p={11C7FE55-5524-47E4-B91B-CE13F7C0A903}







http://www.sweetim.com/s.asp?im=gen&lpver=3&ref=12&p={11C7FE55-5524-47E4-B91B-CE13F7C0A903}
 

babi charlton

عضو جدید
کاربر ممتاز
مهندس جان منظورم انتشاراتش بود
بعدشم من از روز اولم میدونستم شما کتاب قرض بده نیستی
یا خدا :eek:
چقدر بد میخندی :cry:
آخه من معمولا کتابامو از کتابفروشیا میخرم فکر کردم شما هم همین کارو میکنین
نمیدونستم مستقیم از انتشارات میخرین اینو :surprised:
 

Similar threads

بالا