داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

2aawsome

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دو مساله‌ي رياضي
مي‌گويند شخصي سر كلاس رياضي خوابش برد. وقتي زنگ را زدند بيدار شد و با عجله دو مساله را كه روي تخته سياه نوشته شده بود يادداشت كرد و بخيال اينكه استاد آنها را بعنوان تكليف منزل داده است به منزل برد و تمام آن روز و آن شب براي حل آنها فكر كرد. هيچيك را نتوانست حل كند، اما تمام آن هفته دست از كوشش برنداشت. سرانجام يكي را حل كرد و به كلاس آورد. استاد بكلي مبهوت شد، زيرا آن‌ها را به عنوان دو نمونه از مسائل غيرقابل حل رياضي داده بود.
 

2aawsome

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
جوهر شجاعت در اين نيست كه شما نترسيد، بلكه در آن است كه كسي نفهمد كه ترسيده ايد.((نبون))
 

2aawsome

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
طلا كه حكمران شد، عموم احمق‌ها فرمانبردار مي‌شوند.- مثل چيني
 

2aawsome

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
راهب هندو
يك راهب پير هندويي كنار رودخانه‌اي در سكوت نشسته بود و مانترامِ خود را تكرار مي‌كرد. روي درختي در نزديكي او، عقربي حركت مي‌كرد كه ناگهان از روي شاخه به رودخانه افتاد. همين كه راهب خم شد و عقرب را كه در آب دست و پا مي‌زد از رودخانه خارج كرد، جانور او را گزيد. راهب اعتنايي نكرد و به تكرار مانترام خود پرداخت. كمي بعد، عقرب باز به آب افتاد و راهب مانند بار قبل او را از آب درآورد و روي شاخه‌ي درخت گذاشت و باز نيش عقرب را چشيد. اين صحنه چندين بار تكرار شد و هر بار كه راهب، عقرب را نجات مي‌داد نيش آن را بر دست خود حس مي‌كرد. در همان حال يك روستايي بي‌خبر از انديشه‌ها و نحوه‌ي زندگي مردان مقدس، كه براي بردن آب به لب رودخانه آمده بود، با ديدن ماجرا، كنترل خود را از دست داد و با اندكي عصبانيت گفت:
«سواميجي
[*]، من ديدم كه تو چندين بار آن عقرب احمق را از آب نجات دادي ولي هر دفعه تو را گزيد. چرا رهايش نمي‌كني جانور رذل را؟»
راهب پاسخ داد: « برادر، اين حيوان كه دست خودش نيست؛ گزيدن، طبيعت اوست.»
روستايي گفت: «درست است، ولي تو كه اين را مي‌داني چرا طرفش مي‌روي؟»
راهب پاسخ داد: «اي برادر، خوب من هم دست خودم نيست. من انسان هستم. رهانيدن، طبيعت من است.»
-----------------------
* Swamiji: استاد مذهب هندو
برگرفته از كتاب:
ايسواران، اكنات؛ راه عشق (داستان تحول روحي مهاتما گاندي)؛ برگردان شهرام نقش تبريزي؛ چاپ هفتم؛ تهران: انتشارات ققنوس 1388.
 

lighthearted

عضو جدید
کاربر ممتاز
منوچهر احترامي داستان نويس كودكان و نوجوانان بود كه در اسفند 87 ديده از جهان فروبست
متن زير داستان كوتاهي از اوست :


مارهاقورباغه ها را مي خوردند و قورباغه ها غمگين بودند ,

قورباغه ها به لك لك ها شكايت كردند,

لك لك هامارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند,

لك لك ها گرسنه ماندند و شروع كردند به خوردن قورباغه ها,

قورباغه ها دچار اختلاف ديدگاه شدند,

عده اي از آنها با لك لك ها كنار آمدند و عده اي ديگر خواهان باز گشت مارها شدند,

مارها باز گشتند و همپاي لك لك ها شروع به خوردن قورباغه ها كردند,

حالا ديگر قورباغه ها متقاعد شده اند كه براي خورده شدن به دنيا مي آيند,

تنها يك مشكل براي آنها حل نشده باقي مانده است,

اينكه نمي دانند توسط دوستانشان خورده مي شوند يا دشمنانشان
 
آخرین ویرایش:

2aawsome

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عمرِ شانس با عمر گلوله‌ي برفي بر روي بخاري يكي است.- مثل سوئدي
 

ricardo

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پارکینک برای دیگران

پارکینک برای دیگران

اولین روزهایی که در سوئد بودم، یکى از همکارانم هر روز صبح مرا با ماشینش از هتل برمی داشت و به محل کار می برد. ماه سپتامبر بود و هوای سوئد در این ماه کمى سرد و گاهی هم برفى است. در آن زمان، 2000 کارمند با ماشین شخصى به سر کار می آمدند.

ما صبح ها زود به کارخانه می رسیدیم و همکارم ماشینش را در نقطه دورترى نسبت به ورودى ساختمان پارک می کرد و ما کلی پیاده راه می پیمودیم تا وارد ساختمان محل کارمان شویم. روز اوّل، من چیزى نگفتم، همین طور روز دوم و سوم. تا اینکه بالاخره روز چهارم به همکارم گفتم:
"آیا جاى پارک ثابتى داری؟ چرا ماشینت را این قدر دور از در ورودى پارک می کنى در حالى که جلوتر هم جاى پارک هست؟"

او در جواب گفت: "چون ما زود می رسیم و وقت براى پیاده رفتن داریم." بعد ادامه داد:
" باید این جاهای نزدیک را براى کسانى خالی بگذاریم که دیرتر می رسند و احتیاج به جاى پارکى نزدیک تر به در ورودى دارند تا به موقع به سرکارشان برسند."

 

2aawsome

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به خويشتن اعتماد كن، آنگاه راه زندگي را خواهي يافت. - گوته
 

سمیه نوروزی

عضو جدید
هی نپرس آخرش چه می‌شود. آخرش دست خداست. بد نمی‌شود. این اولش را که سپرده‌اند دست تو، این چه می‌شود؟ این مهم است. اگر این بد بشود، آخرش برای تو می‌شود روز خجالت: یوم الحسره. حسرت می‌خوری. می‌گویی کاش درست کار می‌کردم، امروز اینقدر خجالت نمی‌کشیدم. کار نکرده‌ای و حقوقت را می‌دهند. تمام و کمال. از خجالت هزار بار آب می‌شوی و می‌روی توی زمین. هی می‌سوزی و صدایت هم در نمی‌آید. جهنم می‌شود برایت. کوفتت می‌شود. عذاب می‌شوی.خدا که عذابت نمی‌کند. تو خود عذاب می‌شوی. خدا که عقده ندارد من و تو را عذاب کند. رحمان و رحیم است.

کوروش علیانی
 

2aawsome

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آدم عاقل، افعي را كه كشت، بچه اش را نمي پروراند.((تن))
 

2aawsome

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در بين تمامي مردم تنها عقل است كه عادلانه تقسيم شده، زيرا همه فكر مي كنند به اندازه كافي عاقلند.((دكارت))
 
داستان تکراری زن و مرد !!!! ...

داستان تکراری زن و مرد !!!! ...

مرد از راه می رسه
ناراحت و عبوس
زن:چی شده؟
مرد:هیچی ( و در دل از خدا می خواد که زنش بی خیال شه و بره پی کارش)
زن حرف مرد رو باور نمی کنه: یه چیزیت هست.بگو!
مرد برای اینکه اثبات کنه راست می گه .... لبخند می زنه
زن اما "می فهمه"مرد دروغ میگه:راستشو بگو یه چیزیت هست
تلفن زنگ می زنه
دوست زن پشت خطه
ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر.
از صبح قرارشو گذاشتن
مرد در دلش خدا خدا می کنه که زن زودتر بره
زن خطاب به دوستش: متاسفم عزیزم.جدا متاسفم که بدقولی می کنم.شوهرم ناراحته و نمی تونم تنهاش بذارم!
مرد داغون می شه
"می خواست تنها باشه"

*****************************************

مرد از راه می رسه
زن ناراحت و عبوسه
مرد:چی شده؟
زن:هیچی ( و در دل از خدا می خواد که شوهرش برای فهمیدن مساله اصرار کنه و نازشو بکشه)
مرد حرف زن رو باور می کنه و می ره پی کارش
زن برای اینکه اثبات کنه دروغ می گه دو قطره اشک می ریزه
مرد اما باز هم "نمی فهمه"زن دروغ میگه.
تلفن زنگ می زنه
دوست مرد پشت خطه
ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر.
از صبح قرارشو گذاشتن
(زن در دلش خدا خدا می کنه که مرد نره )
مرد خطاب به دوستش: الان راه می افتم!
زن داغون می شه
"نمی خواست تنها باشه"

و این داستان سال های سال ادامه داشت و زن ومرد در کمال خوشبختی و تفاهم در کنار هم روزگار گذراندند....
 

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
دستان ياري بخش

دستان ياري بخش

شبي ساعت يازده و نيم‎، زن سالخورده و ناتواني در گوشه بزرگراهي‎، زير رگبار تند و طوفان در انتظارءے؛ ّّ تاكسي بود. اتومبيل او از كار افتاده بود و زن نياز به كمك داشت‎. در حالي كه مانند موش آب كشيده خيس‎ شده بود، براي اتومبيل‎هاي عبوري دست تكان مي‎داد، ولي هيچ راننده‎اي‎، ذره‎اي از حركت خودرواش‎ نمي‎كاست و انگار هر يك شتابان به سويي در حركت بودند. زن در حالي كه نااميدانه‎، در هوا دست تكان‎ مي‎داد، ناگهان متوجه شد كه اتومبيلي سفيدرنگ و گران‎قيمت سرعت خود را كم كرد و كمي جلوتر ايستاد. راننده كه مرد جوان و مرتبي بود، از اتومبيل خود پياده شد و به سوي زن رفت‎. زن پس از شرح مشكل خود از مرد جوان درخواست كرد كه او را به خانه‎اش برساند. به نظر مي‎رسيد كه خيلي عجله داشت و مي‎بايست‎ هر چه زودتر به خانه‎اش بر مي‎گشت‎. وقتي زن مقابل خانه‎اش رسيد، با عجله نشاني خانه مرد جوان را گرفت‎، از او تشكر كرد و به سرعت داخل خانه‎اش شد. يك هفته بعد، زنگ خانه مرد جوان به صدا در آمد. وقتي مرد در را باز كرد، در كمال تعجب بسته‎اي بزرگ را ديد كه يادداشتي قرمزرنگ روي آن به چشم‎ مي‎خورد. در آن نوشته شده بود: «من همان زني هستم كه چند شب قبل‎، ميان بزرگراه در طوفان گير افتاده‎ بودم‎. در زير رگبار تند، همه اميدم را از دست داده بودم‎. باران لباسهايم را خيس كرده بود و قلبم از بي‎توجهي رانندگان عبوري به درد آمده بود. وقتي همه اميدم را از دست داده بودم‎، تو از راه رسيدي و بزرگوارانه كمكم كردي‎. خيلي از تو متشكرم‎، چون اگر كمكم نكرده بودي‎، آن شب به موقع بر بالين همسر بيمار خود نمي‎رسيدم‎. به خاطر لطف و محبتي كه در حقم كردي توانستم چند دقيقه آخر عمر همسرم در كنارش باشم‎. تا آخر عمرم‎، مديون تو خواهم بود. به اميد آنكه هر چه از خداوند بزرگ مي‎خواهي‎، برآورده‎ شود.» مرد جوان كه اشك مي‎ريخت‎، فقط به آن شب باراني فكر مي‎كرد و كمكي كه از روي وظيفه و انسان‎ دوستي انجام داده بود. بله بايد همانطور با ديگران رفتار كرد كه دوست داريد با شما رفتار كنند و مطمئن‎ باشيد كه اگر صميمانه و خالصانه دست ناتواني را بگيريد، روزي دست شما نيز گرفته خواهد شد.
 

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
اهداي زندگي

اهداي زندگي

سال‎ها قبل‎، وقتي در بيمارستاني فعاليت مي‎كردم‎، دختربچه‎اي در آنجا بستري بود كه به يك بيماري‎ خطرناك نادر مبتلا بود. تنها شانس زنده ماندن او، تزريق خون از برادر پنج ساله‎اش بود كه او هم به طور معجزه آسايي از همان بيماري‎، جان سالم به در برده بود. به دليل وجود پادتن‎هاي مورد نياز براي مبارزه با بيماري‎، پسربچه بهترين فردي بود كه مي‎توانست به خواهرش خون اهدا كند. پزشك پس از كلي مقدمه‎ چيني‎، وضعيت بحراني دختربچه را براي برادر كوچكش شرح داد و بعد از او پرسيد كه آيا مايل است به او خون اهدا كند يا نه‎. پسربچه پس از مكثي‎، نفس عميقي كشيد و گفت‎: «بله اگر اين كار جان خواهرم را از مرگ نجات مي‎دهد، حاضرم به او خونم را اهدا كنم‎.» در حالي كه او را روي تخت خوابانده بودند و مقدمات گرفتن و تزريق خون آماده مي‎شد، به خواهرش نگاه مي‎كرد و لبخند مي‎زد. در همان حال كه كم‎كم‎ رنگ به رخساره دخترك مي‎نشست‎، ناگهان رنگ چهره پسربچه مثل گچ سفيد شد و لبخند از صورتش‎ رخت بربست‎. با نگراني به پزشك خيره شد و با صدايي لرزان پرسيد: «آقاي دكتر، حالا وقت مردنم شده‎ است‎؟» همگي از شنيدن اين حرف‎، به خنده افتاديم زيرا متوجه شديم كه پسربچه كه به درستي متوجه‎ منظور پزشك نشده بود، به خيال اينكه اهداي خون به خواهرش باعث مرگش مي‎شود، دچار نگراني شده‎ بود، با اين حال آن قدر جسور و با گذشت بود كه براي نجات جان خواهرش‎، بزرگوارانه از جان خود گذشته بود!
 

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
خم شويد، ولي نشكنيد!

خم شويد، ولي نشكنيد!

يكي از قشنگ‎ترين و فراموش نشدني‎ترين خاطرات من از دوران كودكي‎ام‎، رفتن به كنار رودخانه و نشستن در حاشيه آن بود. در آنجا از سكوت و آرامش لذت مي‎بردم‎، جريان آب را تماشا مي‎كردم‎، به‎ صداي آواز مستانه پرندگان گوش مي‎سپردم و با خش خش برگ‎هاي درختان هم آوا مي‎شدم‎. درختان‎ خيزران را مي‎ديدم كه زير فشار باد خم مي‎شدند و بعد با قدرت تمام به سر جاي اول خود باز مي‎گشتند و دوباره صاف مي‎شدند. هر وقت به ياد توانايي خم و راست شدن درختان خيزران مي‎افتم‎، واژه مقاومت در ذهنم نقش مي‎بندد. اين واژه در معناي انساني‎، توانايي تحمل ضربه‎ها، غصه‎ها و مشكلاتي است كه‎ احساساتمان را محدود مي‎كنند. آيا تا به حال عصباني شده‎ايد؟ آيا تا به حال احساس كرده‎ايد كه به نقطه‎ انفجار رسيده‎ايد؟ اگر چنين است‎، يعني خوشبختانه از سانحه‎اي جان سالم به در برده‎ايد كه توانايي شرح‎ آن را داريد. زندگي‎، آميزه‎اي از اوقات تلخ و شيرين است‎. پس دفعه ديگر كه يكي از آن لحظاتي را تجربه‎ كرديد كه شما را به مرز انفجار مي‎رسانند، به آرامي خم شويد ولي نشكنيد! نگذاريد آن لحظات توان‎تان را تحليل ببرند. با اميد به فردايي بهتر و شرايطي بهتر، در مي‎يابيد كه براي هر مشكلي‎، راه‎حلي وجود دارد. هر وقت شرايط زندگي دشوار مي‎شود، از خود مقاومت نشان دهيد. مانند درخت خيزران‎، در طوفان‎ها خم شويد، ولي نشكنيد.
 

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
حكايت فرشتگان دلتنگ الهي

حكايت فرشتگان دلتنگ الهي

هر زمان كه سكه‎اي را سر راهتان پيدا كرديد، از كنارش بي‎تفاوت عبور نكنيد آن را هديه‎اي از سوي‎ فرشتگان الهي بدانيد و شاد شويد. سكه به ظاهر بي‎ارزشي كه سر راهتان افتاده است‎، هديه‎اي بهشتي‎ است‎. زماني كه فرشته‎اي دلتنگ شما مي‎شود، سكه‎اي را روي زمين مي‎فرستد تا وقتي با آن مواجه‎ مي‎شويد، اخم از چهره‎تان رخت بربندد و تبسمي جاي آن را بگيرد. پس هر وقت نااميد هستيد و احساس مي‎كنيد درهاي دنيا به رويتان بسته شده‎اند به ياد آن سكه بيفتيد اخم‎هايتان را باز كنيد و لبخندءے؛ىى بزنيد تا دنيا به رويتان لبخند بزند. به ياد فرشته‎اي ببينيد كه دلش براي شما تنگ شده است‎!
 

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
رخدادهاي سرنوشت ساز

رخدادهاي سرنوشت ساز

گاهي عده‎اي وارد زندگي‎تان مي‎شوند و از همان ابتدا در مي‎يابيد كه آن‎ها نقشي در سرنوشت تان دارند. آن‎ها به شما درسي ارزشمند مي‎دهند يا به شما كمك مي‎كنند تا خود واقعي‎تان را بهتر بشناسيد و از خواسته‎هايتان در زندگي آگاه‎تر شويد. هرگز نمي‎توانيد بفهميد كه اين افراد چه كساني ممكن است باشند: هم كلاسي‎تان‎، همسايه‎تان‎، استادتان‎، آموزگارتان‎، دوست قديمي‎تان‎، همسرتان يا حتي يك غريبه كه وقتي‎ نگاهتان به نگاه او گره مي‎خورد، حس مي‎كنيد كه او به شكل عميق و بنيادين زندگي‎تان را متحول مي‎سازد. و گاهي اتفاقاتي وحشتناك در زندگي‎تان رخ مي‎دهند كه دردآور و غيرمنصفانه به نظر مي‎رسند، ولي طولي‎ نمي‎كشد كه در مي‎يابيد بدون آن اتفاقات‎، هرگز به قدرت و اراده خود پي نمي‎برديد. هر اتفاقي به دليلي رخ‎ مي‎دهد. هيچ اتفاقي بي‎حكمت نيست و به بدشانسي يا خوش‎شانسي ارتباطي ندارد. بيماري‎، جراحت‎، عشق‎، لحظات از دست رفته و حتي خطاها همه و همه به وقوع مي‎پيوندند تا توان روح شما مورد محك‎ قرار بگيرد. بدون اين آزمون‎هاي كوچك زندگي تبديل به جاده‎اي يكنواخت و هموار مي‎شود كه به سوي‎ ناكجاآباد رهسپار مي‎گردد؛ ايمن و هموار ولي كسل كننده و عبث‎. افرادي كه به نحوي وارد زندگي‎تان‎ مي‎شوند، روي موفقيت‎ها و تجربيات شما اثرگذار هستند. حتي مي‎توان از تجربيات ناخوشايند درس‎ گرفت‎. اين درس‎ها، سخت‎ترين و شايد ارزشمندترين درس‎ها به شمار مي‎آيند. اگر فردي احساساتتان را جريحه‎دار كرد، قلب‎تان را شكست يا از اعتمادتان سوءاستفاده كرد، او را ببخشيد، چون او به شما كمك‎ كرده تا درس اطمينان را فرا بگيريد و از اهميت محتاط بودن در گشودن دروازه قلب‎تان آگاه شويد، اگر فردي به شما عشق مي‎ورزد، عشقي نامحدود به او بوريد، نه تنها به اين دليل كه او عاشق شماست بلكه‎ چون به شما درس عشق ورزيدن و گشودن دروازه قلب‎تان را ياد مي‎دهد و چشمانتان را به روي چيزهايي‎ باز مي‎كند كه بدون او هرگز قادر به ديدن يا حس كردنشان نبوديد. از هر روزتان يك خاطره بسازيد و از هر لحظه زندگي‎تان استفاده كنيد، زيرا ممكن است هرگز آن لحظات را دوباره تجربه نكنيد. با افرادي حرف‎ بزنيد كه تا به حال حرف نزده‎ايد. به سخنان آن‎ها گوش فرا دهيد، دروازه قلب‎تان را به روي عشق بگشاييد، خود را از قفس محدوديت‎ها رها كنيد و اهداف بزرگ براي خود در نظر بگيريد. شما قادريد زندگي خود را مطابق ميل‎تان شكل دهيد. بهترين زندگي ممكن را براي خود رقم بزنيد و بعد از لحظه لحظه آن استفاده‎ كنيد. روحيه‎اي مقاوم و شجاع داشته باشيد و از مواجهه با چالش‎ها و موانع زندگي به خود هراس راه‎ ندهيد. به اميد موفقيت شما در رفع موانع زندگي‎.
 

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
راز زندگي

راز زندگي

پسربچه هشت ساله‎اي در مقابل چاه آرزو به مردي سالخورده نزديك شد و در حالي كه مستقيم به‎ چشمان او نگاه مي‎كرد پرسيد: «مي‎دانم كه مرد بسيار فرزانه‎اي هستيد. مي‎خواهم راز زندگي را از دهان‎ شما بشنوم‎». مرد سالخورده نگاهي به پسربچه انداخت و پاسخ داد: «من در طول عمر خود خيلي به‎ پاسخ سؤالت فكر كرده‎ام و راز زندگي را در چهار واژه خلاصه مي‎كنم‎: اولي انديشيدن است‎. يعني خوب‎ در مورد ارزش‎هايي بينديش كه دوست داري زندگي‎ات را براساس آن بگذراني‎. دومي باور داشتن است‎. يعني براساس انديشه‎هايت در رابطه با ارزشهايي كه مي‎خواهي با آن‎ها زندگي‎ات را بگذراني‎. خودت را باور داشته باش‎. سومي آرزو كردن است‎. يعني براساس باورت به خود و ارزش‎هاي زندگي‎ات‎، آرزو كن‎. چهارمي جرأت كردن است‎. يعني براساس باورت به خود و ارزشهايت در زندگي‎، به خود جرأت‎ آرزوهايي را بده كه مي‎توانند به واقعيت بپيوندند». پسربچه پس از شنيدن اين سخنان به فكر فرو رفت و پس از آن‎، اين چهار واژه طلايي يعني تفكر، باور، آرزو و جرأت را سرلوحه زندگي خود قرار داد، چون‎ حالا به راز زندگي پي برده بود!
 

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
مأموريت الهي خويش را از ياد نبريد

مأموريت الهي خويش را از ياد نبريد

فقط فكر كنيد: ما از روي قضاي روزگار در اين دنيا نيستيم‎، بلكه حق زندگي كردن از طريق ايزد يكتا به‎ ما اهدا شده است‎. دستان خداوند شما را شكل داده و انساني را درست كرده كه امروز هستيد. خداوند شما را متفاوت خلق كرده و هرگز شما را با بقيه مخلوقات خود مورد مقايسه قرار نمي‎دهد. شما مخلوقي بي‎نظير هستيد و از همه موهبت الهي برخورداريد. لطف و كرم الهي شامل حال شما شده‎، پس‎ قدر آن را بدانيد. دستان خداوند اين امكان را در اختيارتان قرار داده تا امروز به شكل موجود در اين دنيا باشيد تا خواسته‎هاي او را در اينجا برآورده سازيد. هرگز مأموريت الهي خود را از ياد نبريد!
 

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
خداوند را حس كنيد

خداوند را حس كنيد

شما قادر به ديدن خدا نيستيد، ولي مي‎دانيد كه وجود دارد. خداوند عشق متعال و خالص است‎، آرامش مطلق است و شور حيات است‎. او روشنگر، تاريك‎ترين لحظات زندگي شماست‎. حتي زماني كه‎ وحشت و شرم بر وجودتان مستولي مي‎شود، عشق الهي همواره با شماست‎. درست همانطور كه وزش‎ باد را حس مي‎كنيد و هوا را تنفس مي‎كنيد با اينكه قادر به ديدن خداوند نيستيد، ولي مطمئنيد كه وجود دارد به همان شكل كه باد و هوا وجود دارند و شما قادر به ديدنشان نيستيد و فقط حس‎شان مي‎كنيد.
 

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
حكايت صدف و مرواريد

حكايت صدف و مرواريد

روزي و روزگاري صدفي زندگي مي‎كرد كه شن ريزه‎اي داخل پوسته‎اش فرو رفته بود. فقط يك شن‎ ريزه بود، ولي درد زيادي را به او وارد آورده بود. چون با اينكه صدف‎ها موجوداتي ساده هستند ولي‎ احساس دارند. صدف از بازي زمانه به خشم آمده بود چرا كه زمانه چنين دردي را به او تحميل كرده بود. او مي‎گريست و مي‎ناليد و از دريا گله‎مند بود چرا كه از او محافظت نكرده بود. پس روزي به خود گفت‎: «ديگر بس است‎! حالا كه نمي‎توانم شن ريزه را از پوسته خارج كنم‎، بايد براي بهبود حال خود تلاش‎ كنم‎». سال‎هاي از پي يكديگر سپري شدند و صدف دست از تلاش نكشيد و نااميد نشد. او تحمل كرد تا سرانجام آن به ظاهر شن ريزه كه آزارش مي‎داد تبديل به مرواريدي زيبا، درخشان و گران قيمت شد. اگر اين شن‎ريزه داخل پوسته صدف قرار نداشت‎، قطعاً زندگي براي آن بي‎معنا مي‎شد زيرا اين باعث شد صدف سال‎هاي سال تلاش كند و اميد خود را از دست ندهد. اگر ما انسان‎هاي نيز از بدو ورودمان به اين‎ دنيا، مرواريدي زير پوست خود نداشته باشيم تا به خاطرش تلاش كنيم‎، آن وقت هدف و معناي‎ زندگي‎مان را از دست مي‎داديم‎. پس به خاطر مرواريد وجودتان تلاش كنيد و نااميد نشويد!
 

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
در سفر زندگي‎، موفق باشيد

در سفر زندگي‎، موفق باشيد

ارزش خود را از طريق مقايسه خود با ديگران‎، پايين نياوريد. چون انسان‎ها از يكديگر متفاوت هستند و هر يك به نحوي منحصر به فرد و استثنايي مي‎باشند. صرف اينكه از نظر ديگران‎، اهدافتان در زندگي‎ كم اهميت هستند آن‎ها را كنار نگذاريد. چون فقط خودمان مي‎دانيم كه چه چيزي به نفع ماست‎. از عزيزان خود سوءاستفاده نكنيد. به آن‎ها همانطور تكيه كنيد كه به زندگي‎تان متكي هستيد چون بدون‎ آن‎ها زندگي بي‎معناست‎. نگذاريد زندگي‎تان از طريق زندگي در گذشته نه در آينده‎، به راحتي از لابه‎لاي‎ انگشتانتان بلغزد. چون اگر گذشته را به بوته فراموشي بسپاريد، مي‎توانيد از لحظه لحظه زندگي‎تان بهره‎ ببريد. تا زماني كه هنوز چيزي براي اهدا كردن داريد، نااميد نشويد. چون تا لحظه‎اي كه دست از تلاش‎ نكشيد، هيچ چيز به پايان نمي‎رسد. به ياد داشته باشيد كه نخ‎هايي شكننده ما را به يكديگر نزديك‎ مي‎كنند پس مراقب آن نخ‎هاي نامرئي ارتباطي باشيد. از رويارويي با خطرات نهراسيد. چون از طريق‎ فرصت‎ها، شجاعت را ياد مي‎گيريم‎. با گفتن اينكه يافتن عشق امكانپذير نيست‎، در عشق را به روي‎ زندگي‎تان نبنديد. چون سريع‎ترين راه براي دريافت عشق‎، اهداي عشق است‎. در حالي كه سريع‎ترين راه‎ براي از دست دادن عشق‎، محكم چسبيدن به آن است‎. بهترين راه براي حفظ عشق‎، پروبال بخشيدن به‎ آن است‎. از آرزوهاي خود رويگردان نشويد چون زندگي بدون آرزو به معناي نااميدي است و نااميدي‎ به معناي بي‎هدف بودن در زندگي است‎. از زندگي آن قدر سريع عبور نكنيد كه نه تنها مبدأ خود را فراموش كنيد بلكه مقصد خود را از ياد ببريد. به ياد داشته باشيد كه زندگي يك مسابقه نيست بلكه‎ سفري است كه بايد از لحظه لحظه‎اش لذت ببريد!
 

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
بهترين زمان عمر

بهترين زمان عمر

دو روز به تولدم مانده بود. دو روز ديگر سي ساله مي‎شدم و در رابطه با ورود به دهه جديدي از زندگي‎ام احساس اضطراب مي‎كردم و از اينكه بهترين سال‎هاي جواني‎ام را پشت سر مي‎گذاشتم‎، اندوهگين بودم‎.
زندگي‎ام در حلقه‎اي تكراري افتاده بود. صبح‎ها به سركار مي‎رفتم‎. هفته‎اي سه بار به كلاس ورزشي‎ مي‎رفتم و بعد به خانه بر مي‎گشتم‎. دلخوشي مهمي در زندگي نداشتم و حالا احساس مي‎كردم با ورود به‎ سي سالگي با جواني‎ام وداع مي‎كنم‎. همسايه‎اي هفتاد و نه ساله و بسيار سرحال و سرزنده داشتم كه با ديدنش‎، متعجب مي‎شدم‎. او بسيار شاد و بانشاط بود و روزي كه در خيابان با هم روبه‎رو شديم با ديدن‎ غم و اندوه در چهره‎ام پرسيد: «جريان چيست‎؟ چرا اين قدر گرفته هستي‎؟»
به او گفتم كه به خاطر ورود به دهه سه عمرم‎، احساس نگراني مي‎كنم و نمي‎دانم اگر به سن او برسم‎، چه حال و روزي پيدا مي‎كنم‎. بعد پرسيدم‎: «ممكن است خواهش كنم به من بگويي بهترين زمان عمرت‎ كي بوده است‎؟»
او بدون لحظه‎اي ترديد پاسخ داد: «خوب اگر جواب فلسفي مرا به سؤال فلسفي‎ات مي‎خواهي‎، خوب گوش كن‎».
«زماني كه كودك بودم و پدر و مادرم از من مراقبت مي‎كردند و هر چه مي‎خواستم در اختيارم قرار مي‎دادند، بهترين زمان عمرم بود. زماني كه وارد مدرسه شدم و چيزهايي را ياد گرفتم كه امروز به دردم‎ مي‎خورند، بهترين زمان عمرم بود. زماني كه از دانشگاه فارغ التحصيل شدم و اولين شغلم را پيدا كردم و اولين حقوقم را گرفتم‎، بهترين زمان عمرم بود. زماني كه با همسرم آشنا شدم‎، به او دل باختم و با او ازدواج كردم‎، بهترين زمان عمرم بود. زماني كه اولين فرزندمان به دنيا آمد و خوشبختي را با تمام وجود حس كردم‎، بهترين زمان عمرم بود. زماني كه همسرم بيمار شد و با تمام وجود از او پرستاري كردم تا بهبود يافت‎، بهترين زمان عمرم بود. زماني كه فرزندان بعدي‎مان به دنيا آمدند و خانواده بزرگي شديم‎، بهترين زمان عمرم بود. زماني كه بزرگ شدن فرزندانم و خوشبختي‎شان را ديدم‎، بهترين زمان عمرم بود.
و حالا كه هفتاد و نه سال دارم و احساس سلامتي مي‎كنم و هنوز عاشقانه همسرم را دوست دارم‎، بهترين زمان عمرم است‎!»
 

ricardo

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کلامی از مولا علی

کلامی از مولا علی

روزگارى بر مردم خواهدآمد که از قرآن جز نشانى، و از اسلام جز نامى،باقى نخواهد ماند. مسجدهاى آنان در آنروزگار آبادان، امّا از هدايت ويران است. مسجدنشينان و سازندگان بناهاى شکوهمند مساجد، بدترين مردم زمين مى‏باشند،که کانون هر فتنه، و جايگاه هر گونهخطاکارى‏اند،هر کس از فتنه بر کنار است او را به فتنه باز گردانند، و هر کسکه از فتنه عقب مانده او را به فتنه‏ها کشانند،که خداى بزرگ فرمايد: «به خودم سوگند، بر آنان فتنه‏اىبگمارم که انسان شکيبا در آن سرگردان ماند» و چنين کرده است، و ما از خدامى‏خواهيم که از لغزش غفلت‏ها در گذرد.

نهج البلاغه

کلمات قصار 369
صفحه 426
ترجمه دکتر شهیدی
 

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
باور ندارم‎، چون نمي‎بينم

باور ندارم‎، چون نمي‎بينم

در زمان‎هاي دور، كشاورزي با ايمان و درستكار در مزرعه‎اش زندگي مي‎كرد. او تمام روز روي‎ مزرعه‎اش كار مي‎كرد و زندگي‎اش را از راه حلال مي‎گذراند. او هميشه سر وقت‎، نماز مي‎خواند و خداوند را عبادت مي‎كرد. روزي از جاده‎اي مي‎گذشت كه ناگهان مرد بيماري را گوشه جاده ديد. او مرد را به خانه‎اش برد و با دلسوزي از او پرستاري كرد. صبح روز بعد، مرد كشاورز براي خواندن نماز صبح از خواب بيدار شد و مرد بيمار را بيدار كرد تا نمازش را بخواند، ولي او گفت دوست ندارد نماز بخواند، چون خداوند را نمي‎بينند و نمي‎تواند چيزي را كه نمي‎بيند عبادت كند. كشاورز چيزي نگفت و به‎ خواندن نماز مشغول شد.
چند روز بعد، حال مرد خوب شد. مرد كشاورز تا مسيري همراه او شد تا بتواند به خانه‎اش برسد. در ميان راه‎، ناگهان جاي پاهايي را ديدند و مرد به كشاورز گفت‎: «اين‎ها جاي پاهاي يك ببر هستند».
كشاورز فكري كرد و گفت‎: «نمي‎توانم باور كنم‎، چون ببري را در اين حوالي نمي‎بينم‎!»
مرد با تعجب گفت‎: «تو ديگر چه آدمي هستي‎؟ اين جاي پاها كافي نيستند تا باور كني كه ببري از اين‎ مسير عبور كرده است‎؟»
كشاورز گفت‎: «ببين برادر، وقتي اين جاي پاها را مي‎بيني‎، باور مي‎كني كه ببري از اينجا عبور كرده‎ است‎. پس چطور با ديدن خورشيد عالمتاب‎، ماه‎، گل‎ها و گياهان زيبا و عطرافشان‎، درختان سر به فلك‎ كشيده و اين همه نعمت در اطرافت‎، باور نمي‎كني كه خدايي وجود دارد كه آن‎ها را آفريده است‎؟»
مرد فكري كرد و گفت‎: «حق با تواست‎! ما نمي‎توانيم خداوند را با چشمان خود ببينيم ولي مي‎توانيم‎ از روي نعمت‎هاي سرشاري كه آفريده است به وجود او پي ببريم‎».
 

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
ديروز

ديروز

ديروز متعلق به تاريخ است و فردا متعلق به ايزد يكتا.
ديروز خورشيدي غروب كرده است و فردا خورشيدي در حال طلوع‎.
فقط امروز نور خورشيد با تمام توان مي‎تابد و به قدري درخشان است كه مي‎توان در پرتو آن زندگي‎ كرد و عشق ورزيد.
پس‎، به آرامي در را به روي ديروز ببنديد و كليد آن را دور بيندازيد.
محدوديت‎هاي امروز نيستند كه شما را كلافه مي‎كنند، بلكه حسرت‎ها و افسوس‎ها به حال ديروز و هراس‎ها و نگراني‎ها بابت فردا هستند كه شما را به مرز جنون مي‎رسانند.
پس قدر امروز را بدانيد، چون امروز، همان روزي است كه پروردگار قادر خلق كرده است تا از آن لذت‎ ببريم و در آن جاري شويم‎.
از يادآوري ديروز و ثانيه شماري براي فردا دست بكشيد.
در عوض‎، همين امروز در رودخانه‎هاي بيشتري شنا كنيد، به كوهستان برويد، كودكان را ببوسيد، ستاره‎هاي بيشتري را بشماريد، بيشتر بخنديد و كمتر گريه كنيد. با پاي برهنه در ساحل زندگي قدم بزنيد. قدر نعمت‎ها و موهبت‎هاي الهي را بدانيد و بابت‎شان شكرگزار باشيد و به تماشاي طلوع و غروب‎ خورشيد بنشينيد، چون تا وقتي زندگي جاري است‎، بايد با جريان آن پيش برويد.
 

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
زوج‎هاي خوشبخت

زوج‎هاي خوشبخت

خوشبخت زوج‎هايي هستند كه پس از به صدا در آمدن زنگ‎هاي ازدواج‎، به علاقه و گذشت نسبت به‎ يكديگر ادامه مي‎دهند.
خوشبخت زوج‎هايي هستند كه درحالي كه دوستان خوبي براي يكديگر هستند، به هم احترام‎ مي‎گذارند و ادب را رعايت مي‎كنند.
خوشبخت زوج‎هايي هستند كه پس از سالها زندگي مشترك‎، هنوز هم سر به سر يكديگر مي‎گذارند و با هم شوخي مي‎كنند.
خوشبخت زوج‎هايي هستند كه نسبت به همسرشان‎، عشقي بي‎پايان را در قلب خود احساس‎ مي‎كنند و نسبت به قول و قرار حين ازدواج خود، پايبند و وفادار باقي مي‎مانند.
خوشبخت زوج‎هايي هستند كه از فرزندان خود به خوبي مراقبت مي‎كنند و آن‎ها را هدايايي الهي در نظر مي‎گيرند.
خوشبخت زوج‎هايي هستند كه قبل از خوردن غذا از خالق خود سپاسگزاري مي‎كنند و هر روز، اوقاتي را به مناجات و راز و نياز با معبود خود اختصاص مي‎دهند.
خوشبخت زوج‎هايي هستند كه هرگز صداي خود را به روي يكديگر بلند نمي‎كنند و خانه خود را به‎ مكاني امن و پرآرامش تبديل مي‎كنند.
خوشبخت زوج‎هايي هستند كه در كنار هم در كارهاي خيريه شركت مي‎كنند و نيازمندان را در شادماني خود شريك مي‎كنند.
خوشبخت زوج‎هايي هستند كه بدون دخالت دادن اقوام خود، در كنار هم با صبر و شكيبايي‎ مشكلات خود را حل مي‎كنند.
خوشبخت زوج‎هايي هستند كه در مورد امور مالي به درك و تفاهم متقابلي رسيده‎اند و به طور شراكتي مخارج خانه را تحت كنترل دارند.
خوشبخت زوج‎هايي هستند كه زندگي خود را با امور دنيوي درنياميخته‎اند، از خود گذشته و ايثارگرءے؛ىى هستند و صداقت و روراستي را پيشه خود كرده‎اند.
 

Similar threads

بالا