خیابان‌های پرترافیک، مغازه‌های خلوت!!!!!!!!!!

sara@fshar

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیابان‌های پرترافیک، مغازه‌های خلوت

ایلنا: هر سال هفته آخر اسفندماه شهر در تكاپوي خريدهاي نوروزي است، ماهي قرمز سفره هفت‌سين چراغ ايست پياده‌روهاست، كودكاني كه براي خريد يك لباس خاص يا يك رنگ خاص با پدر و مادرهاشان چانه مي‌زنند و گاهي براي پذيرفته شدن حرفشان گريه مي‌كنند، خنده‌ات را درمي‌آورد، بس كه در هر يك قدم تنه مي‌خوري و مثل توپ فوتبال پاس‌كاري‌ات مي‌كنند پياده‌ها در پياده‌روها، بدنت درد مي‌گيرد؛ آنچه مي‌خواهي را انتخاب مي‌كني اما آنقدر مغازه شلوغ است كه از داخل رفتن مي‌ترسي ..... اما اين قصه ساليان پيش بود. امسال در خيابان‌ها كه مي‌گردي مردم حضور دارند اما بي‌صدا، يك مغازه‌دار در بازار تجريش مي‌گويد: «انگار امسال خاك مرده ريخته‌اند روي شهر.»
به گزارش خبرنگار ايلنا، در حالي كه از اواسط بهمن شهرداري اعلام كرد ازدحام خيابان‌ها و ترافيك‌هاي پايان‌ناپذيربزرگراه‌ها شلوغي‌هاي هر ساله قبل از عيد است كه، امسال كمي زودتر آغاز شد،اما مغازه‌دارها معتقدند، خريد مردم نسبت به سال‌هاي گذشته كاهش داشته است.
براي تهيه اين گزارش سراغ مغازه‌هاي شمال‌شهر نرفته‌ام، كه قيمت‌هاي سر به فلك كشيده‌شان مغزم را منفجر كند، همين گوشه و كنار شهر، نزديك خودتان، شايد در مغازه سر كوچه‌تان بودم، در پياده‌روهايي كه امسال دوشادوش پياده‌ها گدايان پياده‌روي مي‌كردند، گداياني كه غصه خوردن برايشان نايِي براي خريد كردن نمي‌گذارد، مدير يك توليدي مانتوي دو طبقه مي‌گويد: «آقايان بايد به چيزي احتياج داشته باشند تا آن را بخرند اما خانم‌ها نه! خانم‌ها بايد روحيه خوبي داشته باشند، امسال خانم‌ها روحيه ندارند، انگار همه با هم افسردگي گرفته‌اند وارد مغازه به اين بزرگي مي‌شوند، يك دور مي‌زنند بازمي‌گردند حتي سرشان را بلند نمي‌كنند كه جنس‌ها را ببينند انگار فقط وظيفه‌شان اين است كه يك چيزي بخرند، مهم نيست كه چي باشد.»
در پياده‌روها راه مي‌روم، يك هفته به نوروز 1389 مانده است، صداي بوق ماشين‌ها آرامشم را مي‌شكند، دوباره گدايان را مي‌بينم يا دست‌فروشاني را كه نمي‌دانم فروش اين فال‌ها چيزي جز غذاي روزشان مي‌شود؛ كودكي را مي‌بينم كه قناري‌اش در حسرت ورزيدن به ويترين يك لباس بچه‌فروشي همراهي‌اش مي‌كند.... داخل مغازه مي‌شوم، مرد ميانسالي مدير مغازه است، قفسه‌ها را نشانم مي‌دهد كه تا زير طبقه بالايي پر است، مي‌گويد:« نمي‌خواهد سئوال كني، فقط كافي است اينجا را ببيني، جنس‌هايي كه ما از بهمن آورده‌ايم هنوز فروش نرفته است، هميشه اين وقت سال دنبال پر كردن دوباره مغازه بوديم اما حالا مغازه خالي نشده، چه رسد به انبارهاي‌مان.» مي‌گويد:«مي‌تواني چند دقيقه اينجا منتظر باشي ببيني كه وضع بازار در چه حال است، پدري كه پارسال 200 هزار تومان از من خريد كرده امسال آمده يك پيراهن برده، خانواده‌ها كودكانشان را با خود نمي‌آورند خريد، مبادا كودك چيزي بپسندد كه خانواده‌ توان خريدش را نداشته باشد.» مادري حرف مرد را مي‌شكند« آقا، يك شلوار دخترانه مي‌خواهم، تا ده هزار تومان» مرد به من نگاه مي‌كند و به آن مادر پاسخ مي‌دهد:«خواهر من، من شرمنده‌ام فقط يه بلوز دارم 10 هزار و 500 تومان» از مغازه بيرون مي‌روم سر چهارراه مردي پشت يك صندوق ايستاده و فرياد مي‌زند: «به كودكان بي‌سرپرست كمك كنيد، سال را براي كودكان بي‌سرپرست بهار كنيد.»
كلافه شده‌ام از اين همه ناچيزي، آنقدر كه نه مي‌توانم به آن مادر شرمگين كمك كنم، نه به اين همه گدا و دست‌فروش و نه به آن همه كودك بي‌سرپرست، مغازه‌داري مي‌گويد: «تا همين چند ماه پيش به مدت چندين سال، اينجا چند گداي ثابت داشت كه همه مغازه‌‌دارها مي‌شناختندشان، امروز اما دو گدا به مغازه مي‌آيد، يك خريدار و ما خجالت‌زده از اينكه چطور مي‌توان به همه اين گداها كمك كرد.»
او مي‌گويد:«گران شدن اجناس از يك طرف، پول نداشتن مردن از طرف ديگر سبب شده چيزي از بازار باقي نماند، دير يا زود همه كسبه ور شكست مي‌كنند، پارسال من اينجا 5تا پرسنل داشته‌ام امسال همين 2تا هم زيادي هستند، از طرف ديگر مجبوريم ماهي 250 تومان حقوق بدهيم، طبيعي است كه وقتي مشتري نست پول هم نيست، پس نيروهايمان را كمتر مي‌كنيم تا بتوانيم به آن‌هايي كه نگه‌مي‌داريم حقوق دهيم.»
او ادامه مي‌دهد:«با اين وضع تا چند وقت ديگر همه فروشنده‌ها بيكار مي‌شوند و يك مشكل به ديگر مشكل‌ها اضافه مي‌شود.»
كسادي بازار به هفت‌سين كهن ما هم رحم نكرده، از يك عطار سراغ هفت‌سين‌مان را مي‌گيرم، مي‌گويد:«‌آنهايي كه به ما ربط دارد، مثل سماق و سنجد، فرقي نكرده»، نگاهي به بسته‌بندي‌هايش مي‌كند، با تعجب مي‌پرسم: فرقي نكرده؟َ! چشمكي مي‌زند و مي‌گويد:«‌قيمت‌ها فرقي نكرده، اما وزن‌ها كمتر شده، يعني ما سال گذشته هم يك بسته سماق را مي‌فروختيم 500 تومان، اما سال‌ پيش هر بسته 250 گرم بود‏‎، امسال هر بسته150 گرم است» اين براي مشتري فرقي نمي‌كند، او آ‎نقدر سماق مي‌خواهد كه سيني از هفت‌سينش كم نشود. گز كردن خيابان‌ها را ادامه مي‌دهم و زمان را نيز با هر قدم از دست مي‌دهم، تا چند سال ديگر به ازاي 500 تومان چند گرم سماق مي‌توانم بخرم، چند دانه ؟!!
فرياد ميوه‌فروش‌ها افكارم را پاره مي‌كند، اين هم سوژه خوبي است، آقا، بازارتان چطور است؟!« بازارمان؟ شوخي مي‌كني، خانم قيمت‌ها دو برابر شده مي‌پرسي، بازارمان چطور است؟!» قيمت‌ها دو برابر شده، فكر مي‌كنم در اين چند ساعت اين جمله را از چند نفر شنيده‌ام، از چند خريدار، از چند فروشنده، مرد ادامه مي‌دهد:«جنس‌ها گران مي‌شود، فحشش براي ماست، مردم فقط مي‌آيند و قيمت مي‌كنند و مي‌روند، تنها پنج درصد مردم توان خريد اين ميوه‌ها را دارند«‌انگورسياه‌دانه درشتي را نشانم مي‌دهد« اين انگور پارسال كيلويي هزار و پانصد تومان بود،‌امسال شده هشت هزار و پانصد تومان، پارسال در اين وقت سال روزي صد ـ صد و پنجاه كيلو از همين انگور را مي‌فروختم امسال 30 كيلو هم در روز فروش نمي‌رود» آهي مي‌كشم از سر درماندگي، فروشنده مي‌گويد:«سال گذشته پرتقال كيلويي 700 تومان بود، امسال 1250 تومان است، نارنگي 1700 تومان بود، امسال 2500 تومان است، ليموشيرين 650 تومان بود، امسال 1350 تومان است، آيا درآمد مردم هم دو برابر شده است؟!» سئوال خوبي بود، نه! درآمد من دو برابر نشده بود، فكر مي‌كنم اين يك ميوه‌فروشي، غيردولتي است، شايد در بازار ميوه و تره‌بار اوضاع فرق كند، از خودم مي‌پرسم يعني امكان دارد، اين گراني به نيازهاي اوليه ما هم رسيده باشد،‌ فكر مي‌كنم به گذشته‌ها كه هنگام تحويل سال همه با لباس نو دور سفره هفت‌سين جمع مي‌شديم و هنوز برنامه‌هاي تحويل سال تلويزيون تمام نشده بود، زنگ در به صدا درمي‌آمد و همراه مادر از مهمان‌‌ها پذيرايي مي‌كرديم، فكر كردم نكند روزي برسد كه پولي نداشته باشيم براي خريد ميوه و شيريني و عيدي دادن و از ترس اينكه شرمگين شويم در خانه‌مان را به روي عزيزانمان باز نكنيم.
وارد بازار ميوه و تره‌بار مي‌شوم، فروشنده‌ها متفق‌اند كه قيمت‌ها تغييري نكرده يا مثلا اگر سيب كيلويي 1900 تومان شده 2200 تومان، پرتقال كيلويي 1800 تومان شده است 1500 تومان، اما همه بر اين نظر پافشاري مي‌كنند، كه گرچه قيمت‌ها تغييري نكرده اما بازارشان كساد است و كسي از آنها خريد نمي‌كند، مسن‌ترينشان مي‌گويد:«‌با اين كه قيمت‌ها خوب هست اما مردم نمي‌خرند، اينكه مردم چرا نمي‌خرند را من نمي‌دانم، لابد پول ندارند. او مي‌گويد امسال حتي هزينه اجازه را هم درنمي‌آوريم.»
خانمي كه حرف‌هايمان را پيگيري مي‌كرد، به مرد مسن مي‌گويد:«واقعا نمي‌داني چرا مردم خريد نمي‌كنند؟ فكر مي‌كنم خيلي چيزعياني است، پول دست مردم نيست، هنوز حتي عيدي‌هاي حقوق‌بگيران را هم ندارند، الان هم اگر به مردم پول دهند، آنقدر هزينه‌هاي مايحتاج اوليه‌شان زياد است، كه ديگر چيزي نمي‌ماند» او راست مي‌گويد، به گوشه يك اتوبوس شهري پناه مي‌برم تا سر و صداي ماشين‌ها و هم همه آدم‌ها از تمام شنيده‌ها جدايم كند، اما هر كلمه يا جمله‌اي را كه مي‌شنوم در حول همين موضوع سوق مي‌خورد، آخر سال است مردم پول ندارند، كه هزينه روزمرگي‌هايشان را بدهند، ناگهان بايد در يك هفته به اندازه يك سالشان خرج كنند، فكر كردن به اينها حتي طعم شيرين عيدي‌هاي مادربزرگ را تلخ مي‌كند، مادربزرگي كه ماهي 300 هزار تومان مستمري مي‌گيرد، به بيست‌وشش نوه‌اش، چقدر عيدي بدهد كه با هزينه‌اش براي پذيرايي از فرزندانش، چيزي از حقوق برايش تا پايان ماه بماند، اگر براي هزينه نوروز پولي قرض نكرده باشد، يا وامي نگرفته باشد.
 

sara@fshar

عضو جدید
کاربر ممتاز
kharide shabe eyd faghat sare koocheye Mahmoodina be gheimate ghabl az enghelab

من خودم برا عید خرید نمی کنم یعنی معمولا نیازهامو در طول سال رفع می کنم:surprised:
اما معمولا هر سال نزدیک عید دوست دارم خوش خوشک تو بازار و خیابونا بچرخم و احوال مردم رو تماشا کنم بخصوص بچه ها رو
اما امسال یه چیزی بیشتر نظرمو جلب کرد تو شهر ما خرید زیاد شده بود :surprised:
نمی دونم شاید تعجب کنید اما حتی تو بعضی از معازه ها که جنسای خاصی رو می فروشن و اکثرا مشتری های خاص خودشونو دارن و هرکسی دور این مغازه ها نمی گرده اما امسال با کمال تعجب دیدم افرادی با ظاهری متفاوت از این مغازه ها داشتن خرید می کردن
نمی تونم کامل توصیف کنم ظاهرشون چه جوری بود اما به نظرم ظاهرشون و لباسهایی که تنشون بود به رفتارشون نمی خورد حتی لهجه حرف زدن بعضیاشون فرق داشت
 

hosein_t

عضو جدید
خیابان‌های پرترافیک، مغازه‌های خلوت

ایلنا: هر سال هفته آخر اسفندماه شهر در تكاپوي خريدهاي نوروزي است، ماهي قرمز سفره هفت‌سين چراغ ايست پياده‌روهاست، كودكاني كه براي خريد يك لباس خاص يا يك رنگ خاص با پدر و مادرهاشان چانه مي‌زنند و گاهي براي پذيرفته شدن حرفشان گريه مي‌كنند، خنده‌ات را درمي‌آورد، بس كه در هر يك قدم تنه مي‌خوري و مثل توپ فوتبال پاس‌كاري‌ات مي‌كنند پياده‌ها در پياده‌روها، بدنت درد مي‌گيرد؛ آنچه مي‌خواهي را انتخاب مي‌كني اما آنقدر مغازه شلوغ است كه از داخل رفتن مي‌ترسي ..... اما اين قصه ساليان پيش بود. امسال در خيابان‌ها كه مي‌گردي مردم حضور دارند اما بي‌صدا، يك مغازه‌دار در بازار تجريش مي‌گويد: «انگار امسال خاك مرده ريخته‌اند روي شهر.»
به گزارش خبرنگار ايلنا، در حالي كه از اواسط بهمن شهرداري اعلام كرد ازدحام خيابان‌ها و ترافيك‌هاي پايان‌ناپذيربزرگراه‌ها شلوغي‌هاي هر ساله قبل از عيد است كه، امسال كمي زودتر آغاز شد،اما مغازه‌دارها معتقدند، خريد مردم نسبت به سال‌هاي گذشته كاهش داشته است.
براي تهيه اين گزارش سراغ مغازه‌هاي شمال‌شهر نرفته‌ام، كه قيمت‌هاي سر به فلك كشيده‌شان مغزم را منفجر كند، همين گوشه و كنار شهر، نزديك خودتان، شايد در مغازه سر كوچه‌تان بودم، در پياده‌روهايي كه امسال دوشادوش پياده‌ها گدايان پياده‌روي مي‌كردند، گداياني كه غصه خوردن برايشان نايِي براي خريد كردن نمي‌گذارد، مدير يك توليدي مانتوي دو طبقه مي‌گويد: «آقايان بايد به چيزي احتياج داشته باشند تا آن را بخرند اما خانم‌ها نه! خانم‌ها بايد روحيه خوبي داشته باشند، امسال خانم‌ها روحيه ندارند، انگار همه با هم افسردگي گرفته‌اند وارد مغازه به اين بزرگي مي‌شوند، يك دور مي‌زنند بازمي‌گردند حتي سرشان را بلند نمي‌كنند كه جنس‌ها را ببينند انگار فقط وظيفه‌شان اين است كه يك چيزي بخرند، مهم نيست كه چي باشد.»
در پياده‌روها راه مي‌روم، يك هفته به نوروز 1389 مانده است، صداي بوق ماشين‌ها آرامشم را مي‌شكند، دوباره گدايان را مي‌بينم يا دست‌فروشاني را كه نمي‌دانم فروش اين فال‌ها چيزي جز غذاي روزشان مي‌شود؛ كودكي را مي‌بينم كه قناري‌اش در حسرت ورزيدن به ويترين يك لباس بچه‌فروشي همراهي‌اش مي‌كند.... داخل مغازه مي‌شوم، مرد ميانسالي مدير مغازه است، قفسه‌ها را نشانم مي‌دهد كه تا زير طبقه بالايي پر است، مي‌گويد:« نمي‌خواهد سئوال كني، فقط كافي است اينجا را ببيني، جنس‌هايي كه ما از بهمن آورده‌ايم هنوز فروش نرفته است، هميشه اين وقت سال دنبال پر كردن دوباره مغازه بوديم اما حالا مغازه خالي نشده، چه رسد به انبارهاي‌مان.» مي‌گويد:«مي‌تواني چند دقيقه اينجا منتظر باشي ببيني كه وضع بازار در چه حال است، پدري كه پارسال 200 هزار تومان از من خريد كرده امسال آمده يك پيراهن برده، خانواده‌ها كودكانشان را با خود نمي‌آورند خريد، مبادا كودك چيزي بپسندد كه خانواده‌ توان خريدش را نداشته باشد.» مادري حرف مرد را مي‌شكند« آقا، يك شلوار دخترانه مي‌خواهم، تا ده هزار تومان» مرد به من نگاه مي‌كند و به آن مادر پاسخ مي‌دهد:«خواهر من، من شرمنده‌ام فقط يه بلوز دارم 10 هزار و 500 تومان» از مغازه بيرون مي‌روم سر چهارراه مردي پشت يك صندوق ايستاده و فرياد مي‌زند: «به كودكان بي‌سرپرست كمك كنيد، سال را براي كودكان بي‌سرپرست بهار كنيد.»
كلافه شده‌ام از اين همه ناچيزي، آنقدر كه نه مي‌توانم به آن مادر شرمگين كمك كنم، نه به اين همه گدا و دست‌فروش و نه به آن همه كودك بي‌سرپرست، مغازه‌داري مي‌گويد: «تا همين چند ماه پيش به مدت چندين سال، اينجا چند گداي ثابت داشت كه همه مغازه‌‌دارها مي‌شناختندشان، امروز اما دو گدا به مغازه مي‌آيد، يك خريدار و ما خجالت‌زده از اينكه چطور مي‌توان به همه اين گداها كمك كرد.»
او مي‌گويد:«گران شدن اجناس از يك طرف، پول نداشتن مردن از طرف ديگر سبب شده چيزي از بازار باقي نماند، دير يا زود همه كسبه ور شكست مي‌كنند، پارسال من اينجا 5تا پرسنل داشته‌ام امسال همين 2تا هم زيادي هستند، از طرف ديگر مجبوريم ماهي 250 تومان حقوق بدهيم، طبيعي است كه وقتي مشتري نست پول هم نيست، پس نيروهايمان را كمتر مي‌كنيم تا بتوانيم به آن‌هايي كه نگه‌مي‌داريم حقوق دهيم.»
او ادامه مي‌دهد:«با اين وضع تا چند وقت ديگر همه فروشنده‌ها بيكار مي‌شوند و يك مشكل به ديگر مشكل‌ها اضافه مي‌شود.»
كسادي بازار به هفت‌سين كهن ما هم رحم نكرده، از يك عطار سراغ هفت‌سين‌مان را مي‌گيرم، مي‌گويد:«‌آنهايي كه به ما ربط دارد، مثل سماق و سنجد، فرقي نكرده»، نگاهي به بسته‌بندي‌هايش مي‌كند، با تعجب مي‌پرسم: فرقي نكرده؟َ! چشمكي مي‌زند و مي‌گويد:«‌قيمت‌ها فرقي نكرده، اما وزن‌ها كمتر شده، يعني ما سال گذشته هم يك بسته سماق را مي‌فروختيم 500 تومان، اما سال‌ پيش هر بسته 250 گرم بود‏‎، امسال هر بسته150 گرم است» اين براي مشتري فرقي نمي‌كند، او آ‎نقدر سماق مي‌خواهد كه سيني از هفت‌سينش كم نشود. گز كردن خيابان‌ها را ادامه مي‌دهم و زمان را نيز با هر قدم از دست مي‌دهم، تا چند سال ديگر به ازاي 500 تومان چند گرم سماق مي‌توانم بخرم، چند دانه ؟!!
فرياد ميوه‌فروش‌ها افكارم را پاره مي‌كند، اين هم سوژه خوبي است، آقا، بازارتان چطور است؟!« بازارمان؟ شوخي مي‌كني، خانم قيمت‌ها دو برابر شده مي‌پرسي، بازارمان چطور است؟!» قيمت‌ها دو برابر شده، فكر مي‌كنم در اين چند ساعت اين جمله را از چند نفر شنيده‌ام، از چند خريدار، از چند فروشنده، مرد ادامه مي‌دهد:«جنس‌ها گران مي‌شود، فحشش براي ماست، مردم فقط مي‌آيند و قيمت مي‌كنند و مي‌روند، تنها پنج درصد مردم توان خريد اين ميوه‌ها را دارند«‌انگورسياه‌دانه درشتي را نشانم مي‌دهد« اين انگور پارسال كيلويي هزار و پانصد تومان بود،‌امسال شده هشت هزار و پانصد تومان، پارسال در اين وقت سال روزي صد ـ صد و پنجاه كيلو از همين انگور را مي‌فروختم امسال 30 كيلو هم در روز فروش نمي‌رود» آهي مي‌كشم از سر درماندگي، فروشنده مي‌گويد:«سال گذشته پرتقال كيلويي 700 تومان بود، امسال 1250 تومان است، نارنگي 1700 تومان بود، امسال 2500 تومان است، ليموشيرين 650 تومان بود، امسال 1350 تومان است، آيا درآمد مردم هم دو برابر شده است؟!» سئوال خوبي بود، نه! درآمد من دو برابر نشده بود، فكر مي‌كنم اين يك ميوه‌فروشي، غيردولتي است، شايد در بازار ميوه و تره‌بار اوضاع فرق كند، از خودم مي‌پرسم يعني امكان دارد، اين گراني به نيازهاي اوليه ما هم رسيده باشد،‌ فكر مي‌كنم به گذشته‌ها كه هنگام تحويل سال همه با لباس نو دور سفره هفت‌سين جمع مي‌شديم و هنوز برنامه‌هاي تحويل سال تلويزيون تمام نشده بود، زنگ در به صدا درمي‌آمد و همراه مادر از مهمان‌‌ها پذيرايي مي‌كرديم، فكر كردم نكند روزي برسد كه پولي نداشته باشيم براي خريد ميوه و شيريني و عيدي دادن و از ترس اينكه شرمگين شويم در خانه‌مان را به روي عزيزانمان باز نكنيم.
وارد بازار ميوه و تره‌بار مي‌شوم، فروشنده‌ها متفق‌اند كه قيمت‌ها تغييري نكرده يا مثلا اگر سيب كيلويي 1900 تومان شده 2200 تومان، پرتقال كيلويي 1800 تومان شده است 1500 تومان، اما همه بر اين نظر پافشاري مي‌كنند، كه گرچه قيمت‌ها تغييري نكرده اما بازارشان كساد است و كسي از آنها خريد نمي‌كند، مسن‌ترينشان مي‌گويد:«‌با اين كه قيمت‌ها خوب هست اما مردم نمي‌خرند، اينكه مردم چرا نمي‌خرند را من نمي‌دانم، لابد پول ندارند. او مي‌گويد امسال حتي هزينه اجازه را هم درنمي‌آوريم.»
خانمي كه حرف‌هايمان را پيگيري مي‌كرد، به مرد مسن مي‌گويد:«واقعا نمي‌داني چرا مردم خريد نمي‌كنند؟ فكر مي‌كنم خيلي چيزعياني است، پول دست مردم نيست، هنوز حتي عيدي‌هاي حقوق‌بگيران را هم ندارند، الان هم اگر به مردم پول دهند، آنقدر هزينه‌هاي مايحتاج اوليه‌شان زياد است، كه ديگر چيزي نمي‌ماند» او راست مي‌گويد، به گوشه يك اتوبوس شهري پناه مي‌برم تا سر و صداي ماشين‌ها و هم همه آدم‌ها از تمام شنيده‌ها جدايم كند، اما هر كلمه يا جمله‌اي را كه مي‌شنوم در حول همين موضوع سوق مي‌خورد، آخر سال است مردم پول ندارند، كه هزينه روزمرگي‌هايشان را بدهند، ناگهان بايد در يك هفته به اندازه يك سالشان خرج كنند، فكر كردن به اينها حتي طعم شيرين عيدي‌هاي مادربزرگ را تلخ مي‌كند، مادربزرگي كه ماهي 300 هزار تومان مستمري مي‌گيرد، به بيست‌وشش نوه‌اش، چقدر عيدي بدهد كه با هزينه‌اش براي پذيرايي از فرزندانش، چيزي از حقوق برايش تا پايان ماه بماند، اگر براي هزينه نوروز پولي قرض نكرده باشد، يا وامي نگرفته باشد.
خیلی جالب بود . . . . خصوصا قسمتایی که قرمزش کردم . . .:cry:
 

s.mojdeh

عضو جدید
خيلي خوشحالم كه حالتون خوب شده .
برايتان بهترين ها را آرزو مي كنم .:gol:
 

shelman_arch

عضو جدید
ماشالا امسال هم که کلی گرون فروشو گرفتن و فرستادن بالای دار . خدا خیرشون بده اینقدر به فکر مردمن . مگه ندیدید هزار تن میوه رو از توی انبار هاشون ریختن توی بازار که قیمت ها بشکنه و پایین تر از اینی که هست نیاد ؟!!

بابا شما عجب مردم ناشکری هستید ها ... همین دکتر نبود بهتون سیب زمینی مجانی می داد ؟! چرا دارید سر کوچشون رو مسخره می کنید ؟
;)
 
بالا