خلاصه ای از چند رمان فارسی

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
تهران مخوف
مشفق كاظمي 1304 (رقعي، 2 جلد)
جواني ا زيك خانواده فقير (فرخ) دلباخته دختر عمهاش (مهين) از خانوادهاي اشرافي و متعين است. پدر مهين به سوداي مال و مقام درصدد است دختر را به خواستگار ثروتمند و هرزهاي (سياوش ميرزا) بدهد.
در پي حوادثي، فرخ در جريان هرزگيهاي سياوش ميرزا قرار ميگيرد، وي به علت عنصر خيري كه دارد، يك بار جان او را از مرگ نجات ميدهد و همزمان زن تيره روزي را كه به فحشا افتاده به خانوادهاش باز ميگرداند. در اين مدت گرچه ميهن از فرخ حامله شده اما مسئله زناشويي او با سياوش ميرزا همچنان مطرح است. مخالفان فرخ، يعني خانواده مهين، سياوش ميرزا و دار و دستهاش، با طرح توطئهاي فرخ را به دست ژاندارم دستگير كرده و به تبعيد ميفرستند. به دنبال اين حادثه مهين فرزندش را به دنيا ميآورد و خود از غصه ميميرد و ازدواج مصلحتي بهم ميخورد.
فرخ در راه تبعيد فرار ميكند و به باكو ميرود، مدتي بعد با انقلابيان روس به ايران برميگردد و سپس به نيروي قزاق ملحق ميشود و جزو آنها در فتح تهران شركت ميكند. كودتا آغاز شده و رجال خائن دستگير و دستگاهها تصفيه ميشوند. فرخ كه در اين دستگاه سمت مهمي دارد، ظاهراً به آرمان خود براي مبارزه با فساد نائل شده است. اما پس از يكصد روز كابينه كودتا سقوط ميكند و اوضاع به حال اول برميگردد. كاري از دست فرخ ساخته نيست، جز آن كه به تربيت فرزندي كه از مهين دارد دل خوش كند.
«در اين اثر تهران مخوف در آستانه كودتاني معروف سيد ضياء همچنان كه بوده معرفي شده است. محيطي است كه فضل و كمال و پاكدامني در آن ارزش و اعتباري ندارد. ناداني، هرزگي و نفوذهاي نامشروع درها را به روي اشخاص لايق بسته و بر نالايقها باز گذاشته است. جوانان هرزگي و جلفي و تجرد و آزادي كامل در عيش با زنان معروفه را بر زندگي خانوادگي ترجيح ميدهند. آزاديخواهان و ميهنپرستان در زندان بسر ميبرند. روحيه فرخ و اعتراض فردي او درست روحيه اعتراض روشنفكران سالهاي پيش از كودتاست.
سبك نگارش رمان اديبانه و استادانه نيست، ولي بهرحال ساده و قابل فهم است. نويسنده تصويرهاي زنده و روشني از وضع محلات، قهوه خانهها، شيره كشخانهها، اماكن فساد، راهها و چاپارخانههاي عرض راه، مسافرت با گاري و درشكه و واگن شهري، لباسها، انديشهها... بدست ميدهد.»
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
جنايات بشر
ربيع انصاري 1308 (جيبي، 284 صفحه)
پس از « تهران مخوف» داستانهاي زيادي نوشته شد كه درونمايه آن را سقوط دختران بيگناه در منجلاب فساد و فحشا تشكيل ميداد. « جنايات بشر» يكي از اين دست آثار و از جمله پرخوانندهترين آنهاست. صورت داستان و نيز اسلوب نثر آن ارزش خاصي ندارد و اغلب به گزارش اداري يا انشاي مدرسهاي شبيه است.
خلاصه داستان از اين قرار است: راوي حكايت در بيغولهاي در كرمانشاه زني «بدريه» نام را مشرف به موت مييابد. زن يادداشتهاي خود را به او ميسپارد. مطابق اين يادداشتها بدريه دختري است معصوم و چشم و گوش بسته كه به اغوا و كمك دوست نامناسبش ا ز راه خانه در تهران ربوده و در شهرستانها به فحشاء گمارده ميشود. كشته شدن رئيسه فاحشه خانه بدست يكي از روسپيان عاصي فرصتي به بدريه ميدهد تا بازمانده پيكر دردمند خويش را از خانه منحوس بدر آورد و در اين بيغوله ساكن شود. در آخرين فصول كتاب، راوي حديث، نامزد دختر را مييابد و دو عاشق در كنار هم جان ميسپارند.
كتاب طبق رسم زمان سرشار از نوحه خوانيها و نفرينهاي نويسنده و آدمهاي داستان خطاب به اجتماع منحط و عوامل فساد است. ولي هيچگاه به ماهيت ريشهها و عناصر متشكله آن در اجتماع اشارهاي نشده است. مثلاً نويسنده ضمن يكي از پيامهايش قتل رئيسه فاحشه خانه را « بيهوده» تلقي ميكند و پاداش « بد و خوب اعمال مردم» را به خداوند احاله ميكند. در اين صورت معلوم نيست كه «اصلاح اخلاق عمومي» به عهده كيست؟
داستان در عين حال بازتاب اخلاقيات زمان است. تهمت و افترازني، تصور غلوآميز و چشم بسته نسبت به خطرات رابطه جواني، بيم از شهوتزدگي و افسارگسيختگي جامعهاي كه گويي همه در آن دست به دست ميدهند تا دامن عفت اشخاص نجيب و بي تجربه را لكهدار كنند. با اين حال برخي از صحنههاي كتاب، مثل وضع راهها و مسافرت، جواز عبور و پستهاي پليس، زندگي در خانههاي فساد، روابط روسپيان و منشاء اجتماعي مشتريان، تصويري مبهم اما قابل استناد از روزگار گذشته به دست ميدهد
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
دختر رعيت
م.ا. به آذين 1327 (رقعي، 168 صفحه)
«احمد گل» رعيت اهل گيلان هدايايي (سورسات) براي ارباب به شهر رشت ميبرد، دختر هفت سالهاش «صغري» نيز با او همراه است. در خانه ارباب يكي از مهمانان (حاج احمد آقا) كه تاجر متمولي است ـ عليرغم بي ميلي پدر ـ صغري را براي كلفتي خود انتخاب ميكند.
اينك دختربچه همبازي بچههاي ارباب است، اما از همان آغاز طعم تلخ تفاوت و تبعيض را ميچشد و چون بزرگتر ميشود درست و حسابي خدمتكار خانه و جوركش خرده فرمايشهاي خانواده ميگردد. صغري به شانزده سالگي ميرسد. اين ايام مصادف است با قحطي، پريشاني و آغاز نهضت جنگل در گيلان، كه احمدگل يكي از شركت كنندگان و پيشگامان آن است. حاج احمد گرچه رونق كارش را مرهون تأمين آذوقه ارتشهاي اشغالگر بيگانه است، اما در ظاهر از جنبش ميهنپرستان حمايت ميكند تا اين كه به راهنمايي احمد گل، جنگليان انبار پنهاني آذوقه حاج احمد را مييابند و اجناس آن را بين مردم قحطي زده تقسيم ميكنند. سرانجام پس از فعل و انفعالاتي، و پس از چند برخورد نظامي، قشون دولت مركزي رشت را فتح ميكنند و از همان آغاز دست به كار اعدام جنگليان و سركوب هواداران آنها ميشوند. شايع است كه احمد گل نيز جزو معدومين است. فئودالها و تجار محلي البته با اين ارتش همكاري صميمانه دارند.
مقارن اين وقايع، مهدي پسر بزرگ حاجي كه دلباخته صغري است چند بار سعي ميكند به وي دست يابد، اما دختر جوان مقاومت ميكند. مهدي از طريق ستايش قهرمانيهاي جنگليان، علاقه و شفقتي در دل صغري پديد ميآورد، و سرانجام شبي او را تصرف ميكند. صغري آبستن ميشود. ماجراي صغري به گوش زن حاجي رسيده است. همخوابگي با كلفت خانگي البته حق آقازاده است، تا از گزند اطفاي شهوت در بازار آزاد در امان باشد. اما نه اين كه كلفت را آبستن و زبانش را دراز كند. بنابراين با پنهان كاري زن حاجي، مدت آبستني صغري سپري ميشود و او را ميزايد. به دستور خانم، نوزاد را به مستراح مياندازند و هفته بعد نيز مواجب پسافتاده صغري را به دستش ميدهند و او را از خانه بيرون ميكنند.
در اين هنگام نهضت جنگل به خاطر اختلافات دروني و فشار نيروهاي اجنبي و تسلط ارتش مركزي به كلي از هم پاشيده است.
صغري به جايي راه ندارد. او به خواهر و شوهر خواهرش كه كارگر خوش طينتي است ميپيوندد و به كار در باغهاي توتون ميپردازد. اينك او ميتواند روي پاي خود بايستد. در زندگي او فصل تازهاي آغاز شده است.
در « دختر رعيت» نويسنده با اسلوبي و صاف كوشيده است ابعاد عيني و دروني ماجرا با حوادث تاريخي ربط دهد. و گرچه، او نيز به شيوه نويسندگان قبلي گهگاه در مسير داستان دخالت ميكند، اما با توجه به سال انتشار كتاب، ميتوان گفت اسلوب وصفي رمان و گردش مرتبط وقايع، پيشرفتي در رمان نويسي ايران صورت داده است
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
چشمهايش
بزرگ علوي 1331 (رقعي، 287 صفحه)
استاد « ماكان» نقاش بزرگ كه يكی از مبارزان عليه ديكتاتوري رضاخان بوده، در تبعيد درميگذرد. جزو آثار باقي مانده او پردهاي است به نام «چشمهايش». چشمهاي زني كه گويا رازي را در خود پنهان كرده است. راوي داستان كه ناظم مدرسه و نمايشگاه نقاشي است دچار كنجكاوي سوزاني است كه راز اين چشمها را دريابد. بنابراين سعي ميكند «مدل» را يافته و درباره ارتباطش با استاد ا زاو بپرسد. پس ازچند سال، ناظم مدل را مييابد و در خانه مجلل او با هم به گفتگو مينشينند. زن ميگويد كه دختر خاندان متعيني بوده كه به خاطر زيبايياش توجه مردان بسياري را جلب ميكرده است. اما مردان و عشق بازيچه او بوده اند. تنها در برخورد با استاد كسي را مييابد كه اساساً توجهي به جمال و جاذبه وي ندارد. زن براي جلب توجه استاد در تهران و اروپا با تشكيلات مخفي كه زيرنظر استاد است همكاري ميكند، تا سرانجام به وي نزديك ميشود. اما استاد نه فداكاري او را جدي ميگيرد و نه پي به كنه احساسات و عواطفش ميبرد. در عوض در برابر او، و بخصوص از چشمهايش هراسي گنگ ابراز ميكند. در پايان استاد گرفتار پليس ميشود، و زن پيشنهاد ازدواج رئيس شهرباني را، كه يكي از خواستاران قديمي اوست، ميپذيرد به شرط آن كه استاد از مرگ نجاتي ابد. استاد به تبعيد ميرود و البته هيچگاه از فداكاري زن آگاه نميشود. او تمام حسيات و تلقيات خود را در قبال زن در پردهاي به نام «چشمهايش» به يادگار نهاده است. در اين چشمها بطور كل زني مرموز، اما به هر حال دمدمي مزاج و هوسباز و خطرناك متجلي است: زن ميداند كه استاد هيچگاه به ژرفاي روح او پي نبرده و اين چشمها از آن ا و نيست.
بزرگ علوي در اين رمان روش استعلام و استشهاد را به كار برده، روشي كه چند اثر ديگر او را نيز شكل داده است. اين شيوه بيشتر در ادبيات پليسي معمول است. يعني كنار هم نهادن قطعات منفصل يك ماجراي از دست رفته و ايجاد يك طرح كلي از آن ماجرا به حدس و قرينه. بدين ترتيب يك واقعه گذشته به كمك بازماندههاي آن نوسازي ميشود. اشارات تاريخي بزرگ علوي نيز بحثها برانگيخته: استاد ماكان گاهي شبيه كمال الملك است. رييس شهرباني، سخت به «آيرم» شباهت دارد. اما هيچكدام دقيقاً الگوي واقعي شان نيستند. اين كار فقط براي خلق فضا انجام شده است. نثر منظم و سيال نويسنده در قياس با معاصرانش بسي امروزي مينمايد. اين كتاب از آثار معدود فارسي است كه در مركز آن يك زن با تمام عواطف و ارتعاشات رواني و ذهني قرار گرفته است
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
يكليا و تنهايي او
تقي مدرسي 1334 (رقعي، 153 صفحه)
داستان كه بر مبناي روايات عهد عتيق ساخته شده، در اسرائيل كهن ميگذرد. يكليا دختر پادشاه اورشليم كه خود را به عشق چوپاني تسليم كرده است، با افتضاح مرسوم از شهر طرد شده و اينك تنها و بهت زده در كنار رود باستاني «ابانه» پرسه ميزند. غروب هنگام شيطان به سراغ او ميآيد و به مثابه دوستي جهان ديده، براي دلداريش قصه ميگويد. قصه برخورد خدا و شيطان بر سر مخلوق:
« ميكاه» پادشاه باستاني اورشليم، با نيك بختي و عزت روزگار ميگذراند و خداوند (يهوه) حامي اوست. عازار پسر ميكاه كه از جنگي پيروزمندانه بازگشته در ضمن غنيمتهاي جنگي، زني فتان به همراه دارد به نام تامار. عامه عقيده دارند كه تامار فرستاده شيطان است. عليرغم هشدارها و اخطارهاي كاهنان، پادشاه كه دل در گروي عشق تامار نهاده او را به شهر خدا ميپذيرد. تامار بر پادشاه و پسرش، عمويش و خلاصه بر همه پيرامونيان نفوذي عميق و مشوش كننده دارد. يهوه به نشانه خشم خود توفان و بيماري را به سراغ اورشليم ميفرستد. مردم نيز از پادشاه تقاضاي اخراج تامارا را دارند. ميكاه، در اين دوراهي ترديد، زماني چند مقاومت ميكند، اما سرانجام حس وظيفه بر او غالب ميآيد و تامارا را از شهر بيرون ميكند، توفان فرو مينشيند، روح يهوه شاه را فرا ميگيرد و مردم به او درود ميفرستند. او همان پادشاه محبوب گذشته است. مظهر خيرات است و تاريخ نويس شرح مناقب شرا مينويسد. لكن در درون او چيزي شكسته ست. او يكبار عشق خاكي را شناخته اما گويي شادي اقعي با ايمان به خداوند منافات دارد. او همه چيز را خود كشته، و اينك در برابرش آيندهاي از تلخي و انزوا گسترده است. نه پادشاه كه همه پيرامونيان، پس از ديدن تامارا، اطمينان به نفس را از دست دادهاند.
شيطان نتيجه ميگيرد كه زمين و لذتهايش انسان را فراموش كرده، زيبايي را كنار نهاده، و عقل متوسط ـ عقل گدايان روح ـ بر آن حاكم است. آري بشر دچار تنهايي و ترس است. و اين مشيت الهي است.
نثر تقي مدرسي در اين كتاب، شفاف و زلال است و توصيفات تابلو مانند شاعرانه و رنگيني دارد كه گويي عطري كهن از آن برميخيزد. اين گونه نثر كه از ترجمه كتاب مقدس برداشت شده، به روزگار نگارش « يكليا» كم سابقه بوده و بدنبال توفيق آن بسيار مورد تقليد قرار گرفته است
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
مدير مدرسه
جلال آل احمد 1337 (جيبي، 170 صفحه)
معلمي دلزده از تدريس، مدير مدرسه تازه سازي در حومه شهر ميشود. در چند فصل كوتاه و فشرده با موقعيت مدرسه، ناظم و آموزگاران، وضع كلي شاگردان و اولياي اطفال آشنا ميشويم. معلم كلاس چهار هيكل مدير كلي دارد و پر سر و صداست. معلم كلاس سوم افكار سياسي دارد. معلم كلاس اول قيافه ميرزا بنويسها را دارد. معلم كلاس پنجم ژيگولوست. ناظم همه كاره مدرسه است. بچهها بيشترشان از خانواده باغبان و ميراب هستند. در ضمن اشاراتي در لفافهها را به هواي سال و روزگار حديث، رهنمون ميشود. بهر حال، مدير ترجيح ميدهد از قضايا كنار بماند و اختيار كار را به دست ناظم بسپارد كه «هم مرد عمل است و هم هدفي دارد.» اما مجبور است كه در چند مورد راساً دخالت كند. مثلاً تماس با انجمن محلي براي «گدايي كفش و كلاه براي بچههاي مردم». اين چنين است كه مدير شاهد ساكت وقايع است اما در دلش جنگي برپاست. او پيوسته درباره خودش قضاوت ميكند، و وسوسه استعفاء رهايش نميكند. وقتي معلم كلاس سوم را ميگيرند مدير از خود ميپرسد كه چه كاري از دستش بر ميآيد. روزي كه معلم خوش هيكل كلاس چهارم زير ماشين ميرود، مدير در بيمارستان بالاي هيكل درهم شكسته او، براي نخستين بار اختيار از كف مينهد و چشمهاي از منش عصبي خود را نشان ميدهد، به راستي آقا مدير چه كاره است؟ در واقع او كارهايي جزيي صورت داده است: تنبيه بدني را غدغن كرده، معلم زن به مدرسه «عزب اغليها» راه نداده، يا اختيار انجمن خانه و مدرسه را به دست ناظم سپرده تا به كمك تدريس خصوصي بتواند كمك هزينهاي به دست آورد.
حالت عصبي مدير و لحن پرتنش او در طول حديثش بالا ميگيرد، سرانجام در اواخر سال تحصيلي واقعهاي ظرف شكيبايياش را سرريز ميكند. پدر و مادري به دفتر مدرسه ميآيند و با هتاكي و داد و بيداد شكايت ميكنند كه ناموس پسرشان را يكي از همكلاسيها لكه دار كرده است. بين مدير و پدر طفل برخورد و فحاشي تندي در ميگيرد مدير كه حسابي از كوره در رفته پسرك فاعل را صدا ميكند و جلوي صف بچهها به قصد كشت او را ميزند. اما وقتي خشمش تخفيف يافت پشيمان ميشود «خيال ميكني با اين كتك كاريها يك درد بزرگ را دوا ميكني؟… آدم بردارد پايين تنه بچه خودش را بگذارد سر گذر كه كلانتر محل و پزشك معاينه كنند تا چه چيز محقق شود؟ تا پرونده درست كنند؟ براي چه و براي كه؟ كه مدير مدرسه را از نان خوردن بيندازند؟ براي اين كار احتياجي به پرونده ناموسي نيست، يك داس و چكش زير عكسهاي مقابر هخامنشي كافي است.»
پسرك فاعل كه بد طوري كتك خورده خانواده بانفوذي دارد. مدير را به بازپرسي احضار ميكنند. مدير سرانجام كسي را يافته كه به حرفش گوش كند. به عنوان مدافعات ماحصل حرفهايش را روي كاغذ ميآورد كه « با همه چرندي هر وزير فرهنگي ميتوانست با آن يك برنامه هفت ساله براي كارش درست كند» و ميرود به دادسرا. اما بازپرس ا زاو عذر ميخواهد و ميگويد قضيه كوچكي بوده و حل شده...
واپسين اميد مدير بر باد رفته است، هما نجا استعفايش را مينويسد و به نام يكي از همكلاسان پخمهاش كه تازه رئيس فرهنگ شده پست ميكند
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
شوهر آهو خانم
علي محمد افغاني 1340 (وزيري، 863 صفحه)
ماجرا در شهر كرمانشاه از سال 1313 آغاز ميشود و تا حوالي سال 1320 يعني ورود متفقين به ايران ادامه مييابد.
سيد ميران سرابي مردي در حدود 50 ساله، كاسبكاري نسبتاً متمكن، با اصول و معتقدات مذهبي، اما آزاده و خير، رئيس صنف خباز، شوهر كدبانويي زحمتكش و مهربان و بردبار (آهو خانم) و پدر چهار فرزن داست. اين زندگي آرام را ورود زني به هم ميزند. روزي در دكان سيد ميران با زن جواني (هما) كه به خريد نان آمده آشنا ميشود. اين زن كه وجاهت و طنازي خيره كنندهاي دارد، از همان آغاز بر سيد ميران تأثير ميگذارد. هما ميگويد كه شوهرش او را سه طلاقه كرده، فرزندانش را از او گرفته و از خانه بيرونش كرده است. سيد ميران در پرتو حسي كه خود آن را نوعدوستي ميانگارد، هما را موقتاً به خانه خود ميآورد و جايي به او ميدهد. طبعاً آهوخانم نيز شكي در حسن نيت شوهر محبوبش ندارد و با ملاطفت از زن ناشناس استقبال ميكند. ولي ديري نميپايد كه ماجرا رنگ ديگري ميگيرد. نفوذ هما بر سيد ميران بيشتر ميشود و آهو خانم به طور مبهم حس خطر ميكند . سرانجام سيد ميران به بهانه بستن دهان بدگويان هما را به عقد خود در ميآورد. كم كم هما حقوقي بيشتر از آهوخانم به دست ميآورد. بين دو هوو برخوردهايي روي ميدهد. سلطه خشم و شهوت، سيد ميران را وادار ميكند كه زن بزرگش را به طور مرگباري كتك بزند و همه روابط زناشويي را با او قطع كند. دوراني خوابناك و لذت بخش براي سيد ميران آغاز ميشود. در برابر چشمان متعجب و گاه فضول همسايگان، همكاران، فرزندان و بخصوص ديدگان غمناك و مبهوت آهوخانم، سيد چون گنجشكي كه افسون مار است به همه هوسهاي هما تن در ميدهد. عشق پيري او را هر چه شيداتر، تك روتر و تسليمتر كرده است. سيد به كار و كاسبياش نميرسد، با هما شراب ميخورد، اجازه ميدهد كه او لباسهاي هوس انگيز بپوشد و به خيابان برود. به تدريج ثروتش را به شكل هداياي گوناگون به پاي هما ميريزد. گرچه هما براي كسب هر كدام از اين امتيازات ابتدا در برابر اعتراض شديد شوهرش، هوويش و حتي ديگر آشنايان قرار ميگيرد، ولي برنده نهايي اوست كه سلاح دولبه هوش و جمال را با قدرت به كار ميبرد. «آهوخانم» در تمام مدت با سكوت و حسرت شاهد اندوهناك ويراني شوهر و آينده كودكان خويش است. او و هما دو روي سكه زن ايراني هستند كه در عين حال از نظر بي پناهي و بي آتيه بود نبا هم وجه مشترك دارند، يعني تا وقتي عزيزند كه آب و رنگي دارند و در دل شوهر جا ميگيرند.
در فصول پايان كتاب سيد ميران كه تقريباً همه چيزش را از دست داده خانه و دكانش را نيز حراج ميكند، سهمي براي بچهها و آهو خانم (كه فعلاً دور از خانه به حال قهر به سر ميبرد) ميگذارد و با هما به قصد سفري بي بازگشت به گاراژ ميروند. آهوخانم از ماجرا آگاه ميشود، يكباره از پوسته انفعالياش بدر ميآيد، خود را به گاراژ ميرساند و سيد ميران را با آبروريزي به خانه ميبرد. سيد ميران منتظر است كه هما نيز به دنبال او به خانه بيايد، ولي به او خبر ميدهند كه هما باز نخواهد گشت، هما با راننده اتومبيل كه يكي از عشاق سابق اوست شهر را ترك كرده و به دنبال سرنوشت ديگري رفته است. در اين فرصت وضعي كه بارها عقل سيد ميران به او تلقين ميكرد، اما عشقش به هما مانع بود، خود به خود پديد آمده است. هما رفته است و سيد ميران بايد بار يك زندگي در هم شكسته را با كمك آهوخانم كه همچنان مهربان و وفادار است به دوش كشد.
گرچه اين رمان گهگاه دستخوش اطناب ملال آوري است و بخصوص گفتگوها زير تأثير رمان نويسان اروپايي قرن 19 آميخته با اساطير و احاديث غرب و شرق است، و اغلب در حد معلومات گويندگان نيست؛ اما در ضمن نويسنده در چند خط اصلي موفق بوده است:
ـ سه قهرمان اصلي كتاب كاملاً براي خواننده آشنا و موجه هستند؛ اين اطناب حداقل نكته ناشناسي در آدمهاي رمان باقي نگذاشته، آنها كاملاً زنده با گوشت و پوست و حس وجود دارند.
ـ در لابلاي داستان چشم انداز گويايي از زندگي و تاريخ كشور را در يك شهرستان در زمان سالهاي اثر ترسيم كرده است. در حاشيه حوادثي كه بر قهرمانان اصلي ميگذرد، ماجراي تغيير لباس و كلاه، كشف حجاب، برخوردهاي صنفي، انتخابات، نظام اداري و حكومتي، رابطه شهر و روستا و سلسله روابط مردم با قدرت جابرانه مستقر كشف و روشن شده است.
ـ آهوخانم در واقع غمنامه زن ايراني است. و سند محكوميت سرنوشتي كه در سالهاي روايت شده براي زنان وجود داشته است.


 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
درازناي شب
جمال ميرصادقي 1349 (رقعي، 237 صفحه)
كمال، فرزند يك طايفه بازاري مذهبي با همان محدوديتهاي فضاي پرورشياش، در پي آشنايي با خانواده يكي از همكلاسان ناگهان به محيط بي بندر و بار اشرافي ميافتد. در همان آغاز، هوشياري جوان كمال، او را ميان دو رابطه گرفتار ميبيند: اول خشكه مغزي و محيط بسته خانوادهاش كه در عمق با آزمندي و حرص مادي در آميخته است.
دوم بي بند و باري و لذت طلبي آشنايان جديد و زندگي پر زرق و برق شان كه آن نيز محصول حرصهاي مادي و سقوط ارزشهاست.
در اثر اين برخورد، گر چه ابتدا كمال مقاومتي نشان ميدهد، ولي ا ز آن جا كه ريشههاي تربيت گذشتهاي پوك و فاسد است، به تدريج يكايك پايگاههاي قديمي را از دست ميدهد، و مرحله به مرحله تسليم وضع جديد ميشود. كمال به صورت زينت المجالس و وسيله تفريح و سرخوشي آشنايان جديد درميآيد. با اين حال تجربيات و تماشاهاي محيط اشراف يك فايده ضمني دارد، چشم و گوش كمال، حين كشف محرمات، بسياري ناشناختهها را نيز به تصرف درآورده است. آن جوان بيتجربه اينك جلوههاي زير و روي اجتماع را تا حدودي ميشناسد، وانگهي بسياري از عقدههايش را نيز در طول اين تجربه جديد گشوده است. اين است كه در پايان كتاب از هر دو محيط ميبرد و به خانه رفيقي ميرود كه او نيز تنها ميزيد، و در همه اين مدت تكيه گاه روحي او بوده، و توانسته بدون وابستگي يا ملاحظه جانب خاصي اوضاع را برايش حلاجي كند. حال ديگر كمال پا به يك زندگي مستقل گذاشته تا بدون وابستگي به ديگران، بشناسد، مطالعه كند، بداند و در شناخت واقعيتهاي اصلي بكوشد.
موضوع رمان، از كهنه مضمونهاي داستان نويسان ايراني است. اما جاذبههاي «درازناي شب» را در واقع عوامل جنبي تشكيل ميدهد: رنگآميزي فضا و زمان، نقاشي مناظر زندگي، محيط پرورش، شبهاي عزاداري در محلههاي متوسط و شبهاي عيش و نوش در محلههاي متعين، و نيز برخي لحظات در گفتگوهاي جوانان اين نسل، از طبقات مختلف
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
همسايهها
احمد محمود 1353 (رقعي، 502 صفحه)
حوادث داستان حدود سال 1330 در خوزستان ميگذرد. در يك خانه همسايه داري هستيم، با نمونههايي از اقشار مردم فرودست جامعه، قهوه چي، خركچي، قاچاقچي، مكانيك، كارگران وسمي... و با توصيفي صميمانه و آگاه از مسائل و روابط آنها.
خالد، قهرمان داستان كه گوينده حكايت نيز هست، فرزند يكي از اين خانوادههاست كه به سن بلوغ رسيده و گنگ و خوابزده زندگي را ميپايد. گرچه «بلورخانم» زن عشوه گر قهوه چي چشم او را به دنياي جسم گشوده است، اما اگر تصادفي روي نميداد شايد عاقبت او نيز چيزي مشابه ساير همسايهها در ميآمد. تصادفي ناشي از بازيهاي بچگانه، قهرمان نوجوان اثر را به بازداشت كوتاهي در كلانتري مياندازد تا پس از رهايي، پيام خصوصي يكي از بازداشت شدگان را به كسي ديگر برساند. بردن اين پيام مقدمه آشناييهاي بعدي است. پيام گيرنده كتابفروشي است كه در فعاليتهاي پنهان سياسي مشاركت دارد، تبليغ او چشم خالد را به اين روابط تازه ميگشايد. كار به عنوان شاگرد قهوه خانه نيز او را با طبقات مختلف مردم آشنا ميكند. هنگام بحران ملي شدن صنعت نفت است كه خوزستان قلب نپنده آن بشمار ميآيد. آموزش مرامي، بر آگاهي خالد نسبت به اوضاع ميافزايد، گرچه گهگاه بطور مبهم از يك طرفه بودن تحليلها احساس شگفتي ميكند، اما نفس هيجان و عمل پويا او را در پي خود ميبرد، تا آن جا كه به عنصر فعالي، در اين زمانه پرآشوب، بدل شود. به همراه خالد از ميانه ماجراهاي روزگارش عبور ميكنيم و از آنجا كه حوادث در چشمه وجدان نوجوان جريان مييابد، از خشكي و كليگويي خبرهاي رسمي ميگذريم و ماجراهايي قابل لمس و پرضربان را حس ميكنيم؛ ماجراهاي خالد با مامور سمجي كه مدام در پي اوست (علي شيطان)، عشقي كه ميان او و دختري ناشناس (سياه چشم) به تصادف پديد ميآيد. روزها و شبها، تظاهرات و اعلاميه نويسيها، فرارها و بازداشتها، خيابانها و زندانها. و در داخل خانه كه جهان كوچكتري است مسائل همسايهها، از دعواي زناشويي گرفته، تا تهيه يك لقمه نان. عقايد، نگرشها، خرافات، دشواريهاي عاطفي و جنسي، با زبانها و لحنهاي متنوع ... همه اينها با نظم ادب سنجيدهاي از ضمير خالد ميگذرد، همان طور كه نوجوان بارورتر ميشود، و گرهها را به تدبير خود ميگشايد، كتاب زندگي و تاريخ نيز براي خواننده ورق ميخورد.
در آخرين بخش رمان خالد را در زندان عمومي ميبينيم. وي با مساعدتي كي از «كادر»هاي آزموده (پندار) اعتصاب غذايي در زندان به راه مياندازد، كه طي آن با طبايع و منشهاي خاص زندانيان عادي آشنا ميشويم. حديث انگيزشي كه اين دو تن در زندانيان به وجود ميآورند و نيز نقاشي زندان و روحيات زندانبانها دلپذير و مقبول است. اعتصاب به خون كشيده ميشود، «ناصر ابد» كشته ميشود، پندار سر به نيست ميشود و خالد پس از يك زندان انفرادي طولاني به سربازي ميرود. و رمان در اين جا به شكلي نيمه تمام، متوقف ميماند.
همسايهها از نظر وسعت و تنوع ماجراها، تعدد آدمها و شخصيتها، تعدد لحنهاي محاورهاي و توصيفات جزء به جزء از حركات و گفتگوها در ميان رمانهاي ايراني ممتاز است. معرفت همه جانبه نويسنده به چند و چون فضا، اقليم، افكار و آرزوهاي مردم روزگار داستان اين امكان را فراهم آورده كه برشي از زندگي با كشتن و خون و ضربان همه لحظههايش براي ما روايت شود و نويسنده به راستي در اين ميان نبض همه لحظات را در دست دارد
 

Similar threads

بالا