به بهانه ی تشکر از همه ی آن چه که عنایت نموده ای و من هرگز شکرش را به جا نیاورده ام!
ذات خداوند نور مطلق است نوری است که ظلمت مقابل ندارد و اوست نور همه ی جهان،
نور آسمان و زمین.
از هر ظاهری ظاهرتر و از هر نزدیکی نزدیک تر
خداوند نوری است که نه غروب دارد و نه طلوع،نوری است که همه جا را پر کرده
چون غروب و افول ندارد زوال هم ندارد ظلمتی در برابرش نیست و نقطه مقابل ندارد؛ بشر ضعیف الدرک که هر چیزی را با مقایسه ی نقطه ی مقابل آن می فهمد از توجه و فهم ذات حق غافل است.
نکته ی غریبی است که خداوند چون هیچ وقت پنهان نیست و غروب و افول ندارد مورد غفلت بشر است.
این است معنای سخن حکماء که می گویند: ذات حق از کثرت و شدت ظهور در خفا است.
ذات خداوند نور مطلق است نوری است که ظلمت مقابل ندارد و اوست نور همه ی جهان،
نور آسمان و زمین.
از هر ظاهری ظاهرتر و از هر نزدیکی نزدیک تر
خداوند نوری است که نه غروب دارد و نه طلوع،نوری است که همه جا را پر کرده
چون غروب و افول ندارد زوال هم ندارد ظلمتی در برابرش نیست و نقطه مقابل ندارد؛ بشر ضعیف الدرک که هر چیزی را با مقایسه ی نقطه ی مقابل آن می فهمد از توجه و فهم ذات حق غافل است.
نکته ی غریبی است که خداوند چون هیچ وقت پنهان نیست و غروب و افول ندارد مورد غفلت بشر است.
این است معنای سخن حکماء که می گویند: ذات حق از کثرت و شدت ظهور در خفا است.
به دریایــــی شناور،ماهیــــــــــــی بود
که فکرش را چو من ، کوتاهیــــــی بود
نه از صیــــــاد تشویشـــی کشــــــیده
نـــه رنجی از شــــــکنج دام دیـــــــده
نه جـــــان از تشنگی در اضـــــطرابش
نه دل ســـــــــوزان ز داغ آفتابــــــــش
در این اندیشه روزی گشت بـــی تاب
که می گوینـــد مردم: آب، کــــــــو آب
کدام است آخر آن اکسیر جـان بخش
کـــه باشد مرغ و ماهی را روان بخش
گـــر آن گوهـــــر متاع این جهان است
چـــــرا یا رب ز چشــــم ما نهان است
جز آبـــــــش در نظر شام و سحر، نه
در آب آســــــوده، از آبـــــش خبر ، نه
مگـــــر از شکــر نعمـت گشت غافـل
که موج افکندش از دریا به ساحــــــل
بر او تابیــــــد خورشید جهان تــــــاب
فـــــکند آتش بجــــــــــانش دوری آب
زبــــان از تشنگی بر لب فتـــــــــادش
به خـــــاک افتاد و آب آمـــــــــد بیادش
که فکرش را چو من ، کوتاهیــــــی بود
نه از صیــــــاد تشویشـــی کشــــــیده
نـــه رنجی از شــــــکنج دام دیـــــــده
نه جـــــان از تشنگی در اضـــــطرابش
نه دل ســـــــــوزان ز داغ آفتابــــــــش
در این اندیشه روزی گشت بـــی تاب
که می گوینـــد مردم: آب، کــــــــو آب
کدام است آخر آن اکسیر جـان بخش
کـــه باشد مرغ و ماهی را روان بخش
گـــر آن گوهـــــر متاع این جهان است
چـــــرا یا رب ز چشــــم ما نهان است
جز آبـــــــش در نظر شام و سحر، نه
در آب آســــــوده، از آبـــــش خبر ، نه
مگـــــر از شکــر نعمـت گشت غافـل
که موج افکندش از دریا به ساحــــــل
بر او تابیــــــد خورشید جهان تــــــاب
فـــــکند آتش بجــــــــــانش دوری آب
زبــــان از تشنگی بر لب فتـــــــــادش
به خـــــاک افتاد و آب آمـــــــــد بیادش
برگرفته از کتاب(بیست گفتار) شهید متفکر استاد مرتضی مطهری