جنگيديم تا شما سربلند باشيد.... گزارشی از مركز توانبخشی جانبازان ثارالله

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گزارشی از مركز توانبخشی جانبازان ثارالله

جنگيديم تا شما سربلند باشيد



سلمان پشت كركره آژانس نشسته است، مي‌گويد: «مامان مي‌گفت من شما رو نشناختم، الان اومدم كه بشناسم» حاج كاظم تمام دارايي‌اش را به مرد خانه تحويل مي‌دهد و يك جمله مي‌گويد: «فقط بهم يه قول بده، با امثال عباس مهربون‌تر باشي» و دستان سلمان در بهتي آشكار تسليم دستان حاج كاظم است. سلمان نماينده نسل امروز است. نسلي كه جنگ را نديده و يادگاران جنگ آن‌طور كه بايد به او معرفي نشده‌اند و تنها خواسته‌يي كه نسل گذشته از او دارد همين است كه با قهرمانانش مهربان‌تر باشند. سلمان امروز از چمران و زين‌الدين چه مي‌داند ؟ آيا به ياد آنان بودن و نام‌شان به روي يك اتوبان قرار بگيرد، كافي است؟ سلمان همان نسلي است كه قرار است مرد اين خانه باشد اما هنوز خوب نمي‌داند كه اين خانه را چگونه حفظ كرده‌اند و حرمت‌دار اين خانه چه كساني هستند. سلمان قرار است وارث تمام دارايي يك نسل باشد، بي‌آنكه بداند عباس و حاج كاظم چه روزهايي را گذرانده‌اند تا او توانسته قد بكشد. شايد اين سكانس آژانس شيشه‌يي و ديالوگ حاج كاظم و پسرش همان تقابل نسلي باشد كه از ميهنش دفاع كرده و نسلي كه ميراث‌دار نتايج اين دفاع است. نسلي كه نياز به آگاهي دارد و دور است از اين آگاهي. نسلي كه متهم است به بي‌قهرماني و هيچ كس آن‌طور كه بايد قهرمان‌ها را به او معرفي نكرده است.


كجا اين نسل مفقود‌الاثر شد؟

گوش‌هاي اين نسل نه با صداي خمپاره و آژير آشناست و نه با روزهاي تلخ جنگ. اين نسل تنها فيلم‌ها و خاطره‌ها و كتاب‌هاي آن سال‌ها را مرور مي‌كند و تصويري در ذهنش مي‌سازد از كساني كه رفته‌اند تا او امروز به راحتي گوشه كافه‌يي امن را براي تفكر و گپ زدن با دوستانش انتخاب كند يا در اوج امنيت در خيابان‌ها خاطره‌هايش را ورق بزند. نسل امروز با هر تفكري كه باشد و اسطوره‌اش را از ميان هر قشري انتخاب كند، مديون قهرمان‌هاي بي‌نام و نشاني است كه در همين شهر دود‌زده ما نفس مي‌كشند. نسل امروز هر چند كه كمتر با نسلي كه انقلاب و دفاع را تجربه كرد، ديالوگ برقرار مي‌كند و كمتر مي‌تواند منطق نسل جهان‌آرا و متوسليان و همت را بپذيرد اما اگر واقعيت را از نزديك ببيند و بشنود، اگر پاي صحبت نوجواناني كه براي دفاع از ديارشان راهي خاكريزهاي دفاع شدند، بنشيند، قطعا اين فاصله‌ها برداشته مي‌شود. اين روزها تصويري كه از اين مردان براي جوانان ساخته شده، تصويري است كه بيشتر باعث ايجاد شكاف مي‌شود و اين دوري‌ها را بيشتر مي‌كند. اما واقعيت چيز ديگري است واقعيت همان است كه بارها شنيده‌ايم، از روي ظاهر آدم‌ها قضاوت نكنيم واقعيت همان است كه قهرمانان واقعي سال‌هاي جنگ بارها بر زبان مي‌آورند: «ما مردم خوبي داريم، همين جوان‌ها اگر روزي اين مملكت به خطر بيفتد آستين همت بالا مي‌زنند و هر كدام مي‌توانند قهرمان باشند» همان نگاهي كه در سال‌هاي 57 و 60 به جوان‌هايي با پوشش روز دنيا بود، حالا هم به نسل امروز همان‌گونه نگاه مي‌شود، همان‌گونه قضاوت مي‌شوند. همان‌گونه متهم مي‌شوند اما اتفاقات آن سال‌ها نشان داد كه هر كدام از همان جوان‌ها چطور توان و قابليت اين را داشتند كه عملياتي را با پيروزي فرماندهي كنند. اين نسل اگر واقعيت را آن‌گونه كه هست ببيند و بشناسد، مي‌تواند روي تمام تصورات غلط اين روزها خط بطلان بكشد و حرفي تازه براي گفتن داشته باشد. اگر آگاه باشد و اگر آگاهي‌اش فيلتر نشود و اگر گزينش نكنيم كه چه را بداند و چه را نداند و اگر خوب و بد راه را به انتخاب خودش بگذاريم.


اينجايند، مردان بي‌ادعا

تصورمان از جانبازان افرادي است كه هنوز بوي جبهه مي‌دهند و با خاطرات شيرين روزهاي جبهه روزگار تلخ امروز را مي‌گذرانند. تصورمان اين است كه سينه سوخته باشند و تا كنارشان مي‌نشيني از بي‌مهري‌ها بگويند و كم‌لطفي‌هايي كه غافلگيرشان مي‌كند. هر چند كه آنها با خدا معامله كرده‌اند و توقعي از كسي ندارند و حتي چشم به شاخه گلي هم ندارند چه رسد به مقام و مال و متاع دنيا. اما اين هم واقعيتي است كه نمي‌شود تمام مردان سال‌هاي دفاع را در يك دسته گنجاند و يك جور ديد. مردان آر پي جي به دست آن روزها حالا هر كدام راهي را برگزيده‌اند، حالا شايد به سختي اما بايد بپذيريم كه مردان بي‌ادعاي آن سال‌ها هنوز هم بي‌ادعا و آرام، گوشه‌يي يا با سرفه‌هاي يادگار جنگي نابرابر همنشينند يا هنوز هم اسير صداهايي كه رهايشان نكرده و يادهايي كه هنوز مثل روز اول در ذهن‌شان جولان مي‌دهد و تشنجي بي‌امان كه گريبان‌شان را مي‌گيرد. مردان آرام و خندان آن روزها هنوز هم بي‌ادعا‌يند. اما اگر مي‌شد از ديگراني نوشت كه حتي پوتين‌شان خاكي خاك جبهه نشده، شايد حرف‌هاي بيشتري مي‌شد، زد.

با تمام اين اوصاف با تصور اينكه در مركز جانبازان ثار‌الله قرار است با جانبازان قطع نخاعي ملاقات كنيم و حرف‌هايشان و دردهايشان را بشنويم و از قهرمان‌هاي نسل جنگ و قهرمان‌هاي نسل امروز بگوييم، ميهمان مركز توانبخشي جانبازان ثارالله شديم. جانبازاني كه در هنگام مجروح شدن عضو سپاه يا بسيج بوده‌اند در اين مركز از خدمات ارائه شده استفاده مي‌كنند. تصويري كه فيلم‌ها و رسانه‌ها برايمان ساخته‌اند- تصوير ديدن دنيايي متفاوت از دنياي اين روزهايمان. تصوير مرداني با چفيه و سر به زير و آرام كه در سال‌هاي دور زندگي مي‌كنند و با دنياي ما غريبه‌اند- را مي‌گذاريم گوشه ذهن‌مان و راهي خيابان مقدس اردبيلي - خيابان ثار‌الله مي‌شويم.

براي ورود به مركز نه نياز به عبور از گيت‌هاي معمول است و نه سختگيري‌هايي كه منتظرش بوديم. نه آنقدر كه تصور مي‌كرديم خلوت و كم تردد و آرام است و نه فضايي مغموم و افسرده دارد. يك فضاي پويا و پر از شور زندگي. انگار ميزبانان مركز همچنان روحيه رزمندگي را حفظ كرده‌اند و لبخندشان نخستين پيام را به مخاطب ارسال مي‌كند. خوشامد مي‌گويند و با رويي گشاده سوالات مسلسل‌وار ميهمانان را با صبوري پاسخ مي‌دهند. گروه‌هاي مختلف دانشجو و مسوولان چند ارگان مختلف در حال عيادت از جانبازان حاضر در مركز هستند، شايد اينجا هم جايي باشد براي بافتن وعده‌ها و دادن قول‌هاي زيباي مسوولان و رفتن و پشت سر را نگاه نكردن‌هايي كه ديگر بهشان عادت كرده‌ايم. برنامه‌يي هم از طرف سازمان فني و حرفه‌يي استان تهران

در حال برگزاري است كه در آن آرايشگران برتر تهران به مناسبت شروع سال نو، موي سر جانبازان را كوتاه مي‌كنند. براي حضور در اين مراسم بايد وارد نمازخانه مركز شويم. نخستين چيزي كه نظرمان را جلب مي‌كند، محلي است كه با چند لاله و شمعدان و چند تابلوي عكس در گوشه‌يي از نمازخانه تعبيه شده و بنري بزرگ كه يكي از ديوارهاي نمازخانه را پوشانده، تصوير شهدايي كه پس از جنگ، روزهايي را ميهمان آسايشگاه بوده‌اند. روزهايي كه با درد جسمي فراوان همراه بوده. روزهايي كه با يادگاري‌هاي عمليات‌ها صبح را به شب مي‌رساندند. يادگارهايي كه هر بار حركت‌شان لحظه پر كشيدن همسنگري را تداعي مي‌كند. يا تركش‌هاي سمجي كه نمي‌خواهند ذهن و تن ميزبان‌شان لحظه‌يي به اين دنيا و روزمرّگي‌هايش عادت كند و او را همچنان در حال و هواي جبهه نگه مي‌دارند و عاقبت با همان حال و هوا از دام روزمرّگي‌ها رهايشان مي‌كنند تا به همانجايي بروند كه متعلق به آنند.


همه روياي ما


در ساختمان اصلي مركز وارد هر اتاقي كه مي‌شويم، چهره‌هايي مهربان و آدم‌هايي خوش‌مشرب در هركدام از اتاق‌ها ميزبان آدم‌هايي مي‌شوند كه شهر خاكستري‌شان را براي لحظاتي به حال خود گذاشته‌اند و براي شنيدن و ديدن ناديده و ناشنيده‌ها آمده‌اند.

به‌طور ميانگين حاضران در مركز در سنين بين 16 تا 20 سالگي راهي جبهه شده‌اند و در همان سال‌هاي ابتدايي ورودشان هم مجروح شده‌اند. ترجيع‌بند جملات‌شان اين است: «ما مردم خوبي داريم، مسوولان ما بايد قدر اين مردم را بدانند»

بالاي تخت‌ها با سليقه و دقت پوسترها و تصاويري وجود دارد كه برخي يادگار روزهاي دور و همسنگر‌هاست و برخي تصوير ورزشكاران و اسطوره‌هاي نسل پيش، ناصر حجازي پر‌طرفدار‌ترين ورزشكار بين ساكنان آسايشگاه است. تصاوير او در كنار تصوير شهيدان خرازي و همت فضاي سنگي كنار تخت‌ها را تغيير داده است و ديوار را تبديل به آلبومي از خاطره‌ها كرده است. با راكبان ويلچرهاي مركز، از اسطور‌ها و قهرمانان گفتيم، از اينكه قهرمان روزهاي جواني‌شان چه كسي يا كساني بوده‌اند، غالبا مي‌گويند: «ما آن روزها قهرمان‌هايمان، باكري و همت و چمران و خرازي بودند» و محمد قاسم‌پور چه صبورانه با وجود درد جسماني و عوارض پس از جراحي اخيرش با ما همكلام شد و با لبخندي كه از روي لبش محو نمي‌شد آرام و مهربان برايمان از تفاوت نسل‌ها گفت. از اينكه اين نسل حجم اطلاعاتي كه در اختيار دارد بسيار بيشتر است و همين شده است دليل اين سردرگمي و نداشتن توان تصميم‌گيري. تعدد راه‌هايي كه پيش پاي جوانان است و بينش بالايي كه اطلاعات و سرعت انتقال آن به جوانان امروز داده است را دليل تمايز نسل امروز با نسل خودشان مي‌داند. انگشت اتهامي كه بسياري به سمت اين نسل دارند و متهمش مي‌كنند به سطحي‌نگري و بي‌عملي، به هيچ عنوان در كلام محمد قاسم‌پور وجود ندارد. آنقدر از جوانان امروز با مهر ياد مي‌كند و براي تفاوت‌هايش با نسل اول و دوم احترام قايل است كه فكر مي‌كنيم شايد اگر نسل امروز همين نگاه را از يك قهرمان ملي ببيند چقدر در تصوير‌هاي ذهني‌اش نسبت به مردان بي‌ادعاي اين ديار تغيير ايجاد مي‌شود. مي‌گويد كه شخصا از روي ظاهر آدم‌ها در موردشان قضاوت نمي‌كند و سعي مي‌كند به وجدان و درون آدم‌ها رجوع كند، همان چيزي كه در هر دوره‌يي جوانان را آزرده‌خاطر مي‌كند، همين قضاوت‌هايي است كه تعبير به اختلاف

بين نسلي مي‌شود. كمي كه خوب گوش مي‌دهيم و مي‌شنويم و بحث مي‌كنيم، به اين نتيجه مي‌رسيم كه نسلي كه در سن نوجواني براي آرماني كه براي خود تعريف كرده با تمام وجود تلاش كرده و جنگيده و بها داده است، چقدر خوب مي‌تواند حال يك جوان امروزي را درك كند. چقدر خوب مي‌داند كه جنگيدن براي رسيدن به يك هدف يعني چه و شايد نسل امروز با ديدن اين افراد بتواند الگوي خوبي پيدا كند تا خودش را از ميان روزمرّگي‌ها و رخوتي كه عادتش شده و قهرمان‌هاي پوشالي كه انتخاب مي‌كند، رها كند.


رنگ اميد


وارد بخش ديگري از آسايشگاه كه مي‌شويم فضاي اتاق كاملا متفاوت است. بوم و سه‌پايه و رنگ نخستين چيزهايي است كه به محض ورود به اتاق به چشم‌مان مي‌خورد و كمدي پر از كاپ و مدال و تصاويري كه نشان‌دهنده اين است كه در اين اتاق هنرمندي ورزشكار ساكن است. عباس ساكي، نقاشي كشيدن را در همين مركز آموخته است. فضاي اتاق با بوم‌هاي بزرگ نقاشي پوشيده است و مردي خوش برخورد در مورد مسائل مختلف با ميهمانان بحث مي‌كند. مي‌گويد: «20 ساله بودم كه رفتم جبهه، دوران خدمتم را در كردستان گذراندم و بعد از اتمام دوران سربازي به صورت داوطلب بسيجي راهي جبهه شدم» تحصيلاتش در هنگام رزمنده شدن تا سوم راهنمايي بوده اما بعد از گذراندن دوران سخت مجروحيت، ادامه تحصيل داده و حالا فارغ‌التحصيل رشته تاريخ از دانشگاه تهران است. آقاي حيدر بيات روزهاي چهار‌شنبه براي جانبازان مركز كلاس آموزش نقاشي روي بوم برگزار مي‌كند. يكي از شاگردانش حاج عباس است. از وضعيت و شرايط آسايشگاه مي‌گويد و همياران و پرستاراني كه خالصانه خدمت مي‌كنند اما آنقدر كه در شأن‌شان است، حمايت نمي‌شوند. از روزهاي اول آسايشگاه مي‌گويد كه تعداد جانبازان بيشتر بود و تعداد پرستاران كم. از روزهايي كه همسنگران روزهاي جنگ در آسايشگاه هم حامي يكديگر بودند و جاي خالي پرستارها را پر مي‌كردند و از پرستاراني مي‌گويد كه با وجود تمام مشكلات موجود و عدم حمايت از سوي بنياد جانبازان، سال‌هاست كه به جانبازان خدمت مي‌كنند.

از جانبازان ديگر مي‌گويد، جانبازان اعصاب و روان و شيميايي و آسيب‌هايي كه اين گروه از جانبازان مي‌بينند و با هيچ راهي قابل كنترل و جبران نيست. از خانواده‌هايي كه با اين آسيب‌ها در‌گيرند و از مرداني كه صدايشان به هيچ كجا نمي‌رسد. از واقعيت‌هايي كه نه در فيلم‌ها پيدا مي‌شوند و نه در كلام راوياني كه در جنگ نبوده‌اند.

از همسايه‌ها و مهماناني مي‌گويد كه دوستانه با هم

در ارتباطند. مي‌گويد: «بعضي از همسايه‌هاي ما هستند كه هر بار ما را در خيابان مي‌بينند از ماشين‌شان پياده مي‌شوند و پيشاني ما را مي‌بوسند و مي‌گويند اگر شما نبوديد ما آنقدر راحت و در امنيت در اين شهر زندگي نمي‌كرديم» وقتي از او مي‌خواهيم تا كنار تابلوهايش عكس يادگاري بگيريم، مي‌گويد يك عكس هم براي فيس‌بوك بگير و با همان روي خوش و مهرباني مي‌گويد: «خواستم ببينم تو فيس‌بوك چه خبره، با يك سري از دوستانم از طريق فيس‌بوك ارتباط داريم و از حال هم با خبريم» گپي هم در مورد نسل امروز و تفاوت‌هايش با جوان‌هاي سال‌هاي 60 زديم. در مورد تفاوت پوشش‌ها و ارزش‌هاي نسل امروز و ديروز و شكل آرايش و تفكرات و اسطوره‌هايي كه از ميان خواننده‌ها و ورزشكاران و بازيگران انتخاب مي‌شوند. لباس‌هايي كه شايد در مقايسه با اوركت امريكايي آن سال‌ها كمي نامتعارف و غير‌قابل درك باشد؛ اما عباس ساكي معتقد است كه با تمام تفاوت‌هايي كه بين نسل‌ها وجود دارد و دلايل مختلفي هم دارد وجه اشتراك بين تمام نسل‌ها همان وطن دوستي است كه در اين نسل هم وجود دارد و اگر روزي براي دفاع از ميهن نياز به همين جوانان به اصطلاح فشن با همين پوشش‌هايي كه براي ما نامتعارف است، باشد، مطمئنيم كه دريغ نخواهند كرد و از كشورشان دفاع مي‌كنند.


شناسنامه‌هاي وطن


عظيمي، مسوول فرهنگي آسايشگاه در مورد آسايشگاه و خدماتي كه ارائه مي‌كند، مي‌گويد: «23 سال است كه افتخار خدمت به جانبازان آسايشگاه ثار‌الله را دارم، فعاليت اين مركز از سال 1360 آغاز شده، در سال‌هاي ابتداي فعاليت حدود 100 جانباز در آسايشگاه ساكن بودند كه 20 نفر از آنها شهيد شدند. تعدادي از آنها هم از آسايشگاه مرخص شده‌اند و در حال حاضر خدمات مركز براي 32 جانباز ارائه مي‌شود.» نكته‌يي كه ايشان روي آن تاكيد داشتند اين بود كه نسل جديد و حتي كودكان بايد با اين قهرمانان آشنا شوند و بدانند كه روزي عده‌يي براي دفاع از اين كشور از تمام وجودشان مايه گذاشتند. مي‌گويد كساني كه اينجا مي‌آيند با اين ذهنيت وارد مي‌شوند كه اينجا يك محيط پر رنج و غصه است و بايد با كساني روبه‌رو شوند كه در گوشه‌يي در حال مناجات هستند، اين در صورتي است كه جانبازان ما به قدري مشكلات و مسائل جسمي و روحي دارند كه بيشتر تمايل دارند با كساني كه وارد اين محيط مي‌شوند يك رابطه شاد برقرار كنند و انرژي مثبت بين‌شان رد و بدل شود. پس بهتر است كساني كه وارد اين فضا مي‌شوند با روحيه شاد وارد شوند و اين شادي و مثبت بودن را به ساكنان آسايشگاه هم منتقل كنند.







فرزانه قبادی

منبع: روزنامه اعتماد شماره ۲۹۲۱ - ۲۲ اسفند ۱۳۹۲
 
بالا