جزم اندیشی یا دگماتیسم ما

dara_ando

عضو جدید
گر از بسیط زمین عقل منعدم گردد
به خود گمان نبرد هیچ کس که نادانم
در واژه­نامه­های فارسی در معنی «جَزم» آمده است: استوار، بی­تغییر، و در ادامه و در تعریف «جزم­اندیش» آورده­اند: دارای گرایش به اندیشه­های قطعی و تغییرناپذیر ـ دارای عادت و پافشاری بر باورها و عقیده­های از پیش پذیرفته شده و بی­اعتنا به دلایلی که نادرستی آن­ها را اثبات می­کند. و به تعریف دیگر «جزم­اندیشی» عبارت است از بینش یا اصول فکری مبتنی بر باورهای ثابت نشده اما پذیرفته شده... و من این مقاله را به هر دلیلی که شما فکر کنید، ترجیح دادم که به این موضوع اختصاص دهم تا اندکی همین تعاریف ظاهراً مفهوم و ساده را به اتفاق بررسی کنیم، که چه صفت مذموم و مخرّبی است این صفت و چه آفتی است که اگر توانست استیلای خود را بر فکر و بر مغز شخص، یا فرقی نمی­کند گروه، فرقه و یا جامعه­ای برقراری سازد و استدلال و منطق را به سُخره بگیرد، از آن فرقه و یا قبیله، آثاری باقی نمی­ماند جز، در مقام تشبیه، مزرعه­ای ملخ زده. و از اولین آثار این آفت­زدگی ظهور شیفتگی بیش از حد است در صاحب فکر، و ایجاد چنان باوری بدون کوچک­ترین شک و شبهه­ای که این باورها بر پایه­های بدون چون و چرای عقلی استوار گشته است. و در این حالت است که چشم می­بیند بدون آن که ببیند و گوش می­شنود بدون آن که شنیدنی در کار باشد.
از «برنارد شاو» نقل می­کنند که انسان­های معمولاً گله­مند، در تنها موردی که از خالق خود شکوه­ای ندارند همانا تقسیم عقل است و سهم آنان از این تقسیم. یعنی این­که از دانسته­های خود، از باورهای خود و از درک خود راضی­اند، به آن عشق می­ورزند! و حاضر نیستند به راحتی از آن دست بکشند. ... و این است که می­گویم «جزم­اندیشی» یک بیماری است از نوع بیماری­هایی که کم و بیش در تمامی طول تاریخ و تقریباً در تمامی جوامع بشری هم به وفور یافت می­شود، با توجه به این نکته که در بعضی از جوامع کم­تر و در بعضی از کشورهای عقب­افتاده یک کمی بیش­تر.
... معروف است حسن صباح هنگامی که خلیفه­ی بغداد سفیری را برای تذکر و تمکین به نزد وی فرستاده بود در حال مذاکره با اشاره­ی دست به سرباز نگون­بختی که در حال عبور بود امر کرد تا خود را از بالای دیوار مرتفع قلعه به پایین بیندازد و سرباز بدون این­که چند و چونی کند و خمی به ابرو بیاورد خود را در مقابل چشمان حیرت­زده­ی سفیر به پایین پرتاب کرد. تعجّب نکنید، دلیلش بسیار واضح است. باورهای غلط از مدت­ها پیش در مغز وی به حد کافی اشباع شده بود و فقط به همین یک اشاره­ی کوتاه صباح نیاز داشت تا خود را به ظهور برساند.
به نظر من هیچ اسلحه­ای خطرناک­تر از باور اشباع شده­ی غلط نیست. در تاریخ نمونه­های فراوانی از این دست داریم. هیتلر اگر باورش نشده بود که نژاد آلمانی برترین است و بقیه باید که فرودستی این­ها را بکنند مطمئناً هرگز دارای چنین قدرت مخربی نمی­شد که نیمه­ی بزرگ دنیا را این­چنین به آتش و خون بکشد! من در این شک ندارم که او واقعاً به راهی که می­رفت ایمان داشت یعنی باورش شده بود به این نوع اعتقاد واقعاً پلید جزمی.
... تقریباً هیچ مادر یا پدری علاقه ندارد گزارش­های غیر دلخواه خود را از رفتار و کردار فرزندانش بشنود و آن را باور کند؛ و یا لااقل اقدام به بررسی و تحقیق کند. هرکس حتی اگر به قصد خیرخواهی اندک ملامتی از آن­ها بکند مورد قبول والدین که شیفته­ی فرزندان خود هستند قرار نمی­گیرد. و هکذا روابط مرید و مرادی که این روزها متأسفانه نوع غیر متداول آن رونق­های تازه­ای گرفته... به مرید گفتند، حضرت آقا خودشان به لسان مبارک فرمودند که اشتباه کردند. گفت بی­خود کردند، آقا هیچ وقت اشتباه نمی­کنند!!
... جالب است، وقتی که مثلاً برای تحقیق و بررسی عازم کشوری می­شویم که تا به حال آن­جا نرفته­ایم؛ درست است که ظاهراً برای دیدنی­های تازه راهی این سفر می­شویم ولی واقعیت این است که می­رویم تا آن­چه را که می­خواهیم ببینیم و نه آن­چه را که هست! اگر به کشور دوست می­رویم از یک زاویه و اگر به خیال خودمان به سرزمین رقیب! می رویم به گونه­ای دیگر نگاه می­کنیم. تحلیل­گرهای­مان هم همین­طور، قلم به دستان­مان هم همین­طور.
... با جوان فرهیخته و واقعاً پاک­نهادی که مشغول گذراندن دوره­ی دکتری خود در یکی از دانشگاه­های امریکا بود و تمایلات «رفیق»پسندانه­ای را به صورت ارثی و نه اکتسابی با خود حمل می­کرد درباره­ی محدودیت­های حزبی صحبت می­کردم که حزب و حزب­گرایی هر خاصیت خوبی هم داشته باشد، که دارد، این عیب را دارد که از یک محدوده­ی معنی بیش­تر اجازه­ی جولان فکری به تو نمی­دهد و عملاً جلو رشد ذهنی­ات را می­گیرد. می­گفت: این را قبول دارم ولی این فرمول که شامل هر حزبی نمی­شود. یعنی متوجه شدم که بلافاصله حزب مورد علاقه­اش را جدا می­کند. یعنی این جوان در اوج منطقی بودن، با آن شیفتگی که توضیحش را قبلاً ارائه کردم، قاعده را می­پذیرد ولی بلافاصله آن قسمت مورد ستایشش را استثنا می­کند. جزم­اندیشی یعنی همین.
...
و تازه یادمان نرود که این شیفتگی و دگماتیسم یک روی خطرناک دیگر هم دارد که علی­رغم «محو شدن»ها اگر به هر دلیلی (تکرار می­کنم به هر دلیلی) انسانِ دگم آن طرفِ مرز فکری­اش رفت و آن را زیر پا گذاشت آن­چنان از طرف دیگر غش می­کند که به قول معروف شمر هم جلودارش نیست.
یادم می­آید در آن سال­های نه چندان نزدیک با مردی متین و مذهبی و میان­سالی آشنا شدم که گویا به دلیل چرخش زمانه مغازه­ی عطاری­اش را در یکی از شهرستان­ها رها کرده بود و با این استدلال که به او گفته بودند تکلیف است، و یا شاید هم خودش احساس خودمکلف­بینی کرده بود آمد و در رأس یک شرکت بزرگ چند صد نفری قرار گرفت، شد مدیر ارشد. با چند و چونش اصلاً کاری ندارم، ولی حادثه­ای را می­خواهم شرح بدهم و خودهم هم هیچ وقت یادم نمی­رود این­که از قضای روزگار این مرد را برای اولین بار به عنوان سرپرست یک هیئت مدیریتی برای مدت کوتاهی به مأموریت اداری یک کشور اروپایی فرستادند. چشم­تان روز بد نبیند که به هنگام بازگشت واقعاً دردناک بود که این بی­گناه بی­نوا در عرض فقط چند روز این­چنین زیر و زبر شده بود. تمامی افکارش را که ده­ها سال آن­ها را فقط به صورت جزمی و نه استدلالی پذیرفته و با آن­ها زندگی کرده بود، همه را به یک­باره زیر سؤال برده بود. همه چیزش را به هم ریخته بودند، خُردش کرده بودند. ما هم به جای سرزنش کردن یادمان نرود که تازه این­گونه آدم­ها از نوع انسان­های صادق و ساده­ای هستند که قدرت کتمان افکارشان را ندارند، و الا کم نداشتیم از همین فرهیختگانی که به دیار دوستان رفتند و دیدند آن­چه که باورشان نمی­شد، ولی به روی خودشان نیاوردند تا مبادا آیندگان و نسل­های بعدی به همان راه کشیده شوند.
... به بخش کوتاهی از نوشته­ی یک عنصر صادق یکی از جریانات چپ توجه کنید: «رفقای توده­ای داشتیم که پس از عبور از مرز آنها را روانه زندان و اردوگاه­های کار اجباری کردند. اما بعد از گذشت یک سال و نیم در زندان و شکنجه روحی و جسمی، هنوز در اردوگاه به دور از چشم مأموران جلسه حزبی می­گذاشتند و در این جلسات به این نتیجه می­رسیدندکه بی­شک مقامات شوروی دارند اعتقاد و استحکام آن­ها را آزمایش می­کنند!»(1) ببینید که عمق فاجعه­ی دگماتیسم تا به کجاها که نمی­رود؟ در واقع این مادر شکنجه­هاست که تو عاشق نظامی باشی و در عین حال زندانی همان نظام لعنتی، یعنی که زندان در زندان.
(1) خانه دائی یوسف، نشر قطره، ص 96.
......................:gol:
 

Similar threads

بالا