تناسخ
تناسخ
تاريخچه و انگيزه هاي گرايش به تناسخ
تناسخ چيست؟
اكنون بسياري از مسائل مادي و مرتبط با عالم طبيعت براي انسان روشن شده و از اعماق اقيانوس ها تا پهنه كهكشان ها در تسخير انسان ها قرار گرفته است ولي مسائلي مانند روح هنوز براي انسان حل نشده است، چرا كه دانايي انسان محدود مي باشد. از اين رو رويكردها و ديدگاه هايي همچون تناسخ با وجود تمام ناآگاهي هاي انسان جالب توجه مي نمايد.
همه مي دانيم كه شوائب مادي در روح و جان آدمي راه ندارد و اين نكته در جاي خود معلوم گرديده است، اما كساني كه گرايش هاي مادي را در پيش گرفته اند و همه هستي را با نگاه مادي برانداز مي كنند و هر نوع وجود ماورا مادي را مطلقاً، انكار مي نمايند يا فاقد ارزش علمي مي دانند، مرگ انسان را با نابودي و نيستي او برابر مي دانند. اين در حالي است كه طبق آموزه هاي پيامبران الهي، مشيت حكيمانه حضرت باري تعالي در نظام عمومي عالم بر اين واقعيت، تعلق گرفته است كه روح بشر پس از مرگ، دوباره به دنيا باز نگردد و زندگي جديدي را در اين جهان آغاز ننمايد، بلكه در عالم برزخ بماند تا در عرصه قيامت پا گذارد و به سراي جاودان آخرت منتقل شود.
مسأله بازگشت ارواح پس از مرگ و شروع زندگي جديد در دنيا، يكي از مسائل بسيار قديم است كه در كتاب هاي فلسفي و اعتقادي از آن به ‹‹تناسخ›› تعبير شده است و دانشمندان و مورخان بر اين باورند كه زادگاه اصلي اين عقيده، دو كشور هند و چين بوده است.
اين نظريه بر خلاف تعليمات و آموزه هاي پيامبران الهي، قائل به عود مجدد و بازگشت مكرر ارواح به دنيا شده است.
اين تفكر با گذشت اعصار، رفته رفته توجه بسياري از مردم جهان را به خود جلب نمود، تا آن جا كه آن را يك امر حقيقي پنداشتند و كساني نيز به عنوان يك عقيده ديني و يك ركن اعتقادي به آن دل بستند، چنانكه امروزه اين نظريه نزد بيشتر مذاهب هندي مانند هندوئيسم، بوديسم يا جينيزم و حتي گروهي از ساكنان مغرب زمين
مقبول افتاده است، و در حدود يك ميليارد نفر پيرو دارد، هر چند در اين مدت متمادي دانشمنداني بزرگ از نقاط مختلف گيتي، اين ايده را مورد بحث و انتقاد قرار داده، در كتب خود درباه آن قلم رانده اند.
ويژگي هاي نظريه تناسخ
واقعيت آن است كه روشن شدن دو مقوله حقيقت روح و كيفيت آن پس از مرگ، از جمله اموري است كه به ميزان زيادي نقاط تاريك بحث تناسخ را روشن مي سازد. پيرامون اين نظريه ويژگي هاي بسياري را مي توان مطرح كرد كه به شناخت و تعريف حيطه هاي آن كمك مي كند كه از آن جمله اند:
تجسدات پي در پي و مكرر روح بر اساس يك قانون تكامل عقلي و تربيتي، يك قانون حتمي و فردي خلقت است و به حد و زماني معين محدود نيست بلكه به مقدار مجاهده اي بستگي دارد كه روح در اين بدن ها در راه كسب فضيلت ها، نيكي ها، تربيت و اخلاق به كار مي برد و چون به حد كمال برسد و هدف عالي را به دست آورد، ديگر به بدن مادي نيازي نخواهد داشت و به مبدأ اوليِ كمال ، ملحق مي شود.
تجسد واحد براي تكامل روح كافي نيست ولي اگر روحي توانست در همان تجسد اول، به حد نهايي كمال برسد، ديگر به دنيا باز نخواهد گشت.
تناسخ و بازگشت ارواح، يك قانون عمومي نيست بلكه تنها شامل ارواحي مي شود كه هنوز به كمال نرسيده اند.
تجسدها پي در پي نيستند، چون روح قائم به ذات و مجرد است، و موجود مجرد مي تواند بدون جسد مادي به زندگي خود ادامه دهد.
در هر تجسد تازه، روح خاطرات قبلي خود را فراموش مي كند، مگر صفات و اميال گذشته را كه به تدريج به او باز مي گردد.
هر تجسد جديد براي روح رنج هايي دارد، زيرا اصولا بازگشت روح به يك بدن رنج آور است ولي روح در خلال همين رنج ها، ترقي مي يابد، از اين رو برخي معتقدند هر چه بازگشت روح به بدني نگون بخت تر باشد، از كمال، بهره بيشتري مي برد. اين است كه گفته اند ارواح منكوس و فرورفته در فساد و خارج شده از حد انسانيت در بدن هاي بدبخت و رنجكش تجسد مي يابند تا براي جرايم گذشته مكافات و جزايي باشد و براي هميشه در ابدان شقي باقي بمانند.
در تناسخ سخن از انتقال است و انتقال داراي اقسامي است:
الف) انتقال از دنيا به سراي آخرت كه معاد ناميده مي شود.
ب) انتقال از قوه به فعل يا شكوفايي استعداد هاي نهفته، مانند انتقال نفس در سايه حركت جوهري به كمالي
كه در خور آن است.
ج)انتقال نفس و روح از يك بدن مادي به بدن مادي ديگر در همين جهان. گروهي از فلاسفه براهمي و هندو و
حتي بودايي همين معنا از انتقال را در تناسخ اراده كرده اند.
مروري اجمالي بر سرگذشت مكتب بازگشت
حقيقت آن است كه اعتقاد به مكتب و نظريه تناسخ، سال ها قبل از ميلاد حضرت مسيح(عليه السلام) مطرح بوده است، وبرخي ريشه اين اعتقاد را به هفت قرن قبل از ميلاد بازگردانده اند.
اين تفكر رفته رفته و با گذشت زمان توجه عده زيادي از مردم جهان را به خود جلب نمود و امروزه بيش از يك ميليارد نفر پيرو دارد.مردم چين نيز از جمله كساني بودند كه به بقاي روح پس از مرگ عقيده داشتند، چنان كه كنفسيوس قانون گذاز و حكيم بزرگ چين در اين باره مي گويد:
‹‹چند قرن پيش از آنكه آيين روح شناسي و جاوداني ارواح رواج يابد، مردم چين به جاودانگي روح گرويده بودند.››
همچنين اعتقاد به تناسخ از اصول اساسي آئين تائو است كه امروزه ميليون ها پيرو در چين دارد. اين اعتقاد در قرن دوم ميلادي قوّت گرفت و لائوتسه كه همان بوداست به هندوستان رفت و در جسم تجلي كرد. مردم هند عقيده داشتند كه روح آدمي، دم خداوندي است وهمين كه انسان كالبد تهي مي كرد، روح او به تن روشن و درخشنده اي در مي آيد كه زندگان او را نمي بينند و جاي او در بالاترين جاي جهان است.
خاستگاه اصلي نظريه تناسخ را دو كشور چين و هند مي دانند، اما برخي تحقيقات نام مصر را در كنار اين دو كشور قرار داده است، مثلاً در تاريخ آمده است، مصريان قديم اولين كساني بودند كه به تناسخ اعتقاد پيدا كرند، سپس كنعانيان و اهالي فينقيّه باستان از قرون چهار و پنج قبل از ميلاد از ايشان تبعيت نمودند. از اين رو تنها تجارت نبود كه مصريان و اهالي فينقيّه علاقه ايجاد مي كرد بلكه تبادل مسايل ديني و اعتقادي، اين علاقه را تشديد مي نمود.
مصريان قديم به جهت اعتقاد به تناسخ، در قبور مردگان اسباب و آلات زميني، ادوات جنگي، اشياي قيمتي و جواهر آلات قرار مي دادند كه هر از چندي در اكتشافات باستان شناسان نمونه هاي جديدي از آن سرزمين به دست مي آيد. قرار دادن اشيا بدان دليل بود كه انسان، آنها را در زندگاني بعدي خود كه آن هم در همين دنيا خواهد بود، به كار گيرد؛ زيرا مرگ در نظر آنان يعني ماندن جسد در قبر و انتظار بازگشت روح.
فراعنه نيز به مسأله خوشبو كردن مردگان تأكيد داشتند و ايجاد ساختتمان عظيم و برافراشته اهرام مصر نيز تنها براي يك هدف معماري نبود، بلكه فراعنه در ساختن آن به زندگاني دوباره پس از مرگ نظر داشته اند، ساختماني كه هزاران برده در آن به كار گرفته شدند تا با كنار هم نهادن هزاران قطعه سنگ، يكي از بي بديل ترين سازه هاي تمدن بشري را بر جاي گذراند.
عقيده به بقا و جاودانگي روح در ميان هندي ها دو پايه اساسي داشت:
يكي اساس ببرهمايي و ديگري اساس بودايي.
برهمائي ها جهان را آفريده كردگار دانسته كه از نيستي پا به عرصه هستي نهاده است. آنان روح آدمي را جاودان مي دانند، ولي معتقدند كه روح پس از مرگ نسبت به سرشت و خوي خود، به تن ديگري مي رود و جزاي افعال بد خود در زندگي نخستين را در زندگاني دوباره خواهد ديد.
بودائيان معتقدند زماني كه بشر از چنگال وجود رهايي نيافته و به نيروانا نپيوسته، مي بايد رنج و تحول و تناسخ را در كالبد انسان، حيوان، نبات و يا جماد ديگري تحمل نمايد. نيروانا در لغت به معناي خاموش شده است و در اصطلاح بودائيان يعني جايي كه هيچ چيز وجود ندارد. در آنجا هيچ دلبستگي نيست و همه كائنات و هستي خاموش
شده و جزيره منفردي وجود دارد كه آن را ‹‹نيروانا›› گويند. برخي نيز گفته اند: نيروانا يعني انقطاع و انهدام و خاموش شدن. در هر صورت، نيروانا معماي حل نشده اي است، زيرا مفهوماً نه مثبت است و نه منفي و بودائيان از توضيح كيفيت آن همواره اجتناب ورزيده اند.
درباره بودا گفته اند كه:
‹‹بودا پس از بارها تجديد حيات و حلول در اجسام و حيوانات و انسان و اشياي ديگر در دوره اخير به شكل بودا در آمد و اين آخرين بار حلول او بود، زيرا در اثر كشتن ميل بهشتي به نيروانا داخل شده و همه چيز براي او پايان يافت.››
بودا خود مي گويد:
‹‹در آن زماني كه به صورت خرگوش كوچكي به دنيا آمده ببودم به راهب گدايي برخوردم و خواستم انفاقي به او كنم، چيزي نداشتم لذا خود را بريان كرده و در اختيار راهب گذاشتم.››
شايد تناقض از اينجا پديد آمده باشد كه مسأله تناسخ در هند يك مسأله بديهي و غير قابل انكار محسوب مي شد و هر كس هم آن را مطرح مي كرد، درصدد اثبات لوازم آن نبود.
ابوريحان بيروني در كتاب مشهور خود با عنوان تحقيق ماللهند درباره رواج اعتقاد به تناسخ در هند مي گويد:
كَما ان الشهادة بكلمة الاخلاص شعار ايمان المسلمين و التثليث علامة النصرانية و الاسبات علامة اليهودية كذلك
التناسخ عَلَم النحلة الهنود، فمن لم ينتحله لم يك منها و لم يُعدُّ من جملتها ...
‹‹همان گونه كه شهادت به كلمه اخلاص، علامت ايمان مسلمين، و اعتقاد به تثليث و سه گانه پرستي، نشانه مسيحيت، و اسبات و مقدس داشتن شنبه ها نشانه يهوديت است، ايمان به تناسخ نشانه و علامت هندوهاست.››
اعتقاد به تناسخ در ميان هندوها چنان شايع و رايج است كه اگر كسي آن را نپذيرفته و به آن ايمان نياورده باشد در زمره ايشان قرار داده نمي شود. بنابراين تناسخ به شكل ابتدايي آن، جزء اصول متعقدات بسياري از اقوام اوليه بوده است و نه تنها طرح و ايده اي نوخاسته نيست، كه قدمت آن به بشر اوليه باز مي گردد و از مباني غالب مذاهب هندي است، هر چند كه با دقت در منابع ايشان به دست مي آيد كه تفكر پيروان آيين بودا درباره اعتقاد به روح و تناسخ با آنچه كه ديگر پيروان آيين هندو از اصول عمده مذهبي خود مي دانند، متفاوت است.
حرمت گاو
يكي از مظاهر مسأله تناسخ كه نزد هندوان خصوصاً و در سراسر كشور پهناور هندوستان عموماً اهميتي ويژه پيدا كرده است و در زندگاني ديني ايشان مؤثر مي باشد، حرمت گاو است. دانشمندان و محققان هندشناس در اين باره بسيار سخن گفته اند و حتي مهاتما گاندي مصلح بزرگ و قهرمان ملي هندوستان در حفظ و حمايت اين جانور تأكيد كرده، حمايت و حرمت گاو را نقطه مركزي دايره هندوييزم تلقي نموده است. او احترام گاو را در اين عبارت بيان كرده است:
«از ديدگاه من حمايت از گاو يكي از تحسين آميزترين پديده هاي تحول انسانيت است. او انسان را در محدوده نژادبشري خويش قرار مي دهد . بشر از طريق حرمت نهادن به گاو به هويت و وحدت خود با تمامي جانداران تحقق
مي بخشد. ماده گاو در حكم مادر(پرورنده) ميليون ها تن از ابناي بشر هندي است. حمايت و حرمت گاو به معني حرمت تمام آفريدگان خداوند است.››
بدين ترتيب هندوان از زمان هاي بسيار دور و تا سر حد پرستش براي اين حيوان حرمت قائل بوده اند و هر عضو بدن او را مهبط و منزل يكي از اِلهه ها مي دانستند. حتي فضولات و مدفوعات گاو نيز تقدس يافته و قتلش گناهي عظيم به شمار مي رفت و مجازاتي شديد داشت. هنوز هم نزد هندوان هر كس مرتكب اين عمل شود از طبقه خود اخراج مي گردد(يعني او را كافر مي دانند).
يكي از علل عمده و مهم نزاع و جدال بين مسلمانان و هندوان در طول تاريخ، ناشي از قرباني كردن گاو در روز عيد اضحي بوده است.
از اقوام و ملت هاي بزرگي همانند چين و هند يا مصر كه در گذريم،در ميان فرق و برخي گروه هاي مذهبي نيز،اعتقاد به تناسخ وجود دارد، چنانكه از جمله مباني اعتقادي فرقه موسوم به اهل حق، عقيده ه تناسخ و حلول ذات حق در وجود بشر است.
يكي از افراد منسوب به اين فرقه مي نويسد:
‹‹طبق نظر پيشوايان و روي اصل اعتقاد به حلول روح، فقط جسم شخص متوفي از بين رفته و به خاك تبديل
مي گردد ولي روح او بر حسب اعمالش به جسم ديگري در همين دنيا حلول مي نمايد.››
اهل حق هم چنين معتقدند كه هر فرد هزار«دون» يا ‹‹جا›› عوض مي كند و در هزار و يكمين جامه، جامه ابدي مي پوشد، اگر جزء نيكوكاران بود، در جامه خوب جاي خواهد گرفت و اگر انسان بدكار و ناشايستي بود، در جامه مذلت خواهد ماند. كتاب شاهنامه حقيقت با اشاره به اين مطلب، به طور مفصل موضوع عهد گرفتن و پيمان ستاندن خداوند از مردان حق و گردش«دون به دون» را بيان مي كند:
اگر ميل داريد به گلزار حق بچينيد گل ها ورق در ورق
بيائيد كنيد،عهدبا من كنون به قامت بپوشيد چند جام و دون
بنوشيد بر كام و زهر زمان بگرديد در دهر و در هر مكان
گهي با گدايان ، گهي با شهان بباشيد در دون،گردش كنان
اعتقاد به مسأله تناسخ مورد اتفاق شاخه هاي مختلف فرقه اهل حق بوده، كسي در آن اختلاف ندارد، به همين دليل گفته اند:
‹‹اهل حق به سير تكاملي بشر در اثر گردش هاي متوالي تناسخي معتقد است و در هر زمان تجلي به نوع حقاني را در وجود آدمي مي دانند.››
با اين همه مستنداتي كه از كتب و نوشته هاي منسوب به اين فرقه در دست است، نشان مي دهند عقايد و مباني اساسي اهل حق ممزوجي از اعتقادات متناسخي و مسأله حلول ذات و مسائلي ديگر است كه برگرفته از اديان ايران باستان مانند زرتشت است.
تناسخ نزد فلاسفه غرب و اسلامي
شايد بتوان فلاسفه و حكيمان را پردازشگر اصلي بحث تناسخ دانست، از اين رو آنان همواره به لحاظ موضوعي و معرفتي در رد يا اثبات اين نظريه كوشيده اند.
اكابر و بزرگان فلاسفه يونان مانند سقراط، فيثاغورس و هرمس در شش قرن قبل از ميلاد، تفكر تناسخ را عرضه كردند.فيثاغورس و شاگردان و پيروانش معتقد بودند: روح انسان مي تواند به انسان يا حيوان و يا گياه ديگر منتقل گردد.از اين رو فيثاغورس خوردن گوشت و بعضي از حبوبات را منع نموده و شاگردان از آن امتناع مي ورزيدند. از تاريخ بر مي آيد كه فيثاغورس پس از بازگشت از مصر و در مراجعت به يونان به تناسخ معتقد شده است. به هر صورت عقيده به تناسخ نفوس، در تعاليم فيثاغورس آشكار است و چون محور افكار و اعمال ديني – رياضتي فيثاغورسيان، انديشه تزكيه و تطهير بود، عقيده به تناسخ نفوس، طبيعتاً به ارتقا و ترفيع نفس انساني منجر مي شد.
ازميان انديشمندان اسلامي كساني چون فارابي، ابن سينا، سهروردي و بالاخره صدرالمتالهين شيرازي در تنوير و تبيين ابعاد مسأله تناسخ كوشيده اند. فارابي كه از بزرگترين فلاسفه جهان اسلام است موقعيتي چون افلاطون دارد و گره گشاي معضلات فلسفه يوناني به شمار مي آيد. پس از آنكه در كتاب آراء اهل مدينه فاضله، فرآيند رابطه ميان نفس و بدن را بيان مي كند، قائل شده است: چون بدن دائماً در حال تحليل و جابه جايي اجزايش مي باشد، پس از مرگ به ترتيب فاسد مي شود و تنها چيزي كه از آن باقي مي ماند همان صورت عنصري است و سپس مسأله تناسخ را مطرح ساخته است.
ابن سينا نيز كه از جمله فيلسوفان اسلامي به شمار مي رود كه زندگي او سرشار از حوادث سياسي و اجتماعي بود در كتاب ارزشمند اشارات، مدعاي تناسخ را كه بر اساس آن ارواح و نفوس براي بقاي خود به اعاده و بازگشت دوباره به دنيا محتاج هستند، مورد انتقاد قرار داده، تأكيد مي كند: در صورت صحت چنين فرآيندي، اشكالات زيادي چون جمع شدن دو روان و دو نفس در يك پيكرپيش خواهد آمد: يكي نفسي كه از بدن هاي پيشين مفارقت كرده و به بدن جديد الحدوث تعلق گرفته است و ديگري نفسي كه با حدوث همان بدن آفريده شده است و اين خلاف احساس و يافت هر كدام از ماست، چرا كه هر كسي به خوبي درك مي كند فقط داراي يك شخصيت است و در كالبد پيكر وي بيش از يك روح وجود ندارد و تا كنون كسي يافت نشده كه داري دو روان و دو شخصيت بوده باشد كه اين با مسلمات كتاب و سنت نيز مخالف است.
بقیه مطالب را فردا می ذارم..........