تناسخ يا باززايي(روح ما قبلا دركالبد چه كسي بوده؟!)

اريايي

عضو جدید
سلام دوستان عزيزم
من چند وقتي هست كه دارم راجع به تناسخ تحقيق مي كنم اگر كسي راجع به اين موضوع
اطلاعاتي داره البته اطلاعات جامع و درست مي تونه براي ما ارسال كنه
 

sare_r

عضو جدید
سلام

من یه سری اطلاعات دارم فکر میکنم خوب باشه. واستون اینجا میزارم البته فردا ......;)
 
آخرین ویرایش:
دوستم من خیلی میتونم کمک کنم
ولی دریغ میکنم:biggrin:
شوخی میکنم
سخته اخه بشینم بنویسم
مطلب مکتوبی هم ندارم

واقعا موضوع جالبی رو عنوان کردی البته
امیدوارم بعد اینکه شروع شد منم بیام کمک
نفر اول سخته که باید مقدمه رو بذاره
میخوای خودت مختصر شروع کن
من قول میدم حسابی همکاری کنم;)
 

sare_r

عضو جدید
تناسخ

تناسخ

مسأله تناسخ و بازگشت ارواح به دنيا براي زندگي جديد و از سرگرفتن تكامل ، داراي پيشينه اي طولاني بوده وگفته شده كه از هفت قرن پيش از ميلاد حضرت مسيح (عليه السلام) مطرح بوده است.خاستگاه اين نظريه را كشورهايي مانند چين ، هند و حتي مصر باستان دانسته اند.اين نظريه از جمله آرايي است كه از ديرباز به عنوان راهي براي بازگشت به دنيا و زندگي دوباره، در مكاتب مختلف مطرح بوده است. اين مكاتب غالباً به خاور دور تعلق داشته اند، اما امروزه سيطره اين تفكر تا غرب نيز توسعه پيدا كرده و مورد توجه، بحث و بررسي فلاسفه و متفكران غربي قرار گرفته است.
علي رغم گسترش نطريه تناسخ در ميان برخي، اين نظريه نتوانسته در ميان مسلمانان، طرفداران پرشماري پيدا كند، اما از آنجا كه اين موضوع با اصل معاد و اعتقاد به زندگي پس از مرگ، ارتباط و پيوند ناگسستني دارد، نزد متكلمان و فيلسوفان مسلمان از اهميت ويژه اي برخوردار بوده است، هر چند كه آنان غالباً به ابطال اقسام باطل اين نظريه پرداخته اند و كمتر به شرح و تبيين آن اقدام كرده اند.
حقيقت آن است كه با روشن شدن اين مسأله، حقايق ديگري نيز مانند اصل معاد، حشر انسان ها، زنده كردن مردگان توسط انبيا، رجعت و ... واضح تر مي گردد. گو آنكه تناسخ داراي اقسام و زواياي متفاوتي است و بررسي جامع آنها مجال واسعي را مي طلبد، چنانكه پوشيده نيست، پرداختن كامل به اين موضوع نيازمند پژوهش هاي دراز دامني است. از اين رو سعي بر آن بوده است تا تنها به اساسي ترين مسائل پرداخته شود.

درباره اعتقاد به مرگ و سرنوشت انسان پس از آن، به بلنداي زندگي بشر در كره خاكي، پيشينه اي طولاني در اختيار است، ليكن اين پيشينه، گزارش گر و نمايان گر ديدگاه هاي يكسان و همگون نبوده است، بلكه انديشمندان و پيروان مكاتب و اديان مختلف – كه همواره در طول تاريخ در اين مقوله به بحث و تفكر پرداخته اند – ديدگاه ها و رويكرد هاي متفاوت و گاه متضادي داشته اند.
نظريه تناسخ يا انتقال ارواح از بدني به بدن ديگر از جمله آرايي است كه از ديرباز به عنوان راهي براي بازگشت به دنيا و زندگي دوباره، در مكاتب مختلف مطرح بوده است. اين مكاتب غالباً به خاور دور تعلق داشته اند، اما امروزه سيطره اين تفكر تا غرب نيز توسعه پيدا كرده و مورد توجه، بحث و بررسي فلاسفه و متفكران غربي قرار گرفته است.
از نگاه كساني كه انسان را موجود مادي صرف نمي دانند، ابعاد وجودي او كه متشكل از جسم و جان يا نفس و بدن است از او اعجوبه اي ساخته، كه به آساني نمي توان حالت ها و چگونگي هاي آن را تعريف و توصيف نمود.
سروده عطار نيشابوري در اين باره شنيدني است:
جزء،كل شد چون فرو شد جان به جسم كس نسازد زين عجايب تر طلسم
جسم و جان پاك با هم يار شد آدمي اعجوبه اسرار شد
علي رغم گسترش نطريه تناسخ در ميان برخي، اين نظريه نتوانسته در ميان مسلمانان، طرفداران پرشماري پيدا كند، اما از آنجا كه اين موضوع با اصل معاد و اعتقاد به زندگي پس از مرگ، ارتباط و پيوند ناگسستني دارد، نزد متكلمان و فيلسوفان مسلمان از اهميت ويژه اي برخوردار بوده است، هر چند كه آنان غالباً به ابطال اقسام باطل اين نظريه پرداخته اند و كمتر به شرح و تبيين آن اقدام كرده اند.

این مطالب مقدمه تحقیق یکی از دوستام هست.....بقیه مطالب را فردا میزارم....
 

sare_r

عضو جدید
تناسخ

تناسخ

تاريخچه و انگيزه هاي گرايش به تناسخ
تناسخ چيست؟
اكنون بسياري از مسائل مادي و مرتبط با عالم طبيعت براي انسان روشن شده و از اعماق اقيانوس ها تا پهنه كهكشان ها در تسخير انسان ها قرار گرفته است ولي مسائلي مانند روح هنوز براي انسان حل نشده است، چرا كه دانايي انسان محدود مي باشد. از اين رو رويكردها و ديدگاه هايي همچون تناسخ با وجود تمام ناآگاهي هاي انسان جالب توجه مي نمايد.
همه مي دانيم كه شوائب مادي در روح و جان آدمي راه ندارد و اين نكته در جاي خود معلوم گرديده است، اما كساني كه گرايش هاي مادي را در پيش گرفته اند و همه هستي را با نگاه مادي برانداز مي كنند و هر نوع وجود ماورا مادي را مطلقاً، انكار مي نمايند يا فاقد ارزش علمي مي دانند، مرگ انسان را با نابودي و نيستي او برابر مي دانند. اين در حالي است كه طبق آموزه هاي پيامبران الهي، مشيت حكيمانه حضرت باري تعالي در نظام عمومي عالم بر اين واقعيت، تعلق گرفته است كه روح بشر پس از مرگ، دوباره به دنيا باز نگردد و زندگي جديدي را در اين جهان آغاز ننمايد، بلكه در عالم برزخ بماند تا در عرصه قيامت پا گذارد و به سراي جاودان آخرت منتقل شود.
مسأله بازگشت ارواح پس از مرگ و شروع زندگي جديد در دنيا، يكي از مسائل بسيار قديم است كه در كتاب هاي فلسفي و اعتقادي از آن به ‹‹تناسخ›› تعبير شده است و دانشمندان و مورخان بر اين باورند كه زادگاه اصلي اين عقيده، دو كشور هند و چين بوده است.
اين نظريه بر خلاف تعليمات و آموزه هاي پيامبران الهي، قائل به عود مجدد و بازگشت مكرر ارواح به دنيا شده است.
اين تفكر با گذشت اعصار، رفته رفته توجه بسياري از مردم جهان را به خود جلب نمود، تا آن جا كه آن را يك امر حقيقي پنداشتند و كساني نيز به عنوان يك عقيده ديني و يك ركن اعتقادي به آن دل بستند، چنانكه امروزه اين نظريه نزد بيشتر مذاهب هندي مانند هندوئيسم، بوديسم يا جينيزم و حتي گروهي از ساكنان مغرب زمين
مقبول افتاده است، و در حدود يك ميليارد نفر پيرو دارد، هر چند در اين مدت متمادي دانشمنداني بزرگ از نقاط مختلف گيتي، اين ايده را مورد بحث و انتقاد قرار داده، در كتب خود درباه آن قلم رانده اند.

ويژگي هاي نظريه تناسخ
واقعيت آن است كه روشن شدن دو مقوله حقيقت روح و كيفيت آن پس از مرگ، از جمله اموري است كه به ميزان زيادي نقاط تاريك بحث تناسخ را روشن مي سازد. پيرامون اين نظريه ويژگي هاي بسياري را مي توان مطرح كرد كه به شناخت و تعريف حيطه هاي آن كمك مي كند كه از آن جمله اند:
تجسدات پي در پي و مكرر روح بر اساس يك قانون تكامل عقلي و تربيتي، يك قانون حتمي و فردي خلقت است و به حد و زماني معين محدود نيست بلكه به مقدار مجاهده اي بستگي دارد كه روح در اين بدن ها در راه كسب فضيلت ها، نيكي ها، تربيت و اخلاق به كار مي برد و چون به حد كمال برسد و هدف عالي را به دست آورد، ديگر به بدن مادي نيازي نخواهد داشت و به مبدأ اوليِ كمال ، ملحق مي شود.
تجسد واحد براي تكامل روح كافي نيست ولي اگر روحي توانست در همان تجسد اول، به حد نهايي كمال برسد، ديگر به دنيا باز نخواهد گشت.
تناسخ و بازگشت ارواح، يك قانون عمومي نيست بلكه تنها شامل ارواحي مي شود كه هنوز به كمال نرسيده اند.
تجسدها پي در پي نيستند، چون روح قائم به ذات و مجرد است، و موجود مجرد مي تواند بدون جسد مادي به زندگي خود ادامه دهد.
در هر تجسد تازه، روح خاطرات قبلي خود را فراموش مي كند، مگر صفات و اميال گذشته را كه به تدريج به او باز مي گردد.
هر تجسد جديد براي روح رنج هايي دارد، زيرا اصولا بازگشت روح به يك بدن رنج آور است ولي روح در خلال همين رنج ها، ترقي مي يابد، از اين رو برخي معتقدند هر چه بازگشت روح به بدني نگون بخت تر باشد، از كمال، بهره بيشتري مي برد. اين است كه گفته اند ارواح منكوس و فرورفته در فساد و خارج شده از حد انسانيت در بدن هاي بدبخت و رنجكش تجسد مي يابند تا براي جرايم گذشته مكافات و جزايي باشد و براي هميشه در ابدان شقي باقي بمانند.
در تناسخ سخن از انتقال است و انتقال داراي اقسامي است:
الف) انتقال از دنيا به سراي آخرت كه معاد ناميده مي شود.
ب) انتقال از قوه به فعل يا شكوفايي استعداد هاي نهفته، مانند انتقال نفس در سايه حركت جوهري به كمالي
كه در خور آن است.
ج)انتقال نفس و روح از يك بدن مادي به بدن مادي ديگر در همين جهان. گروهي از فلاسفه براهمي و هندو و
حتي بودايي همين معنا از انتقال را در تناسخ اراده كرده اند.


مروري اجمالي بر سرگذشت مكتب بازگشت
حقيقت آن است كه اعتقاد به مكتب و نظريه تناسخ، سال ها قبل از ميلاد حضرت مسيح(عليه السلام) مطرح بوده است، وبرخي ريشه اين اعتقاد را به هفت قرن قبل از ميلاد بازگردانده اند.
اين تفكر رفته رفته و با گذشت زمان توجه عده زيادي از مردم جهان را به خود جلب نمود و امروزه بيش از يك ميليارد نفر پيرو دارد.مردم چين نيز از جمله كساني بودند كه به بقاي روح پس از مرگ عقيده داشتند، چنان كه كنفسيوس قانون گذاز و حكيم بزرگ چين در اين باره مي گويد:
‹‹چند قرن پيش از آنكه آيين روح شناسي و جاوداني ارواح رواج يابد، مردم چين به جاودانگي روح گرويده بودند.››
همچنين اعتقاد به تناسخ از اصول اساسي آئين تائو است كه امروزه ميليون ها پيرو در چين دارد. اين اعتقاد در قرن دوم ميلادي قوّت گرفت و لائوتسه كه همان بوداست به هندوستان رفت و در جسم تجلي كرد. مردم هند عقيده داشتند كه روح آدمي، دم خداوندي است وهمين كه انسان كالبد تهي مي كرد، روح او به تن روشن و درخشنده اي در مي آيد كه زندگان او را نمي بينند و جاي او در بالاترين جاي جهان است.
خاستگاه اصلي نظريه تناسخ را دو كشور چين و هند مي دانند، اما برخي تحقيقات نام مصر را در كنار اين دو كشور قرار داده است، مثلاً در تاريخ آمده است، مصريان قديم اولين كساني بودند كه به تناسخ اعتقاد پيدا كرند، سپس كنعانيان و اهالي فينقيّه باستان از قرون چهار و پنج قبل از ميلاد از ايشان تبعيت نمودند. از اين رو تنها تجارت نبود كه مصريان و اهالي فينقيّه علاقه ايجاد مي كرد بلكه تبادل مسايل ديني و اعتقادي، اين علاقه را تشديد مي نمود.
مصريان قديم به جهت اعتقاد به تناسخ، در قبور مردگان اسباب و آلات زميني، ادوات جنگي، اشياي قيمتي و جواهر آلات قرار مي دادند كه هر از چندي در اكتشافات باستان شناسان نمونه هاي جديدي از آن سرزمين به دست مي آيد. قرار دادن اشيا بدان دليل بود كه انسان، آنها را در زندگاني بعدي خود كه آن هم در همين دنيا خواهد بود، به كار گيرد؛ زيرا مرگ در نظر آنان يعني ماندن جسد در قبر و انتظار بازگشت روح.
فراعنه نيز به مسأله خوشبو كردن مردگان تأكيد داشتند و ايجاد ساختتمان عظيم و برافراشته اهرام مصر نيز تنها براي يك هدف معماري نبود، بلكه فراعنه در ساختن آن به زندگاني دوباره پس از مرگ نظر داشته اند، ساختماني كه هزاران برده در آن به كار گرفته شدند تا با كنار هم نهادن هزاران قطعه سنگ، يكي از بي بديل ترين سازه هاي تمدن بشري را بر جاي گذراند.
عقيده به بقا و جاودانگي روح در ميان هندي ها دو پايه اساسي داشت:
يكي اساس ببرهمايي و ديگري اساس بودايي.
برهمائي ها جهان را آفريده كردگار دانسته كه از نيستي پا به عرصه هستي نهاده است. آنان روح آدمي را جاودان مي دانند، ولي معتقدند كه روح پس از مرگ نسبت به سرشت و خوي خود، به تن ديگري مي رود و جزاي افعال بد خود در زندگي نخستين را در زندگاني دوباره خواهد ديد.
بودائيان معتقدند زماني كه بشر از چنگال وجود رهايي نيافته و به نيروانا نپيوسته، مي بايد رنج و تحول و تناسخ را در كالبد انسان، حيوان، نبات و يا جماد ديگري تحمل نمايد. نيروانا در لغت به معناي خاموش شده است و در اصطلاح بودائيان يعني جايي كه هيچ چيز وجود ندارد. در آنجا هيچ دلبستگي نيست و همه كائنات و هستي خاموش
شده و جزيره منفردي وجود دارد كه آن را ‹‹نيروانا›› گويند. برخي نيز گفته اند: نيروانا يعني انقطاع و انهدام و خاموش شدن. در هر صورت، نيروانا معماي حل نشده اي است، زيرا مفهوماً نه مثبت است و نه منفي و بودائيان از توضيح كيفيت آن همواره اجتناب ورزيده اند.
درباره بودا گفته اند كه:
‹‹بودا پس از بارها تجديد حيات و حلول در اجسام و حيوانات و انسان و اشياي ديگر در دوره اخير به شكل بودا در آمد و اين آخرين بار حلول او بود، زيرا در اثر كشتن ميل بهشتي به نيروانا داخل شده و همه چيز براي او پايان يافت.››
بودا خود مي گويد:
‹‹در آن زماني كه به صورت خرگوش كوچكي به دنيا آمده ببودم به راهب گدايي برخوردم و خواستم انفاقي به او كنم، چيزي نداشتم لذا خود را بريان كرده و در اختيار راهب گذاشتم.››
شايد تناقض از اينجا پديد آمده باشد كه مسأله تناسخ در هند يك مسأله بديهي و غير قابل انكار محسوب مي شد و هر كس هم آن را مطرح مي كرد، درصدد اثبات لوازم آن نبود.
ابوريحان بيروني در كتاب مشهور خود با عنوان تحقيق ماللهند درباره رواج اعتقاد به تناسخ در هند مي گويد:
كَما ان الشهادة بكلمة الاخلاص شعار ايمان المسلمين و التثليث علامة النصرانية و الاسبات علامة اليهودية كذلك
التناسخ عَلَم النحلة الهنود، فمن لم ينتحله لم يك منها و لم يُعدُّ من جملتها ...‌‍
‹‹همان گونه كه شهادت به كلمه اخلاص، علامت ايمان مسلمين، و اعتقاد به تثليث و سه گانه پرستي، نشانه مسيحيت، و اسبات و مقدس داشتن شنبه ها نشانه يهوديت است، ايمان به تناسخ نشانه و علامت هندوهاست.››
اعتقاد به تناسخ در ميان هندوها چنان شايع و رايج است كه اگر كسي آن را نپذيرفته و به آن ايمان نياورده باشد در زمره ايشان قرار داده نمي شود. بنابراين تناسخ به شكل ابتدايي آن، جزء اصول متعقدات بسياري از اقوام اوليه بوده است و نه تنها طرح و ايده اي نوخاسته نيست، كه قدمت آن به بشر اوليه باز مي گردد و از مباني غالب مذاهب هندي است، هر چند كه با دقت در منابع ايشان به دست مي آيد كه تفكر پيروان آيين بودا درباره اعتقاد به روح و تناسخ با آنچه كه ديگر پيروان آيين هندو از اصول عمده مذهبي خود مي دانند، متفاوت است.

حرمت گاو
يكي از مظاهر مسأله تناسخ كه نزد هندوان خصوصاً و در سراسر كشور پهناور هندوستان عموماً اهميتي ويژه پيدا كرده است و در زندگاني ديني ايشان مؤثر مي باشد، حرمت گاو است. دانشمندان و محققان هندشناس در اين باره بسيار سخن گفته اند و حتي مهاتما گاندي مصلح بزرگ و قهرمان ملي هندوستان در حفظ و حمايت اين جانور تأكيد كرده، حمايت و حرمت گاو را نقطه مركزي دايره هندوييزم تلقي نموده است. او احترام گاو را در اين عبارت بيان كرده است:
«از ديدگاه من حمايت از گاو يكي از تحسين آميزترين پديده هاي تحول انسانيت است. او انسان را در محدوده نژادبشري خويش قرار مي دهد . بشر از طريق حرمت نهادن به گاو به هويت و وحدت خود با تمامي جانداران تحقق
مي بخشد. ماده گاو در حكم مادر(پرورنده) ميليون ها تن از ابناي بشر هندي است. حمايت و حرمت گاو به معني حرمت تمام آفريدگان خداوند است.››
بدين ترتيب هندوان از زمان هاي بسيار دور و تا سر حد پرستش براي اين حيوان حرمت قائل بوده اند و هر عضو بدن او را مهبط و منزل يكي از اِلهه ها مي دانستند. حتي فضولات و مدفوعات گاو نيز تقدس يافته و قتلش گناهي عظيم به شمار مي رفت و مجازاتي شديد داشت. هنوز هم نزد هندوان هر كس مرتكب اين عمل شود از طبقه خود اخراج مي گردد(يعني او را كافر مي دانند).
يكي از علل عمده و مهم نزاع و جدال بين مسلمانان و هندوان در طول تاريخ، ناشي از قرباني كردن گاو در روز عيد اضحي بوده است.
از اقوام و ملت هاي بزرگي همانند چين و هند يا مصر كه در گذريم،در ميان فرق و برخي گروه هاي مذهبي نيز،اعتقاد به تناسخ وجود دارد، چنانكه از جمله مباني اعتقادي فرقه موسوم به اهل حق، عقيده ه تناسخ و حلول ذات حق در وجود بشر است.
يكي از افراد منسوب به اين فرقه مي نويسد:
‹‹طبق نظر پيشوايان و روي اصل اعتقاد به حلول روح، فقط جسم شخص متوفي از بين رفته و به خاك تبديل
مي گردد ولي روح او بر حسب اعمالش به جسم ديگري در همين دنيا حلول مي نمايد.››
اهل حق هم چنين معتقدند كه هر فرد هزار«دون» يا ‹‹جا›› عوض مي كند و در هزار و يكمين جامه، جامه ابدي مي پوشد، اگر جزء نيكوكاران بود، در جامه خوب جاي خواهد گرفت و اگر انسان بدكار و ناشايستي بود، در جامه مذلت خواهد ماند. كتاب شاهنامه حقيقت با اشاره به اين مطلب، به طور مفصل موضوع عهد گرفتن و پيمان ستاندن خداوند از مردان حق و گردش«دون به دون» را بيان مي كند:

اگر ميل داريد به گلزار حق بچينيد گل ها ورق در ورق
بيائيد كنيد،عهدبا من كنون به قامت بپوشيد چند جام و دون
بنوشيد بر كام و زهر زمان بگرديد در دهر و در هر مكان
گهي با گدايان ، گهي با شهان بباشيد در دون،گردش كنان
اعتقاد به مسأله تناسخ مورد اتفاق شاخه هاي مختلف فرقه اهل حق بوده، كسي در آن اختلاف ندارد، به همين دليل گفته اند:
‹‹اهل حق به سير تكاملي بشر در اثر گردش هاي متوالي تناسخي معتقد است و در هر زمان تجلي به نوع حقاني را در وجود آدمي مي دانند.››
با اين همه مستنداتي كه از كتب و نوشته هاي منسوب به اين فرقه در دست است، نشان مي دهند عقايد و مباني اساسي اهل حق ممزوجي از اعتقادات متناسخي و مسأله حلول ذات و مسائلي ديگر است كه برگرفته از اديان ايران باستان مانند زرتشت است.
تناسخ نزد فلاسفه غرب و اسلامي
شايد بتوان فلاسفه و حكيمان را پردازشگر اصلي بحث تناسخ دانست، از اين رو آنان همواره به لحاظ موضوعي و معرفتي در رد يا اثبات اين نظريه كوشيده اند.
اكابر و بزرگان فلاسفه يونان مانند سقراط، فيثاغورس و هرمس در شش قرن قبل از ميلاد، تفكر تناسخ را عرضه كردند.فيثاغورس و شاگردان و پيروانش معتقد بودند: روح انسان مي تواند به انسان يا حيوان و يا گياه ديگر منتقل گردد.از اين رو فيثاغورس خوردن گوشت و بعضي از حبوبات را منع نموده و شاگردان از آن امتناع مي ورزيدند. از تاريخ بر مي آيد كه فيثاغورس پس از بازگشت از مصر و در مراجعت به يونان به تناسخ معتقد شده است. به هر صورت عقيده به تناسخ نفوس، در تعاليم فيثاغورس آشكار است و چون محور افكار و اعمال ديني – رياضتي فيثاغورسيان، انديشه تزكيه و تطهير بود، عقيده به تناسخ نفوس، طبيعتاً به ارتقا و ترفيع نفس انساني منجر مي شد.
ازميان انديشمندان اسلامي كساني چون فارابي، ابن سينا، سهروردي و بالاخره صدرالمتالهين شيرازي در تنوير و تبيين ابعاد مسأله تناسخ كوشيده اند. فارابي كه از بزرگترين فلاسفه جهان اسلام است موقعيتي چون افلاطون دارد و گره گشاي معضلات فلسفه يوناني به شمار مي آيد. پس از آنكه در كتاب آراء اهل مدينه فاضله، فرآيند رابطه ميان نفس و بدن را بيان مي كند، قائل شده است: چون بدن دائماً در حال تحليل و جابه جايي اجزايش مي باشد، پس از مرگ به ترتيب فاسد مي شود و تنها چيزي كه از آن باقي مي ماند همان صورت عنصري است و سپس مسأله تناسخ را مطرح ساخته است.
ابن سينا نيز كه از جمله فيلسوفان اسلامي به شمار مي رود كه زندگي او سرشار از حوادث سياسي و اجتماعي بود در كتاب ارزشمند اشارات، مدعاي تناسخ را كه بر اساس آن ارواح و نفوس براي بقاي خود به اعاده و بازگشت دوباره به دنيا محتاج هستند، مورد انتقاد قرار داده، تأكيد مي كند: در صورت صحت چنين فرآيندي، اشكالات زيادي چون جمع شدن دو روان و دو نفس در يك پيكرپيش خواهد آمد: يكي نفسي كه از بدن هاي پيشين مفارقت كرده و به بدن جديد الحدوث تعلق گرفته است و ديگري نفسي كه با حدوث همان بدن آفريده شده است و اين خلاف احساس و يافت هر كدام از ماست، چرا كه هر كسي به خوبي درك مي كند فقط داراي يك شخصيت است و در كالبد پيكر وي بيش از يك روح وجود ندارد و تا كنون كسي يافت نشده كه داري دو روان و دو شخصيت بوده باشد كه اين با مسلمات كتاب و سنت نيز مخالف است.

بقیه مطالب را فردا می ذارم..........;)
 

sare_r

عضو جدید
سلام...........
متاسفم که امروز مطلب جدیدی نذاشتم ..........

فردا حتما یه سری مطلب جدید می ذارم...............;)
 

sare_r

عضو جدید
تناسخ نزد فلاسفه غرب و اسلامي............ شايد بتوان فلاسفه و حكيمان را پردازشگر اصلي بحث تناسخ دانست، از اين رو آنان همواره به لحاظ موضوعي و معرفتي در رد يا اثبات اين نظريه كوشيده اند.اكابر و بزرگان فلاسفه يونان مانند سقراط، فيثاغورس و هرمس در شش قرن قبل از ميلاد، تفكر تناسخ را عرضه كردند.فيثاغورس و شاگردان و پيروانش معتقد بودند: روح انسان مي تواند به انسان يا حيوان و يا گياه ديگر منتقل گردد.از اين رو فيثاغورس خوردن گوشت و بعضي از حبوبات را منع نموده و شاگردان از آن امتناع مي ورزيدند. از تاريخ بر مي آيد كه فيثاغورس پس از بازگشت از مصر و در مراجعت به يونان به تناسخ معتقد شده است. به هر صورت عقيده به تناسخ نفوس، در تعاليم فيثاغورس آشكار است و چون محور افكار و اعمال ديني – رياضتي فيثاغورسيان، انديشه تزكيه و تطهير بود، عقيده به تناسخ نفوس، طبيعتاً به ارتقا و ترفيع نفس انساني منجر مي شد. ازميان انديشمندان اسلامي كساني چون فارابي، ابن سينا، سهروردي و بالاخره صدرالمتالهين شيرازي در تنوير و تبيين ابعاد مسأله تناسخ كوشيده اند. فارابي كه از بزرگترين فلاسفه جهان اسلام است موقعيتي چون افلاطون دارد و گره گشاي معضلات فلسفه يوناني به شمار مي آيد. پس از آنكه در كتاب آراء اهل مدينه فاضله، فرآيند رابطه ميان نفس و بدن را بيان مي كند، قائل شده است: چون بدن دائماً در حال تحليل و جابه جايي اجزايش مي باشد، پس از مرگ به ترتيب فاسد مي شود و تنها چيزي كه از آن باقي مي ماند همان صورت عنصري است و سپس مسأله تناسخ را مطرح ساخته است. ابن سينا نيز كه از جمله فيلسوفان اسلامي به شمار مي رود كه زندگي او سرشار از حوادث سياسي و اجتماعي بود در كتاب ارزشمند اشارات، مدعاي تناسخ را كه بر اساس آن ارواح و نفوس براي بقاي خود به اعاده و بازگشت دوباره به دنيا محتاج هستند، مورد انتقاد قرار داده، تأكيد مي كند: در صورت صحت چنين فرآيندي، اشكالات زيادي چون جمع شدن دو روان و دو نفس در يك پيكرپيش خواهد آمد: يكي نفسي كه از بدن هاي پيشين مفارقت كرده و به بدن جديد الحدوث تعلق گرفته است و ديگري نفسي كه با حدوث همان بدن آفريده شده است و اين خلاف احساس و يافت هر كدام از ماست، چرا كه هر كسي به خوبي درك مي كند فقط داراي يك شخصيت است و در كالبد پيكر وي بيش از يك روح وجود ندارد و تا كنون كسي يافت نشده كه داري دو روان و دو شخصيت بوده باشد كه اين با مسلمات كتاب و سنت نيز مخالف است.انگيزه هاي گرايش به تناسخ.............. از مراجعه به كتب اعتقادي و تاريخي موافقان و مخالفان تناسخ بر مي آيد كه منشأ اعتقاد پيروان اديان باستان به تناسخ چند چيز بوده است:الف) انكار معاد و عالم پس از مرگ............. يكي از علل اعتقاد به تناسخ، عدم اعتقاد به جهان آخرت و حتي محال دانستن آن است، اما از آنجا كه عدالت و پاداش نيكان و كيفر بدكاران يكي از ادله قاطع و خدشه ناپذير عقلي در اثبات جهان آخرت و عالم قيامت است، قائلين به تناسخ معتقد شده اند، روح نيكوكاران در همين جهان به بدن ديگري كه از بدن قبلي اش خوشبخت تر ، فاضل تر و كامل تر است مجدداً، باز مي گردد و اين چنين پاداش اعمال نيك وگذشته خود را مي بيند، چنانكه روح گناه كاران براي تكامل و پاكيزگي به پيكرهايي كه در رنج و زحمت يا ناقص الخلقه هستند باز مي مي گردد و بدين ترتيب كيفر كردار خود را خواهد ديد. از اين رو، قيامت معتقدين به تناسخ، در همين دنيا خواهد بود.ب)توجيهي براي بيماران و ناقص الخلقه ها............... همه ديده يا شنيده ايم نوازد يا بيماري، علي رغم خواست ، اراده و اختيارش و بي آنكه گناهي از او سرزده باشد ناقص الخلقه شده است. راستي بر اساس توحيد افعالي – كه هر فعلي در نهايت منسوب به خداست و صرف نظر از عدم رعايت برخي امور بهداشتي از ناحيه والدين – چه پاسخ قانع كننده اي در برابر اين حوادث به ظاهر غير عادلانه خواهيم داشت؟ پاسخ اين پرسش در مباحث مختلفي مانند عدالت خداوند، تقدير و سرنوشت، قضا و قدر و جبر و اختيار مطرح شده است، اما تناسخيان براي پاسخ به اين سؤال، راهي ساده برگزيده اند و قائل شده اند: ارواح اين بيماران متعلق به افراد بدكار و گناهكار مي باشد كه براي كيفر اعمالشان به اين بدن ها وارد شده و مجدداً به جهان بازگشت نموده اند تا رنج كيفر و عقوبت خطاهاي زندگي قبلي شان را ببينند. البته اين توجيه اشكالي دارد كه گناهاني چون قتل نفس و يا ظلم هايي كه آثار آن تا سال هاي طولاني و حتي تا قيامت ادامه دارد، چگونه با ناقص شدن از ناحيه يك يا چند عضو جبران پذير است؟ج) ناتواني در تحليل پيروزي يا شكست............... يكي ديگر از علل گرايش به تناسخ،غفلت از سبب هاي اصلي و جايگزين كردن تفسير و تحليل هاي غلط به جاي آن است. فراوان مشاهده مي شود كه برخي بي آنكه رنجي ببرند يا زحمتي را متحمل شوند به موفقيت هاي پياپي نائل مي گردند.در مقابل، گروه ديگري همواره در زندگي شكست را تجربه مي كنند و ناموفق مي مانند. تناسخيان به دليل ناتواني از كشف دقيق مساله و حل رمز و راز پيروزي يا شكست، به تناسخ معتقد شده اند و انسان هاي موفق را صاحب روح پاكي مي دانند كه پس از فراغت از جسم در بدن اين انسان ها منتقل شده و انسان هاي شكست خورده را صاحب روح ناپاكي مي دانند كه آن روح پس از مرگ انسان هاي ناپاك، در بدن اينان رسوخ كرده است.د) علل و انگيزه هاي رواني................. تناسخ از همان زمان هاي دوردست در ميان انسان ها – به خصوص در هند و چين- به عنوان يك عامل تسكين دهنده مطرح بوده است. انسان ها وقتي دچار شكست و ناكامي مي شدند با پناه بردن به تخيلات و عقايد انحرافي، خود را قانع مي ساختند و به اميد بازگشت به زندگي جديد در اين جهان افكار پريشان خود را تسكين مي دادند. گاه نيز براي توجيه اعمال خشونت آميز و انتقام جويانه خود به اين اعتقاد روي مي آوردند. مثلاً اعراب جاهليت كه در انتقام جويي، به سختي پافشاري مي كردند و حتي كينه توزي نسبت به شخص يا قبله اي را از پدران و نياكان خود به ارث مي بردند، براي توجيه اعمال وحشيانه خود دست به دامان اين عقيده مي شدند. آنان معتقد بودند: هنگامي كه يكي از افراد قبيله به قتل مي رسد روحش در قالب پرنده اي شبيه به بوم كه آن را هامه مي ناميدند ، مجسم مي گردد و پيوسته در اطراف جسد مقتول پرواز ميكند و ناله وحشت زايي سر مي دهد و هنگامي كه فرد را در قبر ميگذارند در اطراف قبر گردش مي كند و مرتب فرياد مي زند: ‹اسقوني، اسقوني› سيرابم كنيد، سيرابم كنيد و تا خون قاتل ريخته نشود، ناله غم انگيزش خاموش نخواهد شد. بي ترديد تأثير اين عقيده تناسخ در شعله ور ساختن حس انتقام جويي قابل انكارنيست. دكتر عبدالمنعم الحنفي معتقد است، انگيزه اوليه طرح مسأله تناسخ، امري اخلاقي بوده است تا به نوعي مسأله پاداش و جزا را توجيه كنند. و پس ازبر شمردن دستوراتي چند از برخي فلاسفه تناسخي چون فيثاغورس و انباز قلس كه كشتن حيوانات را تحريم كرده اند با اخلاقي شمردن انگيزه آنان مي گويد:‹‹...وكان الدافع لهذا القول اخلاقياً كذلك حتي ينفر الناس من ممارسته العنف و ارتكاب به...››انگيزه گرايش به اين عقيده اخلاقي بود تا آنجا كه مردم از ارتكاب خلاف آن، دوري مي جستند.ه) خلط ميان دو مبحث معاد و تناسخ.................. از ديگر عوامل پيدايش اين نظريه، خلط ميان دو مبحث معاد(به ويژه معاد جسماني) و مسأله تناسخ است، يعني اعتقاد بازگشت روح به بدن در رستاخيز، باعث گرديده است كه عده اي تصور كنند مراد از بازگشت رجوع به دنياست و حال آنكه روح در عالم آخرت، به بدن بازگشت مي كند ولي فرض تناسخ بر آن است كه روح در همين دنيا به بدن ديگري بازگشت مي نمايد. بر اساس قرآن و روايات، روح انسان ها در قيامت متناسب با اعمالي كه در دنيا داشته است به بدن تعلق خواهد گرفت. در حقيقت بدن در آنجا تبلور و جلوه گاه صفات دروني و اعمال آدم است و هر كس مهمان عمل خويش است و هر نفسي با بدن خود محشور مي شود نه با بدن ديگري و به آنچه انجام داده، آگاه مي باشد. از سويي نظام حاكم بر عالم آخرت، نظام دفعي و فعليت است نه نظام تدريجي و قوه.بر هيمن اساس مقايسه تناسخ با معاد و قيامت كه امري ضروري و برهاني است و خلط ميان آن دو نارواست. مسأله ديگري كه به اين خلط و توهم دامن زده است، حقيقت انسان و سير تكاملي اوست. از اين رو تناسخيان معتقد شدند كه ارواح پس از مرگ و براي ادامه روند تكاملي يشان( چه در جهت بد يا خوب) دوباره در قالب بدن هاي ديگر به دنيا باز مي گردند.در پيش رو بودن مسأله مرگ از يك سو و انكار عالم پس از آن از سوي ديگر و سير تكاملي انسان سبب گرديده بود آنان بپندارند كه تعويض و تازه شدن قالب ها راهي براي تكامل يافتن ارواح است، اگر در مسير تزكيه قرار گرفته بودند در زندگي بعدي به بدني فاضل تر، جامع تر و در موقعيتي بهتر خواهند بود و اگر به رذائل اخلاقي مبتلا بودند، پس از مرگ به بدني پايين تر و يا حتي به يكي از حيواناتي كه صورت آن حيوان با سيرت اخلاقي او يكسان باشد، تعلق خواهند گرفت. البته پيروان نظريه تناسخ از اين نكته غفلت كرده اند كه حركت و سير انسان همواره از ضعف به قوت و از نقص به كمال و از قوه به فعل است و بازگشت دوباره به دنيا كه نسبت به عالم پس از خود ضعيف تر و ناقص تر مي باشد خلاف اين اصل عقلي است، چرا كه نفس پس از رهايي از بدن وارد مرحله تازه و كامل تري از دوره حيات خويش مي شوند( هر چند كه نفس تبهكاري باشد) بنابراين بازگشت دوباره به عالمي كه نسبت به عالم پس از مرگ، ضعيف تر و ناقص تر مي باشد و در حالت قوه است غير معقول و برخلاف نظام احسن و حكيمانه الهي است.
 

sare_r

عضو جدید
گفتار دومبازشناسي مفهوم تناسخمفهوم شناسي تناسخ براي آشنايي بهتر با معنا و مفهوم تناسخ به تبيين معناي لغوي و تعاريف و تقسيماتي كه پيرامون آن صورت گرفته است، خواهيم پرداخت، تا تفكيك ميان تناسخ واصطلاحاتي كه از نظر مصداقي يا مفهومي نزديك يا شبيه آن اند، امكان پذير باشد.تناسخ در لغت و اصطلاح كلمه تناسخ از ريشه نسخ به معناي زائل كردن، محو نمودن، نسخه برداري و يادداشت كردن حرف به حرف مي باشد و استنساخ به معناي نقل كردن كتاب از كتاب ديگر است. در قرآن كريم آمده است:٭هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق ان كنا نستنسخ ما كنتم تعملون.٭ يعني آنچه را كه حافظان ونگاهبانان از اعمالتان بر شما مي نويسند، نزد خداوند ثبت مي گردد و اين گونه، صحيفه بندگان كه جزئي از لوح محفوظ است شكل مي گيرد. معناي ديگر نسخ كه با معناي اصطلاحي تناسخ بسيار نزديك است، جايگزين شدن است. مثلاً وقتي گفته مي شود: نسخت الشمس الظل و حلت محله معناي جايگزيني مراد است. يعني آفتاب سايه را زايل كرد و يا سايه جاي آفتاب را گرفت در قرآن نيز نسخ به همين معنا به كار رفته است:٭ماننسخ من ايه او ننسها نات بخير منها او مثلها٭ يعني هيچ آيه اي را جايگزين نمي كنيم يا ترك نمي سازيم بهتر از آن يا مانند آن را خواهيم آورد. تناسخ در فقه به معناي نقل دادن نصيب بعضي از ورثه در اثر مرگ است كه قبل از تقسيم تركه به ورثه ديگر مي رسد كه آن را مناسخه هم مي نامند وآن وقتي است كه ورثه اي قبل از تقسيم ارث بميرد و سهم او به ورثه ديگر منتقل گردد.تناسخ در اصطلاح تناسخ مانند بسياري از اصطلاحات فلسفي و غير فلسفي داراي تعاريف گوناگوني است. مؤلفان و انديش وران مختلف، همواره در مقام يافتن حقيقت تناسخ بوده اند و با شيوه هاي متفاوت خواسته اند رأي خويش را در عبارتي كه بتواند تأمين كننده شرايط منطقي يك تعريف باشد بيان كنند. ما در اين جا از بيان همه آن ديگاه ها خودداري مي كنيم و تنها برخي از آن ها را به عنوان نمونه از نظر مي گذرانيم.علي بن محمد جرجاني در التعريفات آورده است: ‹‹تناسخ آن است كه روح پس از آنكه از بدني مفارقت كرد، به بدن ديگري تعلق بگيرد بي آنكه ميان اين دو تعلق فاصله ايجاد شود و اين تعلق به جهت عشق و گرايش ذاتي است كه ميان روح و جسد نهفته است.›› برخي ديگر كه با نگاهي عرفاني به مسآله نگريسته اند، تناسخ را در يك تعريف اجمالي به معناي تعلق روح به غير دانسته اند چه آن غير بدن انسان باشد يا حيوان و نبات و ... اما در تعريف و تبيين تفضيلي تناسخ آن را به سه حالت تقسيم كرده اندكه يكي تناسخ ملكي و دو قسم ديگر تناسخ ملكوتي شهرت دارد. تناسخ ملكي آن است كه نفس پس از آنكه از بدن عنصري خويش منقطع شد به پيكر ديگري منتقل بشود.چه آن پيكر ديگر پيكر انسان باشد كه تناسخ است يا پيكر حيوان باشد كه تماسخ است يا پيكر نبات و درخت باشد كه تفاسخ گويند و يا پيكر جماد باشد كه تراسخ نام دارد. صدرالمتالهين تمام اين اقسام را تناسخ ملكي ناميده است چون نفس در عالم مادي از بدني به بدن ديگر انتقال يافته است. محمود بن مسعود مشهور به قطب الدين شيرازي در شرح خود بر كتاب گران سنگ حكمت الاشراق كه در واقع مجموعه اي از فلسفه اسلامي است تناسخ را به منتقل شدن نفوس و ارواح اشقياء بعد از مرگ به پيكرحيواني كه با آن نفوس در افعال و خلقيات تناسب دارد، تعريف كرده است. حقيقت آن است كه قبل از ملاصدرا تناسخ همين گونه تعريف مي شد و هر يك از تعاريف به يكي از اقسام تناسخ نظر داشته است ولي صدرا با استفاده از آيات قرآن و احاديث معصومين تعرف ديگري از تناسخ ارائه نموده است او مي گويد:‹‹تناسخ ملكوتي، تمثل روح انسان به چهره اي متناسب با نيات، ملكات دروني، صفات و رفتارهاي حاصل از آن است.›› طبق اين معنا، تناسخ ربطي به بدن ندارد و فقط به روح و مرتبه مثالي مربوط است.روح، مجرد است و اولين مرتبه تجرد را كه يافت مجرد مثالي مي شود كه حجم، وزن و شكل دارد و مانند صورتي است كه انسان در خواب مي بيند. اين صورت مثالي به نسبت صفات و نيات شكل مي پذيرد و روز قيامت به همان صورت محشور مي شود.رسول گرامي اسلام (صل الله عليه و آله) در روايتي فرمود:((يحشر الناس علي وجود يحسن عندها القردة والخنازير)بعضي از مردم به صورتي محشور مي شوند كه صورت بوزينه و خوك در برابر آن زيباست. نيز در جاي ديگر مي فرمايند: ((كما تعيشون ،تموتون وكما تنامون تبعثون)) به كيفيت و سيرتي كه در دنيا زندگي مي كنيد مي ميريد پس صورت اخروي شما طبق اعمال افعال شما است وآنگونه به خواب مي رويد كه عالم موجودات مثالي است -در سراي آخرت محشورمي شويد. يعني با حواس پنجگانه ظاهري همه چيز را لمس و احساس مي كنيد چنان كه در عالم خواب همه چيز را با همين حواس پنجگانه احساس مينماييد. اين معنا از تناسخ (ملكوتي) با ديگر اقسام آن ماهيتي كاملاً متفاوت دارد. از اين رو ملاصدرا وقتي ديد فيلسوفان بزر گي چون افلاطون، فيثاغورس و انباز قلس، به تناسخ قائل شده اند و از سويي تناسخ به آن معنا كه در اول بحث گذشت محال و باطل است و از كسي چون افلاطون پذيرفتن چنين معنايي غير ممكن و بعيد مي باشد سخن آنان را معطوف به تناسخ ملكوتي دانست، زيرا در تناسخ ملكوتي نفس هرگز بدن را رها نمي كند بلكه در نشئه طبيعت و به واسطه اعمال صفات و ملكات خود بدن آينده خويش را مي سازد و با همان بدن در قيامت محشور مي شود.
 

sare_r

عضو جدید
گفتار دوم بازشناسي مفهوم تناسخمفهوم شناسي تناسخ براي آشنايي بهتر با معنا و مفهوم تناسخ به تبيين معناي لغوي و تعاريف و تقسيماتي كه پيرامون آن صورت گرفته است، خواهيم پرداخت، تا تفكيك ميان تناسخ واصطلاحاتي كه از نظر مصداقي يا مفهومي نزديك يا شبيه آن اند، امكان پذير باشد.تناسخ در لغت و اصطلاح كلمه تناسخ از ريشه نسخ به معناي زائل كردن، محو نمودن، نسخه برداري و يادداشت كردن حرف به حرف مي باشد و استنساخ به معناي نقل كردن كتاب از كتاب ديگر است. در قرآن كريم آمده است:٭هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق ان كنا نستنسخ ما كنتم تعملون.٭ يعني آنچه را كه حافظان ونگاهبانان از اعمالتان بر شما مي نويسند، نزد خداوند ثبت مي گردد و اين گونه، صحيفه بندگان كه جزئي از لوح محفوظ است شكل مي گيرد. معناي ديگر نسخ كه با معناي اصطلاحي تناسخ بسيار نزديك است، جايگزين شدن است. مثلاً وقتي گفته مي شود: نسخت الشمس الظل و حلت محله معناي جايگزيني مراد است. يعني آفتاب سايه را زايل كرد و يا سايه جاي آفتاب را گرفت در قرآن نيز نسخ به همين معنا به كار رفته است:٭ماننسخ من ايه او ننسها نات بخير منها او مثلها٭ يعني هيچ آيه اي را جايگزين نمي كنيم يا ترك نمي سازيم بهتر از آن يا مانند آن را خواهيم آورد. تناسخ در فقه به معناي نقل دادن نصيب بعضي از ورثه در اثر مرگ است كه قبل از تقسيم تركه به ورثه ديگر مي رسد كه آن را مناسخه هم مي نامند وآن وقتي است كه ورثه اي قبل از تقسيم ارث بميرد و سهم او به ورثه ديگر منتقل گردد.تناسخ در اصطلاح تناسخ مانند بسياري از اصطلاحات فلسفي و غير فلسفي داراي تعاريف گوناگوني است. مؤلفان و انديش وران مختلف، همواره در مقام يافتن حقيقت تناسخ بوده اند و با شيوه هاي متفاوت خواسته اند رأي خويش را در عبارتي كه بتواند تأمين كننده شرايط منطقي يك تعريف باشد بيان كنند. ما در اين جا از بيان همه آن ديگاه ها خودداري مي كنيم و تنها برخي از آن ها را به عنوان نمونه از نظر مي گذرانيم.علي بن محمد جرجاني در التعريفات آورده است: ‹‹تناسخ آن است كه روح پس از آنكه از بدني مفارقت كرد، به بدن ديگري تعلق بگيرد بي آنكه ميان اين دو تعلق فاصله ايجاد شود و اين تعلق به جهت عشق و گرايش ذاتي است كه ميان روح و جسد نهفته است.›› برخي ديگر كه با نگاهي عرفاني به مسآله نگريسته اند، تناسخ را در يك تعريف اجمالي به معناي تعلق روح به غير دانسته اند چه آن غير بدن انسان باشد يا حيوان و نبات و ... اما در تعريف و تبيين تفضيلي تناسخ آن را به سه حالت تقسيم كرده اندكه يكي تناسخ ملكي و دو قسم ديگر تناسخ ملكوتي شهرت دارد. تناسخ ملكي آن است كه نفس پس از آنكه از بدن عنصري خويش منقطع شد به پيكر ديگري منتقل بشود.چه آن پيكر ديگر پيكر انسان باشد كه تناسخ است يا پيكر حيوان باشد كه تماسخ است يا پيكر نبات و درخت باشد كه تفاسخ گويند و يا پيكر جماد باشد كه تراسخ نام دارد. صدرالمتالهين تمام اين اقسام را تناسخ ملكي ناميده است چون نفس در عالم مادي از بدني به بدن ديگر انتقال يافته است. محمود بن مسعود مشهور به قطب الدين شيرازي در شرح خود بر كتاب گران سنگ حكمت الاشراق كه در واقع مجموعه اي از فلسفه اسلامي است تناسخ را به منتقل شدن نفوس و ارواح اشقياء بعد از مرگ به پيكرحيواني كه با آن نفوس در افعال و خلقيات تناسب دارد، تعريف كرده است. حقيقت آن است كه قبل از ملاصدرا تناسخ همين گونه تعريف مي شد و هر يك از تعاريف به يكي از اقسام تناسخ نظر داشته است ولي صدرا با استفاده از آيات قرآن و احاديث معصومين تعرف ديگري از تناسخ ارائه نموده است او مي گويد:‹‹تناسخ ملكوتي، تمثل روح انسان به چهره اي متناسب با نيات، ملكات دروني، صفات و رفتارهاي حاصل از آن است.›› طبق اين معنا، تناسخ ربطي به بدن ندارد و فقط به روح و مرتبه مثالي مربوط است.روح، مجرد است و اولين مرتبه تجرد را كه يافت مجرد مثالي مي شود كه حجم، وزن و شكل دارد و مانند صورتي است كه انسان در خواب مي بيند. اين صورت مثالي به نسبت صفات و نيات شكل مي پذيرد و روز قيامت به همان صورت محشور مي شود.رسول گرامي اسلام (صل الله عليه و آله) در روايتي فرمود:;(يحشر الناس علي وجود يحسن عندها القردة والخنازير)بعضي از مردم به صورتي محشور مي شوند كه صورت بوزينه و خوك در برابر آن زيباست. نيز در جاي ديگر مي فرمايند: ((كما تعيشون ،تموتون وكما تنامون تبعثون)) به كيفيت و سيرتي كه در دنيا زندگي مي كنيد مي ميريد پس صورت اخروي شما طبق اعمال افعال شما است وآنگونه به خواب مي رويد كه عالم موجودات مثالي است -در سراي آخرت محشورمي شويد. يعني با حواس پنجگانه ظاهري همه چيز را لمس و احساس مي كنيد چنان كه در عالم خواب همه چيز را با همين حواس پنجگانه احساس مينماييد. اين معنا از تناسخ (ملكوتي) با ديگر اقسام آن ماهيتي كاملاً متفاوت دارد. از اين رو ملاصدرا وقتي ديد فيلسوفان بزر گي چون افلاطون، فيثاغورس و انباز قلس، به تناسخ قائل شده اند و از سويي تناسخ به آن معنا كه در اول بحث گذشت محال و باطل است و از كسي چون افلاطون پذيرفتن چنين معنايي غير ممكن و بعيد مي باشد سخن آنان را معطوف به تناسخ ملكوتي دانست، زيرا در تناسخ ملكوتي نفس هرگز بدن را رها نمي كند بلكه در نشئه طبيعت و به واسطه اعمال صفات و ملكات خود بدن آينده خويش را مي سازد و با همان بدن در قيامت محشور مي شود.
 

taravat_tree

عضو جدید
یه روز داشتم با دوست تازه ای صحبت میکردم . بحث به طور غیر مستقیم رسید سر وضوع تناسخ . با تردید ازم پرسید بهش اعتقاد دارم ؟
گفتم شاید . مطمئن نیستم . چون واقعا اون حدی که لازمه ، راجع بهش نمیدونم . نفس راحتی کشید !
پرسیدم چطور ؟
گفت چون این یه موضوع معمولی نیست . یه جور نیرو توش وجود داره که همین جوری نباید درموردش صحبت کرد . مگر اینکه واقعا از همه ی جنبه ها بررسیش کرده باشی و توش استاد شده باشی .
هه !
الله اعلم !
 

sare_r

عضو جدید
گفتار سوم.........دلايلي بر رد نظريه تناسخ.............دلايل عقلي بر رد نظريه تناسخ.............الف) ارتجاع ممكن نيست ............ همه مي دانيم موجودات زنده در اين جهان يك لحظه آرام نيستند،و دائماً از حالي به حال ديگر،و از مرحله اي به مرحله كاملتر قدم مي گذارند.در حقيقت عقربه همه دگرگوني ها و تحولات حياتي در موجودات زنده جهان،متوجه به سمت تكامل و مراحل عالي تر حيات است. اين قانون در گياه،حيوان ، انسان و بطور كلي در سراسر جهان حيات و زندگي عموميت دارد و هرگز موجود زنده اي پس از طي يك دوران تكاملي ،اگرچه اين دوران بصورت ناقص انجام پذيرد،به عقب باز نمي گردد و دوراني كه پشت سر گذاشته شد براي هميشه پشت سر گذاشته شده است .فلاسفه پيشين،گاهي همين حقيقت را در قالب ديگر بيان مي كردند ومي گفتند:هر موجودي كه از ‹‹قوه››به ‹‹فعليت›› برسد ديگر به حال اول ‹ قوه › باز نخواهد گشت . ولي عقيده به تناسخ درست بر خلاف اين قانونِ مسلم است. اين عقيده مي گويد انسان مي ميرد و روح او مانند ميوه رسيده يا كالي از بدنش جدا مي گردد،ولي به زودي به بدن ديگري بازگشته،همان مراحل را از اول شروع مي كند. نخست در درون يك نطفه و سپس بصورت جنين كاملي در مي آيد،مجدداً دوران طفوليت را با همه مشكلات ، تلخي ها و شيريني ها يش پشت سر مي گذارد.روحي كه سابقاً مي توانست حرف بزند ،راه برود،غذا بخورد،فكر كند و احتمالاً بخواند و بنويسد،همه چيز را فراوش كرده و مادر بايد دوباره ،او را پا به پا برد تا (شيوه راه رفتن) را بياموزد،وكم كم يك حرف و دو حرف بر زبانش بگذارد تا غنچه لب شكفتن گيرد و به سخن گفتن آشنا شود.اين يك عقب گرد روشن و يك گام بزرگ به سوي مراحل گذشته خواهد بود. اين سخني است كه هيچ فيلسوف و دانشمندي نمي تواند آن را بپذيرد، وانگهي يك نفر خدا پرست كه معتقد است نظام جهان هستي ،مطابق يك اراده ازلي و بر طبق قوانين صحيح اداره مي شود ،چگونه ممكن است اين عمل احمقانه را به مبدأ بزرگ جهان آفرينش نسبت دهد و ادعا كند كه خدا، پس از آنكه موجودي، همه مراحل تكاملي خود را – بطور كامل يا ناقص - طي كرد ، دوباره او را به حال اول برمي گرداند!...........ب) هر روح تنها با بدن خود مي تواند زندگي كند ............. بر خلاف آنچه برخي خيال مي كنند ، روح آدمي در آغاز، يك موجود كامل نيست ، بلكه مراحل تكامل خود را دراين جهان تدريجاً مي پيمايد . .......... اصولاً روان و تن آدمي ارتباط بسيار نزديكي با هم دارند و هر كدام بر ديگري مستقيماً اثر مي گذارد. روح كودك همانند جسم اوكودك ، و روح يك جوان همانند جسم او پرشور وبا نشاط است . هر جسم تنها شايسته روحي است كه با آن پرورش يافته وبه عكس هر روحي نيز شايسته و هماهنگ با جسم خويش است.اين تناسب و هماهنگي به قدري است كه اگر (فرضاً) روحي به كالبد ديگري برود،كاملاً با آن بيگانه و بي تناسب خواهد بود.براي مثال چگونه ممكن است روح يك انسان پنجاه ساله كه مراحل گوناگون را طي نموده،در جنين كودكي قرار گيرد و پس از تولد مانند روح يك كودك ،همان تظاهرات كودكانه را داشته باشد ؟!اين كار اصلاً از او ساخته نيست ............ج) فراموشي مطلق براي ارواح ممكن نيست................ يكي ديگر از دلايلي كه باطل بودن نظريه ‹بازگشت روح به بدني ديگر› را مسلم مي سازد موضوع فراموشي مطلق ارواح است. اگر بنا باشد همه ارواح،يا ارواح تكامل نيافته به بدن هاي تازه اي بازگردند چگونه ممكن است تمام خاطرات گذشته را فراموش كنند؟ چگونه ممكن است كسي سي يا پنجاه سال يا بيشتر در اين جهان زندگي كند ، ده ها هزار خاطره مسرت بخش يا غم انگيز داشته باشد ولي همه را فراموش كند؟ چنين فراموشكاري براي روح غيرممكن است،بنابراين طبق مداركي كه از قرآن مجيد و دلايل عقلي در دست است در رستاخيز كه ارواح به بدن هاي كامل خود برمي گردند همه چيز را به خاطر دارند. چطور ممكن است بازگشت به اين جهان و بازگشت در رستاخيز اينقدر با هم تفاوت داشته باشد و انسان در زندگي جديد خاطره اي از گذشته را به ياد نياورد؟.............د) ارواح بلاتكليف و سرگران............... اگر بازگشت مجدد روح درباره همه افرادي كه نيازمند به تكامل هستند صورت بگيرد،بايد هميشه از بين رفتن يك نفر مقارن با انعقاد نطفه ديگري باشد تا اين روح پس از جدا شدن از بدن اول به بدن دوم كه در حال نطفه است انتقال يابد.حال اگر حوادثي مانند زلزله و امثال آن رخ دهد و از آن بالاتر جنگ هايي مانند جنگ هاي جهاني با آن همه تلفات فوري (مانند آنچه در شهر ناكازاكي و هيروشيما در ژاپن گذشت) تكليف اين همه روح چه خواهد شد؟ آيا هيچ كس مي تواند ادعا كند كه تعداد فرزنداني كه نطفه آن ها بسته مي شود با متوفيات دائماً متعادل است؟در حالي كه خلاف آن به گواهي آمار جنگ ها و تلفات ناشي از سيل و زلزله اثبات گرديده است............ بازگشت به زندگي جديد از نظر منابع ديني.................- سوره مباركه مومنون آيات 101 و 102: ٭وضع تبهكاران همچنان ادامه دارد، تا هنگامي كه مرگ يكي از آنها فرا رسد آن گاه تقاضا مي كند خداوندا بار ديگر مرا به اين جهان بازگردان تا اعمال نيك به جا آورم و گذشته را جبران كنم، در پاسخ به او گفته مي شود نه هرگز راه بازگشت نيست اين سخني است كه او مي گويد .٭ - سوره مباركه بقره آيه27 :٭چگونه به خدا ايمان نمي آوريد با اينكه شما قبل از آفرينش ، آن گاه كه خاك بوديد مرده بي جان بوديد و خداوند شما را زنده كرد ، سپس شما را مي ميراند و بعد زنده مي كند و سپس به سوي او باز مي گرديد .٭ - سوره مباركه حج آيه65 : ٭و اوكسي است كه شما را زنده كرد سپس ميميراند و باز هم زنده ميكند ولي اين انسان ناسپاسگزار است .٭ - سوره مباركه روم آيه39 :٭خداوند همان كسي است كه نخست شما را آفريد و سپس روزي داد ، بعدا شما را مي ميراند سپس زنده مي كند .٭ تمام اين آيات صريحا بيان مي كنند كه پس از مرگ يكبار بيشتر زند شدن نخواهد بود وآن زنده شدن در رستاخيز است . - امام رضا (عليه السلام) : ((كسي كه عقيده به تناسخ داشته باشد ، ايمان به خدا ندارد ، و بهشت ودوزخ را انكار مي كند .))- امام علي (عليه السلام) : ((آنها نه مي تواند كارهاي بد خود را ديگر جبران نمايند و نه توانايي دارند چيزي بر حسنات خود بيفزايند .))..................... اينها همه به خوبي گواهي مي دهد كه اصل ادعاي مزبور واهي و بي اساس مي باشد.
 

mihua

عضو جدید
کاربر ممتاز
جدیداً یه چندتا سوال ذهنمو مشغول کرده دراین رابطه.
؟!؟!؟!
؟!؟!
؟!
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
ساز دهني تناسخ روح یعنی چی ؟! بحث و گفتگوی فلسفی 1

Similar threads

بالا