یه ماجرایی سر همین واسه من پیش اومد جالب بود..
یبار سر جلسه امتحان تستی- تشریحی تو دانشگاه به یکی از دخترای همکلاسی تقلب رسوندم ،بیچاره خیلی وضش خراب بود و کمی هم زیادی اصرار کرد ،بهش دو صفحه تستی رو کلا رسوندم و بعدش بلند شدم رفتم.یه چرخی تو دانشگاه زدیمو وقت امتحان تموم شد و همه داشتن میرفتن،از قضا این بنده خدا( دختره) با چنتا از رفیقاش که امتحانشون تموم شد و داشتن میرفتن سمت خونه،دقیقا جلو ما در اومدن و(یعنی اونا با چند قدم فاصله جلوتر از ما درحال رفتن بودن) که منو ندیده بود و میگفت: " این ابوالفضل کصصصافطططط و ... رو هی بهش میگم برسون فقط دوصفحه رو بهم نشون داد."
خلاصه فوش میدادو میرفت که یه لحظه برگشت منو دید ،
من
اون
رفیقم
رفیقاش
بیچاره صورتشو با هر دودستش گرفتو از اونجا زد میدون (یه راه دیگه رفت) رفیقاشم دنبالش.
از فرداش هروقت بما میرسید اینطوری بود
.