تعریف شما از حقیقت چیست؟

pinion

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با سلام به تمام دوستان عزیز.
میخوایم بحثی رو شروع کنیم که به نظر میرسه در جوامع امروز بشری به نوعی کیمیای دست نیافتنی تبدیل شده.

تعریف شما از حقیقت چیست؟

سوالی که در ذهن همه ی ما به نوعی تداعی کننده ی موضوعات و تعاریف مختلفه.
پس از شما دوستان عزیز تقاضا میکنم با شرکت در این بحث به روشن تر شدن اون کمک کنند.
 
آخرین ویرایش:

متالیک

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام دوست عزیز
سوال واقعا خوبی بود

حقیقت چیزی است که پشت واقعیت نهفته است. حقیقت چیزی است که شخص هر گز به آن نمی رسد و وقتی که رسید دیگر از او خبری نمی رسد. داستان همون پروانه و شمع شیخ عطار نیشابوریه که پروانه سوم وقتی به حقیقت شعله شمع رسید دیگه ازش خبری نمی شه. تمام چیزهایی که ما داریم یا دروغ است یا واقعیت.

امیدوارم روزی به حقیقت برسم...
 

Mohsenyg

عضو جدید
حقیقت چیزیه که پنهانه
چیزیه که ممکنه واسه خیلیا سنگین تموم شه
اگه همه جا حقیقت باشه(به بیان دیگر دروغ نباشه)دیگه سنگ رو سنگ بند نمیشه
 

19amir89

عضو جدید
حقيقت همان حس نابي است كه هميشه آنرا در قلبت انكار ميكني.
سالها دل طلب جام جم از ما ميكرد
آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا ميكرد
 

A.R-KH-A

عضو جدید
کاربر ممتاز
اول سلام
ببخشید دوست عزیز، من دیگه کم به سایت میایم از اینکه من رو دعوت کردید سپاسگذارم.
قبلا تو یه تایپیک با یکی دیگه بحث میکردم که او این رو گفت(به نظر من تعریف خوبی بود):
واقعيت چيزي است كه هست
اما حقيقت چيزي است كه بايد باشد!!!
به نظر من حق خیلی گسترده است و با عدالت و آزادی به راحتی نمیتوان به آن رسید!!!
به قول علی (ع):
هیچ میدانی وسیعتر از میدان حق نیست!!!
موفق و پیروز باشید
یا حق
 

seeemesooo

عضو جدید
2*2=4 اين حقيقته
3و5 دروغه اما نزديك حقيقت
اگرمبنا دسيمال نباشه باينري باشه 4 وجود نداره پس دروغ نيست ناشناختس
حقيقت بر اساس اصول تعريف شده ما بنياد شده
بستگي داره باور عمومي چه مبنائي رو پذيرفته باشه
 

Schneider

مدیر بازنشسته
با سلام به تمام دوستان عزیز.
میخوایم بحثی رو شروع کنیم که به نظر میرسه در جوامع امروز بشری به نوعی کیمیای دست نیافتنی تبدیل شده.

تعریف شما از حقیقت چیست؟


سوالی که در ذهن همه ی ما به نوعی تداعی کننده ی موضوعات و تعاریف مختلفه.
پس از شما دوستان عزیز تقاضا میکنم با شرکت در این بحث به روشن تر شدن اون کمک کنند.
فیدل جان بحث فلسفی هر جا شد مارم بخبر!
مرسی
 

Schneider

مدیر بازنشسته
و اما حقیقت..
از سر فصلهای مهم مبانیه فلسفست؛
عده ای که اونو رد کردند استدلالی در پیش دارند که خودش انکارهایی بزرگ رو در بر میگیره و البته نتونستن رد کنند و نه تونستند اثبات کنند.
عده ای این سوالو عنوان کردند "آیا حقیقت مفهومیست اجباری؟ یعنی اونیه که خدا میگه؟؟" یا نه " مفهومیست نسبی....یعنی با زمان و مکان از این رو به اون رو میشه!! یعنی مفهومی متلون که رنگ در رنگ میشه"
بنا به اعتباری که هر فرد برای هر دو گزینه بالا قایل میشه....در مورد اول در دسته "دین مداران" و در مورد دوم در دسته "منطقیون" جای میگیره.
من در عین بی طرف بودن....گرایش دسته دوم رو بیشتر میپذیرم!
 

karo7

اخراجی موقت
حقیقت مطلق است و وجود دارد، اما نمی توان ادعای دانستن حقیقت و ارائه آن به دیگران را کرد، بلکه ما فقط می توانیم بر اساس تجربه و سعی و خطاهای خود به حقیقت نزدیکتر شویم و نه بصورت مطلق به آن برسیم و در این راه ممکن است دچار اشتباه گردیم که باید با دیدی انتقادی آن را اصلاح کنیم. بهرحال ما نمی توانیم به حقیقت برسیم ما فقط می توانیم فاصله خود را با آن کم کنیم.
 

karo7

اخراجی موقت
و اما حقیقت..
از سر فصلهای مهم مبانیه فلسفست؛
عده ای که اونو رد کردند استدلالی در پیش دارند که خودش انکارهایی بزرگ رو در بر میگیره و البته نتونستن رد کنند و نه تونستند اثبات کنند.
عده ای این سوالو عنوان کردند "آیا حقیقت مفهومیست اجباری؟ یعنی اونیه که خدا میگه؟؟" یا نه " مفهومیست نسبی....یعنی با زمان و مکان از این رو به اون رو میشه!! یعنی مفهومی متلون که رنگ در رنگ میشه"
بنا به اعتباری که هر فرد برای هر دو گزینه بالا قایل میشه....در مورد اول در دسته "دین مداران" و در مورد دوم در دسته "منطقیون" جای میگیره.
من در عین بی طرف بودن....گرایش دسته دوم رو بیشتر میپذیرم!

دوست عزیز
نظر سومی هم وجود دارد، اگر نظر من را در مورد حقیقت بخوانی می بینی که در هیچکدام از دو دسته شما قرار نمی گیرد. که بیشتر لیبرال ها موافق چنین نظری هستند و در هیچکدام از دو دسته مشخص شده از طرف شما قرار نمی گیرند.
موفق باشید
 

eterno

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
حقیقت یعنی اون چیزی که واقعا هست...چیزی که هیچ رنگ و ریایی توش نیست...
حقیقت یعنی ارزشی که فکر می کنم ما خیلی ازش دوریم...
 

Schneider

مدیر بازنشسته
حقیقت مطلق است و وجود دارد، اما نمی توان ادعای دانستن حقیقت و ارائه آن به دیگران را کرد، بلکه ما فقط می توانیم بر اساس تجربه و سعی و خطاهای خود به حقیقت نزدیکتر شویم و نه بصورت مطلق به آن برسیم و در این راه ممکن است دچار اشتباه گردیم که باید با دیدی انتقادی آن را اصلاح کنیم. بهرحال ما نمی توانیم به حقیقت برسیم ما فقط می توانیم فاصله خود را با آن کم کنیم.
خوبه....ولی باز کامل نیست؛
فرض بفرمایید الان ساعت 12 نیمه شبه.....اینکه فردی بیاد بگه "ما در تاریکی شب قرار داریم" جمله ایست کاملا درست و در اون مورد 100% به حقیقت رسیده؛
موارد روشن دیگه رو عرض میکنم که همگی مایه مادی دارند و ملموسند؛
فردی که دستشو با چاقو بریده یا فردی که تجربه سوختگی با آتیش رو داره....هر کدوم در مورد خودشون به "عین" حقیفت برندگی چاقو و سوزانندگی آتش_در حدی که نظام خلقت بهشون اجازه داده_دقیفا رسیده اند.{و البته تمام علوم بشری هم نسبت به همین 4چوب آفرینش قطعیتشونو قبول میکنیم و ضدیتش رو رد میکنیم.}
این نوع حقیقتی که شما مطرح فرمودید، اگر خود مطلب و صحتشو بپذیریم، مربوط به نوع خاصی از انواع حقایق میشه؛
ممکنه فردی از راه برسه و بگه "آقا منظور ایشون اون نوع حقیقت برتر(!) و حد غایی(!) کمال بوده" که در همین جا باید به ایشون این ایراد رو گرفت که"شما اول بیا اثبات کن حقایق در کیفیت وجود دارای مراتب اند بعد اشاره کن که بله.....ما راهی جز نزدیک شدن به اون مورد اعلا مرتبه رو نداریم"....یعنی تا تعریف نشه نمیشه بکار برد.
شما اگر دقت بفرمایید همون "دین مدارها" یی که عرض کردم، حقیقت رو دارای سرچشمه میدونند دیگه، یعنی سایر موارد رو منشعب از اون میدونند، که دیدگاه شما اگر نگیم دقیقا همونه، بسیار به اون طیف نزدیک است.
شما هم موفق باشید
 

pinion

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هگل در یکی از مقالاتش گفته:
هر حقیقتی مطلق است
نظر شما در این باره چیست؟
 

Schneider

مدیر بازنشسته
هگل در یکی از مقالاتش گفته:



هر حقیقتی مطلق است

نظر شما در این باره چیست؟
جمله حذف به معنای معنوی بوده.....یعنی میگه: هر حقیقتی مطلق "درست" است.
گزاره بالا یا درست است یا غلط؛
اگر درست باشه که بدیهیست پاسخ؛
اگر غلط باشه>>>"هر حقیقتی مطلق درست نیست" باز هم گزاره ایست درست؛
گزاره ای که در هر دو حال منتج به نتیجه ای درست شود، درست است!
پس هگل راست گفته!! :D
 

هزاردستان

کاربر فعال
جوهر وجودي هر چيز حقيقت است. در وجود هر چيز در نتيجه ماهيت خود بايدها و نبايدهايي وجود دارد كه جدايي از آنها براي آن محال است چراكه جدايي از آنها به معني تغيير ماهيت و در نتيجه تغيير هستي مي شود. مجموعه اين بايدها و نبايدها حقيقت هر چيز است.
به نظر من حقيقت هر چيز در تناسب با ماهيت آن است.
 

karo7

اخراجی موقت
خوبه....ولی باز کامل نیست؛
فرض بفرمایید الان ساعت 12 نیمه شبه.....اینکه فردی بیاد بگه "ما در تاریکی شب قرار داریم" جمله ایست کاملا درست و در اون مورد 100% به حقیقت رسیده؛
موارد روشن دیگه رو عرض میکنم که همگی مایه مادی دارند و ملموسند؛
فردی که دستشو با چاقو بریده یا فردی که تجربه سوختگی با آتیش رو داره....هر کدوم در مورد خودشون به "عین" حقیفت برندگی چاقو و سوزانندگی آتش_در حدی که نظام خلقت بهشون اجازه داده_دقیفا رسیده اند.{و البته تمام علوم بشری هم نسبت به همین 4چوب آفرینش قطعیتشونو قبول میکنیم و ضدیتش رو رد میکنیم.}
این نوع حقیقتی که شما مطرح فرمودید، اگر خود مطلب و صحتشو بپذیریم، مربوط به نوع خاصی از انواع حقایق میشه؛
ممکنه فردی از راه برسه و بگه "آقا منظور ایشون اون نوع حقیقت برتر(!) و حد غایی(!) کمال بوده" که در همین جا باید به ایشون این ایراد رو گرفت که"شما اول بیا اثبات کن حقایق در کیفیت وجود دارای مراتب اند بعد اشاره کن که بله.....ما راهی جز نزدیک شدن به اون مورد اعلا مرتبه رو نداریم"....یعنی تا تعریف نشه نمیشه بکار برد.
شما اگر دقت بفرمایید همون "دین مدارها" یی که عرض کردم، حقیقت رو دارای سرچشمه میدونند دیگه، یعنی سایر موارد رو منشعب از اون میدونند، که دیدگاه شما اگر نگیم دقیقا همونه، بسیار به اون طیف نزدیک است.
شما هم موفق باشید
دوست عزیز
بعضی چیزها واقعیت هستند نه حقیقت مانند آنکه شب تاریک است.
در ضمن باز نمی توان آنها را با اطمینان مطرح کرد چراکه برای کسی که در قطب زندگی می کند می توان ساعت 12 شب رون را نیز ببیند.
دوست عزیز این مثالهایی که شما گفتید همه به علم استقرا بر می گشتند که از نظر من استقرا علم نیست. یعنی ما نمی توانیم بگیم که همه کلاغ ها سیاه هستند چرا که ما بیشتر از 1000 کلاغ سیاه دیدیم.
در ضمن من فکر نمی کنم دیدگاهم زیاد به دین مدارها و دیگر تفکرات ئیدلوژیک نزدیک باشد، آنها می گویند حقیقت در دست هایشان است، ولی بنده می گویم ما هیچوقت نمی توانیم حقیقت مطلق را بیابیم فقط می توانیم به آن نزدیک شویم. آنها از دستورات و روش های تعیین شده (که بسیاری از آنها نیز از جایی به غیر از عقل استخراج شده) برای رسیدن به حقیقت نام می برند، بنده می گویم ما باید با استفاده از عقل و تجربیات خود به حقیقت نزدیک شویم، آنها می گویند در مسیرشان احتمال اشتباه وجود ندارد، من می گویم ما ناگزیر از اشتباه کردن هستیم.
برای روشن تر شدن بیشتر قوانین نیوتن را مثال می زنم، قوانینی بودند که سالها به عنوان حقیقت مطلق پذیرفته شده بودند ولی ثابت شد که همیشه صادق نیستند.

پس ما یک حقیقت را معرفی می کنیم و بعد به نقد آن می پردازیم، جنبه های ضعیف آن حذف شده و با حقایق قویتر جایگزین می گردند و باز به نقد می پردازیم، پس این حقیقت روز به رو به بهتر شدن خواهد رفت و به آن حقیقت مطلق (که ما نمی دانیم چیست)نزدیکتر خواهد.
 

srashedian

عضو جدید
هر چیزی که با وجود تمام تلاشت بازم نتونی به دیگران بگی همون حقیقته. :redface:
 

ne_sh67

عضو جدید
کاربر ممتاز
به نظر من اول باید مرز جدایی حقیقت با واقعیت را مشخص کرد.
واقعیت دروغی است که همه قبول دارن.

حقیقت واقعیتی است که وجود ندارد.
 

saeed99

عضو جدید
کاربر ممتاز
با درود

بحث جالبی است ،البته من چون قبلا به این موضوع فکر نکردم و مطالعه کافی هم ندارم طبیعتا نظر پخته ای هم نخواهم داشت . اما بنظرم این مطلب برای کمک به پیشبرد بحث مفید باشد.

تعریف حقیقت برگرفته از واژنامه علی اکبردهخدا :

حقیقت اسم است برای چیزی که در محل خود مستقر باشد. (از تعریفات جرجانی ).
تاء در حقیقت برای تأنیث نیست بلکه برای نقل از صفت به اسم است مانند تاء علامت .
- حقیقت شدن ؛ ثابت شدن . محقق شدن . روشن و واضح و آشکار شدن : طاهر را آن سخن حقیقت شد. (تاریخ سیستان ). پس مردمان را مرگ رسول (ص ) حقیقت شد و غریو گریستن از آن جمع برخاست . (مجمل التواریخ ). و صفت گرزش [ گرز مسعودبن محمود ] که بغزنین نهاده است ، حقیقت میشود که آنچه از پیشینگان بازگفته اند چون ... رستم ... و دیگران متصور تواند بود. (مجمل التواریخ ).

حقیقت هر لفظی است که بر موضوع خود باقی باشد و گفته اند حقیقت هر لفظی است که مردم در تخاطب به آن اصطلاح کنند.
حقیقت در اصطلاح عبارت از کلمه ای است که در ماوضعله بکار رود. در اصطلاحی که تخاطب به آن حاصل شده و به این قیداحتراز میشود از مجازی که در اصطلاح دیگری بغیر از تخاطب در موضوع له استعمال شود، مانند صلوة هرگاه مخاطب آنرا در عرف شرع در دعا بکار برد چه در اینصورت مجاز است ، ولی دعا در اصطلاح شرع معنی غیر موضوع له است ؛زیرا در اصطلاح شرعی صلوة برای ارکان و اذکار ویژه ای وضع شده است با آنکه در اصطلاح لغویین برای دعا وضع گردیده .
(اصطلاح اهل شرع و بیان ) هر یک از حقیقت و مجاز به اشتراک بر دو معنی بکار میرود، زیرا هریک یا در مفرد است و آن حقیقت و مجاز لغوی نامیده میشود و یا در جمله است و در اینصورت حقیقت و مجاز عقلی خوانده میشود.
اصولیان گویند: حقیقت شرعیه وجود دارد ولی قاضی ابوبکر مخالف است .حقیقت شرعی عبارت از: لفظی است که در معنی موضوع له شرعی استعمال شود یعنی شارع لفظ را در معنائی وضع کرده و بدون قرینه آن لفظ بر آن معنی دلالت میکند خواه بین معنای شرعی و لغوی مناسبتی وجود داشته و از آن منقول باشد یا وجود نداشته باشد. معتزلیان حقیقت دینی را نیز اثبات کنند و آن را نوع خاصی از حقیقت شرعی دانند. حقیقت دینی آن است که شارع لفظی را ابتداءً برای معنایی وضع کند بطوری که اهل لغت آن لفظ یا آن معنی یا هر دو را نشناسند. معتزلیان گمان برند که اسماء ذوات ، یعنی آنچه مربوط به اصول دین یا متعلق بقلب است چون مؤمن و کافر و ایمان و کفر از قبیل حقیقت دینی است ، ولی اسماء افعال ، یعنی آنچه مربوط به فروع دین یا آنچه مربوط به جوارح و اعضاء است چون مصلی و مزکی و صلوة و زکوة چنین نیست . و ظاهر آن است که فقط قسم دوم از حقیقت دینی وجود دارد، یعنی حقیقتی که لغویین معنای آنرا نمیدانسته اند. و نزاعی نیست در اینکه الفاظ متداول در زبان اهل شرع که در غیر معانی لغوی استعمال میشود، در آنها حقیقت گردیده اند، نزاع و خلاف در اینست که آیا این حقیقت بوضع و تعیین شارع است تا حقیقت شرعی باشد، چنانکه مذهب ماست یا آنکه شارع خود وضع و تعیین نکرده ، بلکه در غلبه استعمال آن الفاظ در این معانی جدید در لسان اهل شرع بصورت حقیقت درآمده است و شارع خود با قرینه استعمال میکرده است و در اینصورت حقیقت شرعیه نیست بلکه حقیقت عرفی خاص است . پس این الفاظ هرگاه در سخنان اهل کلام و فقه و اصول واقع میشوند بدون خلاف بر معانی شرعی حمل میگردند، ولی در سخنان خود شارع در نظر ما نیز مطلقاً برمعانی شرعی حمل میشوند ولی در نظر قاضی ابوبکر در صورت عدم قرینه بر معانی لغوی حمل میگردند، بنابراین بیش از این دو قول در مسئله وجود ندارد، ولی بعضی گمان کرده اند که قاضی عقیده دارد که آن الفاظ هنوز در معانی و حقایق لغوی خود باقی هستند و با وجود قرینه در معانی شرعی بکار میروند و در این صورت در مسئله سه قول وجود پیدا میکند. تفصیل بیشتر این مطلب را در عضدی و حواشی آن میتوانید ببینید. (ترجمه ٔ به اختصاراز کشاف اصطلاحات الفنون ). (اصطلاح ادب )مفهوم مستقل ملحوظ بذات چون مفهوم اسم . این معنی ازاصطلاحات اهل ادبیات عرب است . سیدسند گوید: حقیقت به این معنی گاهی در بعض استعمالات اهل ادب بکار میرود،چنانکه در کتاب اطول در بحث استعاره ٔ تبعی دیده میشود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || شیخ اجل سعدی در قطعه ٔ ذیل حقیقت را مقابل ِ هوا و هوس آورده است :

حقیقت سرائیست آراسته
هوا و هوس گرد برخاسته
نبینی بجائی که برخاست گرد
نبیند دگر گرچه بیناست مرد!


در بعض لغت نامه ها معنی خالص محض نیز بر حقیقت داده اند. (اصطلاح منطق و فلسفه ) حقیقةالشی ٔ چیزی است که قوام شی ٔ بدان است چون حیوان ناطق برای انسان ، بخلاف ضاحک و کاتب که تصور انسان بدون آن دو ممکن است . و گفته اند مابه الشی ٔ هوهو به اعتبار تحقق ، حقیقت است و به اعتبار تشخص ، هویت و با قطع نظر از آن ، ماهیت . (تعریفات ص 62). حقیقت ، یعنی ماهیت یا بتعبیر دیگر مابه الشی ٔ هوهو که آنرا ذات نیز نامند. حقیقت بدین معنی اعم است از کلیت و جزئیت و موجود و معدوم . باء در «مابه الشی ٔ هوهو» باء سببی است و دو «هوهو» به شی ٔ برمیگردد و معنی آن چنین است : امری که بسبب آن امر شی ٔ شی ٔ است و اگر مابه الشی ٔ هو گفته شود، جمله کوتاهتر خواهد بود. اگر گفته شود که این بر علت فاعلی صدق میکند زیرا انسان مثلاً بسبب فاعل آن ، و بوجود آوردن فاعل او را انسان میگردد و از انواع دیگر تمایز پیدا میکند و معدوم انسان نیست و متمایز از غیر نمیباشد گوئیم فاعل چیزی است که بسبب آن شی ٔ وجود خارجی پیدا میکند نه آنکه بسبب آن شی ٔ شی ٔ میشود. بعضی گویند دو ضمیر «هوهو» به موصول برمیگردد و در اینصورت معنی چنین است : امری که بسبب آن شی ٔ آن امر است بدین معنی که در ثبوت این امر برای آن بغیراین امر نیازی نیست . مولوی عصام الدین در حاشیه ٔ شرح عقاید گوید: ضمیر اول ضمیر فصل است و مرجعی ندارد. حقیقت بدین معنی را حکماء و متکلمین و صوفیه بکار میبرند. (نقل به اختصار از کشاف اصطلاحات الفنون ). || حقیقت ، عبارت است از ماهیت به اعتبار وجود و بنابراین شامل معدوم نمیشود و اطلاق حقیقت به این معنی بیشتر است از اطلاق حقیقت به معنی ماهیت مطلق . شارح طوالع و شارح تجرید گوید: حقیقت و ذات غالباً بر ماهیت به اعتبار وجود خارجی اطلاق میگردد، خواه آن وجود خارجی کلی باشد یا جزئی ... بنابراین گفته نمی شود ذات و حقیقت عنقا فلان است ، بلکه گفته می شود ماهیت عنقا فلان است . (ترجمه از کشاف اصطلاحات الفنون ). || (اصطلاح صوفیه ) عبدالرحمان جامی در شرح فصوص ، فص اول گوید: صوفیه سه حقیقت را قائلند: یکی حقیقت مطلق فعال واجب الوجود و آن حقیقت خدای سبحانه است . دیگر حقیقت مقید منفعل که وجود را از حقیقت واجب بفیض و تجلی میگیرد و آن حقیقت عالم است و سوم حقیقت احدیت جامع بین اطلاق و تقیید و فعل و انفعال و تأثیر و تأثر که از طرفی مطلق و از طرفی مقید، از طرفی فعال و از طرفی منفعل است و این حقیقت احدیت جمع بین حقیقتین است و آنرا مرتبت اولیت و آخریت است ، برای آنکه حقیقت فعال مطلق در مقابل حقیقت منفعل مقید است پس ناچار برای آن دو باید اصلی وجود داشته باشد که هر دو در آن ، بطور واحد باشند و آن در هر دو، بطور متعددو مفصل و ظاهر این حقیقت همان است که به طبیعت کلی فعال از طرفی و منفعل از طرف دیگر نامیده می شود. آن حقیقت از اسماء الهی متأثر و در موارد آن مؤثر است و هر یک از این حقایق سه گانه حقیقت حقایقی است که در تحت آن مندرج هستند. (ترجمه ٔ به اختصار از کشاف اصطلاحات الفنون ). || و نیز در اصطلاح صوفیه ، حقیقت نزد صوفیه ظهور ذات حق است بی حجاب تعنیات و محو کثرات موهومه در نور ذات و در مجمع السلوک گوید: حق در اصطلاح مشایخ صوفیه عبارت است از ذات و حقیقت عبارت است از صفات ، پس حق اسم ذات و حقیقت اسم صفات است و مراد از ذات و صفات ، ذات اقدس الهی و صفات اوست ،زیرا مرید هرگاه دنیا را ترک کند و از حدود نفس و هوی درگذرد و در جهان احسان درآید گویند در عالم حقیقت وارد شد و بمقام حقایق واصل گردید اگرچه از عالم صفات و اسماء دور بوده باشد و هرگاه به نور ذات واصل گردید گویند بحق واصل شد و شیخ و مقتدی گردید. و گاهی مراد صوفیه از حقیقت ماسوای عالم ملکوت است که عبارت از عالم جبروت باشد. ملکوت در نظر صوفیه عبارت است از فوق عرش تا تحت الثری و میان آن دو از اجسام و معانی و اعراض و جبروت ماسوای ملکوت . و گویند حقیقت عبارت است از توحید و گویند حقیقت مشاهده ٔ ربوبیت است ...
 

okanava

عضو جدید
کاربر ممتاز
حقیقت مانند آب دریا است چون نمک آب دریا زیاد است تشنگی را رفع نمی کند .اگر حقیقت آدمی تحریف شود مثل آب شور دریا خواهد بود که تشنگی را رفع نخواهد کرد .نیچه
 

فرح نوش

عضو جدید
کاربر ممتاز
استبداد چهره ی ازادی بررویش ترسیم شده ,خیانت تاج امانت رابه فریب بر سردارد,دروغ قبا راستگوئی برتن دارداماحقیقت برهنه است قبائی برتن ندارد.
 

elma

عضو جدید
با سلام به تمام دوستان عزیز.
میخوایم بحثی رو شروع کنیم که به نظر میرسه در جوامع امروز بشری به نوعی کیمیای دست نیافتنی تبدیل شده.

تعریف شما از حقیقت چیست؟


سوالی که در ذهن همه ی ما به نوعی تداعی کننده ی موضوعات و تعاریف مختلفه.
پس از شما دوستان عزیز تقاضا میکنم با شرکت در این بحث به روشن تر شدن اون کمک کنند.
به نظر من حقيقت همان چيزيست كه ما به خاطرش به اين دنيا اومديم و در واقع هدف از آفرينش ما هم همين بوده كه ما به همون حقيقت محض و خدا شناسي نزديك بشيم كه البته اين كار براي ما آدماي معمولي كه اسير اين دنياي پر از دروغيم دست يافتني نيست.
 

samaneh66

عضو جدید
کاربر ممتاز
حقیقت یعنی اون چیزی که میشه تمام زندگیمون رو برمبنای اون بگذاریم
 

bmd

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به نظرم حقيقت فقط يك چيز هست و اون درك چرايي اين دنياست و ديگه به هيچ چيزي نميشه گفت حقيقت چون همه نسبيتي از اين حقيقت بزرگند... و هر چيز ديگه اي روكه بخوايم حقيقت بناميم در واقع دروغ بزرگيه كه همه باورش كردند و اين دركش رو سخت كرده
 

سمیه نوروزی

عضو جدید
سلام. بحثتون خيلي جالبه ..اميدوارم بتونم تا آخر دنبالش كنم.

تا حالا خيلي دربارش فكر كردم...به نظر من

حقيقت يك اصله ..يعني در هرچيزي يك حقيقت وجود داره كافي ريشه يابي بشه...
ذاتا مطلقه ... و بر اساس تاييد صد در صد عقل مي تونيم ادعا كنيم بهش رسيديم و از اونجايي كه ذهن بشر هنوز، همچنان و همواره در حال پيشرفته نمي شه گفت تاييد ذهن فعلي ادعاي درستي براي رسيدن بهش باشه...
اما زندگي ما و حقيقت..
ما بر اساس حقيقت هاي نسبي زندگي مي كنيم .. يعني هر چيزي كه باهش برخوردمي كنيم رو با عقل خودمون و اصولي كه پيش خودمون پذيرفتيمشون مقايسه مي كنيم و در صورتي كه به تاييد برسه مهر حقيقت بهش مي زنيم...اما به اين خاطر كه در زندگي اجتماعي و در تعامل با ديگران نيازه كه يك سري چيزها در نظر همه حقيقت تلقي بشه... به اين راي داده شده كه هر كس خودش رو صرف رسيدن به يك حقيقت كنه و در خصوص همون حقيقت ديگران به يافته هاي اون اعتماد كنند....
 

sara-afshar777

عضو جدید
حقیقت یه مفهوم سهل وممتنع هست من اگه آخرین لحظه زندگیم به خودم بگم خدایا تو دنیا بیهوده نبودم فکر کنم به حقیقت رسیدم
تنها چیزی که می دونم اینکه نباید موجودبیهوده ای باشیم نه برای خودمون نه برای دیگران
 

Similar threads

بالا