در همین ایام آیتالله مطهری با حسینیه ارشاد دچار اختلافات شدیدی در نحوه برگزاری مراسم و سخنرانان آن – از جمله شریعتی – شده بود و نهایتا به جدایی کامل او از ارشاد در اواخر سال ۱۳۴۹منجر شد. مطهری پس از خروج از ارشاد تلاش کرد تا نقد شریعتی و نوشتهها و گفتههای او را سازماندهی کند. در این زمان مجموعهای سه جلدی به قلم حسین روشنی در نقد شریعتی منتشر شد که بر اساس اسناد ساواک آیتالله مطهری در تدوین آن نقش داشت. در یکی از اسناد ساواک آمده است:«بنظر میرسد جزوهای در حال تدوین است که در این جزوه بر رد گفتههای دکتر شریعتی مسائلی ذکر شده و در عین حال اشکالاتی را که بر او گرفتهاند نگاشته شده است. جزوه مذکور توسط آقای روشن، پیشنماز مسجد الحسین واقع در خیابان اقبال پشت پارک خیام با همکاری عدهای از آقایان روحانیون از جمله آقای مطهری در حال تکمیل میباشد.» (شریعتی به روایت اسناد ساواک-ج۲-ص۲۱) این گزارش در تاریخ ۲۱/۲/۱۳۵۱ تهیه شده است.
همزمان برخی روحانیون نوگرای حوزه قم نیز نقد شریعتی را آغاز کردند. در همین راستا آیتالله ناصر مکارم شیرازی با چاپ مقالهای در مجله مکتب اسلام و با عنوان «آیا شورا مبنای حکومت اسلامی است؟» نظر شریعتی را نادرست دانسته و استدلال کرده بود که شیعه به انتخاب خلیفه بر اساس رای شور معتقد نیست و خلیفه را منتخب خدا و پیامبر میداند. چندی بعد مقالهای دیگر توسط آیتالله مکارم در همین نشریه منتشر شد که در آن نظریه دیگر شریعتی مبنی بر اینکه میوه ممنوع بهشتی «آگاهی» بوده است رد شده بود. مکارم شیرازی به شریعتی توصیه کرده بود که قبل از ارائه نظراتش با اهل فن مشورت کند. مجله مکتب اسلام قبل از آن هم در پاسخ به پرسش شریعتی درباره دعای ندبه که در جزوه «
انتظار مکتب اعتراض» مطرح کرده بود، وی را به تندی نقد کرده بود.
برخی از این نقدها پاسخ شریعتی را نیز در پی داشت. او چند نامه به مکتب اسلام نوشته و به برخی دیگر از منتقدان خود نیز پاسخ داده است. برای نمونه او در پاسخ به یکی از این کتابها با عنوان «دفاع از اسلام و روحانیت، پاسخ به برقعی و دکتر علی شریعتی» نامهای تند به مدیر چاپخانه فیض قم نوشته و رونوشت آن را به آیتالله گلپایگانی و دیگر آیات عظام نیز فرستاد.
پیش از تعطیلی حسینیه ارشاد برخی مراجع حوزه علمیه نیز علیه شریعتی تحریک میشدند. در یکی دیگر از اسناد ساواک آمده است:«اخیرا از طلاب قم نزد آیتالله شهابالدین نجفی مرعشی و شریعتمداری مراجعه و اظهار داشتهاند که دکتر علی شریعتی در یکی از سخنرانیهایش در حسینیه ارشاد منکر امام زمان شده و گفته است دعای ندبه سند معتبر ندارد، آقای مرعشی گفته من دکتر شریعتی را نمیشناسم ولی اگر او چنین حرفی گفته باشد کافر است.» (شریعتی به روایت اسناد ساواک-ج۲-ص۱۱)
اوایل شهریور ۱۳۵۱، مخالفان مذهبی شریعتی موفق شدند که اولین فتوای رسمی علیه حسینیه ارشاد را بگیرند که در آن مقلدان از حضور در ارشاد و یا مطالعه کتب منتشرشده توسط آن منع شده بودند. نهم آبانماه نیز آیتالله سید محمدصادق روحانی در پاسخ به استفتایی که درباره حسینیه ارشاد علی شریعتی شده بود، نوشت: «نشریات اخیر موسسه فوقالذکر و سخنرانیهای نامبرده در این ایام پا به مرحله خطرناکی گذاشته…هرگز تصور نمیرفت…کار محاربه با تشیع و شیعهگری و محاربه با خاندان رسالت چنان اوجی بگیرد که موسسهای اینگونه آزادانه برخلاف مذهب تشیع و دین مقدس اسلام و قوانین آسمانی آن مطالبی را منتشر و سخنرانیهای زهرآلودی در آن بشود. در هر صورت با وضع فعلی این موسسه، حقیر شرکت در مجالس آنرا حرام میدانم.» چهاردهم آبان نیز فتوایی مشابه توسط آیتالله سید حسن طباطبایی قمی منتشر شد. ( اسناد انقلاب اسلامی- ج۵-ص۱۴۵)
با انتشار این فتاوی رسمی، زمینه تعطیلی ارشاد فراهم شد و در همان آبانماه ۱۳۵۱حسینیه ارشاد تعطیل گردید و شریعتی متواری شد. پس از تعطیلی ارشاد، فتاوی مذهبی علیه ارشاد و شریعتی به شدت گسترش یافت. دریکی از اسناد مربوط به این ایام به جلسهای در منزل شیخ حسین لنکرانی اشاره شده وآمده است: «وی در این جلسه بیشتر وقتش را به نقل مطالب کتب تالیف دکتر علی شریعتی بهخصوص کتاب کویر گذراند و به حضار توصیه میکرد آنها هم درباره نامبرده در هیچجا سکوت نکنند. حسین مجاهد[یکی از حضار] میگفت چون آخوندها حاکم بر دستگاه هستند بهموقع فساد شریعتی را تشخیص داده و حسینیه ارشاد را تعطیل کردند.» (شریعتی به روایت اسناد ساواک-ج۲-ص۱۱۲) در یکی از اسناد پیشنهاد شده بود:«چنانچه صلاح باشد مسئولیت اداره این حسینیه به عهده یکی از مراجع تقلید واگذار گردد تا هم دولت راحت شود و هم به این تشنجات پایان داده شود.»(همان- ص۱۱۳)
از این زمان کلیه کتابهای شریعتی «مضره و تحریک آمیز» تشخیص داده شده و ممنوع اعلام شد.(همان-ص۱۳۹) شریعتی نهایتا بهدلیل دستگیری پدرش، در تیرماه ۱۳۵۲ خود را تسلیم کرد و زندانی شد. حدود یک ماه پس از دستگیری شریعتی در یکی از اسناد ساواک آمده است: «روز دوشنبه ۱۵/۵/۱۳۵۲ دکتر سید محمد بهشتی، سید هادی خامنهای و چند نفر از طلاب قم به منظور دید و بازدید از مرتضی مطهری در منزل وی [...] حضور داشتند. مطهری ضمن انتقاد از شریعتی گفت صرفنظر از افکار نادرست وی و غرور و اشتباهاتش، ضربه جبران ناپذیری بر هماهنگی روحانیت و طبقه تحصیلکرده زد و آنها را نسبت بهم سخت بدبین نمود و احساسات جمعی از جوانان خام را علیه روحانیون برانگیخت.» (عالم جاودان استاد شهید مرتضی مطهری-ص۴۴۴)
همزمان کتاب بررسی و نقد، نوشته حسین روشنی که پیشتر ذکر آن رفته است، از سوی ساواک کتاب مفیدی تشخیص داده شد و پیشنهاد توزیع آن مطرح گردید. (شریعتی به روایت اسناد ساواک-ج۲-ص۲۱۳) لیکن در گزارشی دیگر،از آنجا که حتی این نقد ممکن است خواننده را به خواندن آثار شریعتی ترغیب کند و «کلیه آثار او مضره و تحریک آمیز است» با توزیع نقد آثار وی نیز مخالفت شد! (همان- ص۲۱۶)
در اواخر اسفند ماه ۱۳۵۲، پس از ۱۸ ماه حبس انفرادی، علی شریعتی آزاد و خانهنشین شد. بلافاصله پس از آزادی او موج جدیدی از فتواها علیه او آغاز گردید. آیتالله سید ابوالحسن قزوینی در پاسخ به استفتایی نوشته بود:«هرچند مدتی است کسالت دارم و قادر بر مطالعه نیستم، ولی نظر به مطالعه اجمالی، کتب مذکور مطابق با مذهب تشیع نمیباشد و انکار خاتمیت و انکار ضروری دین اسلام است.»(اسناد انقلاب اسلامی-ج۲- ص۲۰۶)
علامه سید محمدحسین طباطبایی در پاسخ به استفتایی نوشت:«اینجانب نوشتههای دکتر شریعتی را هرگز تصدیق نکرده[ام]… نوع مطالب ایشان اشتباه و طبق مدارک دینیاسلامی غیرقابل قبول است.» آیتالله سید کاظم مرعشی هم در پاسخ به استفتایی دیگر خرید و فروش کتب شریعتی را حرام دانست. همچنین آیتالله سید علی اصفهانی اعلام کرد:«نوشتجات نامبرده مشتمل بر اباطیل گوناگون است» و خرید و فروش کتب مذکور را حرام اعلام کرد. با اینهمه فروش کتابهای شریعتی بصورت مخفیانه و غیرقانونی هر روز گسترش بیشتری مییافت.
اردیبهشت ۱۳۵۶ شریعتی موفق شد که از ایران خارج شود، لیکن سرنوشت چیز دیگری در آستین داشت. او روز ۲۹ خرداد ۱۳۵۶ در انگلستان درگذشت و مبارزان را در حیرتی بزرگ فرو برد. آخرین فتواهای مذهبی علیه شریعتی پس از مرگ وی آغاز شد. در این زمان حضرات آیات ابوالقاسم خویی، شهابالدین مرعشی نجفی،شاهرودی،عبدالله شیرازی، مالک حسینی، علی نمازی و… فتاوی مشابهی علیه شریعتی صادر کردند. در این زمان تلاشهایی هم شد که فتوایی له یا علیه شریعتی از آیتالله خمینی صادر شود لیکن ایشان در اینباره همواره سکوت کرد. در یکی از اسناد ساواک آمده است:«شدیدترین وضع اختلافات بین طرفداران شریعتی و مخالفین وی فعلا در مدرسه حقانی است، زیرا یکی از مدرسین آن مدرسه به نام مصباح یزدی که از موسسین در راه حق نیز میباشد، از مخالفین سرسخت شریعتی است.
لذا طرفداران شریعتی در جلسات درس وی شرکت نکرده و مقالاتی را بر رد شریعتی مینویسد پاره میکنند و شاگردان مصباح هم مقالات شریعتی را پاره میکنند…قرار است برای چهلم مصطفی خمینی، آقای مرتضی حایری به اتفاق شهابالدین اشراقی به عراق مسافرت کنند و شهابالدین اشراقی در این مسافرت نامهای از خمینی بگیرد که صراحتا در آن بنویسد شریعتی از ما نیست، او را نفی کند… اگر چنین اعلامی از جانب خمینی در مورد شریعتی صادر شود، دیگر طرفداران شریعتی ساکت شده و بکلی از بین خواهند رفت. »(همان- ص۳۶۸)
آیت الله محمد یزدی – رئیس سابق قوه قضائیه و رئیس جامعه مدرسین قم- در خاطرات خود از جلسه مدرسین قم پیش از انقلاب برای تصمیمگیری درباره شریعتی مینویسد:«آقای مصباح در آن ماجرا قائل به دیدگاه خاصی بودند و بقیه اعضای جامعه در برابر ایشان قرار داشتند. جلسه مزبور در منزل آیتالله حسین نوری همدانی تشکیل شده بود و بحث به مرز کفر و ایمان رسیده بود…بعضیها صریحا شریعتی را تکفیر میکردند و بعضی دیگر نظر ملایمتری داشتند… پس از شور و مشورت، آقایان به این نتیجه رسیدند که اعلام کفر در مورد شریعتی بازتاب خوبی ندارد و در کل به مصلحت اسلام و مسلمین نیست.» (خاطرات-۴۸۱) به این ترتیب بخشی از روحانیون نزدیک به آیتالله خمینی نیز که بعدها وارد حکومت جمهوری اسلامی شدند، تنها به دلیل مصلحت از اعلام کفر شریعتی خودداری کرده بودند.
کمتر از ۶ ماه از مرگ نابهنگام شریعتی، نگذشته بود که در اوج تکفیرها و تفسیقهای نیروهای سنتی مذهبی درباره وی، نامهای به امضای مهندس
مهدی بازرگان و آیتالله مرتضی مطهری منتشر شد. این نامه که به خط آیتالله مطهری نگاشته شده، تاریخ ۲۳/۹/۱۳۵۶ را بر خود دارد. انتشار نامه مهندس بازرگان و آیتالله مطهری درباره شریعتی ابعاد گسترده مناقشه بر سر او را آشکارتر کرد. آیتالله مطهری، نامه را چنین آغاز میکند: «نظر به اینکه مسائل مربوط به مرحوم دکتر علی شریعتی مدتی است موضوع جنجال و اتلاف وقت طبقات مختلف و موجب انصراف آنها از مسائل اساسی و حیاتی و وسیله بهرهبرداری افراد و دستگاههای مغرض گردیده است، اینجانبان تبادلنظر در این مسائل را ضرور دانستیم.»
در ادامه نامه آمده است: «اینجانبان که علاوه بر آشنایی به آثار و نوشتههای مشارالیه، با شخص او فیالجمله معاشرت داشتیم، معتقدیم نسبتهایی از قبیل سنیگری و وهابیگری به او بیاساسی است و او در هیچ یک از مسائل اصولی اسلام از توحید گرفته تا نبوت و معاد و عدل و امامت گرایش غیراسلامی نداشته است» اما در این نامه آنچه مناقشهها را افزون کرد، بخش پایانی آن بود. نویسنده نامه در این بخش آورده بود: «ولی نظر به اینکه تحصیلات عالیه و فرهنگ او غربی بود و هنوز فرصت و مجال کافی نیافته بود در معارف اسلامی مطالعه وافی داشته باشد، تا آنجا که گاهی از مسلمات قرآن و سنت و معارف و فقه اسلامی بیخبر میماند، هر چند با کوشش زیاد به تدریج بر اطلاعات خود در این زمینه میافزود، در مسائل اسلامی – حتی در مسائل اصولی – دچار اشتباهات فراوان گردیده است که سکوت در برابر آنها ناروا و نوعی کتمان حقیقت [...] است»
مهندس بازرگان چندی پس از انتشار این نامه و واکنشهای محافل سیاسی و روشنفکری، اعلام کرد که امضای خود را از این نامه پس میگیرد. ظاهرا متن نامه را آیتالله مطهری بدون موافقت نهایی بازرگان منتشر کرده بود. اما انتقاد آیتالله مطهری با شریعتی، در این نامه، بعدها به مخالفتی همهجانبه تبدیل شد که نمونه آنرا در نامهای که به آیتالله خمینی نوشت و بخشی از آن در ابتدای این نوشته آمده است را دیدیم. مطهری در همان نامه خطاب به رهبر فقید انقلاب مینویسد: «عجباً! میخواهند با اندیشههایی که چکیده افکار ماسینیون مستشار وزارت مستعمرات فرانسه در شمال آفریقا و سرپرست مبلغان مسیحی در مصر و افکار گورویچ یهودی ماتریالیست و اندیشههای ژان پل سارتر اگزیستانسیالیست ضدخدا و عقاید دورکهایم جامعهشناس ضدمذهب است، اسلام نوین بسازند، پس وعلیالاسلام السلام»
بالاخره رویارویی روحانیت و شریعتی به سطح نوگراترین روحانیان همدوره شریعتی نیز کشیده شد چرا که از دیدگاه همه روحانیان، آنچنان که در نامه علنی مطهری نیز آمده بود، شریعتی از برخی مسلمات «فقه اسلامی» عدول کرده بود و این برای روحانیان قابل تحمل نبود. با اینهمه بعدها بسیاری از سخنان شریعتی به میان مردم رفت و تبدیل به مسلمات تفکر شیعی معاصر ایران شد، چنانچه روحانیان نیز به ناچاربخشی از این نقدها را پذیرفتند.
عنوان : من متهم می کنم، از محمد حیدری
مردی بوده ام از مردم و میزیسته ام در جمع و اما مردی نیز هستم در این دنیای بزرگ که در آنم و مردی در انتهای این تا ریخ شگفت که در من جاری است و نیز مردی در خویش و در یک کلمه مردی با بودن و در این صورت دردهای وجود، رنج های زیستن، حرف زدن انسانی تنها در این عالم ، بیگانه با این «بودن»