السلام عیلک یا ابا عبدالله یا سید الشهدا
سلام بر سالار شهیدان
اینجا قطعه ای از خاک خداست اینجا ...
میگم کجاست ... بخون خودت میفهمی ...
پنجره زیباست اگر بگذارند
چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند
من از اظهار نظر های دلم فهمیدم
عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند
اینجا علقمه ی علمدار خمینی ، حاج حسین خرازیه
اینجا همون جاست که دست حسین خرازی فرمانده ی پیروز لشکر 14 از تنش جدا شد
اینجا همون جاییه که سر نازنین حاج ابراهیم همت سردار خیبر از تنش جدا شد
اینجا همون جاییه که حاج مهدی باکری وقتی رد میشد شب عملیات دید جنازه ی برادرش حمید باکری افتاده رد شد و رفت هر چه فریاد زدن آقا مهدی جنازه ی حمید رو برگردون گوش نکرد آخر در مقابل اصرار فرمانده از پشت بی سیم جواب داد : آخه اینایی که اینجا افتادن همشون حمید باکریند ، کدوم رو برگردونم ؟
خواهر باکری میگه : ما 3 تا برادر داشتیم هر 3 تاشون شهید شدن جنازه ی هیچ کدوم به ما نرسید . یکی علی باکری بود زمان طاغوت ساواک شاه علی ما رو دستگیر کرد و تکه تکه کرد و هیچی از جنازشو به ما نداد . داداش حمید ما رو هم که آقا مهدی تو خیبر جاش گذاشت و رفت خود آقا مهدی هم تو وصیتنامش نوشته بود خدایا از تو میخوام وقتی که کشته میشم جسدم پیدا نشه تا یه وجب از خاک این دنیا رو اشغال نکنم . تو عملیات بعدی شهید شد و افتاد تو دجله جنازشو آب برد . هیچ کدوم از 3 برادر برنگشتن .
اینجا طلائیه ست ...
اینجا سه راه شهادته ... چرا ؟ چون عراق اعلام کرد که اینجا بیش از هشتصد هزار گلوله سر فرزندان ایران ریخته اینجا سه راهی شهادته یعنی اینقدر جنازه ی بچه ها رو هم رو هم ریخت که رزمنده ها ناچار شدن از رو جنازه ی شهدا رد بشن ... اسمشو گذاشتن سه راه شهادت ...
اینجا خیمه گاه قمر بنی هاشمه ... اینجا مقر عباسه ... می پرسی چرا ؟ به خاطر این داستان :
بچه های تفحص چند روز گشتن هیچی پیدا نکردن ، دلشون گرفت ، گفتن شهدا دیگه با ما قهر کردن ، لیاقت نداریم استخون هاشونو پیدا کنیم ، یه پلاک ببریم یه مادر یه مفقودالاثر رو خوشحال کنیم ، خیلی نگران بودن ، یه نفر پیشنهاد داد بیایم به قمر بنی هاشم متوسل بشیم ، پای برهنه نشستن رو همین خاکا متوصل شدن به دستای بریده ی علمدار سید الشهدا ، درسته عباس دستاش قطع شد ولی باب الحوائجه ، خود حسینم تو کربلا هر جا کارش گره میخوره به عباس رو میندازه ، متوسل شدن و بعد توسل این خاکارو کنار زدن دیدن یه جنازه زیر خاکه ، آوردنش بیرون دیدن اسم این شهید عباسه ، شهید عباس امیری ، یه نفر گفت شاید اتفاقیه که اسمش عباسه ، بازم گشتن یه جنازه ای رو زیر خاکا پیدا کردن دیدن یه دستش تو یه عملیات قطع شده آوردنش بیرون دیدن اون یکی دستشم مصنوعیه بعد دنبال اسمش که می گشتن فهمیدن اسمش ابوالفضل ابوالفضلی ...
یکی از راوی های لشگر 17 تعریف می کرد می گفت : من 7 ساله دارم کاروان میارم یه روز یه کاروانی آوردم بین اینا یه دختری دانشجوی رشته ی پزشکی کاشان بود ، جنوب رفتیم شلمچه مسخره کرد ، رفتیم فکه مسخره کرد ، رفتیم طلائیه مسخره کرد ، تو طلائیه من بعد از صحبتا خاک تبرک دادم به داشجوها گفتم اینجا قدمگاه اباالفضل العباسه این خاک رو ببرید هر وقت دلتون گرفت دلاتون آلوده شد یه گوشه بشینید این خاکو بو کنید یاد طلائیه کنید دلاتون باز میشه ، تا خاکو به این دختر دادن خاکو ریخت زمین گفت این مسخره بازیها چیه ......... رفتیم خرمشهر شب رو اونجا خوابیدیم ، اول صبح دیدم دیدم یکی در اتاق رو میزنه در رو باز کردم دیدم همون دختر داره اشک میریزه میگه یالا منو ببر طلائیه ، گفتم تو که میگفتی اینا مسخره بازیه ، گفت تورو خدا تو دیگه نگو ، شب خواب دیدم یه شهیدی از طلائیه تو خواب بهم گفت : "تو میدونی اونایی که میان طلائیه ما یکی یکی میریم دم خونه دعوتنامه بهشون میدیم کی تو رو راه داده بود خونه ی ما اومدی ؟ تو با اجازه ی کی پاتو گذاشتی تو طلائیه ؟ ..." گفتم آخه خانم دیگه مسیر ما طلائیه نیست ، گفت یا منو می برین طلائیه یا من دیگه کاشان برنمی گردم ، گفت بردیمش طلائیه تا رسیدیم از ماشین پیاده شد با پای برهنه دوید خودش ر. انداخت روی خاکا اینقدر خودش رو زد گریه کرد ...
طلائیه چه طلائیه ...
اینجا طلائیست ... اگه رفتی گفتن کجا بودی بگو جایی بودم که اونجا شاه و گدا با هم فرقی نمیکردن ... اونجا همش میگفتن خدا ... همه میگفتن خدا ...
نیمه شب بود داشتم قاطیه فایلای صوتیم میگشتم که دیدم رو 2 تا فایل نوشته طلائیه اول از روش گذشتم بعد احساس کردم تاحالا ندیده بودمش بازش کردم و ...
نمیگم چی شد ولی فکر نکنم دل سنگی باشه که اون ترک ها رو گوش کنه و دیوونه نشه ...
در عین حال که حالمو دگرگون کرد خیلی هم لذت بردم حیفم اومد که شما از این لذت محروم بمونید این شد که ترک ها رو گذاشتم واسه دانلود ...
سلام بر سالار شهیدان
اینجا قطعه ای از خاک خداست اینجا ...
میگم کجاست ... بخون خودت میفهمی ...
پنجره زیباست اگر بگذارند
چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند
من از اظهار نظر های دلم فهمیدم
عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند
اینجا علقمه ی علمدار خمینی ، حاج حسین خرازیه
اینجا همون جاست که دست حسین خرازی فرمانده ی پیروز لشکر 14 از تنش جدا شد
اینجا همون جاییه که سر نازنین حاج ابراهیم همت سردار خیبر از تنش جدا شد
اینجا همون جاییه که حاج مهدی باکری وقتی رد میشد شب عملیات دید جنازه ی برادرش حمید باکری افتاده رد شد و رفت هر چه فریاد زدن آقا مهدی جنازه ی حمید رو برگردون گوش نکرد آخر در مقابل اصرار فرمانده از پشت بی سیم جواب داد : آخه اینایی که اینجا افتادن همشون حمید باکریند ، کدوم رو برگردونم ؟
خواهر باکری میگه : ما 3 تا برادر داشتیم هر 3 تاشون شهید شدن جنازه ی هیچ کدوم به ما نرسید . یکی علی باکری بود زمان طاغوت ساواک شاه علی ما رو دستگیر کرد و تکه تکه کرد و هیچی از جنازشو به ما نداد . داداش حمید ما رو هم که آقا مهدی تو خیبر جاش گذاشت و رفت خود آقا مهدی هم تو وصیتنامش نوشته بود خدایا از تو میخوام وقتی که کشته میشم جسدم پیدا نشه تا یه وجب از خاک این دنیا رو اشغال نکنم . تو عملیات بعدی شهید شد و افتاد تو دجله جنازشو آب برد . هیچ کدوم از 3 برادر برنگشتن .
اینجا طلائیه ست ...
اینجا سه راه شهادته ... چرا ؟ چون عراق اعلام کرد که اینجا بیش از هشتصد هزار گلوله سر فرزندان ایران ریخته اینجا سه راهی شهادته یعنی اینقدر جنازه ی بچه ها رو هم رو هم ریخت که رزمنده ها ناچار شدن از رو جنازه ی شهدا رد بشن ... اسمشو گذاشتن سه راه شهادت ...
اینجا خیمه گاه قمر بنی هاشمه ... اینجا مقر عباسه ... می پرسی چرا ؟ به خاطر این داستان :
بچه های تفحص چند روز گشتن هیچی پیدا نکردن ، دلشون گرفت ، گفتن شهدا دیگه با ما قهر کردن ، لیاقت نداریم استخون هاشونو پیدا کنیم ، یه پلاک ببریم یه مادر یه مفقودالاثر رو خوشحال کنیم ، خیلی نگران بودن ، یه نفر پیشنهاد داد بیایم به قمر بنی هاشم متوسل بشیم ، پای برهنه نشستن رو همین خاکا متوصل شدن به دستای بریده ی علمدار سید الشهدا ، درسته عباس دستاش قطع شد ولی باب الحوائجه ، خود حسینم تو کربلا هر جا کارش گره میخوره به عباس رو میندازه ، متوسل شدن و بعد توسل این خاکارو کنار زدن دیدن یه جنازه زیر خاکه ، آوردنش بیرون دیدن اسم این شهید عباسه ، شهید عباس امیری ، یه نفر گفت شاید اتفاقیه که اسمش عباسه ، بازم گشتن یه جنازه ای رو زیر خاکا پیدا کردن دیدن یه دستش تو یه عملیات قطع شده آوردنش بیرون دیدن اون یکی دستشم مصنوعیه بعد دنبال اسمش که می گشتن فهمیدن اسمش ابوالفضل ابوالفضلی ...
یکی از راوی های لشگر 17 تعریف می کرد می گفت : من 7 ساله دارم کاروان میارم یه روز یه کاروانی آوردم بین اینا یه دختری دانشجوی رشته ی پزشکی کاشان بود ، جنوب رفتیم شلمچه مسخره کرد ، رفتیم فکه مسخره کرد ، رفتیم طلائیه مسخره کرد ، تو طلائیه من بعد از صحبتا خاک تبرک دادم به داشجوها گفتم اینجا قدمگاه اباالفضل العباسه این خاک رو ببرید هر وقت دلتون گرفت دلاتون آلوده شد یه گوشه بشینید این خاکو بو کنید یاد طلائیه کنید دلاتون باز میشه ، تا خاکو به این دختر دادن خاکو ریخت زمین گفت این مسخره بازیها چیه ......... رفتیم خرمشهر شب رو اونجا خوابیدیم ، اول صبح دیدم دیدم یکی در اتاق رو میزنه در رو باز کردم دیدم همون دختر داره اشک میریزه میگه یالا منو ببر طلائیه ، گفتم تو که میگفتی اینا مسخره بازیه ، گفت تورو خدا تو دیگه نگو ، شب خواب دیدم یه شهیدی از طلائیه تو خواب بهم گفت : "تو میدونی اونایی که میان طلائیه ما یکی یکی میریم دم خونه دعوتنامه بهشون میدیم کی تو رو راه داده بود خونه ی ما اومدی ؟ تو با اجازه ی کی پاتو گذاشتی تو طلائیه ؟ ..." گفتم آخه خانم دیگه مسیر ما طلائیه نیست ، گفت یا منو می برین طلائیه یا من دیگه کاشان برنمی گردم ، گفت بردیمش طلائیه تا رسیدیم از ماشین پیاده شد با پای برهنه دوید خودش ر. انداخت روی خاکا اینقدر خودش رو زد گریه کرد ...
طلائیه چه طلائیه ...
اینجا طلائیست ... اگه رفتی گفتن کجا بودی بگو جایی بودم که اونجا شاه و گدا با هم فرقی نمیکردن ... اونجا همش میگفتن خدا ... همه میگفتن خدا ...
نیمه شب بود داشتم قاطیه فایلای صوتیم میگشتم که دیدم رو 2 تا فایل نوشته طلائیه اول از روش گذشتم بعد احساس کردم تاحالا ندیده بودمش بازش کردم و ...
نمیگم چی شد ولی فکر نکنم دل سنگی باشه که اون ترک ها رو گوش کنه و دیوونه نشه ...
در عین حال که حالمو دگرگون کرد خیلی هم لذت بردم حیفم اومد که شما از این لذت محروم بمونید این شد که ترک ها رو گذاشتم واسه دانلود ...
خجالت نکش گریه کن ، نه ، فریاد بزن و اشک بریز ، تا دلت باز شه ...
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود ...
چی میشد یه نسیمی هم میومد و ما رو هم با خودش می برد ... یعنی لیاقتشو دارم ...
اللهم الرزقنا توفیق الشهادت فی سبیلک ...
کربلای جبهه ها یادش بخیر ...
خداحافظ شهدای 8 سال غیرت ...
خداحافظ القمه ، خداحافظ کرخه ، خداحافظ فکه ، خداحافظ شلمچه و خداحافظ طلائیه ...
خداحافظ ای تمام مردی و مردانگی ...
خداحافظ ...
دیگه تموم شد .