اگر شما توی موقعیت بنده بودین چه تصمیمی برای ادامه تحصیلتون می گرفتین؟؟؟

nsk1223

عضو جدید
داستان من خیلی طولانیه... امیدوارم حوصله خودندنش رو داشته باشید. ولی واقعا چاره ای ندارم چون خیلی درمونده شدم. خیلی احتیاج به راهنمایی دارم خیلییی زیاد.... این همه نوشتم تا کامل بتونم موقعیت روحی و سنی و تحصیلی و همه چیز خودم رو براتون ترسیم کنم تا شما هم راحت تر و درست تر بتونید قضاوت کنید...

بزارید از اینجا شروع کنم. من تو دبیرستان رشته ریاضی می خوندم. سال دوم دبیرستان که بودم فهمیدم که رشته ای که باید برم توش درس بخونم معماریه. چون هم عاشق هنر بودم و توش استعداد داشتم و هم عاشق ریاضی و هندسه... معماری برای من شده بود نقطه تلاقی علم و هنر و مطمئن بودم این همون رشته ایه که من باید توش ادامه تحصیل بدم. اما خب چون درسم خیلی خوب بود و در واقع شاگرد ممتاز مدرسه و منطقه بودم مسلما خانواده و اولیای مدرسه و هیچکی اجازه نمیداد من برم هنرستان درس بخونم! چاره این بود از از طریق کنکور سراسری سعی کنم وارد این رشته بشم. سالهای دبیرستان رو به عشق معماری گذروندم. تا رسیدم به کنکور سرارسری. توی کنکور بر اثر یه رشته اتفاقان اون نتیجه ای که می خواستم رو نگرفتم. یعنی رتبه ام بدک نشد. 2500 منطقه یک شدم. اما این رتبه برای قبولی توی رشته معماری دانشگاههای تهران کفایت نمی کرد. ولی معماری های دانشگاههای شهرستان رو قبول می شدم. ولی خانواده ام ترجیح می دادن که دخترشون وقتی تو تهران می تونه قبول بشه همینجا تهران بمونه و درس بخونه و شهرستان نره....این شد من تهران موندگار شدم پیش خانواده ام و شروع کردم رشته فیزیک خوندن توی دانشگاه شهید بهشتی. تو دانشگاه شهید بهشتی دانشکده علوم پایه و معماری کنار هم بودن. من 4 سال تو علوم پایه شهید بهشتی درس خوندم اما تا ولم می کردن مثه کش در میرفتم دانشکده معماری! درس می خواستم بخونم دانشکده معماری می خوندم. غذا می خواستم بخورم میرفتم بوفه معماری. نماز می خواستم بخونم می رفتم نمازخونه معماری! کپی می خواستم بگیرم می رفتم تکثیر معماری!!! استراحت می خواستم بکنم محوطه جلوی معماری... چون عاشق محیطش بودم. عاشق آرامشش... می رفتم و نمایشگاههای اسکیس دانشجوها رو با حسرت نگاه می کردم. وقتی می دیدم دانشجوها تو محوطه نشستن و اسکیس ساختمون دانشکده ها رو می زنن به حالشون غبطه می خوردم. می رفتم تو کارگاه هاشون چرخ می زدم ماکتها و کارهای دانشجوها رو نگاه میکردم... هیچ وقت معماری از گوشه ذهن من بیرون نرفت. هیچ وقت... همیشه وقتی می دیدم یا می شنیدم که کسی معماری خونده یا داره می خونه با گوشه چشم حسرت بهش نگاه می کردم...هنوزم که هنوزه وقتی یه جا حتی کلمه معماری رو می شنوم ناخودآگاه سرم اون طرفی می چرخه....
4 سال فیزیک من گذشت. تعریف از خود نباشه تو فیزیک هم دانشجوی موفقی بودم. به خاطر همین بعد 4 سال همه انتظار داشتن که ادامه تحصیل بدم برای کارشناسی ارشد. حتی خودمم به ذهنم نمی رسید که تغییر رشته بدم... فکر می کردم معماری دیگه تو رویاهای من رفته. دیگه خیلی از من دور شده.... فکر می کردم دیگه معماری جزو آرزوهای دست نیافتنیه که هیچ وقت دیگه برام واقعی نمیشه... بهتر بگم. فکر می کنم جسارت این کار رو نداشتم. چون اگر هم می خواستم بکنم هیچ کس باهام موافقت نمی کرد. شاید جوونتر از اونی بودم که بتونم جلوی مخالفتهای پدر و مادر و محیط اطرافم مقاومت کنم... البته اشتباه بود. الان می فهمم... ولی اون موقع اینقدر توی جو غرق بودم که نمی فهمیدم کارم اشتباهه. مسیرم اشتباهه. آدم مسیری که عاشقش نیست رو نباید تا آخر ادامه بده. آدم کاری که عاشقش نیست رو نباید انجام بده چون یه روزی می رسه که به خاطر عمری که پای دوست نداشته ها! صرف کرده حسرت می خوره... خلاصه کنم.کارشناسی ارشد فیزیک دانشگاه علم و صنعت قبول شدم. بازم دانشگاهی تو تهران که معماری داره! همون برنامه کارشناسی... با این تفاوت که اینبار چند تا دوست هم از بچه های معماری داشتم... کارشناسی ارشدم تموم شد. بازم اوضاعم خوب بود از نظر درسی. شاگرد اول ورودی خودمون بودم. اما برای دکتری فیزیک مطمئن بودم که دیگه نمی خوام ایران ادامه تحصیل بدم. شروع کردم به اقدام برای پذیرش گرفتن از دانشگاههای کانادا. کارهای مقدماتیش هم انجام شد. یکی دو سال سر کارهای مقدماتیش وقتم تلف شد. در واقع برای آزمونها. تافل و جی آر ای سابجت و جنرال و... (اینها رو دارم می گم که توجیه کنم چه جوری که شد که اینجوری وقتم و عمرم به هدر رفت!) اما در مراحل نهایی کار بودم که فهمیدیم همسرم در محل کارش به مشکلی برخورده که تا سه چهار سال اینده نمی تونه از ایران به قصد اقامت در کشور دیگه ای خارج بشه... و این شد با این همه تلاش من این پروژه هم خوابید. چون من بدون همسرم که نمی خواستم 5 سال برم کانادا درس بخونم! البته شاید مصلحت خدا بوده نمی دونم.... ناراحت هم نیستم چون من همه چیز رو به خودش سپرده بودم. شاید چیز بهتری برام در نظر داشته... یه چیزی مثه معماری!!! رویای همیشگیم.....خلاصه کنم. وقتی پذیرش گرفتنم به بن بست خورد کلا دیگه بی خیال ادامه تحصیل توی رشته فیزیک شدم. چون می دونستم که دکتری فیزیک توی ایران هیچ آینده و عاقبتی نداره و فقط 5 سال زجر و شکنجه با دروس مافوق تصور سخخخت و کمرشکن. وعاقبتش هم بیکاری! چون کااااملا بازار کارش که فقط تدریس تو دانشگاههاست اشباع شده است بدون حتی یه نفر جذب!!... در همین اثنا بچه دار شدم. و اجبارا دو سالی هم به خاطر بچه داری و کار همزمان در بیرون از ادامه تحصیل دور موندم. تا رسیدیم به چند ماه پیش در حالی که سی سال دارم.... واقعا داشتم افسردرگی می گرفتم. احساس خلا و بیهودگی می کردم. حس می کردم این همه درس خوندن و زحمت تا الان برام ثمره ای نداشته...اینو کسی الان خوب درک می کنه که مثه من سی سالش شده باشه. خیلی سن بدیه خداییش!! آدم حس میکنه توی یه سرازیری داره می افته که جوونیش داره تموم میشه و باید آخرین تلاشهاش رو بکنه تا قبل از رسیدن به میانسالی به یه جایی رسیده باشه... باور کنین فقط می نشستم تو تنهایی هام گریه می کردم. می گفتم خدایا من به این سن رسیدم اما زندگیم اون چیزی نیست که براش نقشه کشیده بودم و تلاش کرده بودم...من تا اینجا رسیدم اما واقعا خدایا دوس ندارم 50 ساله بشم و برگردم به زندگیم نگاه کنم و ببینم یه عمر نازنین رو تلف کردم پای چیزهایی که عشقی بهشون نداشتم... نمی دونم شاید به نظرتون مسخره باشه اما توی همین درد و دلام با خدا یه دفعه به فکرم خطور کرد که خب چرا نرم معماری بخونم!! مگه من همیشه معماری تو آرزو هام نبود؟؟! چرا از اول راهم رو شروع نکنم و برم سراغ چیزی که می دونم عاشقشم؟؟ این همون جسارتی بود ه باید قاعدتا تو 23 سالگیم می داشتم نه تو 30 سالگی!! اما اون موقع هنوز گذر عمر رو درک نکرده بود و ارزش سال به سال و روز به روز عمر برام معلوم نبود... اما الان تو سی سالگی هر یه سال قد بیست سال برام با ارزش شده...الان می فهمم که یه ثانیه رو هم نباید از عمر الکی هدر داد... چون الان می فهمم عمری که می ره چقدر گرانبهاست و هیچ وقت هیچ جوری نمی تونی بدستش بیاری... به این نتیجه رسیدم که حتی از الان هم شروع کنم بهتر از اینه که هیچ وقت شروع نکنم و ارزو به دل بمونم! هرچی باشه حرکت بهتر از سکونه... و چه بهتر حرکت توی راهی باشه که عاشقانه طی می کنی... شروع کردم راجع به معماری دقیق تحقیق کردن. منابعشون چیه. واحدهایی که می گذرونن چیه و... کتابهای منبع رو گرفتم و شروع کردم به خوندن. نمی خوندم کتابها رو! قورت می دادم!!!! با ولع می خوندم (و می خونم!) هر صفحه ای که می رفتم جلو بیشتر و بیشتر به خودم می گفتم خدایا چرا من این همه سال اینا رو ول کردم و رفتم سراغ چیزهای دیگه! من اون آدمی که داشتم افسردگی می گرفتم شده بودم گوله انرژی و انگیزه... البته الانم بی انگیزه نیستم ولی خیلیییی ذهنم مغشوش شده و پر سوال شده که اصلا ایا اینهمه دارم تقلا می کنم ایا واقعا می تونم؟؟؟؟! در مورد توانایی خودم شک ندارم. اما اینکه آموزشش رو ندیدم من رو سر در گم می کنه... مخصوصا وقتی می آم اینجا و حرفای بچه ها تو تاپیک های مختلف و موضوعات مختلف رو می خونم بیشتر گیج می شم. آیا من واقعا بدون خوندن کارشناسی معماری می تونم برم کارشناسی ارشد؟؟؟؟ الان که دارم کتابهای منبع رو می خونم برام سخت نیستند. حتی کتابهای مربوط به سازه ها رو هم چون توی فیزیک درس مکانیک استاتیکمون مباحثش رو خوندیم برام سخت نیست و اشناست. یعنی تا اینجاش که سخت نبوده. اولش که داشتم استارت کار رو می زدم خوب به فضای نوشتاری کتابهای معماری اشنا نبودم و اصطلاحات و اینا یه کم برام سخت بود. اما بعد که بیشتر و بیشتر خوندم و وارد فضاش شدم اون مشکل هم حل شد و الان تو درک فضای کلی هم مشکل ندارم... به نظر خودم قابل انجام بود... اوکی بود. فقط اینکه مطمئنم برای اسکیس به کلاس نیاز دارم که اونم تو تهران خیلی زیاده و امکانش برام هست. خیلی امیدوارانه داشتم جلو می رفتم. خیلی هم خوشحال بودم. چون حس می کردم زندگیم رو دارم تو دست خودم می گیرم.... تا اینکه یهجا خوندم یکی که خودش دانشجوی دکترای معماری بود گفته بود که کسانی که کارشناسی رو معماری نخوندن اصلا و ابدا به کارشناسی ارشد معماری فکر نکنند. چون نمی تونن و کارشناسی ارشد معماری برای کسانی طراحی شده که سواد معماری و درک معماری پیدا کرده باشند... این اصلا مثل یک سطل آب سرد رو سر من بود! اصلا یه دفعه حس کردم تمام تقلاها و دست و پای زدنهای من بیهوده و بی نتیجه است... حتما شنیدین که می گن هیچ وقت کسی رو نا امید نکنید چون شاید امید تنها سرمایه ایه که داشته باشه... این جمله رو اینجا فهمیدم! چون من تنها سرمایه ام امید بود! با امید داشتم می رفتم جلو... که انگار یکی یه سد شیشه ای گذاشت جلو راهم!
به من حق بدین که تو این سن واقعا اینکه بخوام از کارشناسی شروع کنم خیلی کار سختیه... دوباره 4 سال رو باید بگذرونم و هر روز دانشگاه بیام برای کسی تو موقعیت الان من که بچه کوچیک دارم خیلی سخته. اما کارشناسی ارشد قابل کنترل تره...
تو رو خدا.... شماهایی که تجربه معماری رو دارین... شماهایی که دارین معماری می خونین... شماها بگین... آیا واقعا بدون کارشناسی معماری خوندن نمیشه کارشتاسی ارشد خوند؟؟؟ من مشکلم آزمون کارشناسی ارشد و اسکیس نیست. به هر حال تجربه آزمونهایی این چنینی رو زیاد دارم. می دونم اگر بخونم جوب می ده. اسکیس هم یه مهارته که تمرین می خواد. اونم می دونم که تمرین داشته باشم از پسش بر می یام. اصن فرض بگیریم من تلاش کردم و حتی ازمون کارشناسی ارشد رو هم قبول شدم.... وقتی وارد دانشگاه شدم چی؟؟؟! آیا اونجا تو دانشگاه به مشکل بر نمی خورم؟؟؟ من آدم تنبلی نیستم. اگر بدونم که تلاشم رو اگر بکنم و تقلا بکنم می تونم از پسش بربیام تمااام تلاشم رو خواهم کرد... اما نمی خوام تلاش بیهوده بکنم. می خوام بدونم ایا تلاش کردن تو دانشگاه اصولا نتیجه می ده یا اینکه من به خاطر اینکه کارشناسی معماری نخوندم به هیچ وجه حتی با تلاش تو کارشناسی ارشد موفق نخواهم شد؟؟؟!! یعنی من باید همیشه تاوان سیستم گزینش اشتباه دانشجو تو مملکتم رو پس بدم؟؟؟؟؟؟ همیشه باید تاوان رتبه 2500 ام رو تا اخر عمر بکشم؟؟؟! خسته شدم از این سردرگمی ها.... ولی نمی خوام تسلیم بشم... اینبار نمی خوام تسلیم شرایط بشم. چون اینبار دیگه می دونم عمری که داره از من میگذره هیچ وقت دیگه بر نمی گرده....
فقط می خوام اینو بدونم که اگر نمی شه واقعا، پروژه خوندن برای کارشناسی ارشد رو موقتا تعطیل کنم و برم سراغ کلاسهای آزاد آموزش عالی و اونجا سعی کنم بتونم نقصم در کارشناسی معماری نداشتن رو تا حدی پوشش بدم و بعد بیام سراغ کارشناسی ارشد... چون عزمم جزمه که این راه رو تا آخر ادامه بدم و اینبار نمی خوام اجازه بدم به چیزی یا کسی که سرنوشتم رو به جای من برام بنویسه... چون می دونم که اگه این اتفاق بیفته هیچ وقت خودم رو نخواهم بخشید... اگر خودم هم خودم رو ببخشم لحظه های زندگیم که خالی و پوچشون کردم از من نمی گذرن...

از هرکس که وقت گذاشت و این متن رو تا آخر خوند ممنونم چه جوابی بده و چه جوابی نده. امیدوارم همتون یک عمر پر ثمر رو بگذرونید...
 

kadoo

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
سلام بانوی کوشا
واقعا اراده تون تحسین برانگیزه
من شروع کردم به خوندن اما فکر نمیکردم در آخر از دوستان معماری نظر خواسته باشین
با این حال با اینکه معماری نخوندم
اما معلوم هست که شما از پسش بر میاین و اگر هم جایی لازم بود
با یه کم تحقیق و خوندن میتونید جبران کنید
چیزی هم که زیاده کلاسهای جورواجور
اصلا خودتون رو نبازید و محکمتر از قبل به خوندن ادامه بدید
بذارید به کسایی که میگن نمیشه بفهمونید با اراده و تلاش کافی همچین چیزی امکان پذیره
با آرزوی موفقیت های فراوان برای شما
 

nsk1223

عضو جدید
سلام بانوی کوشا
واقعا اراده تون تحسین برانگیزه
من شروع کردم به خوندن اما فکر نمیکردم در آخر از دوستان معماری نظر خواسته باشین
با این حال با اینکه معماری نخوندم
اما معلوم هست که شما از پسش بر میاین و اگر هم جایی لازم بود
با یه کم تحقیق و خوندن میتونید جبران کنید
چیزی هم که زیاده کلاسهای جورواجور
اصلا خودتون رو نبازید و محکمتر از قبل به خوندن ادامه بدید
بذارید به کسایی که میگن نمیشه بفهمونید با اراده و تلاش کافی همچین چیزی امکان پذیره
با آرزوی موفقیت های فراوان برای شما
دوست خوبم اره سوالم رو از بچه های معماری پرسیدم آخه اونا می دونن تو کارشناسی معماری چه کارهایی کردن و چقدر چیز یاد گرفتن و... چقدر قابل جبران هست و چقدر نیست...

در هر صورت از جوابت ممنونم و از دلداری دادنت. ایشالا همینجور که می گی باشه

دوستان سوالم جوابی نداشت؟؟؟؟!!! کمککککککککککککککککککککک
 

persian_land

عضو جدید
کاربر ممتاز
من هم مثل شما بودم با این تفاوت که من علاقه شدید به مهندسی کامپیوتر دارم و میخواستم کارشناسی اون رو بخونم ....اما ارشد مهندسی شیمی رو دوباره خوندم ..... الان به هیچ وجه قصد ادامه تحصیل ندارم و به فکر کار هستم .....
منم تا 4 ماه پیش تصمیم گرفته بودم کارشناسی کامپیوتر بخونم اما حقیقتی وجود داشت که نمیشد منکرش بشم و اون سن ام بود و اهدافم توی زندگی....تقریبا همه هدف هام از بین رفته و اگر کار هم پیدا نکنم بیشتر میشه ......
به نظر من مهم نیست که 50 سال دیگه وقتی بر میگردی به زندگیت نگاه می کنی اون چیزهایی که خواستی رو بهش رسیدی یا نه .... مهم این که توی اون 50 سال واقعا زندگی کردی ؟ ما یاد گرفتیم فقط درس بخونیم و هیچ چیز دیگه ای ازمون در حد کافی به دست نمی یاد وسرانجام کارمون هم میشه کارگری کردن توی یه جایی که مدیر کل اش نهایت دیپلم داره و شما با مدرک فوق لیسانس کارهای اون راه می برید ......
می خوام بگم گاهی اوقات زمان آرزو کردن تموم میشه و با اونچیزی که هستی و داری باید کنار بیای .....شاید گاهی اوقات باید فراموش کنیم که چی می خواستیم
 

nsk1223

عضو جدید
من هم مثل شما بودم با این تفاوت که من علاقه شدید به مهندسی کامپیوتر دارم و میخواستم کارشناسی اون رو بخونم ....اما ارشد مهندسی شیمی رو دوباره خوندم ..... الان به هیچ وجه قصد ادامه تحصیل ندارم و به فکر کار هستم .....
منم تا 4 ماه پیش تصمیم گرفته بودم کارشناسی کامپیوتر بخونم اما حقیقتی وجود داشت که نمیشد منکرش بشم و اون سن ام بود و اهدافم توی زندگی....تقریبا همه هدف هام از بین رفته و اگر کار هم پیدا نکنم بیشتر میشه ......
به نظر من مهم نیست که 50 سال دیگه وقتی بر میگردی به زندگیت نگاه می کنی اون چیزهایی که خواستی رو بهش رسیدی یا نه .... مهم این که توی اون 50 سال واقعا زندگی کردی ؟ ما یاد گرفتیم فقط درس بخونیم و هیچ چیز دیگه ای ازمون در حد کافی به دست نمی یاد وسرانجام کارمون هم میشه کارگری کردن توی یه جایی که مدیر کل اش نهایت دیپلم داره و شما با مدرک فوق لیسانس کارهای اون راه می برید ......
می خوام بگم گاهی اوقات زمان آرزو کردن تموم میشه و با اونچیزی که هستی و داری باید کنار بیای .....شاید گاهی اوقات باید فراموش کنیم که چی می خواستیم
حقیقتش نمی تونم کنار بیام!!! من با مدرک فیزیکم همین الان هم دارم کار می کنم. البته تدریس. ولی تدریسی که من دارم می کنم با لیسانس هم جواب می داد نیازی نبود این همه خودمو سختی بدم ارشد بگیرم. اومدم تو مقطع بالا چون می خواستم برم سراغ کارهای پژوهشی. اما بعدا فهمیدم تو ایران هیچکی به ارشد فیزیک هیچ کار تحقیقی نمی ده و همه اینا دست دانشجوهای دکترا هست. بعد دوستای خودم رو دیدم که برای دکترا رفتن و بعد اونا هم بیکار موندن چون حتی مراکز پژوهشی مون هم در حدی طرفیت نداره که این حجم عظییییم فارغ التحصیل فیزیک رو پوشش بده. متاسفانه ماهیت این رشته هم جوری هست که خودت هیچ وقت نمی تونی برای خودت کار راه بندازی! تنها راه کار راه انداختن به صورت شخصی تدریس خصوصی هست!!!! البته من چون پول و و ضعیت اقتصادی برام مهمه اون کار رو هم انجام می دم کسر شانم هم نمی شه. اما این کارها واقعا روح من رو ازضا نمی کنه. من اینجوری نمی تونم یه زندگی برای خودم بسازم که ازش لذت ببرم و تو 50 سالگی بتونم ادعا کنم من خوب زندگی کردم....اینجوری نمی شه. نمی تونم خودم رو گول بزنم . آره دیرتر از بقیه شروع کردم ولی بالاخره منم شروع کردم پس می رسم...
 

nsk1223

عضو جدید
دوستان خوبم من تو این تاپیک یه داستانی از زندگی خودم تعریف کردم و راهنمایی خواستم. اما فعلا کسی از معماری ها جواب نداده... می شه کمک کنید؟؟ ممنون می شم از همتون... (ببخشید نمی دونم اصن ای سوال جاش اینجا بود مطرح کنم یا نه. ولی آخه چون به کارشناسی ارشد ربط داشت اینجا پرسیدم)

اینم تاپیکی که زدم:
http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/509200-%D8%A7%DA%AF%D8%B1-%D8%B4%D9%85%D8%A7-%D8%AA%D9%88%DB%8C-%D9%85%D9%88%D9%82%D8%B9%DB%8C%D8%AA-%D8%A8%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%A8%D9%88%D8%AF%DB%8C%D9%86-%DA%86%D9%87-%D8%AA%D8%B5%D9%85%DB%8C%D9%85%DB%8C-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D8%AF%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%AA%D8%AD%D8%B5%DB%8C%D9%84%D8%AA%D9%88%D9%86-%D9%85%DB%8C-%DA%AF%D8%B1%D9%81%D8%AA%DB%8C%D9%86%D8%9F%D8%9F%D8%9F?p=6987629#post6987629
 

3ara6erafat

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستان خوبم من تو این تاپیک یه داستانی از زندگی خودم تعریف کردم و راهنمایی خواستم. اما فعلا کسی از معماری ها جواب نداده... می شه کمک کنید؟؟ ممنون می شم از همتون... (ببخشید نمی دونم اصن ای سوال جاش اینجا بود مطرح کنم یا نه. ولی آخه چون به کارشناسی ارشد ربط داشت اینجا پرسیدم)

اینم تاپیکی که زدم:
http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/509200-%D8%A7%DA%AF%D8%B1-%D8%B4%D9%85%D8%A7-%D8%AA%D9%88%DB%8C-%D9%85%D9%88%D9%82%D8%B9%DB%8C%D8%AA-%D8%A8%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%A8%D9%88%D8%AF%DB%8C%D9%86-%DA%86%D9%87-%D8%AA%D8%B5%D9%85%DB%8C%D9%85%DB%8C-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D8%AF%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%AA%D8%AD%D8%B5%DB%8C%D9%84%D8%AA%D9%88%D9%86-%D9%85%DB%8C-%DA%AF%D8%B1%D9%81%D8%AA%DB%8C%D9%86%D8%9F%D8%9F%D8%9F?p=6987629#post6987629

عزیز دلم فک نکن معماری خیلی وضعیتش فرق داره ها. جمع فارغ التحصیلای هر سال معماری چن هزار نفره و با این اوضاع ساخت و ساز که همه برا خودشون یه پا معمارن فضای کاری برا معمارا خیلی باز نیس. یا باید از صفر شروع کنی و اگه گیرت بیاد بری تو یه مشاور با نقشه کشی شروع کنی یا اگه پدر پولدار و بساز و بفروشی داری شاید بهت بدن طراحی کنی یکی دیگه پاش مهر بزنه
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
راستش پاراگراف آخرتو نخوندم ولی گرفتم چی شد
شرایطت عین منه منتها من نمیدونستم رشته ای به نام معماری وجود داره و از اول رفتم تجربی! شیمی خوندم الانم ارشد! برای دکتری هم میخوام شرکت کنم ولی کلاسای معماری میرم و میخوام بعد از شیمی برم یه رشته هنری فرقی نداره بخونم چون عاااااااااشق هنر و خلاقیتم
به حرف کسی گوش نکن و بدون هیچ وقت واسه درس خوندن دیر نیست هرچیی بیشتر بهتر
دختر خالم تا کارشناسی هنر میخوند ارشدش رفت معماری! اصلا هم مشکلی نداره البته الان راه اقتاده!
توهم نترس 30 که سنی نیس من تازه با حرفای تو امیدوار تر شدم اگه دکتری نشد میرم معماری
آره با با تو میتونی
هیچی نشد نداره
 

mohsen victor

عضو جدید
کاربر ممتاز
تومار نوشتی ...
در 3 خط چکیده شو بنویس تا بت بگم چیکا کن .
این چکیده اش:
میگن کسانی که کارشناسی رو معماری نخوندن نباید به ارشد معماری فکر کنند و استدلالشونم اینه که کارشناسی ارشد معماری برای کسانی طراحی شده که سواد معماری و درک معماری پیدا کرده باشند ایا این درسته؟ میشه کارشناسی فیزیک داشت وارشد معماری خوند؟
 
آخرین ویرایش:

mohsen victor

عضو جدید
کاربر ممتاز
البته به شخصه فکر میکنم بتونی تعداد زیادی از واحدای عمومیتو تطبیق بدی
و کارشناسی رو تو دو سال بگیری چون به هرحال دروس عمومی خیلی تو دانشگاه
زمانبر هستن
 

nsk1223

عضو جدید
عزیز دلم فک نکن معماری خیلی وضعیتش فرق داره ها. جمع فارغ التحصیلای هر سال معماری چن هزار نفره و با این اوضاع ساخت و ساز که همه برا خودشون یه پا معمارن فضای کاری برا معمارا خیلی باز نیس. یا باید از صفر شروع کنی و اگه گیرت بیاد بری تو یه مشاور با نقشه کشی شروع کنی یا اگه پدر پولدار و بساز و بفروشی داری شاید بهت بدن طراحی کنی یکی دیگه پاش مهر بزنه
سارا جون الان وضعیت جوریه که تقریبا بچه های همه رشته ها از بازار کار اشباع می نالند فقط مخصوصی معماری و اینا نیست...ولی واااااااقعا فیزیک هیچ بازار کاری نداره. واقعا هنوووووز مونده مهندسی ها بازار کارشون مثه فیزیک به صفر مطلق برسه!! معماری حداقل دلت خوشه ده سال واسه یکی کار کنی آخرش می تونی یه گلی به سر خودت بگیری!!! ولی فیزیک همون امید اندک رو هم نداری... هیچ! برهوت مطلق جلوته!!
 

Hosse!N_206

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این چکیده اش:
ایا کسانی که کارشناسی رو معماری نخوندن اصلا و ابدا به کارشناسی ارشد معماری فکر نکنند. چون نمی تونن و کارشناسی ارشد معماری برای کسانی طراحی شده که سواد معماری و درک معماری پیدا کرده باشند ایا این درسته؟ میشه کارشناسی فیزیک داشت وارشد معماری خوند؟

ممنون
شد ن که میشه ... ولی همه چی بستگی به پشتکار و علاقه داره ...
ولی توصیه میکنم این کار انجام نشه.
 

nsk1223

عضو جدید
تومار نوشتی ...
در 3 خط چکیده شو بنویس تا بت بگم چیکا کن .
ببخشید اصن خلاصه کردنم خوب نیس این دوستمون اون پایین خلاصه کرد دستش درد نکنه:smile:

راستش پاراگراف آخرتو نخوندم ولی گرفتم چی شد
شرایطت عین منه منتها من نمیدونستم رشته ای به نام معماری وجود داره و از اول رفتم تجربی! شیمی خوندم الانم ارشد! برای دکتری هم میخوام شرکت کنم ولی کلاسای معماری میرم و میخوام بعد از شیمی برم یه رشته هنری فرقی نداره بخونم چون عاااااااااشق هنر و خلاقیتم
به حرف کسی گوش نکن و بدون هیچ وقت واسه درس خوندن دیر نیست هرچیی بیشتر بهتر
دختر خالم تا کارشناسی هنر میخوند ارشدش رفت معماری! اصلا هم مشکلی نداره البته الان راه اقتاده!
توهم نترس 30 که سنی نیس من تازه با حرفای تو امیدوار تر شدم اگه دکتری نشد میرم معماری
آره با با تو میتونی
هیچی نشد نداره
ایول یه گوله انرژی!! منم کلا تزم اینه که نشد نداره!!! فقط مرگه چاره نداره!! ولی آخه اون بنده خدا خیلییی محکم گفته بود اصلاااااااااا غیرکارشناسی معماری ها به کارشناسی ارشدش فکر نکنن

این چکیده اش:
ایا کسانی که کارشناسی رو معماری نخوندن اصلا و ابدا به کارشناسی ارشد معماری فکر نکنند. چون نمی تونن و کارشناسی ارشد معماری برای کسانی طراحی شده که سواد معماری و درک معماری پیدا کرده باشند ایا این درسته؟ میشه کارشناسی فیزیک داشت وارشد معماری خوند؟
خدا خیرت بده مرسی کارم راحت شد
البته به شخصه فکر میکنم بتونی تعداد زیادی از واحدای عمومیتو تطبیق بدی
و کارشناسی رو تو دو سال بگیری چون به هرحال دروس عمومی خیلی تو دانشگاه
زمانبر هستن
نه بابا فکر نکنم 2 سال کم کنه! نهایتا یه ترم یا دو ترم کم بشه
 

nsk1223

عضو جدید
یه اراده قوی و تلاش زیاد میخاد
ممکنه وسط راه دلسرده بشه و ولش کنه .
می دونین دلسردی وقتی پیش می یاد که بفهمی نتیجه نخواهی گرفت!! وگرنه من اگه یک کورسوی امید هم به موفقیت داشته باشم و بدونم با تلاش بیشتر نسبت به خود بچه هایی که کارشناسی معماری بودن می تونم نتیجه بگیرم تلاشم رو زیادتر می کنم. من از همین الان خودم رو آماده کردم واسه یه ماراتن شبانه روزی 3-4 ساله. تا اینقدر انگیزه تلاش کردن رو دارم...
 

holooooooo

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
عزیز دلم انقدر ناراحت نباش، بیین با این علاقه ای که تو داری فکر نمیکنم تو ارشد به مشکل بر بخوری، اسکیسم یه مهارته، درسارو بخونی بعدم ارشد قبول شی هیچ مشکلی نداره، فقط مساله ای که هست اینه که چون لیسانستون غیر مرتبطه نمیتونی تو نظام مهندسی امتحان طراحی و نظارت بدی، باز اگه فوق دیپلمه غیر مرتبط و لیسانس معماری داشتی میشد امتحان نظارتو بدی ولی الان هیچ کدومشو نمیتونی، اگر برات مهم نیس که پروانه داشته باشی و فقط از رو علاقه میخوای معماری بخونی نه هیچ مشکلی نیست میتونی ارشد امتحان بدی، بچه هایی بودن که تو موسسه ی ما کامپیوتر..برق میخواستن ارشد معماری بگیرن ولی تو دانشگاه یسری واحد از کارشناسی میدن بهتون که پاس کنین...فکر نکن ماها هم که 4 سال معماری خوندیم خیلی از شما جلوتریم شما با این پشتکارت 1 ساله از ما معماریای 4 ساله جلو میفتی :D
 
آخرین ویرایش:

nsk1223

عضو جدید
فقط برو جلو تخته گازززززززززززززززز


برو تو با همه فرق داری تو به کسی گوش نده

واقعا مرسیییی روحیههههه هههههههههه

عزیز دلم انقدر ناراحت نباش، بیین با این علاقه ای که تو داری فکر نمیکنم تو ارشد به مشکل بر بخوری، اسکیسم یه مهارته، درسارو بخونی بعدم ارشد قبول شی هیچ مشکلی نداره، فقط مساله ای که هست اینه که چون لیسانستون غیر مرتبطه نمیتونی تو نظام مهندسی امتحان طراحی و نظارت بدی، باز اگه فوق دیپلمه غیر مرتبط و لیسانس معماری داشتی میشد امتحان نظارتو بدی ولی الان هیچ کدومشو نمیتونی، اگر برات مهم نیس که پروانه داشته باشی و فقط از رو علاقه میخوای معماری بخونی نه هیچ مشکلی نیست میتونی ارشد امتحان بدی، بچه هایی بودن که تو موسسه ی ما کامپیوتر..برق میخواستن ارشد معماری بگیرن ولی تو دانشگاه یسری واحد از کارشناسی میدن بهتون که پاس کنین...فکر نکن ماها هم که 4 سال معماری خوندیم خیلی از شما جلوتریم شما با این پشتکارت 1 ساله از ما معماریای 4 ساله جلو میفتی :D
اره می دونم پیش نیاز می خورم. ممنونم از راهنماییت عزیزم... پروانه در درجه دوم و چندم اهمیت برام قرار داره. تازه اونم فکر می کنم کارشناسی معماری یا معادلش رو بعدها تو یه واحد دانشگاهی از این در پیتا! هههه هم می تونم بگیرم. چون نظام مهندسی از قرار فقط مدرک می خواد دیگه!!! اینم از نقص قوانین مملکتی ماست دیگه. کلا مدرک فقط مهمه. باشه اگه مشکل نظام مهندسی جور کردن مدرکه که چیزی که تو این مملکت اسون می شه بهش رسید مدرک الکیه... من مشکلم واسه همین پروانه نیست. چون می دونم اگه توی معماری جا بیفتم مشکل پروانه رو هم با چند سال صبر کردن می تونم حل می کنم... تو اون چند سال هم تجربه کسب می کنم کنار دیگران. چه اشکالی داره.... به هر حال آدم برای رسیدن به هدفش باید یه سری چیزا رو تحمل کنه دیگه.... من الان مسئله اصلیم همون بود که کارشناسی ارشد قبول بشم آیا به مشکل برخورد می کنم یا نه...
 

sepide*

عضو جدید
به نظر من با این همه علاقه حتما موفق میشی.شما که از دور انقدر به این رشته علاقه دارید وقتی وارده این رشته بشی انقدر جذابیتش بیشتر میشه برات که پشتکارت 10 برابر میشه.
راستش وقتی راجع به گذر زمان و سن سال گفتی خیلی برام جالب بود که من با 22 سال سن مثل شما فکر میکنم :(
اما هیچ وقت واسه رفتن دنبال چیزهایی که بهشون علاقه دارید دیر نیست.
 

aida22

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام دوست عزیز و با پشتکار...اول اینو بگم ک پشتکارت قابله تحسینه;)
و اما درباره سوالت...ببینید اصول ارشد توی همه رشته ها بصورت مبانی هستش در واقع توی مقطع ارشد چیزی ک بیشتر باهاش سروکار داریم مبانی اون رشته هستش ن بحث آموزش و این حرفا....اما این ب این معنا نیست ک شما نمیتونید....
این چیزی ک من میگم در حد پیشنهاد هستش و شاید از نظر بقیه درست نباشه اما من میگم و این شمایید ک باید سر آخر تمام نظرات رو باهم قیاس بدید تا ب بهترین نتیجه برسید
من میگم اگر شما پتانسیل مالی دارید ابتدا ب ساکن سعی کنید کلاس های معماری رو توی آموزشگاه ها بگذرونید کلاس های مربوط ب نرم افزار ها،اسکیس و راندو و ....
اگثر بچه های معماری با وجود اینکه دارن توی دانشگاه معماری تحصیل میکنن اما باز از کلاس های بیرون استفاده میکنن....چ بسا ک بعضی مواقع ما با دوستام صحبت میکنیم میگیم میتونستیم اصلا دانشگاه نیایم و از کلاسای بیرون استفاده کنیم و مدرک های مربوط بهشون بگیریم اما چون توی ایران ب مدرک خیلی اهمیت میدن باید دانشگاه رو هم گذروند
شما اگر توی کلاسا شرکت کنید هیچ چیزی دقت کنید هیچ چیزی از بچه های معماری کم ندارید چرا ک این علاقه ای شما ازش دم میزنید محرک خیلی قوی برای شما هستش....اما اینم بدونید ی مدت باید فشرده این کارو کنید(با توجه ب اینکه حسابی از سنتون شاکی هستید،ااصلا هم سن بالایی ندارید)اما بنظر من شما الان با خیال راحت و با فراغت بال کلاسای آموزشگاه رو استفاده کنید و از این نظرا حسابی خودتونو قوی کنید و بعد از اتمام این کلاسا استارت کنکور رو بزنید
اگر میگم بعد از کلاسا استارت بزنید چون اگر بخاید همزمان باهم این کارو کنید از زندگی تاهلی تون عقب میمونید و هم اینکه معمار ی ب تمرین زیاد احتیاج داره و اگر شما همزمان با کنکور اینکارو کنید میشه با اطمینان گفت بالاخره تو یکیش خواهید لنگید....خلاصه جوری عمل نکنید ک مصداق سنگ بزرگ نشان از نزدن است،بشه
براتون آرزوی موفقیت میکنم خوشحال میشم اگر کاری بود براتون انجام بدم...
;)
 

holooooooo

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
خــــــــــــــــــب پس میتونین
حله .....
باباااااااااااااااااااا همش 30 سالتونه 50 سالتون نیست که، مهم علاقه ایه که دارین مطمئن باش با این علاقه به هرچی میخوای میرسی....
من میدونم که میتونین ..........
 

samar

عضو جدید
داستان من خیلی طولانیه... امیدوارم حوصله خودندنش رو داشته باشید. ولی واقعا چاره ای ندارم چون خیلی درمونده شدم. خیلی احتیاج به راهنمایی دارم خیلییی زیاد.... این همه نوشتم تا کامل بتونم موقعیت روحی و سنی و تحصیلی و همه چیز خودم رو براتون ترسیم کنم تا شما هم راحت تر و درست تر بتونید قضاوت کنید...

بزارید از اینجا شروع کنم. من تو دبیرستان رشته ریاضی می خوندم. سال دوم دبیرستان که بودم فهمیدم که رشته ای که باید برم توش درس بخونم معماریه. چون هم عاشق هنر بودم و توش استعداد داشتم و هم عاشق ریاضی و هندسه... معماری برای من شده بود نقطه تلاقی علم و هنر و مطمئن بودم این همون رشته ایه که من باید توش ادامه تحصیل بدم. اما خب چون درسم خیلی خوب بود و در واقع شاگرد ممتاز مدرسه و منطقه بودم مسلما خانواده و اولیای مدرسه و هیچکی اجازه نمیداد من برم هنرستان درس بخونم! چاره این بود از از طریق کنکور سراسری سعی کنم وارد این رشته بشم. سالهای دبیرستان رو به عشق معماری گذروندم. تا رسیدم به کنکور سرارسری. توی کنکور بر اثر یه رشته اتفاقان اون نتیجه ای که می خواستم رو نگرفتم. یعنی رتبه ام بدک نشد. 2500 منطقه یک شدم. اما این رتبه برای قبولی توی رشته معماری دانشگاههای تهران کفایت نمی کرد. ولی معماری های دانشگاههای شهرستان رو قبول می شدم. ولی خانواده ام ترجیح می دادن که دخترشون وقتی تو تهران می تونه قبول بشه همینجا تهران بمونه و درس بخونه و شهرستان نره....این شد من تهران موندگار شدم پیش خانواده ام و شروع کردم رشته فیزیک خوندن توی دانشگاه شهید بهشتی. تو دانشگاه شهید بهشتی دانشکده علوم پایه و معماری کنار هم بودن. من 4 سال تو علوم پایه شهید بهشتی درس خوندم اما تا ولم می کردن مثه کش در میرفتم دانشکده معماری! درس می خواستم بخونم دانشکده معماری می خوندم. غذا می خواستم بخورم میرفتم بوفه معماری. نماز می خواستم بخونم می رفتم نمازخونه معماری! کپی می خواستم بگیرم می رفتم تکثیر معماری!!! استراحت می خواستم بکنم محوطه جلوی معماری... چون عاشق محیطش بودم. عاشق آرامشش... می رفتم و نمایشگاههای اسکیس دانشجوها رو با حسرت نگاه می کردم. وقتی می دیدم دانشجوها تو محوطه نشستن و اسکیس ساختمون دانشکده ها رو می زنن به حالشون غبطه می خوردم. می رفتم تو کارگاه هاشون چرخ می زدم ماکتها و کارهای دانشجوها رو نگاه میکردم... هیچ وقت معماری از گوشه ذهن من بیرون نرفت. هیچ وقت... همیشه وقتی می دیدم یا می شنیدم که کسی معماری خونده یا داره می خونه با گوشه چشم حسرت بهش نگاه می کردم...هنوزم که هنوزه وقتی یه جا حتی کلمه معماری رو می شنوم ناخودآگاه سرم اون طرفی می چرخه....
4 سال فیزیک من گذشت. تعریف از خود نباشه تو فیزیک هم دانشجوی موفقی بودم. به خاطر همین بعد 4 سال همه انتظار داشتن که ادامه تحصیل بدم برای کارشناسی ارشد. حتی خودمم به ذهنم نمی رسید که تغییر رشته بدم... فکر می کردم معماری دیگه تو رویاهای من رفته. دیگه خیلی از من دور شده.... فکر می کردم دیگه معماری جزو آرزوهای دست نیافتنیه که هیچ وقت دیگه برام واقعی نمیشه... بهتر بگم. فکر می کنم جسارت این کار رو نداشتم. چون اگر هم می خواستم بکنم هیچ کس باهام موافقت نمی کرد. شاید جوونتر از اونی بودم که بتونم جلوی مخالفتهای پدر و مادر و محیط اطرافم مقاومت کنم... البته اشتباه بود. الان می فهمم... ولی اون موقع اینقدر توی جو غرق بودم که نمی فهمیدم کارم اشتباهه. مسیرم اشتباهه. آدم مسیری که عاشقش نیست رو نباید تا آخر ادامه بده. آدم کاری که عاشقش نیست رو نباید انجام بده چون یه روزی می رسه که به خاطر عمری که پای دوست نداشته ها! صرف کرده حسرت می خوره... خلاصه کنم.کارشناسی ارشد فیزیک دانشگاه علم و صنعت قبول شدم. بازم دانشگاهی تو تهران که معماری داره! همون برنامه کارشناسی... با این تفاوت که اینبار چند تا دوست هم از بچه های معماری داشتم... کارشناسی ارشدم تموم شد. بازم اوضاعم خوب بود از نظر درسی. شاگرد اول ورودی خودمون بودم. اما برای دکتری فیزیک مطمئن بودم که دیگه نمی خوام ایران ادامه تحصیل بدم. شروع کردم به اقدام برای پذیرش گرفتن از دانشگاههای کانادا. کارهای مقدماتیش هم انجام شد. یکی دو سال سر کارهای مقدماتیش وقتم تلف شد. در واقع برای آزمونها. تافل و جی آر ای سابجت و جنرال و... (اینها رو دارم می گم که توجیه کنم چه جوری که شد که اینجوری وقتم و عمرم به هدر رفت!) اما در مراحل نهایی کار بودم که فهمیدیم همسرم در محل کارش به مشکلی برخورده که تا سه چهار سال اینده نمی تونه از ایران به قصد اقامت در کشور دیگه ای خارج بشه... و این شد با این همه تلاش من این پروژه هم خوابید. چون من بدون همسرم که نمی خواستم 5 سال برم کانادا درس بخونم! البته شاید مصلحت خدا بوده نمی دونم.... ناراحت هم نیستم چون من همه چیز رو به خودش سپرده بودم. شاید چیز بهتری برام در نظر داشته... یه چیزی مثه معماری!!! رویای همیشگیم.....خلاصه کنم. وقتی پذیرش گرفتنم به بن بست خورد کلا دیگه بی خیال ادامه تحصیل توی رشته فیزیک شدم. چون می دونستم که دکتری فیزیک توی ایران هیچ آینده و عاقبتی نداره و فقط 5 سال زجر و شکنجه با دروس مافوق تصور سخخخت و کمرشکن. وعاقبتش هم بیکاری! چون کااااملا بازار کارش که فقط تدریس تو دانشگاههاست اشباع شده است بدون حتی یه نفر جذب!!... در همین اثنا بچه دار شدم. و اجبارا دو سالی هم به خاطر بچه داری و کار همزمان در بیرون از ادامه تحصیل دور موندم. تا رسیدیم به چند ماه پیش در حالی که سی سال دارم.... واقعا داشتم افسردرگی می گرفتم. احساس خلا و بیهودگی می کردم. حس می کردم این همه درس خوندن و زحمت تا الان برام ثمره ای نداشته...اینو کسی الان خوب درک می کنه که مثه من سی سالش شده باشه. خیلی سن بدیه خداییش!! آدم حس میکنه توی یه سرازیری داره می افته که جوونیش داره تموم میشه و باید آخرین تلاشهاش رو بکنه تا قبل از رسیدن به میانسالی به یه جایی رسیده باشه... باور کنین فقط می نشستم تو تنهایی هام گریه می کردم. می گفتم خدایا من به این سن رسیدم اما زندگیم اون چیزی نیست که براش نقشه کشیده بودم و تلاش کرده بودم...من تا اینجا رسیدم اما واقعا خدایا دوس ندارم 50 ساله بشم و برگردم به زندگیم نگاه کنم و ببینم یه عمر نازنین رو تلف کردم پای چیزهایی که عشقی بهشون نداشتم... نمی دونم شاید به نظرتون مسخره باشه اما توی همین درد و دلام با خدا یه دفعه به فکرم خطور کرد که خب چرا نرم معماری بخونم!! مگه من همیشه معماری تو آرزو هام نبود؟؟! چرا از اول راهم رو شروع نکنم و برم سراغ چیزی که می دونم عاشقشم؟؟ این همون جسارتی بود ه باید قاعدتا تو 23 سالگیم می داشتم نه تو 30 سالگی!! اما اون موقع هنوز گذر عمر رو درک نکرده بود و ارزش سال به سال و روز به روز عمر برام معلوم نبود... اما الان تو سی سالگی هر یه سال قد بیست سال برام با ارزش شده...الان می فهمم که یه ثانیه رو هم نباید از عمر الکی هدر داد... چون الان می فهمم عمری که می ره چقدر گرانبهاست و هیچ وقت هیچ جوری نمی تونی بدستش بیاری... به این نتیجه رسیدم که حتی از الان هم شروع کنم بهتر از اینه که هیچ وقت شروع نکنم و ارزو به دل بمونم! هرچی باشه حرکت بهتر از سکونه... و چه بهتر حرکت توی راهی باشه که عاشقانه طی می کنی... شروع کردم راجع به معماری دقیق تحقیق کردن. منابعشون چیه. واحدهایی که می گذرونن چیه و... کتابهای منبع رو گرفتم و شروع کردم به خوندن. نمی خوندم کتابها رو! قورت می دادم!!!! با ولع می خوندم (و می خونم!) هر صفحه ای که می رفتم جلو بیشتر و بیشتر به خودم می گفتم خدایا چرا من این همه سال اینا رو ول کردم و رفتم سراغ چیزهای دیگه! من اون آدمی که داشتم افسردگی می گرفتم شده بودم گوله انرژی و انگیزه... البته الانم بی انگیزه نیستم ولی خیلیییی ذهنم مغشوش شده و پر سوال شده که اصلا ایا اینهمه دارم تقلا می کنم ایا واقعا می تونم؟؟؟؟! در مورد توانایی خودم شک ندارم. اما اینکه آموزشش رو ندیدم من رو سر در گم می کنه... مخصوصا وقتی می آم اینجا و حرفای بچه ها تو تاپیک های مختلف و موضوعات مختلف رو می خونم بیشتر گیج می شم. آیا من واقعا بدون خوندن کارشناسی معماری می تونم برم کارشناسی ارشد؟؟؟؟ الان که دارم کتابهای منبع رو می خونم برام سخت نیستند. حتی کتابهای مربوط به سازه ها رو هم چون توی فیزیک درس مکانیک استاتیکمون مباحثش رو خوندیم برام سخت نیست و اشناست. یعنی تا اینجاش که سخت نبوده. اولش که داشتم استارت کار رو می زدم خوب به فضای نوشتاری کتابهای معماری اشنا نبودم و اصطلاحات و اینا یه کم برام سخت بود. اما بعد که بیشتر و بیشتر خوندم و وارد فضاش شدم اون مشکل هم حل شد و الان تو درک فضای کلی هم مشکل ندارم... به نظر خودم قابل انجام بود... اوکی بود. فقط اینکه مطمئنم برای اسکیس به کلاس نیاز دارم که اونم تو تهران خیلی زیاده و امکانش برام هست. خیلی امیدوارانه داشتم جلو می رفتم. خیلی هم خوشحال بودم. چون حس می کردم زندگیم رو دارم تو دست خودم می گیرم.... تا اینکه یهجا خوندم یکی که خودش دانشجوی دکترای معماری بود گفته بود که کسانی که کارشناسی رو معماری نخوندن اصلا و ابدا به کارشناسی ارشد معماری فکر نکنند. چون نمی تونن و کارشناسی ارشد معماری برای کسانی طراحی شده که سواد معماری و درک معماری پیدا کرده باشند... این اصلا مثل یک سطل آب سرد رو سر من بود! اصلا یه دفعه حس کردم تمام تقلاها و دست و پای زدنهای من بیهوده و بی نتیجه است... حتما شنیدین که می گن هیچ وقت کسی رو نا امید نکنید چون شاید امید تنها سرمایه ایه که داشته باشه... این جمله رو اینجا فهمیدم! چون من تنها سرمایه ام امید بود! با امید داشتم می رفتم جلو... که انگار یکی یه سد شیشه ای گذاشت جلو راهم!
به من حق بدین که تو این سن واقعا اینکه بخوام از کارشناسی شروع کنم خیلی کار سختیه... دوباره 4 سال رو باید بگذرونم و هر روز دانشگاه بیام برای کسی تو موقعیت الان من که بچه کوچیک دارم خیلی سخته. اما کارشناسی ارشد قابل کنترل تره...
تو رو خدا.... شماهایی که تجربه معماری رو دارین... شماهایی که دارین معماری می خونین... شماها بگین... آیا واقعا بدون کارشناسی معماری خوندن نمیشه کارشتاسی ارشد خوند؟؟؟ من مشکلم آزمون کارشناسی ارشد و اسکیس نیست. به هر حال تجربه آزمونهایی این چنینی رو زیاد دارم. می دونم اگر بخونم جوب می ده. اسکیس هم یه مهارته که تمرین می خواد. اونم می دونم که تمرین داشته باشم از پسش بر می یام. اصن فرض بگیریم من تلاش کردم و حتی ازمون کارشناسی ارشد رو هم قبول شدم.... وقتی وارد دانشگاه شدم چی؟؟؟! آیا اونجا تو دانشگاه به مشکل بر نمی خورم؟؟؟ من آدم تنبلی نیستم. اگر بدونم که تلاشم رو اگر بکنم و تقلا بکنم می تونم از پسش بربیام تمااام تلاشم رو خواهم کرد... اما نمی خوام تلاش بیهوده بکنم. می خوام بدونم ایا تلاش کردن تو دانشگاه اصولا نتیجه می ده یا اینکه من به خاطر اینکه کارشناسی معماری نخوندم به هیچ وجه حتی با تلاش تو کارشناسی ارشد موفق نخواهم شد؟؟؟!! یعنی من باید همیشه تاوان سیستم گزینش اشتباه دانشجو تو مملکتم رو پس بدم؟؟؟؟؟؟ همیشه باید تاوان رتبه 2500 ام رو تا اخر عمر بکشم؟؟؟! خسته شدم از این سردرگمی ها.... ولی نمی خوام تسلیم بشم... اینبار نمی خوام تسلیم شرایط بشم. چون اینبار دیگه می دونم عمری که داره از من میگذره هیچ وقت دیگه بر نمی گرده....
فقط می خوام اینو بدونم که اگر نمی شه واقعا، پروژه خوندن برای کارشناسی ارشد رو موقتا تعطیل کنم و برم سراغ کلاسهای آزاد آموزش عالی و اونجا سعی کنم بتونم نقصم در کارشناسی معماری نداشتن رو تا حدی پوشش بدم و بعد بیام سراغ کارشناسی ارشد... چون عزمم جزمه که این راه رو تا آخر ادامه بدم و اینبار نمی خوام اجازه بدم به چیزی یا کسی که سرنوشتم رو به جای من برام بنویسه... چون می دونم که اگه این اتفاق بیفته هیچ وقت خودم رو نخواهم بخشید... اگر خودم هم خودم رو ببخشم لحظه های زندگیم که خالی و پوچشون کردم از من نمی گذرن...

از هرکس که وقت گذاشت و این متن رو تا آخر خوند ممنونم چه جوابی بده و چه جوابی نده. امیدوارم همتون یک عمر پر ثمر رو بگذرونید...

سلام...من تازه این پست رو خوندم و نمی دونم مال چند وقت پیشه...من کارشناسی و ارشدم معماریه..سعی میکنم تا جاییکه که اطلاع دارم واستون توضیح بدم.. بچه های زیادی رو دیدم که تغییر رشته دادند ، مثلا از عمران یا کامپیوتر اومدن معماری برای ارشد، دیدم بچه ها همه نوشته بودن میشه و برو جلو و ...اینا خوبه اما من ترجیح می دم رک حرف بزنم و الکی چیزی نگم، البته بی احترامی نشه به بقیه دوستان.
اول اینکه نشد که نداره...کلا هیچ کاری نشد نداره این یه اصل کلیه!.اما من می خوام مشکلاتشو براتون بگم که با چشم باز برید جلو.شما رشتتون فیزیک بوده، من بچه های عمرانی رو هم دیدم که اومدن معماری اما همه مشکل داشتند..اونهم مشکل جدی..آخر هم بالاخره با کمک گرفتن از دیگران ارشدرو تموم کردن..البته کلا ارشد مقطعی هست که مشکل هم داشته باشید یجور سر و تهش به هم میرسه..بالاخره آدم هم تجربه و هم سنش بالاتر رفته و نگاهش به درس جور دیگه ای هست و توانمندی هاش تو اداره ی امور بیشتر شده و به اصطلاح وا نمی مونه..اینا رو گفتم که بدونید بالاخره اوکی میشه..
اما مشکل جدی و اصلی کجاس! : مشکل دقیقا اینجاس که معماری رشته ایه که توش مهارت طراحی کردن رو یاد می گیرید..و نه درس معماری خوندن! درس و کتاب یک بخشیه که همواره هست..بعد از دانشگاهم هر کس می تونه معلوماتشو زیاد کنه..خیلی ها اصلا تو دانشگاهم به کتاب و درس زیاد بها نمیدن و بیشتر رو طراحی وقت می ذارن..بنابراین شما که می خوای بیای معماری، بخش خوندنیش رو میتونی برسونی..بحث اینجاست که مهارتی که به مرور زمان، یک دانشجوی معماری در طول 4یا5 سال فرا میگیره..نمیشه در 1 سال ناگهانی بهش رسید...منطقی هم هست دیگه! در واقع تو هیچ حرفه ای نمیشه راه چند ساله رو یکساله رفت..حالا این رو نگفتم که بگم نیاید ضرر می کنید، گفتم که بدونید دقیقا مشکل کجای کاره...همین!
کلاسهاس اسکیس بیروم هم خوبند اما این مهارت و نشستن اصول طراحی در ذهن چیزیه که هر کس با تمرین و زمان بهش میرسه...و اینم بدونید که تو مقطع ارشد دیگه زمان رو روی یاد دادن اصول نمیذارن.چون فرض بر اینه که شما تمریناتت رو تو کارشناسی انجام دادی...
امیدوارم این نوشته ی از نوع روشنگری! به کارتون بیاد . باز هم میگم هیچی نشد نداره..فقط مسیر و مشگلاتش رو بشناسید..قطعا کمک کنندست..

پی نوشت: من همیشه عاشق فیزیک بودم و تا ارشد هم همیشه فکر می کردم روزی بر می گردم و فیزیک رو ادامه می دم! جالبه نه؟

:smile:
 

anfz.zibaei

عضو جدید
سلام خلاصه مطالب رو خوندم و این بنظرم رسید که:
از قدیم گفتن "جلو ضرر رو هر وقت بگیریم منفعته"
واسه شمایی که علاقه به یه رشته داری بهترین کار اینه که بری تو همون رشته فعالیت کنی مخصوصا وقتی که اینقده نسبت بهش علاقه داری.
قرار نیست دو بار تو این دنیا زندگی کنی که بگی مرتبه دیگه میرم اون رشته!!!!
حتی اگه چند سالی عقب بیفتی اما همین که بعدا کار با رضایت انجام میدی خیلی خیلی موفقتر خواهی بود.((البته این نظر منه و تصمیم نهایی با خودتونه))
 

Sina-Arch

عضو جدید
سلام
راستش رو بخواین این همه پشت کار حیرت بر انگیزه!
من خودم لیسانس معماری رو روزانه شهرستان خوندم و الان دانشجوی ارشدم
روند معماری اینه در کل:
لیسانس: یه سری مهارت و دروس کلی در رابطه با رشته که همه رشته ها همینه و دقیقا یه کارشناس تو زمینه همون رشته تربیت می کنن
ارشد: ادامه روند طراحی و نزدیک کردن طرح های دوره کارشناسی به واقعیت و ساخت با زمینه های پژوهشی
دکترا: کل تجارب تحصیلات معماری هرکس تو دکتراش بصورت پژوهش بروز پیدا می کنه

به نظر شخص من هیچ مشکلی نیست که از ارشد شروع کنید،فقط لازمه یه سری آشنایی کلی پیدا کنید: تاریخ ایران و آشنایی با سبک های معماری ایرانی،اسکیس های مفهومی(خصوصا کتاب مشق معماری دکتر حجت)،یه کم بزک کردن کار واسه ارائه و تمرین همه اینا-پژوهش هم کنار اینا خودش جاری میشه...
 

hodajun

عضو جدید
salam

salam

سلام منم شرایطی مثل شما رو داشتم با این تفاوت که کارشناسی رو ریاضی خوندم و در عین ناباوری و حیرت اطرافیانم بجای اینکه ارشد بخونم دوباره از صفر معماری خوندم الانم تازه دانشجوی ارشد معماریم و از کاری که کردم خیلی راضیم مهم نیس که چند سالتونه اگر علاقه و پشتکار داشته باشید حتما موفق میشید مهم اینه که آخرش از خودتون راضی باشید :gol:
 

nayyerr

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
:gol::gol::gol:سلام خسته نباشین خداقوت
ببینن من از معماری چیزی نمیدنم ولی از هدر رفتن عمر تا دلتون بخواد میدونم
خب اولا یه چیزهایی شنیدم بازم برید تحقیق بکنین
اگه با تحقیق درست و حسابی دیدن باید واقعا از کارشناسی شروع بکنین خب شروع بکنین وفکرمیکنم درسهای مشترک رو از نمره اش بالا 14 باشه میتونین معادل بکنین یعنی نیازی نیست که ریاضیات عمومی دوباره بخونین میمونه درسهای اصلی ...
ولی شما
حتما تا حالا تو نت یا اخبار دیدن افرادی که براثر یه اتفاقی رفتین تو کما بعد از 30سال از کما خارج شدنن شمام اینجوری فرض کنین که یه چندسالی اختیاری نداشتین وخداوند زندگی دوباره بهتون داده وقتی تو رشته ای که دوست دارین تحصیل بکنین این 4سال اینقدر راحت وشیرین میگذره که خودتونم متوجه نمیشین.

به هر حال براتون ارزوی موفقیت دارم
 

nsk1223

عضو جدید
به نظر من با این همه علاقه حتما موفق میشی.شما که از دور انقدر به این رشته علاقه دارید وقتی وارده این رشته بشی انقدر جذابیتش بیشتر میشه برات که پشتکارت 10 برابر میشه.
راستش وقتی راجع به گذر زمان و سن سال گفتی خیلی برام جالب بود که من با 22 سال سن مثل شما فکر میکنم :(
اما هیچ وقت واسه رفتن دنبال چیزهایی که بهشون علاقه دارید دیر نیست.
خب خیلی خوبه که از همین الان قدر عمر و سالهای جوونیتون رو بدونید خیلی عالیه واقعا
 
بالا