اومانيسم

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار



اومانيسم:
البته همه اين مکتب هاي جديد (که بخاطر ضعف مسيحيت تحريف شده بوجود آمده است) مکتب هاي کلا نابجا نبودند بعضا داراي اهداف نيک و مفيد هم بودند که مي‌توان از باب مثال از دو مکتب اگزيستانسياليسم و أُومانيسم يا به تعبيري ديگر مکتب هاي «انسان شناسي» و «انسان گرايي» نام برد که خدمات شايان توجهي به جهان مسيحيت کردند و عقايد تحريف شده و ناصواب منسوب به مسيحيت را همچون جبر مسلکي فلسفي ارسطويي افلاطوني و يا جبر مسلکي ديني که «بشر بقول مسيحيت فطرتاً گنهکار و بد است» را کنار گذاردند و به «اختيار انسان»، اعتراف نموده و از عقل محوري و آزادي، حمايت کردند.
نهضت اومانيسم بخاطر ضعف هاي مسيحيت:
مقدمه: قبل از آنکه راجع به نهضت أُومانيسم، قضاوت کنيم لازم است نکته هايي را متذکر شويم بدين قرار:
1ـ نکته اول، راجع به تصور صحيحي از أُومانيسم است يا به تعبيري ديگر تعريف صحيحي از اومانيسم زيرا چه بسا با تصور نا صحيح درباره موضوع، قضاوتي نيز نا صحيح خواهد شد.
2ـ چرا اومانيسم در ميان مسيحيون پديد آمد.
3ـ اومانيسم و مکتب اسلام:
ـ در اواخر قرون باستان، محققان روحانيان، ميان ـ «divinitas خدايي ـ بمعني حوزه اي از معرفت که از کتاب آسماني، سرچشمه ميگيرد» و «امانيتاس Humanitas انساني ـ به معني حوزه اي از معرفت که بشري بوده و به قضاياتي عملي زندگي دنيوي، مربوط مي‌شود» فرق گذاشتند.
به عبارت ديگر ميان «علوم خدايي» که از کتاب آسماني سرچشمه مي‌گيرد مثل اعتقادات و احکام شريعت و قصص انبيا و کتاب مقدس و تفسير و ميان «علوم انساني» که از طبيعت بشري و زمين، سرچشمه ميگيرد مثل ادبيات زبان، منطق و تاريخ و غيره فرق گذاردند.
از آنجائيکه اين حوزه دوم، بخش اعظم مواد خام خود را از نوشته هاي رومي و بطور فزاينده يونان باستان، مي‌گرفت مترجمان و آموزگاران اين آثار که معمولا ايتاليايي بودند خود را umanisti ـ اومانيستي، ناميدند.
بنابراين Humanity ـ به آن حوزه از معرفت گفته ميشد که فن بيان، منطق، رياضات و در غرب، مطالعه آثار نويسندگان رومي و يوناني را در بر مي‌گرفت.
شايد بتوان به آموزه هايي گفت که از دين و کتاب مقدس آسماني نشات نمي‌گرفت و مستقل از آنها بود. ولي تدريجاً اومانيست به کسي گفته شد که طرفدار فرهنگ انساني است گرچه مترجم و يا آموزگار اين آثار نباشد و «اومانيسم» به معني «انسان گرايي» يا اصالت انسان شد.
در هر حال اومانيست ها يعني انسان گرايان اصطلاحي، بر سه اصل، اصرار مي‌ورزيدند بدين قرار:
1ـ «انسان محوري» وهدف بودن انسان، در وضع قوانين و سياست و غيره و بنابراين اصل، هرآنچه براي انسان مفيد نباشد مردود است.
2ـ «عقل محوري» در شناخت و عقائد:
در تمام امور در نتيجه آنچه مخالف عقل است مردود است عادات و رسوم باشد يا عقايد و يا غير اين ها.
3ـ «طرفداري از آزادي انسان در مقابل جبر مسلکي کليسا و مسيحيت» که ميگويد انسانها پس از آدم ابوالبشر بخاطر خوردن آدم آن طعام ممنوعه را ذاتا خبيث و شرور متولد ميشوند و ذاتاً شرور اند اما أُومانيست ها معتقدند که انسان شرور متولد نميشود و ذاتا آزاد و مختار است تا چه راهي را برود راه خوب يا راه بد را يا مخلوطي از آنها را و نيز حمايت و طرفداري از «اصالت آزادي انسان، در مقابل استبداد» در نتيجه حکومت ها آزادانه بايد از طرف مردم انتخاب شود و همچنين در ساير امور همچون در انتخاب عقايد نيز هر انساني آزاد است در نتيجه ميتوان گفت اومانيسم، عکس العملي بود در مقابل حرفهاي جبري مسلک و خلاف عقل کليسا و نيز در مقابل اسبتداد حکومت هاي جبار و غيره.
اما اينکه انسان محوري و اومانيسم با خدا و دين يا با الحاد و ماديت قابل جمع است يا قابل جمع نيست، بحث بعدي است که هر کدام از دو طرف چه خداپرست و چه ماترياليست ملحد خدا، سعي مي‌کنند خود را اومانيست و «انسان محور»، خوانده و اومانيسم را با مکتب خود قابل جمع بدانند همچون فوئر باخ و آگوست کنت که اومانيسم را همخواه با الحاد و متضاد با خدا و دين الهي ميدانند.
در مقابل آنان، گروه «خداپرستان» بودند که اومانيست را که به معني «انسان گرايي» و بالاخره انسانيت و فضيلت و عدالت است را با مکتب ماده گرايي و حس گرايي، متضاد مي‌دانند زيرا بنابر مکتب پوزيتيويسم آگوست کنت و غيره (حس گرايي جديد) و ماده گرايي فوئرباخ و امثال آنها، واقعيت به «واقعيت محسوس و مادي»، منحصر ميشود وعدالت و فضائل اخلاقي و انسانيت به معني دقيق کلمه در اين مکتب ها هيچ جايگاه شناختي ندارد، و لذا مشاهده ميشود که نخستين پايه گذاران اومانيسم و طرفداران آن، از خداپرستان بودند.
راسل در تاريخ فلسفه اش مينويسد:
«رنسانس يک نهضت توده اي نبود در ميان محدودي از فضلاء هنرمندان که از طرف حاميان «آزاد انديش» به خصوص خاندان مديچي» و پاپ هاي أُومانيست، تشويق ميشدند.»
کاپلستون در جلد چهارم تاريخ فلسفه اش مينويسد:
«غالباً گفته ميشود که فلسفه جديد، مستقل و حاصل عقل محض است در حاليکه فلسفه قرون وسطي، خادم علم کلام مسيحي بوده و خدمت و تسليم به عقائد جزمي، مانع از پيشرفت آن، شده است.
معمولاً تغيير موقف فلسفه در قبال علم کلام را با نوعي علاقه از «موضوع هاي کلامي» به مطالعه انسان و طبيعت بدون اشاره صريح به خداوند، ارتباط مي‌دهند به گمان من، اين تفسير، حقيقتي در خود نهفته دارد هرچند خالي از مبالغه نيست.
غالباً به نهضت بشرگرايانه رنسانس با توجه به اين معني اشاره ميشود و در واقع قول به اينکه نهضت بشرگرايانه رنسانس با تعميم پژوهش هاي ادبي و آرمانهاي جديد آموزش آن، بيش از هر چيز به انسان توجه داشته است.»
البته گرچه در مفهوم اومانيسم مفهوم خدا و دين يا الحاد داخل نيست اما نهضت اومانيسم در ابتداي پيدايش خود يعني در پايان قرون وسطي و شروع قرون جديد براي مقابله با کليسا و امپراطور بود که آنها خود را نمايندگان ادعايي خدا مي‌دانستند و به خواسته مردم توجه نداشتند علاوه بر آنکه کليسا انسان را فطرتا شرور و گنهکار مي‌دانست و نيز با عقل و دانشمندان علوم تجربي به مخالفت و دشمني مي‌پرداخت.
ـ أومانيست ها در مقابل آنها بر «پاکي فطرت انساني و آزادي» و اختيار فطري انسان، اصرار مي‌ورزيدند و نيز بر محوريت منافع و ارزش هاي انساني در نظام سياسي و اقتصادي و اخلاقي و غيره بر اساس «عقل»، پافشاري مي‌کردند.
و در يک کلام ميتوان آموزه هاي خلاف واقع کليسا و امپراطوران را، زمينه ساز پيدايش أُومانيسم بخاطر خلاف عقل بودن آن آموزه هاي مسيحيت و امپراطوران دانست و به عبارت ديگر، نهضت اومانيسم براي کنار گذاردن آموزه هاي خلاف واقع مسيحيت تحريف شده بود.
اما اينکه ميگوييم مسيحيت تحريف شده، چون ساحت انبيا عظام همچون ابراهيم و موسي و عيسي و محمد خاتم اديان الهي از اين آموزه هاي خلاف واقع مسيحيت تحريف شده پاک است و هرگز مريم که از عبادت کنندگان خدا در بيت المقدس بود و فرزندش عيسي که از انبيا عظام الهي است ادعاي خدايي نکردند و به جبر مسلکي و آلوده بودن فطرت انساني به شرارت و خباثت معتقد نبودند و خود يک بنده پاک و خوب خدا بيش نبودند که بخاطر خدا تنها در فکر خدمت به انسان و انسانيت بودند همچنانکه عيسي بيش از يک انجيل نياورد اما اينک انجيل هاي زياد و مختلف و متعارض، موجود است و تفکرات متضادي را به عيسي نسبت مي‌دهند که محال است همه آن نسبت هاي متعارض و متناقض، صادق باشد و اين نسبت هاي ناورا و بدعت ها عمدتا به دست پولس و شوراهاي کليساها تثبيت شد.
در نتيجه عيسي را به مقام خدايي رساندند و فطرت پاک انسانها و آزادي او را پايمال کردند و ما نبايد کار انبيا را با رفتار و گفتار پيروان شان بسنجيم و بقول راسل مسيحيت و پيروان عيسي بيشتر راه جباران و امپراطوراني که عيسي را کشتند ميروند تا راه عيسي که در فکر خدمت به بشريت بود و ميگفت همسايه ات را همچون خودت دوست بدار.

اسلام و اومانيسم:
در شناخت اسلام اگر بخواهيم از راه شناخت رفتار پيروان اسلام پيش برويم باز به همين اشتباه مي‌افتيم همانطور که خود پيغمبر اسلام خطاب به اصحابش مي‌گفت شما پس از من به راه دنياطلبي و رياست طلبي و بدعت گذاري، قدم مي‌گذاريد و از راه من منحرف ميشويد و از شما در راه راست باقي نمي‌ماند مگر اندکي.
حديث حوض در کتاب بخاري و کتب ديگر. ..:
بنابراين ما اگر بخواهيم اسلام را بشناسيم بهتر است به قرآن و احاديث متواتري که همه فرقه هاي مسلمان بر آن اتفاق نظر دارند اکتفا کنيم بالاخص آنکه در عبارات قرآن و جملات آن، هيچ اختلافي ميان فرقه هاي مسلمان نيست حتي در يک جمله آن، اختلاف ندارند يعني قرآن بدون تحريف با همان کلماتي که رسول خدا گفته بما رسيده است بر خلاف تورات و انجيل که اختلاف در عبارات آنها کم نيست.
و در همه قرآن و بالاخص در سوره ملک، عقل معياري ارزشمند است و اهل دوزخ را کساني دانسته که به عقل، پشت کرده اند و در جهنم مي‌گويند ما اگر از عقل هم پيروي مي‌کرديم امروز در دوزخ نبوديم. و در سوره انفال آيه 22 ـ پست ترين جنبدنده ها کساني هستند که تعقل نمي‌کنند.
و باز قرآن ميفرمايد اگر شما با مشرکان مي‌جنگيد بخاطر آن است که آنها به شما ظلم کردند و شما را از خانه و آشيانه تان بيرون کردند و آنانکه به شما ظلم نکردند و شما را از خانه تان بيرون نکردند با آنها به عدالت و مهرباني رفتار کنيد.
سوره ممتحنه ـ آيه 8:
لاينهاکم الله عن الذين لم يقاتلوکم في الدين و لم يخرجوکم من ديارکم ان تبرّوهم و تقسطوا اليهم ان الله يحب المقسطين.
و بجنگيد با آنانکه به مردم مستضعف ظلم و ستم ميکنند.
و مالکم لاتقاتلون في سبيل الله و المستضعفين من الرجال و النساء و الوالدان الذين يقولون ربنا اخرجنا من هذه القريه الظالم اهلها و اجعل من لدنک ولياً و اجعل لنا من لدنک نصيراً.
يعني اسلام دنبال عقل و عدالت است.
بگفته قرآن همه پيغمبران همه براي انسان سازي و اجراي عدالت آمده اند :
ليقوم الناس بالقسط.
و لذا هدف از اومانيسم اگر انسان محوري است و گرامي داشتن انسان و اجراي عدالت و فضيلت اخلاقي و پيروي از عقل در مقابل خود خواهي بيجا و پيروي از جهل و خرافات، اين همان چيزي است که اسلام دنبال آن است و پيروان راستين اسلام که همان پيروان اوصيا رسول خدا از عترتش باشند دنبال آن هستند و مهدي امت نيز در صدد پياده کردن آن است تا دنيا را پس از آنکه پر از ظلم و فساد شده بود پر از عدالت و آباداني کند و جانشين همان پيغمبري است که رحمۀ للعالمين است يعني رحمت است نه تنها براي مسلمانان بلکه براي همه جهانيان، رحمت است.




سید محمد رضا علوی سرشکی
 
بالا