اندکی تامل (رستوران ایرانی)

مجتبی اس

عضو جدید
ایستاده ایم دم درب چلوکبابی توی صف و منتظریم تا میز خالی شود و بتوانیم ظهر جمعه ای یک کباب حسابی بخوریم.
جلوی ما یک خانواده سه نفره و حدود 20 نفر هم پشت سرمان ایستاده اند.
رستوران آنقدری بزرگ و جادار است که معمولا خیلی سریع میز خالی می شود، اما اینطور که آقای دربان می گوید امروز 180 نفر برای 3 مراسم جا رزرو کرده اند و در نتیجه هر اندازه که میز و صندلی باقی بماند قرار است برسد به مایی که توی صف ایستاده ایم.
چند قدم داخل رستوران میزبانان مراسم ها ایستاده اند تا به مهمان هایشان خوشامد بگویند و آنها را به سمت میزهای مورد نظر راهنمایی کنند

سه پسر جوان بیرون صف ایستاده و با هم صحبت می کنند.

پسر شماره 1 از دو نفر دیگر جدا می شود، سرش را می اندازد پایین و مستیقیم می آید به سمت درب ورود که برود تو.
آقای دربان می گوید:
- مهمون هستین؟
+ نه.
- لطف کنین برین توی صف تا میز خالی بشه.

فقط می خوام یه نگاه بندازم ببینم چطوریه اینجا.

پسر وارد رستوران می شود. چند دقیقه بعد آقایی بچه به بغل با خانمش از کنار صف رد می شود و می آید جلوی در.
- مهمون هستین؟
+ نه.
- لطف کنین برین توی صف تا میز خالی بشه.
+ میخوام برم برای رزرو کردن سئوال کنم.

مرد با همسرش وارد رستوران می شود.

پسر شماره 2 می آید و به آقای دربان می گوید که می خواهد برود دستشویی، او هم وارد می شود.
چند دقیقه خانم و آقای میانسالی صف را رد می کنند و می آیند روبروی آقای دربان.
- مهمون هستین؟
+ نه.
- لطف کنین برین توی صف تا میز خالی بشه.
+ من پام درد می کنه نمی تونم واستم. میرم یه گوشه ای میشینم تا نوبتم بشه.

در حالی که همسرش دست او را گرفته هر دو وارد می شوند.

پشت سرشان پسر شماره 3 می آید و به آقای دربان می گوید که می خواهد آب بخورد، او هم می رود تو.

نیم ساعت گذشته است...

چهار سری آدم از رستوران خارج شده اند، اما از توی صف فقط آن خانوادهء سه نفری که جلوی ما هستند رفته اند تو.
بالاخره نوبت ما می شود، می رویم داخل و به طرف میز خالی راهنمایی می شویم.
سر یکی از میزها، آن سه پسر جوان مشغول محاسبهء دنگ غذایی هستند که خورده اند.
کمی آنطرف تر، آن آقای بچه به بغل و خانمش گارسون را صدا می کنند تا صورت حساب را بیاورد.
گارسونی هم از کنار ما رد می شود، می رود سمت میز کناری و برای آن خانم و آقای میانسال چای بعد از ناهارشان را روی میز می گذارد.

یک نفر می آید و چند منو می گذارد روی میز.

همه به این فکر می کنند که چه غذایی انتخاب کنند، من تا همین لحظه به زرنگی و خلاقیت هموطنان عزیزم حتی در صف چلوکبابی فکر می کنم
 

Similar threads

بالا