امشب اشکی میریزدازکورس بابائی

Mohade3

عضو جدید
1​
[FONT=Arial (Arabic)]آخرین دقایق کشیک شب رامیگذراندیم که شخصی تلفنی اطلاع داد درخیابان سپندقتلی اتفاق افتاده است آنگاه بدون اینکه توضیح بیشتری دراین مورد
بدهدتلفن راقطع کردفوراجریان راباتلفن ازکلانتری محل سوال کردم ماموران پلیس قتل راتاییدکردند.بلافاصله باتفاق عکاس روزنامه با اتومبیل جهت

خبرقتل به محل حادثه رفتم.بااینکه هنوزصبح نشده بودجمعیت انبوهی که تازه ازخواب بیدارشده بودنددرجلوی خانه ای کهقتل درآن اتفاق افتاده بود

جمع شده بودندوپیرامون این جنایت صحبت میکردند خیلی زودبه وسیله یکی ازهمسایگان محل جنایت خبردار شدم که شایع است مردی زنش را

کشته ومتواری شده.

دراین هنگام آمبولانس پزشک قانونی آژیرکشان بمحل حادثه آمدوبدنبال آن اتومبیل بازپرس کشیک نیزسررسیدبازپرس باتفاق ماموران پلیس و

پزشک قانونی وارد خانه ای که جنایت درآن اتفاق افتاده بودشدندچند لحظه [/FONT][FONT=Arial (Arabic)]بعدمن نیزبداخل خانه مزبور رفتم بااینکه خانه درخیابان شمال شهرقرارداشت ولی زیاد

مجلل نبود،دروسط سالن خانه مزبورجسدزنی پهلوافتاده بودکه آثارکبودی بروی گردن وچندجای بدنش دیده میشدلحظه ای بعدپزشک قانونی ازجسدمعاینه بعمل آوردواعلام داشت

که زن مزبوربعدازیک نزاع وتلاشی طولانی بخاطرنجات خویش خفه شده،قاتل درحین خفه کردن زن جوان تمام تلاشهای اورابرای زنده ماندن بی اثرگذاشته است.

طبق اظهارپزشک قانونی ازدهان جسد هنوزبوی مشروب می آمدواین میرساند که مقتوله مست بوده است.

بااعلام نظریه پزشک قانونی بازپرس تحقیقات وسیعی راجهت روشن شدن علت قتل آغاز کردوچون قاتل فراری بودبازپرس ازهمسایگان پیرامون این حادثه تحقیق بعمل آورد.

چندتن ازهمسایگان به بازپرس اظهارداشتندکه مقتوله«شهلا»نام داردوباتفاق شوهروفرزندش دراین خانه زندگی میکرده است فرزندوی روزقبل ازقتل بعلت بی توجهی مادرش

بداخل حوض افتاده وجان سپرده وشوهرشهلاهم درمسافرت است.امازنی که همسایه دیواربه دیوارخانه مزبوراست به بازپرس اظهارداشت شب گذشته«بهمن»همسرمقتوله از

مسافرت برگشته بودواوچنددقیقه قبل ازجنایت صدای مشاجره شدیداین زن وشوهرراشنیده است.این همسایه سپس افزودازوقتی که این زن وشوهربه این محل آمده اند اغلب

باهم اختلاف داشتندواحتمالا«بهمن»سحرگاه امروزبخاطرهمین اختلافات همسرش راکشته است.درست درهمین لحظاتی که بازپرس تحقیقات خودراازهمسایگان پایان میداد

ماموران پلیس به بازپرس اطلاع دادند که«بهمن»شوهرمقتوله خودش رابه کلانتری معرفی کرده است ونزدافسرنگهبان اعتراف نموده که همسرش شهلاراخفه کرده اما در

موردعلت قتل جوابی نداده است!!

[/FONT]
 

Mohade3

عضو جدید
بدنبال این اطلاع بازپرس دستوردادحمل جسدرابه اداره پزشک قانونی صادرکردولحظه ای بعدجسدشهلارابابرانکاردرمیان ازدحام وهمهمه مردمی
که درمقابل خانه مزبورجمع شده بودندبداخل آمبولانس پزشک قانونی منتقل کردندآنگاه آنگاه آمبولانس راه اداره پزشک قانونی رادرپیش گرفت ماموران مردم رامتفرق کردندوبازپرس جهت تحقیق پیرامون قتل شهلاعازم کلانتری شد.​

درگوشه ی اتاق افسرنگهبان بروی صندلی چوبی جوان خوش تیپی که اضطراب وناراحتی فوق العاده ای ازچهره اش نمایان بوددرحالیکه دستبند آهنی به دستهایش دیده میشدنشسته بودکه باآمدن بازپرس به داخل اطاق افسرنگهبان جوان برای ادای احترام ازجای خودبرخواست وبدون اینکه حرفی
بزنددوباره برجای خودنشست افسرنگهبان ضمن ارائه برگ بازجوئی جوان مزبوربه بازپرس،اظهارداشت:متهم به قتل همسرش اعتراف نموده و
کوچکترین توضیحی درموردعلت ارتکاب این جنایت ابرازننموده است ودرتمام مراحل بازجویی سکوت کرده است.بازپرس بعدازگرفتن برگ بازجویی کلانتری ازافسرنگبان به داخل اتاق دیگری رفت ودستورداد«بهمن»رانیزبه آن اتاق ببرند.​

مدت یک ساعت متوالی بازپرس ازاین جوان تحقیق کردولی اودرتمام مراحل تحقیق فقط میگفت من همسرم راکشته ام وچیزدیگری دراین مورد ندارم که بگویم.اصراربازپرسنیزبرای به حرف آوردن جوان مزبوربه جایی نرسیدوسرانجام وقتی بازپرس متوجه گردیدکه بنابه عللی این جوان به هیچ وجه حاضر به حرف زدن نیست دستورداداورا به زندان دادگستری منتقل کنند.

بعدازاین دستوربازپرس کلانتری راترک کردوماموران پلیس متهم به قتل رادرحالیکه همچنان دستبندهای آهنی بردستش دیده میشدبااتومبیل مخصوص کلانتری به دادگستری بردندولحظه ای بعداوراتحویل زندان دادگستری دادند.​

من بعدازتهیه عکس وخبرقتل به روزنامه برگشتم ودرحالیکه هنوزبه فکراین حادثه عجیب جنایی بودم خبرهاراتنظیم کردم وبرای چاپ به سردبیردادم.ضمنادرموردحالت وروحیه متهم وسکوت پیاپی اودرمقابل سوالات ماموران پلیس وبازپرس واظهارات همسایگان درمورد انگیزه
قتل مطالبی نوشتم که عصردرروزنامه چاپ شد.​

علاقمند شدم که ماجرای این قتل راتعقیب کنم چون سابقه نداشت کسی ابنطورصریح اعتراف به قتل کندولی درموردانگیزه آن حرفی نزند درچند
دفعه تماسی که بازپرس گرفتم اواظهارداشت متاسفانه باوجودیکه چندبارمتهم رااززندان به بازپرسی آوردم هنوزدرموردانگیزه قتل خودحرفی
نزده است وتنها اظهارات همسایگان درپرونده ضبط است وچون وی حاضربه بازگوکردن علت جنایت نیست پرونده رابه دادگاه خواهم فرستاد
تادرآنجاحقایق روشن شود.​

بدینترتبب چندماهی از ماجرای قتل سپری شدیک روزصبح وقتی مطابق معمول به روزنامه رفتم سردبیربه من اطلاع دادکه محاکمه«بهمن»
تقریبا آغاز خواهدشدوتو بایدباتوجه به علاقه شدید مردم به روشن شدن ماجرای مرموزاین قتل عین آنچه راکه دردادگاه میگذردبنویسی تادر
روزنامه چاپ کنیم به سردبیرقول دادم که اینکارراخواهم کردوچون خودمن نیزلحظه به لحظه درجریان قتل بودم میل داشتم بدانم انگیزه این قتل
که قاتلش باقاتلین دیگرفرق زیادی داردچیست؟به همین جهت بادقت زیادی مواظب بودم که ببینم محاکمه«بهمن»کی شروع میشودتااینکه اطلاع یافتم ازشنبه هفته دیگرمحاکمه اودریکی ازسالن های جنائی آغازخواهدشد.​

روزشنبه محاکمه«بهمن»آغازشدوهمان طوریکه پیش بینی میگردیدازهمان اولین جلسه محاکمه فوق العاده شلوغ شدودرجلسات آن هربارتعدادزیادی ازمردم شرکت میکردندولی اودرتمام جلسات سکوت کردتااینکه دادگاه بعدازسه جلسه سرانجام اعلام کردفرداآخرین جلسه خودرا
تشکیل خواهددادتادرموردمتهم تصمیم بگیرد.​

صبح روزبعدچون میدانستم آخرین جلسه است واین جلسه فوق العاده شلوغ خواهد شدبدین جهت زودترازهمیشه به روزنامه آمدم جزسردبیروچند
کارمندهنوزبقیه کارکنان نیامده بودندجریان رابه سردبیرحوادث گفتم وآنگاه شرکت کنم.​

وقتی جلوی درسالن جنایی رسیدم جمعیت زیادی رامشاهده کردم که به علت نبودن جاپشت درمانده بودندازمیان جمعیت گذشتیم وبه اتفاق عکاس واردسالن شدیم ودرصندلی های جلوکه قبلابرای خبرنگاران رزروشده بودنشستیم.​

سالن دادگاه پرازجمعیت بودوحتی یک جای خالی نیزدیده نمیشدماموران پلیس نیزدرجلوی درایستاده بودندتا از ورودجمعیت خارج سالن که مشتاق
شنیدن محاکمه بودندجلوگیری کنند.شایددرتاریخ محاکمات جنایی چنین ازدحامی سابقه نداشت وآنهایی که درخارج ازسالن بودندبه خودلعنت میفرستادندکه چراصبح کمی زودترنیامده بودندتاجابگیرندولی به هرحال چاره نبودومی بایست همچنان تامعلوم شدن نتیجه محاکمه درخارج سالن
بمانند.دراینوقت به دستوررئیس دادگاه درهای سالن بسته شدتامحاکمه آغازشود.​

اینجادادگاهی است که تعیین سرنوشت یک متهم به قتل تشکیل شده ومن نیزهمچون تماشاچی دربین جمعیت نشسته ام.
درگوشه ای ازدادگاه هیئت قضات بالباسهای رسمی برمسندریاست تکیه زده اندوهمه منتظردستوررئیس دادگاه هستند.لحظه ای بعدصدای خشک چکش رئیس دادگاه میان همهمه تماشاچیان طنین افکندومردم را واداربه سکوت کرد.​

امروزچون آخرین جلسه محاکمه«بهمن»بودعده زیادی درجلسه دادگاه شرکت کرده بودندتا ببینندسرنوشت متهمی که تابه حال درتمام جلسات دادگاه سکوت اختیارکرده وجزچندکلمه مبنی براین که من قاتلم ابرازنکرده به کجا می انجامد.​

برای دومین بارچکش رئیس دادگاه به روی میزکوبیده شد.نفسهادرسینه حبس شده سکوتی سنگین فضای دادگاه رافراگرفته بود.​

رئیس دادگاه باصدای رساگفت:
«زندانی شماره 449...»
مردی قدبلندبا موهای پریشان ازجایگاه متهمین برخاست ودوباره نشست.
همهمه عجیبی بین جمعیت پیچید.
زنها ودخترها میگفتند:«بیچاره،به قیافه اش نمیادقاتل باشد!»
دراینوقت رئیس دادگاه به جمعیت هشداردادکه ازهمهمه وجنجال خودداری کنندآنگاه باصدایی بلندوآرام روبه متهم کردوگفت:

«
طبق مدارک موجود در پرونده وباتوجه به شهادت همسایگان وهمچنین اقرارصریح خودت،

متهمی که چندی قبل همسرثروتمندت رابه قتل رساندی آیا به گناه خود معترف هستی؟»​


هنوزمردزندانی عکس العمل درمقابل حرفهای رئیس دادگاه ازخودنشان نداده بودکه دادستان ازجایگاه خودبرخاست وگفت:​


«ریاست محترم دادگاه باتوجه به اینکه امروزآخرین جلسه محاکمه متهم است اجازه میخواهم چندکلمه ای را به عرض برسانم.»​


آنگاه باصدای زنگ داری که لرزشش آشکاربودچنین گفت:​


«همانطورمسبوق هستیدطبق قانون کسی که عمدا کسی رابکشدمحکوم به اعدام میشودنظم جامعه ایجاب مبنمایدکه قانون درموردقاتلین به شدیدترین​


نحوی اجراشودتادیگران درس عبرت بگیرندوازتکراراینگونه جنایات خودداری شودوباتوجه به این امرلازم است به استحضاربرسانم که آقایان قضات توجه داشته باشند:قاتلی که امروزدرپیشگاه عدالت قرارگرفته جنایتکارسنگدلی است که باکمال بیرحمی وشقاوت همسرجوان وبیگناه خود​


رابه قتل رسانده است.اودرتمام جلسات دادگاه مهرسکوت برلب زده وپیرامون انگیزه جنایت خودکوچکترین حرفی ابرازنکرده است.​


همه میدانندکه سکوت خسته کننده متهم درطی جلسات دادگاه قضات رابه تنگ آورده ومن یقین دارم اومیخواهدبه این طریق به اعضای محترم دادگاه بگویدکه من دیوانه ام وبرای این دیوانگی نیزسکوتراانتخاب کرده است وباتوجه به اینکه درجریان پرونده های قضائی دادگستری به کرات دیده شده گاهی اوقات متهمین برای فرارازمجازات چنین کارهایی می کنندومتهم حاضرنیزهمین رویه راپیش گرفته ومسلما این مرتبه نیزاو​


سکوت خودرانخواهدشکست پیشنهادمیکنم قضات محترم برای اجرای عدالت وجلوگیری ازهرج ومرج درجامعه رای خودراصادر​


فرماینددرضمن توجه داشته باشندکه برای متهم طبق قانون مجازات عمومی تقاضای اعدام شده است...»​


دادستان سکوت کردوبرجای خودنشست.​



تمام چشمهای حاضرین به سوی متهم چرخیدهمچنان که غم بی پایانی دروجودش موج میزدلبخندخفیف وتمسخرآمیزی برلبانش نقش بست​


آنگاه درحالیکه چشمان غمگین اش رابه سوی قضات دادگاه دوخته بودبه آرامی ازجای برخاست.​


سکوت مطلق فضای دادگاه رافراگرفته بود.​



متهم درحالیکه باصدای لرزان چندکلمه ای نامفهوم زیرلب به زبان آوردوآنگاه باصدایی آرام وشمرده آغازسخن نمود:​


«آقای رئیس،آقایان قضات،من جوانی هستم از همین اجتماع،اجتماعی که شماقضات محترم وشمامردم نیزجزء آن هستید.من اکنون​


به اتهام قتل درپیشگاه عدالت قرارگرفته ام وبالهای طلائی فرشته عدالت رامقابل چشمانم میبینم که به من نویدمیدهندعدالت همیشه زنده است.​



عدالت...!​



آریعدالت زنده است ومن هم ازکسانی که وظیفه سنگین اجرای آن رابه عهده دارندمیخوام که به حرفهایم گوش کنندوتوجه نمایندوآنگاه​


حکم به اجرای آن بدهند.​


من سوادندارم.البته این به آن معنی نیست که اصولادرس نخوانده باشم،نه اینطورنیست،بلکه من میخواهم بگویم سوادم به پایه شماهاکه میخواهید​


حکم صادرکنیدنمیرسد.حق هم دارم،چون دبیرستان رانیمه تمام گذاشتم ولی باهمین سوادم اجباراخودم دفاع ازخودم رابه عهده می گیرم ودر​


آخرین جلسه دادگاه حرفهایم راخواهم زد.​



من ازمردم خجالت میکشم که حقایق رابیان کنم ولی اکنون احساس میکنم این اشتباه بودچون مردم نیز جزء همین اجتماع هستند.اجتماعی که خیلی​


زودمراازدبیرستان فراری دادوهمکلاسانم رابه مراتب بالارسانداین حق آنهاست چون درس خواندندومن نخواندم وباید سزای خودراببینم.​


من بعدازمدرسه درسهایم رادرمیان همین اجتماع که شمامردم تشکیل دهنده آن هستیدخواندم وهمین اجتماع بودکه کمرمراشکست ومن​


درمیان تاریکی هایش نابودشدم دراین اجتماع بودکه صدای مردم مظلوم وبی گناه راشنیدم وباآنهاهم آهنگ شدم وتتصمیم گرفتم همکلاس آنها​


بشوم ودرس بخوانم.​


امااین درس،درسی نبودکه احتیاج به معلم ومدرسه داشته باشدچون بزرگترین معلم آن همان اجتماع بود.​


من وهمکلاسهائی که دراجتماع پیداکرده بودم همه یک تصمیم داشتیم آن هم حقیقت بخشیدن به رویاهای طلایی جوانی بود،دلمان میخواست​


مانیزمثل افرادبانفوذوپولداراز لذائذ زندگی بهره بگیریم،میخواستیم مانیز باداشتن اتومبیل،پول،ویلادر ردیف آنان که ازاین امکانات برخوردار​


بودند قراربگیریم.​


اما افسوس که ماگناهکاربودیم وگناهمان نداشتن پارتی بودوپول،شایداگرمن نیزازاین دوبهره داشتم امروزجایم درردیف متهمین نبودو​


آرزوهای طلائی ام نیزاین چنین به گل نشست.​


بعضی عقیده دارنددارنددرزندگی سرنوشتی وجودنداردوانسان هرچه میکندخودش به خودش میکندواگراین تااندازه ای درست باشد صد درصد​


نیست،مورچه ای که بعدازبیست باربالاوپایین رفتن ازدیوارگندم رابه لانه خودمیرساندتلاش خستگی ناپذیری برای موفقیت داشته است ولی​


اگرهمین مورچه گرفتارسیل خروشانی بشودچه کاری ازدستش برمی آید.​



من نیزدرچنین شرایطی قرارگرفتم وسیل خروشان مراباخود میبردبدون اینکه حتی امیدی به زندگی داشته باشم،منتهی من زنده مانده همانگونه​


که ممکن است مورچه درمیان سیل غران به حسب تصادف به تخته ای بچسبدوازمرگ نجات یابد،من نیزدر دریای اجتماع ازمرگ نجات​


یافتم اماهمانگونه که میبینیدامروزبه عنوان یک قاتل محاکمه میشوم.​


ازشما خواسته شدکه رای قطعی خودراصادرکنیدومرا محکوم نمائید.​


چرا،چون سکوت کردم .آیا کسی اگرنتوانست حرف بزند باید فورا اعدامش راصادرکرد.​


شمابه من بگوئید،آیاهرکس زبانش بسته شدونتوانست به خاطرآبرویش ازخود دفاع کندباید دردل خاک قراربگیردوسنگ فراموشی به رویش​


گذارده شود؟...​


شماهمیشه دم ازعدالت میزنیدولی نمیدانیدکه دم ازعدالت زدن نیزخودنوعی بی عدالتی است.​



عدالت...!!!​



راستی چه کلمه قشنگ وزیبائیست اما افسوس که دروجودهیچ کس به معنای واقعی کلمه یافت نمیشود وقانون بشری هرگزنمیتواند آن را​


به معنای واقعی اش اجراکند!​


ای عدالت به خاطرتوسنگ به سینه میزنند هو وجنجال به راه می اندازند ولی هیچگاه حاضر نیستنداعتراف کنندکه به نام عدالت چه​


جنایتها که مرتکب نمیشوند و چه کارها که نمیکنند!!​


امروزنیزبه نام عدالت خواسته شد تا درموردمن حکم اعدام صادرشود و مسلما به نظرشما عدالت اجراشده است.​


گفته شده اجرای اجرای حکم اعدام جنایات راکاهش خواهد داد اما بسیاردیده شده صبح یک نفراعدام شده وشب بازقتلی اتفاق افتاده است!


امروزدرقانون کشورهای مترقی حکم اعدام منسوخ شده وقضات ما نیز باید توجه داشته باشند همه آنانی که به عنوان قاتل در دادگاهها​


محاکمه میشوند قاتل ازمادرزاده نشده اند.​


من نمیگویم حکم اعدام را اجرا نکنبدمن میگویم دراین موردخوب تحقیق کنید ببینید انگیزه قتل چیست؟شماکه طبق قانون مجازات عمومی​


برای هرقاتلی تقاضای اعدام میکنید آیا هیچ فکرکرده اید ممکن است برای شماهم دریک حالت عصبی وضعی پیش بیاید که بایک سیلی​


شخصی رابکشد!آیا دراین صورت شما باید اعدام شوید؟البته این ها رامیگویم که موارد قتل ها روشن شودو تحقیق کافی به عمل آید.​


قانون به نظرمن باید برای قاتلین واقعی اجرا شود،نه برای هرکس که عنوان قاتل به اوداده شده است درحالیکه گناهکارهم نیست!​


بهتراست دراین مواردمخصوص درقانون تجدیدنظرکامل به عمل آیدچون من تنها متهم به قتلی نیستم که دراین دادگاه محاکمه میشوم و​


مسلنا بعداز من وقبل از من محاکماتی انجام گرفته وبازهم انجام خواهد گرفت.​


همه شما منتظرید که من خودم انگیزه قتل راتشریح کنم درحالیکه این وظیفه شما است دراین موردواقعا تحقیق کنید بدون اینکه احتیاجی به​


من داشته باشید.​


شما اجرای قانون را به نام عدالت پیروزی بزرگی برای خود میدانید ولی آیا هرگزهیچ فکرکرده ایداگر اشتباه کنیدچه خواهدشد؟مسلما هیچ!​


چون رای صادرکردیدودیگرقابل فرجام نیزنیست...»​


ضمنا من اگراین سخنان را به زبان می آورم مسلما به خاطرخودم نیست بلکه به خاطرکسانی است که درآینده دراین دادگاهها محاکمه خواهند​


شد.باید به فکرآنها بود!!​


دراین هنگام دادستان به عنوان اعتراض ازجایگاه خودبرخواست وباصدای بلندروبه رئیس دادگاه نمودوگفت:​


«آقای رئیس، متهم ازموضوع خارج شده است.بهتراست به جای حاشیه رفتن اصل مطلب را بیان نماید!»​



متهم نگاه بی تفاوتی به دادستان انداخت وگفت:
 

Mohade3

عضو جدید
«نه،من ازموضوع خارج نشدم واصل موضوع خارج نشدم و اصل موضوع به همین چیزهایی که گفتم بستگی دارد،مگرنه اینکه من
متهم به قتل هستم وباید آخرین دفاع خودرا بکنم بنابراین بایدبه من این آزادی داده شودکه ذهن قضات رانسبت به مسائلی که درهرقتلی
به یک نحوی پیش می آیدروشن کنم به همین جهت آنچه راکه به عنوان حاشیه ازآن میبریدبستگی تام به گفته تایم دراین جلسه خواهد داشت
وبه همین جهت قویا باید بگویم من ازموضوع خارج نشدم.»

به هرحال ازآقایان قضات میخواهم به آنچه که خواهم گفت توجه نمایند،درحقیقت این سرگذشت من است که به جریان مرگ همسرم کاملا
بستگی داردومن آن رابه عنوان آخرین دفاع دردادگاه بازگومیکنم درحالیکه میتواند برای تماشاچیان وقضات داستان مردی باشد که امروز
زندگی اش نابود شده وبایدتا پایان عمر با خاطراتش زنده بماند.

******************************
17سال داشتم ودرکلاس پنجم دبیرستان تحصیل میکردم به آینده خیلی امیدواربودم ومیل داشتم روزی خودرا خوشبخت احساس کنم.دلم
میخواست هرچه زودتراین دوسال آخردبیرستان راطی کنم و وارد دانشگاه شوم.
زندگی درنظرم زیباوفرح انگیزمینمود ازمحیط مدرسه وزیبائی هایش لذت میبردم وازاینکه حس میکردم بعدازپایان تحصیلاتم سرانجام
مصدرکاری خواهم شدخیلی خوشحال بودم ونزدخود نقشه ها میکشیدم.درآن وقت ها زنگ مدرسه برای من نشاط انگیزترین آهنگ ها بود
به خصوص هنگام ظهرچون همزمان بازنگ مازنگ مدرسه دبیرستان دخترانه پایین تراز مدرسه ما هم شنیده میشد.
هنگام ظهروقتی دخترها وپسرها باهم تعطیل میشدیم غوغایی درپیاده رو خیابانها به راه می افتاد.من از تماشاکردن دخترها لذت میبردم اما
همیشه ناخودآگاه سعی میکردم ازدخترها دوری نمایم.بااینکه خوش تیپ بودم وضمنا به طوریکه دوستان پسرم میگفتند بین دخترها سوکسه
داشتم هرگزسعی نمیکردم باآن ها دوست بشوم یادم هست حتی چندبارموقعیتی پیش آمدکه باچند دختردوست بشوم ولی خودم اینکاررا نکردم!
وقتی پسرهای همکلاسم ازعشق دخترهاحرف میزدند آنهارا مسخره میکردم به آنها میگفتم دراین دوره عشق معنی ندارد و
آنان که مرا همکلام خود نمی دیدند دیگرراجع به دخترها نزد من حرفی نمیزدند اماهمین پسرهاوقتی دختری به آنها بی وفایی میکرد و
یا با پسردیگری که خوش تیپ تروپولدارتراز آنها بودطرح دوستی میریخت نزدمن می آمدند و درحالیکه فوق العاده ناراحت بودند
حرفهای مرا تایید میکردندراستش من به جنس زن وعشق اوکوچکترین ایمانی نداشتم وبه همین جهت کلمه عشق درآن زمان
برای من مسخره ای بیش نبود!​
 
بالا